نمایش نتایج: از شماره 1 تا 4 , از مجموع 4

موضوع: شهریار شعر (حالا چرا)

  1. #1

    Thumb شهریار شعر (حالا چرا)

    آمدی جانم به قربانت ولی حالا چرا
    بی وفا حالا که من افتاده ام از پا چرا

    نوشداروئی و بعد از مرگ سهراب آمدی
    سنگدل این زودتر می خواستی حالا چرا

    عمر ما را مهلت امروز و فردای تو نیست
    من که یک امروز مهمان توام فردا چرا

    نازنینا ما به ناز تو جوانی داده ایم
    دیگر اکنون با جوانان نازکن با ما چرا

    وه که با این عمرهای کوته بی اعتبار
    اینهمه غافل شدن از چون منی شیدا چرا

    شور فرهادم بپرسش سر به زیر افکنده بود
    ای لب شیرین جواب تلخ سربالا چرا

    ای شب هجران که یک دم در تو چشم من نخفت
    اینقدر با بخت خواب آلود من لالا چرا

    آسمان چون جمع مشتاقان پریشان می کند
    در شگفتم من نمی پاشد ز هم دنیا چرا

    در خزان هجر گل ای بلبل طبع حزین
    خامشی شرط وفاداری بود غوغا چرا

    شهریارا بی حبیب خود نمی کردی سفر
    این سفر راه قیامت میروی تنها چرا

  2. #2

    پیش فرض شهریار شهر(نالهٔ ناکامی )

    برو ای ترک که ترک تو ستمگر کردم
    حیف از آن عمر که در پای تو من سرکردم

    عهد و پیمان تو با ما و وفا با دگران
    ساده‌دل من که قسم های تو باور کردم

    به خدا کافر اگر بود به رحم آمده بود
    زآن همه ناله که من پیش تو کافر کردم

    تو شدی همسر اغیار و من از یار و دیار
    گشتم آواره و ترک سر و همسر کردم

    زیر سر بالش دیباست تو را کی دانی
    که من از خار و خس بادیه بستر کردم

    در و دیوار به حال دل من زار گریست
    هر کجا نالهٔ ناکامی خود سر کردم

    در غمت داغ پدر دیدم و چون در یتیم
    اشک‌ریزان هوس دامن مادر کردم

    اشک از آویزهٔ گوش تو حکایت می کرد
    پند از این گوش پذیرفتم از آن در کردم

    بعد از این گوش فلک نشنود افغان کسی
    که من این گوش ز فریاد و فغان کر کردم

    ای بسا شب به امیدی که زنی حلقه به در
    چشم را حلقه‌صفت دوخته بر در کردم

    جای می خون جگر ریخت به کامم ساقی
    گر هوای طرب و ساقی و ساغر کردم

    شهریارا به جفا کرد چو خاکم پامال
    آن که من خاک رهش را به سر افسر کردم

  3. #3

    پیش فرض شهریار شعر (زندان زندگی)

    تا هستم ای رفیق ندانی که کیستم
    روزی سراغ وقت من آئی که نیستم

    در آستان مرگ که زندان زندگیست
    تهمت به خویشتن نتوان زد که زیستم

    پیداست از گلاب سرشکم که من چو گل
    یک روز خنده کردم و عمری گریستم

    طی شد دو بیست سالم و انگار کن دویست
    چون بخت و کام نیست چه سود از دویستم

    گوهرشناس نیست در این شهر شهریار
    من در صف خزف چه بگویم که چیستم

  4. #4

    پیش فرض شهریار شعر (شهید عشق)

    به خاک من گذری کن چو گل گریبان چاک

    که من چو لاله به داغ تو خفته ام در خاک

    چو لاله در چمن آمد به پرچمی خونین

    شهید عشق چرا خود کفن نسازد چاک

    سری به خاک فرو برده ام به داغ جگربدان
    امید که آلاله بردمم از خاکچو خط به خون شبا
    بت نوشت چین جبینچو پیریت به سرآرند
    حاکمی سفاکبگیر چنگی و راهم بزن به
    ماهوریکه ساز من همه راه عراق میزد
    و راکبه ساقیان طرب گو که خواجه فرماید

    اگر شراب خوری جرعه ای فشان بر خاکب
    بوس دفتر شعری که دلنشین یابی
    که آن دل از پی بوسیدن تو بود هلاکت
    و شهریار به راحت برو به خواب ابد
    که پاکباخته از رهزنان ندارد باک
    ویرایش توسط !MAHSA! : 2014/01/12 در ساعت 21:08

مجوز های ارسال و ویرایش

  • شما نمیتوانید موضوع جدیدی ارسال کنید
  • شما امکان ارسال پاسخ را ندارید
  • شما نمیتوانید فایل پیوست کنید.
  • شما نمیتوانید پست های خود را ویرایش کنید
  •