-
کاربر سایت
-
7 کاربر از پست مفید Pari * سپاس کرده اند .
-
کاربر سایت
شعر از حميد ابراهيمي
بزن باران بزن دیوانه ام کن
بزن باران بزن ویرانه ام کن
بزن باران که احساسم کند درد
بزن باران بزن نم نم ولی سرد
بزن باران که چترم را باد برده
بزن باران بزن عشقم مرا از یاد برده
بزن باران که ناودان ها بخوانند یکصداآواز شرشر
بزن باران بزن گم کرده ام راز تظاهر
بزن باران که خاک کوچه ها را غم گرفته
بزن باران که بازم ردپاها را هوای نم گرفته
بزن باران بزن این دم کمی لب خنده باشم
بزن باران،که داند بيت بعدي زنده باشد؟
ویرایش توسط Pari * : 2014/01/21 در ساعت 08:10
-
4 کاربر از پست مفید Pari * سپاس کرده اند .
-
کاربر سایت
چشم ها را باید شست ...
جور دیگر باید دید ...
چتر ها را باید بست ...
زیر باران باید رفت ...
فکر، خاطره را ...
زیر باران باید برد ...
با همه مردم شهر ...
زیر باران باید رفت ...
دوست را زیر باران باید دید ...
عشق را زیر باران باید جست ...
هر کجا هستم باشم ...
آسمان مال من است ...
حنجره فکر هوا عشق زمین "مال من است ...
هر کجا هستم باشم ...
آسمان مال من است ...
حنجره فکر هوا عشق زمین "مال من است....
-
2 کاربر از پست مفید Arezoo khanom سپاس کرده اند .
-
کاربر سایت
شعر از : پوريا بيگي
بزن باران بهاری کن فضا را
بزن باران و تر کن قصه ها را
بزن باران که از عهد اساطیر
کسی خواب زمین را کرده تعبیر
بشارت داده این آغاز راه است
نباریدن دلیل یک گناه است
بزن باران به سقف دل که خون است
کمی آنسوتر از مرز جنون است
بزن باران که گویی در کویرم
به زنجیر سکوت خود اسیرم
بزن باران سکوتم را به هم زن
و فردا را به کام ما رقم زن
بزن باران به شعرم تا نمیرد
در آغوش طبیعت جان بگیرد
بزن باران بزن بر پیکر شب
بر ایمانی که می سوزد در این تب
به روی شانه هاي خسته ي درد
به فصل واژه هاي تلخ اين مرد
بزن باران يقين دارم صبوري
وشايد قاصدي از فصل نوري
بزن باران بزن عاشقترم كن
مرا تا بينهايت باورم كن
-
کاربر روبرو از پست مفید Pari * سپاس کرده است .
-
کاربر سایت
آه باران ( از فریدون مشیری)
آه ، باران
ريشه در اعماق اقيانوس دارد - شايد -
اين گيسو پريشان كرده
بيد وحشي باران .
يا ، نه ، دريايي است گويي ، واژگونه ، بر فراز شهر ،
شهر سوگواران .
هر زماني كه فرو مي بارد از حد بيش
ريشه در من مي دواند پرسشي پيگير ، با تشويش :
رنگ اين شب هاي وحشت را
تواند شست آيا از دل ياران ؟
چشم ها و چشمه ها خشك اند .
روشني ها محو در تاريكي دلتنگ ،
همچنان كه نام ها در ننگ !
هرچه پيرامون ما غرق تباهي شد .
آه ، باران ،
اي اميد جان بيداران !
بر پليدي ها - كه ما عمري است در گرداب آن غرقيم -
آيا، چيره خواهي شد ؟
ویرایش توسط Pari * : 2014/01/22 در ساعت 09:51
-
کاربر روبرو از پست مفید Pari * سپاس کرده است .
مجوز های ارسال و ویرایش
- شما نمیتوانید موضوع جدیدی ارسال کنید
- شما امکان ارسال پاسخ را ندارید
- شما نمیتوانید فایل پیوست کنید.
- شما نمیتوانید پست های خود را ویرایش کنید
-
مشاهده قوانین
انجمن