کاربر سایت
هر چی میخوای به عشقت بگو...
باسلام ..
قصد داریم تو این تاپیک حرفایی که نمیتونیم به کسایی که دووسشون داریم وقادر به گفتن به شخص مورد نظر رو نداریم بگذاریم
ممنون
اولیشو خودم میزارمفراری از دختران آهن پرست و پسران مانکن پرست...فقط برای خودم هستم...سنگین...
خوده خودم !
مال خودم !
صبورم و عجول !!!
سرگردان...
مغرور...
قـانع...
با یک پیچیدگی ساده و مقداری بی حوصلگی زیاد !!!
و برای تویی که چهره را می پرستی نه سیرت آدمی
هیچ ندارم راهت را بگیــر و بـــــــرو!! حوالی ما توقف ممنــــوع است...
راهت رو بگیر و برو
کاربر سایت
اووف اووووف ..!! كي مي ره اين همه راهو ؟!!
حالا نمي شه براي ما توقف ممنوع نزني ؟ گناه داريما ..جوونيم دلمون مي شكنه .. نكن اين كارو .. با احساسات ما بازي نكن ..
حرف من به عشقم :
مرد كه تو باشي ؛ چه بي پروا زن مي شوم..!!.gif "Icon Pf2 (56)")
مدیر بازنشسته
همیشه در عجب بودم که چرا در جاده ی عشق
پا به پایم نمی آمدی
حتی وقتی آهسته و پیوسته میرفتم
امروز فهمیدمم ریگی در کفشت بود تو را
میآزرد.gif "Icon Pf2 (29)")
شیشه ی نازک احساس مرا دست نزن
چندشم می شود از لک انگشت دروغ
آن که میگفت که احساس مرا می فهمد
کو کجا رفت ؟که احساس مرا خوب فروخت
معاونت سایت
زن نیستم اگر زنانه پایه عشقت نایستم
من از قبیله زلیخا امده ام
انقدرعشقت را جارمیزنم تا خدا هم برایم
کف بزند
کاربر سایت
حالا یکی عشق نداشته باشه تکلیفش چیه
کاربر سایت
وقتـــی دو نفـــر از هـــم جـــدا میشـــن
دیگه نمیتونن مثل قبل دوست باشن ؛
چون به قلب همدیگه زخم زدن !
نمیتونن دشمن همدیگه باشن ؛
چون زمانی همو دوست داشتن !
تنها میتونن آشنا ترین غریبه برای همدیگه باشن ...!
تلخیه روزگار اینه که خیلی چیزارو میشه خواست ولی نمیشه داشت....
مدیر بازنشسته
آنجا که عشق فرمان میدهد ، محال سر تسلیم فرود می آورد !!
Pedat
کاربر سایت
و در نهایت تنها کسی که میخواهم دل به دلش دهم
تویی
مدیر بازنشسته
سلامتی خدا...
که هرموقع دلم واسش تنگ شه خودشو نمیگیره...
قهر نمیکنه...
به حرفام گوش میده...
اذیتم نمیکنه...
بهونه نمیگیره...
و از همه مهمتر... ترس از دست دادنشو ندارم...
شیشه ی نازک احساس مرا دست نزن
چندشم می شود از لک انگشت دروغ
آن که میگفت که احساس مرا می فهمد
کو کجا رفت ؟که احساس مرا خوب فروخت
کاربر سایت
ازاشعار دوران جووونیم...
دلکی دارم زیبا
که به هرفاصله ای ازتو بهانه می گیرد
می نشیند لب ایوان غروب
گل،شب رابه نوازش می گیرد
که مبادا ازسر تنهایی پژمرده شود
سبدی می خواهد پرشده ازدیدن تو
که ازآن عطر به هو پیوستن برخیزد
برصدایی می خواهد برسد
که گلویش نی چوبین شکایت باشد
دل من،دل من ازهرکاری کوهی می سازد
بوته ای را گاهی غنچه ای می بیند سرشار اززیبایی
گل مهتابی راپنجره ای می بیند خاموش
آه،اگر دستم را
حلقه درگردن محبوب خدا میکردم
یکدستم را بادستش دریک چشمه می شستم
بروم ، بروم
فصل زمستان دلم رابه تماشا می خواند.
مجوز های ارسال و ویرایش
پاسخ با نقل قول.gif "icon-23"){kind=icon}
.gif "icon-4"){kind=icon}
.gif "icon-14"){kind=icon}