شعر ســــراب از سید محمد جواد حسینی
هوا سرد است ، ولی پاییز نیست
گرم است …
دلی زخمی تر از من هست ؟
نفس ببریده ام از پی خرابم ، من خراب
روزگارم رفته بر من سرد ، مثل آب مثل آب
مثه آبم پر از سردم ولی خالی و پر دردم
چقدر دلتنگ دلتنگم ..
خیالم پوچ و هیچ و بیهوده ، مرگم
پر از دردم
قفس بر من سوار و من خراب
این سراب و است و سراب
در قفس مٌردم رهایم کن ، رها
من خرابم من خراب
می بٌوَد اندیشه ام
مستی من پیشه ام
عاشقی بر دوش من
کی کند از من فرار ؟؟؟
نمی دانم نمی دانم …