تقوى معنايش (چراغ) است. چراغ اگر دروغ باشد كه ديگر چراغ نيست، حتى اگر ميليونها نفر شهادت بدهند كه اين چراغ است چراغ نخواهد شد.

حضرت اميرالمؤمنين (ع) فرمودند: (فلا يغرنك طنطنة الرجال من نفسك) يعنى حرفهاى مردم تو را گول نزد. تقوى معنايش اين است و براى اين كار بايد انسان زحمت بكشد.

در قرآن كريم خداوند مى‏فرمايد: (يعلمون ظاهراً من الحيوة الدنيا و هم عن الآخرة هم غافلون) يعنى: ظواهر را ملاحظه مى‏كنند. چه گفتيم، چه كارى انجام داديم، آبرويمان را حفظ كرديم و نظاير آنها، اما توجه به خدا در آن نيست. همان طور كه خداوند در مورد منافقين مى‏فرمايد: (ولا يذكرون الله الا قليلاً) يعنى: خدا را جز در مواردى اندك، ذكر نمى‏كنند.

به همين خاطر است كه تقوى، زحمت كشيدن و توسل به خدا مى‏خواهد، كه اين حالت به انسان دست بدهد، و با سر و صدا و صحبت و نظاير آن نيست، بلكه يك موضوع واقعى است كه در قلب انسان است و مربوط به ظواهر نيست.

مثلا در مورد پهلوانى، اگر همه مردم بگويند فلان شخص پهلوان است اگر او پهلوان نباشد، با اين حرفها پهلوان نخواهد شد و حتى يك نفر را نخواهد توانست به زمين بزند.

بر عكس، اگر كسى پهلوان باشد، حتى اگر همه مردم بگويند فلانى پهلوان نيست، در موقع كشتى‏گرفتن مى‏تواند ثابت كند كه پهلوان است.

همچنين در مورد عالم بودن، اگر كسى عالم نباشد حتى اگر همه مردم بگويند فلان شخص عالم است، او عالم نخواهد شد، و اگر يك مسئله از او بپرسند، نمىتواند پاسخ بدهد.

يكى از علماى كربلا، به افغانستان رفته بود. عالم افغانى كه ميزبان عالم كربلائى بود، از او پرسيد: شما از كداميك از مراجع اجازه داريد؟

عالم كربلائى به او گفت: ما براى اجازه و نظاير آن نيامده‏ايم و طلبه‏اى بيش نيستيم. طلبه افغانى شخص زرنگى بود. از او مسائلى در مورد طهارت، نماز، روزه، زكوة، ديات، قضاء، شهادات و... پرسيد و ميهمان به همه آنها پاسخ داد.

در موقع نماز، ميزبان مهمان را همراه خود به مسجد برد و دست او را گرفته و در محراب قرار داد و به مردم گفت كه‏اى مردم اين شخص از من اعلم است. به او اقتدا كنيد من هم به او اقتدا مى‏كنم چون مردى مجتهد است.

هر امرى، واقعيتش مهم است نه اينكه مردم چه چيزى بگويند.

سعدى مى‏گويد: (مشك آن است كه ببويد نه آنكه عطار بگويد) ممكن است عطار بگويد كه اين مشك نيست، اين سنگ است، شما بو مى‏كنيد و مى‏بينيد كه بوى مشك مى‏دهد و مى‏گوئيد مشك است. برعكس اگر عطار بگويد اين شى‏ء مشك است، قسم هم ممكن است بخورد و يا دو نفر شاهد هم بياورد ولى موقعى كه بو مى‏كنيد مى‏بينيد بوى مشك ندارد و مشك نيست.

بايد كوشش كنيم كه تقواى واقعى در ما ايجاد شود، و خيلى هم كار مشكلى است و فكر نكنيد كه كار آسانى است و به صرف اينكه نمازى خوانديم و حجّى رفتيم و زيارتى كرديم، تقواى ما زياد است. هيچيك از اينها دليل نيست.

دليل تقوى اين است كه ببينيم آيا واقعا قلب ما به خدا مربوط است يا نه؟ و واقعا از خدا مى‏ترسيم و خدا را در برابر خود مى‏دانيم يا خير؟ و فرقى نمى‏كند در كداميك از كارهايمان باشد، در فروش، خريد، رهن، نماز، روزه، مردم دارى، و اخلاق، تجارت، غير آنها.