نظر اسلام در مورد كتاب مقدس يهود چيست؟
رسول رضوى


«كتاب مقدس» شامل شصت و شش كتاب جداگانه است كه بيش از سى نفر، به سه زبان مختلف عبرى، آرامى و يونانى و در مدت حدود 1600 سال آن را نوشته اند.[1]

اين كتاب به دو بخش عمده ى «عهد عتيق» و «عهد جديد» تقسيم مى شود و يهود فقط بخش عهد عتيق را كه مشتمل بر 39 كتاب است، كتاب مقدس خود مى داند.

در اين كه مؤلف كتاب هاى عهد عتيق چه كسانى هستند و آيا اين كتاب ها وحى الهى اند، يا منشأ انسانى دارند، سه رويكرد كلى وجود دارد:

اول: يهوديان و بيش تر مسيحيان معتقدند، «تورات» كه عهد عتيق با آن آغاز مى شود، منشأ وحيانى دارد و وحى الهى در آن مكتوب است[2] و حتى گاهى پا را فراتر نهاده و كل عهد عتيق را وحى الهى مى دانند;

چنان كه نويسنده اى يهودى مى نويسد:

اسفار پنج گانه ى تورات موسى، گفته هاى پيامبران و ساير نوشته هاى مقدس، كلمات خداوند هستند كه به موسى و ساير مردان خدايى كه پس از وى ظهور كردند، الهام شده اند. هر يك از كلمات كتاب مقدس به تنهايى

مقدس است. سوفريم (كاتبان) با نهايت دقت از كتاب مقدس نگه دارى مى كردند تا هيچ گونه تغييرى در كلمات آن راه نيابد... .[3]

و شخصى چون گوردن ليندسى در كتاب چرا كتاب مقدس كلام خداست با ذكر ادله ى متعدد مى كوشد تا وحى بودن كل كتاب مقدس را اثبات كند.[4]

اين رويكرد وجود وحى و اديان آسمانى را مى پذيرد، ولى با اصرار بر صحت همه ى كتاب مقدس، خود مجبور به پذيرش امورى غيرواقعى و مخالف با عقل مى شود و ناخواسته در دام تناقض خودساخته گرفتار مى آيد.

دوم: گروهى از دانشمندان غربى معتقدند كه تورات نوشته ى حضرت موسى نيست و ساير كتاب هاى عهد عتيق نيز، تأليف افرادى كه به آنها نسبت داده مى شوند، نيستند و ممكن نيست وحى و كلام الهى باشند.

همه ى آنها يك سلسله سنت هاى شفاهى قوم يهودند كه بعدها برخى افراد ناشناس آن را گردآورى و مكتوب كردند.

قبل از آغاز دوره ى رنسانس يكى از علماى يهود به نام ابن عزرا (1089 ـ 1164 م) وحيانى بودن كتاب مقدس را مورد ترديد قرار داده بود، ولى با آغاز رنسانس، اولين نقد رسمى را اسپينوزا (1632 ـ 1677 م)

مطرح ساخت و اعلام داشت كه «نويسندگانِ كتاب هاى عهد عتيق افرادى نيستند كه در ديد سنتى به آنها منسوب اند.»[5] و به همين خاطر از سوى بزرگان يهود تكفير و از جامعه ى يهود اخراج شد.[6]

محققين بعدى كار اسپينوزا را ادامه دادند و به اين نتيجه رسيدند كه تورات منشأ ومنبع واحدى ندارد و از «چهار منبع كه آنها را «يهوه اى»، «الوهيمى»، «تثنيه اى» و «كاهنى» مى نامند، پس از اسارت بابلى

و در دوره ى كاهنان (يعنى 500 سال قبل از ميلاد) تأليف شده است».[7]

اين رويكرد هر چند بر شواهد تاريخى استناد مى كند، ولى با اصرار بيش از حد بر نفى ماوراء الطبيعه و منشأ وحيانى دين، چشم خود را بر پاره اى از حقايق مى بندد و با يافتن ضعف در يك كتاب و يك دين،

به نفى همه ى اديان و آموزه هاى آنها مى پردازد.

سوم: از ديدگاه اسلام، هر دو رويكرد فوق كه در ميان يهوديان كنونى رايج اند، راه افراط و تفريط را پيموده اند. اين ديدگاه نه همانند رويكرد اول تمام عهد عتيق موجود را وحى الهى و نه همانند

رويكرد دوم آن را به طور كلى جدا از وحى مى شمرد و به انكار وحى بر انبياى بنى اسراييل مى پردازد; بلكه نظريه ى جداگانه اى را مطرح مى كند كه واقعيت ها و اسناد تاريخى نيز آن را اثبات مى كنند.

براى دست يابى به ديدگاه اسلام، بايد چندين مسأله مورد توجه قرار گيرد:

الف) بررسى آيات قرآنى نشان مى دهد كه كتاب هاى متعددى بر حضرت موسى(عليه السلام) و بنى اسراييل نازل شده است كه به ترتيب به آنها اشاره مى شود:

1. الواح: اولين مجموعه اى كه وحى الهى بر آن مكتوب و بر حضرت موسى(عليه السلام) نازل شد الواح ناميده مى شود. يهوديان معتقدند كه حضرت موسى اوامر الهى را در دو لوحِ ثبت شده آورد;[8]

ولى در قرآن و احاديث از لفظ «الواح» استفاده شده است كه نشان مى دهد وحى الهى بربيش از دو لوح ثبت و بر حضرت موسى نازل شده است; چنان كه خداوند مى فرمايد:

و براى او در الواح اندرزى از هر موضوعى نوشتيم و بيانى از هر چيز كرديم...[9].

در قرآن گاهى از اين الواح تعبير به صحف مى شود;[10] بنابراين صحف موسى(عليه السلام) همان الواح است و اين يگانگى صحف و الواح از نص احاديث به دست مى آيد.

چنان كه امام صادق(عليه السلام)مى فرمايد: صحف موسى (عليه السلام) همان الواح هستند.[11]

2. كتاب: بيش از 14 آيه در قرآن، بر انزال «كتاب» بر حضرت موسى(عليه السلام) دلالت مى كنند; به عنوان نمونه در سوره ى بقره چنين ذكر شده است:

و هنگامى را كه به موسى كتاب و وسيله ى تشخيص (حق از باطل) را داديم، تا هدايت شويد.[12]

گويا در آن دوره هم عده اى نزول كتاب بر حضرت موسى(عليه السلام) را انكار مى كردند كه قرآن در جواب آنها مى گويد:

آنها خدا را درست نشناختند كه گفتند «خدا، هيچ چيز بر هيچ انسانى نفرستاده است.» بگو: «چه كسى كتابى راكه موسى آورد، نازل كرد...»[13].

حدود هيجده بار نام تورات در قرآن تكرار شده كه همگى بر انزال اين كتاب بر بنى اسراييل دلالت مى كنند; چنان كه خداوند مى فرمايد:

ما تورات را نازل كرديم، در حالى كه در آن هدايت و نور بود و پيامبران، كه در برابر فرمان خدا تسليم بودند، با آن براى يهود حكم مى كردند و هم چنين علما و دانشمندان به اين كتاب، كه به آنها سپرده شده بود و بر آن گواه بودند، داورى مى نمودند... .[14]


ب) مسأله ى دوم كه در اين قسمت بايد مورد بررسى قرار گيرد، تحريفاتى است كه بر مجموعه هاى فوق داخل شده است. طبق آيات قرآنى، قوم بنى اسراييل و يهوديان نتوانستند و نخواستند وحى الهى را حفظ كنند

و با ايجاد تحريف و تغيير در آن، نه تنها خود گمراه شدند، بلكه سعى كردند ديگران را نيز به انحراف بكشند. از ديدگاه قرآن، يهوديان از چند جهت به تحريف كتاب و وحى الهى پرداخته اند:

1. فراموش كردن وحى الهى

بنى اسراييل، به دليل گناهان و نافرمانى هايى كه انجام مى دادند، قسمت هايى از وحى الهى را فراموش كردند; در قرآن به اين مطلب اشاره مى شود كه

«به خاطر پيمان شكنى آنها (بنى اسراييل) را از رحمت خويش دور ساختيم و دل هاى آنان را سخت و سنگين نموديم، سخنان (خدا) را از موردش تحريف مى كنند و بخشى از آن چه به آنها گوشزد شده بود را فراموش كردند...»[15]


2. جعل كردن وحى

يهود، علاوه بر فراموش كردن قسمت هايى از وحى الهى، دست به جعل زده و براى رسيدن به مقاصد مادى و دنيوى، ساخته هاى خود را وحى الهى قلمداد مى كردند:

«پس واى بر آن ها كه كتاب را با دست خود مى نويسند، سپس مى گويند: «اين از طرف خداست» تا آن را به بهاى كمى بفروشند، پس واى بر آنها از آنچه با دست خود نوشتند و واى بر آنان از آنچه از اين راه به دست مى آورند.»[16]

يهوديان به اقتضاى شرايط و احوال، هر گاه از حذف قسمت هايى از وحى الهى ناتوان مى شدند و هم چنين از نوشتن خواسته هاى نفسانى خود در كتاب، عاجز مى ماندند، به هنگام تلاوت كتاب، مطالب غيروحيانى را

همانند وحى تلاوت و به عنوان وحى بر مردم ابلاغ مى كردند:

« در ميان آنها (يهود) كسانى هستند كه به هنگام تلاوت كتاب، زبان خود را چنان مى گردانند كه گمان كنيد از كتاب است، در حالى كه از كتاب نيست و مى گويند: «آن از طرف خداست»، با اين كه از طرف خدا نيست و به خدا دروغ مى بندند،
در حالى كه مى دانند.[17] »



3. تغيير دادن معناى كلمات

طريق ديگر تحريف وحى الهى، تغيير معنا و تفسير به رأى كردن فرمان هاى الهى است. يهوديان علاوه برحذف قسمت هايى از وحى الهى و افزودن برخى مطالب ساختگى، با تفسير به رأى كردن وحى،

هر چند الفاظ آن را به ظاهر نگه مى داشتند، معانى كلمات را تغيير مى دادند. خداوند مى فرمايد:
(... يُحَرِّفُونَ الْكَلِمَ عَنْ مَواضِعِهِ...);[18] كلمات را از موردش تحريف مى كنند....



4. مخفى كردن وحى الهى

با وجود تغييرات و تحريفاتى كه يهود در كتاب هاى آسمانى انجام داده بودند، باز بشارت هاى انبياى گذشته در مورد ظهور پيامبر اسلام، در آن كتاب ها باقى مانده بود و آنان تمام اوصاف پيامبر(صلى الله عليه وآله)

را مى شناختند; چنان كه در سوره ى بقره آمده است:

«كسانى كه كتاب آسمانى به آنان داده ايم او (پيامبر اسلام(صلى الله عليه وآله)) را هم چون فرزندان خود مى شناسند; (ولى) جمعى از آنان، حق را آگاهانه كتمان مى كنند.[19] »

اين كتمان حقيقت به دليل تعارض دين اسلام با منافع دنيوى يهود بود; چرا كه آنان گمان مى كردند با آمدن پيامبر اسلام(صلى الله عليه وآله)يهوديان مالكان بى قيد و شرط جهان خواهند شد; ولى بعد از ظهور دين اسلام دريافتند

كه اين دين تنها به دنبال احقاق حق و گسترش عدالت است و هيچ امتياز و برترى براى افراد و اقوام خاص قايل نيست. به همين خاطر به مبارزه با اسلام پرداختند و قسمت هايى از وحى الهى را كه در كتاب هاى آنان باقى مانده بود

و به نفع اسلام و مسلمين بود، مخفى كردند. چنان كه قرآن كريم مى فرمايد:

«اى اهل كتاب، پيامبر ما ـ كه بسيارى از حقايق كتاب آسمانى را كه شما كتمان مى كرديد، روشن مى سازد ـ به سوى شما آمد....[20] »

بنابراين، از ديدگاه اسلام، وحى الهى در قالب چند مجموعه و كتاب بر بنى اسراييل و يهوديان نازل شده بود، ولى آنان آنها را تحريف كردند و از بين بردند و كتاب هايى كه امروزه به عنوان كتاب آسمانى در دست دارند، وحى الهى نيست.

آنان در اين كتاب ها كارهاى ناروايى را به انبيا نسبت مى دهند و ارتكاب هر گناه و معصيتى را براى آنان روا مى دارند و از سوى ديگر ادعا مى كنند كه اين اشخاصِ گناهكار حاملان وحى الهى هستند، غافل از اين كه

شخص گناهكار نمى تواند واسطه ى بين انسان و خداوند باشد و تنها اشخاص معصوم مى توانند به عنوان پيامبر، وثوق و اطمينان مردم را جلب و آنها را به راه راست هدايت كنند.


--------------------------------------------------------------------------------
[1]. گوردن ليندسى، چرا كتاب مقدس كلام خداست، ترجمه ى ط.ميكائيليان، (دانش امروز، 1976م.)، ص 4.
[2]. توماس ميشل، كلام مسيحى، ترجمه ى حسين توفيقى، (مركز مطالعات و تحقيقات اديان و مذاهب، چ اول، 1377)، ص 32.
[3]. عبدالرحيم سليمانى اردستانى، يهوديت، (قم: نشر معارف اسلامى ايران، چ اول، 1382)، ص 186; و هم چنين ر.ك: يوسف رياض، وحى الكتاب المقدس، (چ سوم، 1998)، ص 55; يحيى محمدعلى ربيع، الكتب المقدسه بين الصحة و التحريف، (دارالوفاء للطباعة و النشر، چ اول، 1415 هـ)، ص 68.
[4]. گوردن ليندسى، همان.
[5]. ر.ك: حسين توفيقى، آشنايى با اديان بزرگ، (انتشارات سمت، چ اول، 1379)، ص 82.
[6]. ويل دورانت، تاريخ فلسفه، ترجمه ى عباس زرياب، (انتشارات آموزش و انقلاب اسلامى، چ دهم، 1371)، ص 140.
[7]. عبدالرحيم سليمانى اردستانى، يهوديت، ص 191.
[8]. جان بى ناس، تاريخ جامع اديان، ترجمه ى على اصغر حكمت، ص 495.
[9]. اعراف: 145.
[10]. نجم: 36 و اعلى: 19.
[11]. علامه مجلسى، بحار الانوار، (بيروت)، ج 13، ص 229 و ج 26، ص 184 و ثقة الاسلام كلينى، اصول كافى، ج 1، ص 225.
[12]. بقره: 53 و ر.ك: هود: 110 و قصص: 43.
[13]. انعام: 91.
[14]. مائده: 43 و 44; و نيز ر.ك: آل عمران: 3، 48، 50، 65 و 93.
[15]. مائده: 13.
[16]. بقره: 79.
[17]. آل عمران: 78.
[18]. مائده: 13.
[19]. بقره: 146.
[20]. مائده: 15.