دل نوشته اشک

لغزید و ماتم شد به روی گونه هایم
دلی خون شد از این سیل گریزان
همی دردی کشم از روی خوبان
به یاد غصه ها و اشک حیران
دل نوشته اشک

تمام درد و رنجم در یک نگاهت
شده اشکی که از جانم فرو ریخت
من ِ رسوا ندانستم که این دل
شده بازیچه چشمان مستت
دل نوشته اشک

کنون یاری ندارم، که از جانم ببخشم
تو را دیگر نخواهم ،با دلی پاک
که گویی آتشی هستی به روحم
همان اشکی که افتاده بر دل خاک
دل نوشته اشک

شده یاور ،برای این غربت سرد
فرود امد درون سینه ام نجوای این اشک
که ای ماتم سرا ،اشکی به دل ریز
رها کن دامن این دل ، که هم خون است و هم اشک
دل نوشته اشک