صفحه 7 از 7 نخستنخست 1234567
نمایش نتایج: از شماره 61 تا 63 , از مجموع 63

موضوع: داستان کوتاه

  1. #61
    کاربر سایت
    تاریخ عضویت
    2013/09/07
    محل سکونت
    همین جا
    نوشته ها
    661

    پیش فرض

    داستان کوتاه و واقعی راننده باهوش انیشتن

    انیشتین برای رفتن به محل سخنرانی ها و تدریس در دانشگاه همیشه از راننده مورد اطمینان خود کمک می گرفت.
    راننده وی نه تنها ماشین او را هدایت می کرد بلکه همیشه در طول سخنرانی ها در میان شنوندگان حضور داشت بطوریکه به مباحث انیشتین تسلط کامل پیدا کرده بود!
    یک روز انیشتین در حالی که در راه دانشگاه بود با صدای بلند گفت که خیلی احساس خستگی می کند و حوصله ی سخنرانی را ندارد …
    راننده اش پیشنهاد داد که آنها جایشان را عوض کنند و او جای انیشتین سخنرانی کند
    چرا که انیشتین تنها در یک دانشگاه استاد بود و در دانشگاهی که سخنرانی داشت کسی او را نمی شناخت
    و طبعا نمی توانستند او را از راننده اصلی تشخیص دهند.
    انیشتین قبول کرد، اما در مورد اینکه اگر پس از سخنرانی سوالات سختی از وی بپرسند او چه می کند، کمی تردید داشت …
    به هر حال سخنرانی راننده به نحوی عالی انجام شد ولی در پایان سخنرانی تصور انیشتین درست از آب درآمد.
    دانشجویان در پایان سخنرانی شروع به مطرح کردن سوالات خود کردند.
    در این حین راننده باهوش گفت : سوالات به قدری ساده هستند که حتی راننده من نیز می تواند به آنها پاسخ دهد.
    سپس انیشتین از میان حضار برخواست و به راحتی به سوالات پاسخ داد به حدی که باعث شگفتی تمام حضار شد !
    داستان کوتاه و واقعی راننده باهوش انیشتن


  2. #62
    کاربر سایت
    تاریخ عضویت
    2013/09/07
    محل سکونت
    همین جا
    نوشته ها
    661

    پیش فرض

    داستان کوتاه حضرت داود و زن نیازمند

    زنى به حضور حضرت داوود (ع) آمد و گفت :
    اى پیامبر خدا پروردگار تو ظالم است یا عادل؟
    داوود (ع) فرمود :
    خداوند عادلى است که هرگز ظلم نمى کند سپس فرمود :
    مگر چه حادثه اى براى تو رخ داده است که این سؤال را مى کنى؟
    زن گفت : من بیوه زن هستم و سه دختر دارم ، با دستم ریسندگى مى کنم ، دیروز شال بافته خود را در میان پارچه اى گذاشته بودم
    و به طرف بازار مى بردم تا بفروشم و با پول آن غذاى کودکانم را تهیه سازم
    ناگهان پرنده اى آمد و آن پارچه را از دستم ربود و برد و تهیدست و محزون ماندم و چیزى ندارم که معاش کودکانم را تأمین نمایم .
    هنوز سخن زن تمام نشده بود که …
    در خانه داوود (ع) را زدند ، حضرت اجازه وارد شدن به خانه را داد
    ناگهان ده نفر تاجر به حضور داوود (ع) آمدند و هر کدام صد دینار (جمعاً هزار دینار) نزد آن حضرت گذاردند و عرض کردند :
    این پولها را به مستحقش بدهید.
    حضرت داوود (ع) از آن ها پرسید : علت این که شما دسته جمعى این مبلغ را به اینجا آورده اید چیست ؟
    عرض کردند : ما سوار کشتى بودیم ، طوفانى برخاست ، کشتى آسیب دید و نزدیک بود غرق گردد و همه ما به هلاکت برسیم
    ناگهان پرنده اى دیدیم ، پارچه سرخ بسته اى به سوى ما انداخت ، آن را گشودیم ، در آن شال بافته دیدیم ، به وسیله آن مورد آسیب دیده کشتى را محکم بستیم
    و کشتى بى خطر گردید و سپس طوفان آرام شد و به ساحل رسیدیم و ما هنگام خطر نذر کردیم که اگر نجات یابیم هر کدام صد دینار بپردازیم
    و اکنون این مبلغ را که هزار دینار از ده نفر ماست به حضورت آورده ایم تا هر که را بخواهى ، به او صدقه بدهى.
    حضرت داوود (ع) به زن متوجه شد و به او فرمود :
    پروردگار تو در دریا براى تو هدیه مى فرستد، ولى تو او را ظالم مى خوانى ؟
    سپس ‍ هزار دینار را به آن زن داد و فرمود : این پول را در تأمین معاش کودکانت مصرف کن ، خداوند به حال و روزگار تو ، آگاهتر از دیگران است.

  3. #63
    کاربر سایت
    تاریخ عضویت
    2013/09/07
    محل سکونت
    همین جا
    نوشته ها
    661

    پیش فرض

    داستان کوتاه آخر و عاقبت پزشک طماع

    پیرمردی نارنجی پوش در حالی که کودکی زخمی و خون آلوده را در آغوش داشت
    با سرعت وارد بیمارستان شد
    و به پرستار گفت : خواهش می کنم به داد این بچه برسید
    ماشین بهش زد و فرار کرد …
    پرستار : این بچه نیاز به عمل داره باید پولشو قبل از بستری و عمل پرداخت کنید
    پیرمرد : اما من پولی ندارم حتی پدر و مادر این بچه رو هم نمی شناسم
    خواهش می کنم عملش کنید من پول رو تا شب فراهم می کنم و براتون میارم
    پرستار : با دکتری که قراره بچه رو عمل کنه صحبت کنید
    اما دکتر بدون اینکه به کودک نگاهی بیندازد گفت :
    این قانون بیمارستانه اول پول بعد عمل …
    باید پول قبل از عمل پرداخت بشه
    صبح روز بعد همان دکتر سر مزار دختر کوچکش ماتش برده بود و به دیروز می اندیشید
    واقعا پول اینقدر با ارزشه … ؟

صفحه 7 از 7 نخستنخست 1234567

کلمات کلیدی این موضوع

مجوز های ارسال و ویرایش

  • شما نمیتوانید موضوع جدیدی ارسال کنید
  • شما امکان ارسال پاسخ را ندارید
  • شما نمیتوانید فایل پیوست کنید.
  • شما نمیتوانید پست های خود را ویرایش کنید
  •