صفحه 1 از 3 123 آخرینآخرین
نمایش نتایج: از شماره 1 تا 10 , از مجموع 22

موضوع: زلال های دادا

  1. #1
    کاربر سایت
    تاریخ عضویت
    2015/04/14
    محل سکونت
    تبریز
    سن
    23
    نوشته ها
    37

    Gadid زلال های دادا

    عیدتان مبارک باد ( زلال عید )

    .
    .
    .


    عیدتان مبارک بـاد
    قلبتان پُر ز « کیفَ حالک ؟ » باد
    بـوسه هـا خـالی از غبـارِ اخـم و دلسردی
    خانه هاتان پر از سرور و عشق وگرمی و وروجک باد
    همچنـان رفت و آمـد ، اختیـاری و شیـریـن
    دل،جـدا ز هـر بهانـه و لـَک باد
    شکّرین و قندک باد












    برادر کُشی:
    .
    .
    .


    از صدای تیرها
    لال و کر، اندیشه و تدبیرها
    جانِ هم افتاده فرزندانِ آدم (ع) باز هم
    سُست و بی تأثیر پندِ پیرها
    در پی ِ درگیرها
    *
    ای برادر این جهان
    جای نفرت گشت بر ما طفلکان
    بازیِ مـا تحتِ هـر عنوان و اسم و رسم ها
    ناتـوانی کـاشت بـــر افتـادگان
    حاصلش رنج و زیان
    *
    مرگ راه افتاده است
    بــــــر یتیمانی مسلسل داده است
    ای بــــــــرادر، جدّ مـــا تدبیرِ خونریـزی نداشت
    مسلکش صاف و زلال و ساده است
    مهدِ هر آزاده است
    *
    دست بردار از ستم
    دیـده ام قدّ محبت از تــــــو خم
    دست بــــردار از فتن ، از آتشِ کبر و غـرور
    عمر کوتاه است و مهلت راست کم
    عشق در حال عدم




    دادا









    گریز از زمین
    .
    .
    .




    می گریزم از صدا
    از صدای غـم، صـدای آشنا
    در سکوت دهشت انگیز شب وحشی رام
    دیده ام خونین غمِ پُر داد را
    می گریزم از صدا
    *
    می گریزم از نگاه
    از نگاهی کـــه شناسد رمــز آه
    چشمهـایی اژدهـایند و دهن هـــایی نهنگ
    تا کـه میدانند هموار است راه
    می سپارندت به چاه
    *
    می گریزم از سحر
    از شـروعِ لحظـه هــــای دردسر
    باز بـــا تـکرار در تـکرار ، تـکراری شدم
    سایه، سرگردان پی شمس و قمر
    عمر در حال گذر
    *
    می گریزم از زمین
    از زمینی که پُر است از بُخل و کین
    من درین زندان که می چرخد به دور خویش گیج
    چند کیلو خاک مقروضم ، همین.
    می دهم آن را یقین










    نامه ی استاد دادا ( پدر شعر زلال )

    به استاد محمد رضا شفیعی کدکنی:



    .
    .
    .
    .






    نامه ی صدادار دادا بیلوردی در قالب شعر زلال به محضر استاد معظّم،
    جناب دکتر محمد رضا شفیعی کدکنی



    بـه نام خدا

    خداوند شاه و گدا

    عزیزی که جان مرا خلق کرد
    تـوکّل دریـن ابتـدا
    بدان مقتدا



    ***
    زلال قافیه دار پیوسته در ریتم موسیقییائی « مفاعیلن مفاعیلن »
    با دخالت « مفاعیلن»:
    .
    مفاعیلن مفاعیلن
    مفاعیلن مفاعیلن مفاعیلن
    مفاعیلن مفاعیلن مفاعیلن مفاعیلن
    مفاعیلن مفاعیلن مفاعیلن
    مفاعیلن مفاعیلن
    .
    شروع:
    *
    سلام ای بر ادب یاور
    و در اثبـــات حــق پیـــش کسـان داور
    بـــه پــای احتــــــرام و شوق از تبـریــــز می آیـم
    که راهم پر ز سنگ است و تبر، خنجر
    هـزاران زخم در پیـکر
    *
    نهالی بی مثالم من
    و خواهی نام اگر شعر زلالم من
    سه سالی باشد از چندی گلستان می شناسندم
    در استقبال روحانی جمالم من
    و در سیر کمالم من
    *
    کمی زخمی تر از پیشم
    و قـدری آشنــا بر کنـج درویـشم
    نگاهم خیس از دریای سبز لن ترانی هاست
    شبانــه ، روز را در حــال تفتیـشم
    خیانت نیست درکیشم
    *
    شنیدم غرق در نوری
    و در کشف حقیقت از حسد دوری
    و می گویند کـــه آزاد مــــردی از تبـــار عشق
    نه اهل زوری و نه سخت مغروری
    چو خاک آتش طوری
    *
    نبشنیدم ز یک فردی،
    همـه گفتند بلکه در ادب مــــردی
    و امواجی ز نور معرفت در سینه ات پیـداست
    تو ای خاکی ترین لبخند همدردی
    نگاهی سویم آوردی؟
    *
    بـــه شعـر و شور پیـوستم
    رها می باشد از هر تکیـــه ای دستــم
    به پای خویش اکنون گر چـه بس آهستـه می آیـم
    بدان کــه حــال در سن چهـــــار اَستـم
    و گاهی خسته بنشستم
    *
    به زخمم مرهمی داری؟
    به این خشکیده لبها نیز می باری؟
    منم هنـجـار نرمک پـای این دنیـای نـا هنـجـار
    منـم که در خرابه می کشم جاری
    بـــه ضرباهنگ بیـداری
    *
    نـه در بندم نـه آزادم
    نه در سیلم نه در چنگاله ی بادم
    نـه از قوم خـزان پردازهای بیشه ای سردم
    نـه در جنـگم نــه در آرامش دادم
    نه خاموشم نه فریادم
    *
    خصوصیّات من این است:
    حضورم بیشتــر لازم بــه تمریـن است
    پیـامم پوست کنـده ، ساده و شفّاف و بی پـاکت
    و ریتم بی نظیرم شور و شیرین است
    روندم طبق آیین است
    *
    منم آن طرز شیرین حال
    منم آن قالب پـر شــور زرّیـــن بال
    منـم در عصر تنبل پـروری ، تکتــاز میـدانـهـا
    بـدون جیـغ نثــر آلــوده و اهمـال،
    بسی نرم و بسی نـرمـال
    *
    مـرا در کهکشان جوییـد
    ز من در شور و در غوغا،نشان جویید
    خصوصیاتی از من همچنان در موج دریــا هست
    کمـی هم داخــل آتشفشان جـویـیـد
    و در دامن کشان جویید
    *
    اگر من ساده می بـارم
    اگـر در یک نـگاه صاف،بسیــــارم
    ز تأثیــرات رقص نـرم در بـاغ شقایـق هاست
    که اینبار ارغوان عشق می کارم
    سمن بازی به سر دارم
    *
    بـه ضرباهنگ ایرانی
    فشاندم موسیقی را شور عرفانی
    اساسی ریختم از عشق با دنیائی از احساس
    و کنـجی ساختم شفاف و نورانی
    درین نزهتگه فانی
    *
    مرا ریتمی ست مالامال
    مرا نظمی ست دور از اختلال، اخلال
    چرا شایسته می دانند پس جانم به اضمحلال؟
    و ایـن اذلال ها را چیست استـدلال؟
    زدنـدم تیــغ استجهال
    *
    ز عصـــــر حضـرت آدم(ع)
    تمام نثـــــــرها بـودنـد پشت هـم
    و سعدی بهتـریـن استـــــــاد نثـر روزگارش بـود
    ولی مــــرد غزل هم بود آن اعظم
    و نظمی داشت مستحکم
    *
    به گلشن حمله آوردند
    تمام نعره هـای نظم را خـوردند
    و بود آن بچّه شیـرانی که در باغات فردوسی
    به زیر گوسفندان و خران مردند
    و باقی نیــز پژمردنـد.
    *
    به نــای بــادهای مفت
    خــــــــــــــــــزان زائیــد از آزادی هنـگفت
    بــه دور نظم افـــزودنــد تــــــــــار عنکبــوتـــــان را
    شکست آن شاخه های ریتم دست زُفت
    و زلف موسیقی آشفت
    *
    کنون ایران شده شاعر
    و طفل و بچّـه بـا پیران شده شاعـر
    بدون رنج و مکتب ، مدّعی ، مملوّ از نثر است
    مشنگی دیدم او آسان شده شاعر
    و خاله جان شده شاعر
    *
    دلم پر درد ای استاد
    نمــی خـواهنـد بـاغ بـلبـلان آبــاد
    بـه سویــم در وزیــدن نیست بـاد روزگار اینـجا
    نمانده حوصله بـر اهل استـعداد
    ندیـدم شوق استنـجـاد
    *
    بر این حیرتکده، افسوس
    دریغ از این همه معکوس در معکوس
    که کهنه گشته تـازه ، تـازه را بس کهنـه تر اینـجـا
    شده قـربـانـی تنبل وَشان، فـانـوس
    بـــه تـاریـکی ِ اقیانوس
    *
    مرا از « کهنه »، معنی نیست
    و قصدم زین سخن،« نو » نیز یعنی نیست
    تمام سبـک هـــا در عصر خــود نـــو بـــوده اند استــاد
    بدان کــه در دلم زین نکتـه، طعنی نیست
    به خادم، نام، شأنی نیست
    *
    به شب، آهنگ گردیدند
    بـه دور عالمی بس تنـگ گردیـدند
    بـه محکومیّتم بنگر چه آسان شبهه افکندند
    چه پاها بین درین ره لنگ گردیدند
    چه دلها سنگ گردیدند
    *
    رسد شاید دمی ناخواست
    بـه تـاریــــخ ادب پـرسنـد اهل راست:
    « شفیعی دادرس بــر حـقّ، در آن شب نبـود آیــا؟»
    و شاید مجدی از کوی ادب برخاست،
    و بیرون کرد مو از ماست
    *
    نـــه از اولاد سنگم من
    نـــــه از وابستـگان دود و منـگـم مـن
    پُــرم از مـوج هـایــی بس دل انـگیـــــز و روان آرا
    رُک و شفاف و دور از رَیب و رنگم من
    وَ دریــایی زرنـگم مـن
    *
    منـم آباد می رقصم
    منـم تـــا یـکصدو هشتاد می رقصم
    منم که واژه ها در پیچ و تابم چشم می نوشنـد
    نه در احساس بی بنیاد می رقصم،
    در استعداد می رقصم
    *
    مرا تعریف هایی هست
    جدا از نثر فنّی، ویژه،جایی هست
    ولی با ایـن همه تعریف ها دورم ز هرج و مرج
    برایم فُرم آهنگ و هجایی هست
    بنـای راستایی هست
    *
    خودم را سخت می سایم
    مگـر دل را درخـشانتـــر بپیـمایـــم
    و آغـوش ادب ، احساس هـای گــرم پـالایــم
    صمیمانـه بـساط وزن بـگشایـــــم
    سخـن در نـظــم آرایــــم
    *
    همه بــر وضـع آگاهنـد
    و مــا را نـاظــران عــدل در راهنـد
    حقیقت را نبـایــد زیـــر ابــر دود پنـهان ساخـت
    حقیقت ها جهان عشق را ماهند
    و با یک نسل همراهند
    *
    چه بود از بیشه ما را سود؟
    بـــه جـــز اینـکه گرفتــه آسمانش دود.
    چه سود از هرج و مرجی که به نسلم خرج می کردند؟
    کـــه از آن حاصل خشک و غبار انـدود
    تـرقّــــی هـــا شده نـابـود
    *
    رسالت نیست بی نـظمـی
    و تکثیــر عطوفت نیست بــی نـظمی
    ز هر سنـگی شکستــه پس نگینی بر نمی آیــد
    هنر باید که صنعت نیست بی نظمی
    و بدعت نیست بی نظمی
    *
    سیاقی را دری باید
    و بر حفظش ز قانـون سنگری بایـد
    ســراســر روی دیـوارش نـقـوش دلبــری بـایـد
    نه از پوچی به دورش لشگری باید
    نه زور خنجری باید
    *
    نه مجّانی و مفتم من
    نـــه در چــاه چـرنـدیـات خـفتــــــــــم مـن
    بـرایــــــم زحمتــــی افــزون و خــــرج و دقّتـــی بـایـــد
    که حق را صاف و بس بی پوست گفتم من
    خودم را نیک سفتم من
    *
    مـــــرا تـصویــرهـایی هست
    که بــر دنیــای عـرفـانــی صفا دادست
    و امـواجم بـه ریتمی مختلف از شور می رقصنـد
    تمـام واژه هـا آغــــوش مــن دربـست،
    نگر چون میشود سرمست
    *
    نگــــر رقص قــوافــی را
    و جاری گشتـن اشعـار صـافی را
    چه کس پنهان توانـد کرد ایـن برهان کافی را؟
    پشیـمان بــاد بـر حقّم منـافی را
    که جاوید است وافی را
    *
    کسی که مرهم ما باد
    بــه افلاک ادب ، نامش ثریّـا بـاد
    ثریا خویش را در مجلس آیندگان دیـدَست
    و می دانست بر امــروز فردا باد
    عدالت یــار دادا بـــاد
    *
    شما ای هم وطن! حالا
    بـه نسل هوشیــار و اعظم و والا
    چه داری لایق ایـن بغچه ی خیس عرق بـاری؟
    خوشست از طبعتان بگرفتن ِ کالا
    که در آن نیست حرف لا
    *
    شبیـه یــاس خـواهم شد
    به گلشن،جزئی از میـراث خواهم شد
    در آغــوش بهـــار موسیـقی و شــور عــــرفـانـی
    خیــال آورتــریـن رقّـاص خــواهـم شـد
    و یک مقیاس خواهم شد
    *
    بهار انگیز خواهم گشت
    و رنگ بـرگ در پـائیــــز خـواهـم گشت
    منــم دریــــــاتـریــن ظرف پــر از امـواج احساسات
    که هستم حال، فردا نیز خواهم گشت
    و پند آمیز خواهم گشت
    *
    ادب را دلبـری باید
    ولی بـا قاعده نـو آوری بـایــد
    و گنج نظم و صوت و قالب و تصویر را حافظ،
    و در اوزان، آرایـشگـری بـایــد
    نوین صورتگری باید
    *
    کمی امداد خواهم من
    در این بیداد و غارت، داد خواهم من
    برای خـواندن نقشت سراپـا چشم بنشستـم
    جـوابـی از شما استـاد خـواهم من
    ز دل فریاد خواهم من


    خادم اهل قلم
    دادا بیلوردی – تبریز
    بیستم فروردین 1392 هجری شمسی



    ویرایش توسط rezadad : 2015/04/14 در ساعت 19:17

  2. #2
    کاربر سایت
    تاریخ عضویت
    2015/04/14
    محل سکونت
    تبریز
    سن
    23
    نوشته ها
    37

    پیش فرض

    نامه ی دادا به حضرت عیسی (ع):
    .
    .
    .


    نامه ی دادا به حضرت عیسی(ع)

    (زلال عروضی قافیه دار پیوسته)




    سلام ای حضرت عیسی(ع)
    و ای کــه حـرمتـی داریـد پیـش مـا !
    برایت شـرح حال عصـر را هرچنـد معلـوم است
    ولـی از کـام آدمسـوز ایـن دنیـــا
    زبـانـزد گشتـــه آتـش هـا
    *
    گشـودم پـاکت دل را
    جدا خـوانــم زلال ِروح از گِـل را
    از اینکه درد دل ، شفاف دارم عـذر میـخواهم
    سپاه جهل کُشته رسم عاقل را
    گرفته عرصه،باطل را
    *
    صفا در می رود از باغ
    و گلها جای خود را میدهد بر تاغ
    دگـر از عطر مریـم سمت نرگستـان نمی بارد
    و آتش از تبـار فتنه هست و داغ
    محبّت مُرده دوش راغ
    *
    به دست تلخ محنت ها
    ز قـومی بر تـو آوردم شکایت هـا
    چنان در حیرتم که رشته ی این بحث ناپیداست
    امـان از چنگ بی انصاف قدرتها
    فغـان از کـار دولت ها
    *
    خدایی که تو می گفتی
    و عدلی کـه بـه ایـن عالـم پـذیرفتی
    غریب و بی کس است و همچنان مظلوم می گردد.
    تو آن بودی که بر خصم حق آشفتی!
    ز درد و غم نمی خفتی!
    *
    تو آن بودی که عشقت را
    نمایاندی که خواهد شد جهان آرا
    و استمـرار حـق بـا حضـرت خـاتـم ، بـنـا کـردی
    شمــا گفتیـد ( اهل انبیـا) بـر مـا
    فقـط از خـــالـق ِ یـکتـا
    *
    رسولان، جـمـع ِ آگـاهنـد
    و در ظلمت،همیشه مثل یک ماه اند
    امانتـدار و حـافـظ بــر خـدای ذوالـجـلال هستنـد
    به احساسی لطیف البتّـه همراهند
    نه مست مسند و جاهند
    *
    شمـا پـیـغمبـران آیـــا
    روا دانستـه بودیـد هتـک حرمت را؟!
    ...ولی بـر حضرت احمد(ع) بسی بی حرمتی کردند!!!
    نه آن حسرت به یک اعجاز عمر افزا،
    نه این افسوس و واویلا!
    *
    مگر عـزّت نمـی خـواهند؟!
    و نسل آدم (ع) حیثیّت نمی خواهند؟!
    خــداونـــد مسیـــحـی و یـهـــودی و مسلـمــان را،
    به استمداد در وحدت نمی خواهنـد؟!
    و این حاجت نمی خواهند؟!
    *
    چه دلها سنگ می گردند
    چه پـاهـا در عدالت لنـگ می گردند!
    شـود صـدپـاره بینـم طبـل جنگ نـا خـدایــان را
    کسانی را عطش بر جنگ می گردند
    بـه صد نیرنگ می گردند
    *
    عـزیــز حـضـرت دادار!
    و ای کــه در پسند تــو نـشد پیـکار!
    بـــه امّت های مظلوم از خــدا قُـرب و امـان خواهیـد
    گرفته چشمهائی خفته، خون این بار
    و شیطان گرم در بازار
    *
    الا ای سـرور محـزون!
    سلامم را رسان از این دل مسجون
    به یکتـا خالـق عالم، کـه او حلّال مشکل هاست
    محبت گشتـه مکتـوب مـرا مضمون
    و این نامه تمام اکنون
    *



    دادا بیلوردی
    هفتم آبانماه 1391 هجری شمسی
    *



    *زلال فوق را در طول ریتم موسیقییائی « مفاعیلُن مفاعیلُن »
    با دخالت « مفاعیلُن » بخوانید:



    *

    مفاعیلُن مفاعیلُن
    مفاعیلُن مفاعیلُن مفاعیلُن
    مفاعیلُن مفاعیلُن مفاعیلُن مفاعیلُن
    مفاعیلُن مفاعیلُن مفاعیلُن
    مفاعیلُن مفاعیلُن
    *








    ویرایش توسط rezadad : 2015/04/14 در ساعت 19:22

  3. #3
    کاربر سایت
    تاریخ عضویت
    2015/04/14
    محل سکونت
    تبریز
    سن
    23
    نوشته ها
    37

    پیش فرض

    مرگ بر دنیا پرست:
    .
    .
    .
    .







    پله پله تا خدا

    می شوم از خاک نا مردان جدا
    پلّه پلّه خـویـش را از تـکّه سنـگی پـُر ز کبـر
    می پرانم عاشقانـه دست نـوری مهـربـان و بـا سخــا
    من که بخشیدم عطای این زمین را بر لقاش
    آه ای آغـاز بـــــر هــر انتـــهـا
    همچنان پیشم بیا!
    *
    آسمان مال من است
    مــرزهای عـشق را خــواهم شکست
    مـن بـه قـــول عـارفـانی از تـن و پیـکـر جــــدا
    در میان بی حجابان خیـال انگیـز، خواهم گشت مست
    هفت پـرواز ، از جهان هفـت رنـگ پــُـر غبــــار
    خویش را بی دردسر خواهم گسست
    مرگ بر دنیا پرست











  4. #4
    کاربر سایت
    تاریخ عضویت
    2015/04/14
    محل سکونت
    تبریز
    سن
    23
    نوشته ها
    37

    پیش فرض

    اسب نفس:
    .


    .
    .
    .




    آرام شو!
    ای اسب نفسم رام شـو
    نو دختـر فکرم که لرزان پیش توست
    دیدی پریشان طبع چون، از بیشه سوی دام شو!
    در ایـن تـجـاوزخـانـه ی نـامـــردمـان
    گه پخته گاهی خام شو
    گمنام شو!
    *
    بیداد هست
    از حق تهی فـریاد هست
    فریـاد خامـوشم در ایـن کنـج حیاء
    زخمی ترین پَژواک در دنیـای سرمـا زاد هست
    ای اسب نفسم رام شو! آرام تـاز!
    جنگل پر از بدزاد هست
    شیّاد هست




    دادا




  5. #5
    کاربر سایت
    تاریخ عضویت
    2015/04/14
    محل سکونت
    تبریز
    سن
    23
    نوشته ها
    37

    پیش فرض

    زلال انتظار:
    .
    .
    .
    .


    چقدر این جمعه دلگیرم
    شبیــه ابــر بـا هـر بـاد درگیـــــرم
    گهی بر کـوه می کـوبـم خـودم را گـاه بـر دریـا
    گـه از داغ غمش در حـال تبخیـرم
    یتیــم و زار مـی میــرم
    *
    اگر این چشم تر گردد
    برایــم جمعه چون روز پــدر گردد؟
    یکی یعقوب وار آنگاه بـر گوشم چنین گفتـا:
    که صد البتّه بـا خـون جگر گردد
    مگر آن یــار بـرگــردد












  6. #6
    کاربر سایت
    تاریخ عضویت
    2015/04/14
    محل سکونت
    تبریز
    سن
    23
    نوشته ها
    37

    پیش فرض

    تعریف شعر ( شعر چیست ؟ ):
    .
    .
    .
    .


    شعر می دانید چیست؟
    شعر هم نوعی بهار زنـدگیست
    عالمی از واژه ها در باغ دل پروردن است.
    شعر تقسیم سطور نثر نیست
    باید اندر شعر زیست
    *
    موسیقی در نظم هست
    نظم در آهنگ، شور بـزم هست
    گاه در یک قافیـه صد معنی و احساس بیـن.
    چارچوب نظم ها را عظم هست
    انسجـام و حــزم هست
    *
    ای بسا مُنشی که مُرد
    ای بسا نثری که مُهر « مُرد» خورد
    ای بسا کاهــی کــه بـا تبلیـغ، نام شعر یافت،
    بعدهـا در پنـجــه ی آتـش فـسـرد
    سهمی از جنگل نبـرد
    *
    نی که بی نایی شود
    دست باد افتاده هر جایی شود
    شعر در هر قالبی چه نثر و چه نظم و زلال
    باید همچون شهر رویایی شود
    غـرق زیـبـایــی شود




    دادا






  7. #7
    کاربر سایت
    تاریخ عضویت
    2015/04/14
    محل سکونت
    تبریز
    سن
    23
    نوشته ها
    37

    پیش فرض

    زلال وطن ( ادبیات کودک و نو جوان ):







    سلام ای کشور ایران......










  8. #8
    کاربر سایت
    تاریخ عضویت
    2015/04/14
    محل سکونت
    تبریز
    سن
    23
    نوشته ها
    37

    پیش فرض

    مهر مادر:
    .
    .
    .


    دل، فدای مادر است
    هر غنی آخــــر گدای مادر است
    بی رضای مادر ، اجری در خورِ فرزند نیست
    تا که جنّت زیر پای مادر است
    حق برای مادر است






  9. #9
    کاربر سایت
    تاریخ عضویت
    2015/04/14
    محل سکونت
    تبریز
    سن
    23
    نوشته ها
    37

    پیش فرض

    زور می گوید حسن ( عاشقانه )
    .
    .
    .
    .

    شخصی آمد پیش من
    گفت بر من زور می گویـد حسن
    عـاشق آن دختـرش هستـم بـه قصد ازدواج
    دیــد بیـکارم بـه معدن بُـرد و گفتـا : تــا زمـانـی کــوه کَـن!
    بـر کلنگ و بیـل هم عادت ندارم ، بچّـه ی شهرم ، چـه بـایـد کـرد آخ ؟!
    هیچ می دانی که سنگ اندازی این مرد بوده سرشکن؟!...
    گفتم : آخر « کار هر بز نیست خرمن کوفتن
    گاو نر می خواهد و مرد کهن »
    حـرف بیـهوده نزن!






    دادا





  10. #10
    کاربر سایت
    تاریخ عضویت
    2015/04/14
    محل سکونت
    تبریز
    سن
    23
    نوشته ها
    37

    پیش فرض

    خومار گؤزلر ( زلال ترکی )

    .
    .
    .

    یول چکن خومار گؤزلر
    باغریمین دؤنگه سینده یار گؤزلر
    سن منه باخما ای کی بنزه ییرسن اؤز گولومه !
    چون ایچیب یانغی کن غبار گؤزلر
    ایندیجه اومار گؤزلر
    *
    یاش آخیـر یاناقلاردان
    سس گلیـر کهریزلردن بولاقلاردان
    کؤنلوم ایستک یاغارسا یار یولوندا یالقیـزجا
    آسلانیر جان صداسی قولاقلاردان
    غم دویور دوداقلاردان








صفحه 1 از 3 123 آخرینآخرین

کلمات کلیدی این موضوع

مجوز های ارسال و ویرایش

  • شما نمیتوانید موضوع جدیدی ارسال کنید
  • شما امکان ارسال پاسخ را ندارید
  • شما نمیتوانید فایل پیوست کنید.
  • شما نمیتوانید پست های خود را ویرایش کنید
  •