اَفْشاريّه‌، سلسله‌اي‌ كه‌ از 1148 تا 1210ق‌/1735 تا 1795م‌ پاي‌ برجا بود و بر پهنة وسيعى‌ از عراق‌ و قفقاز تا شبه‌ قارة هند فرمان‌ مى‌راند.

بنيان‌گذار اين‌ سلسله‌ نادرشاه‌ افشار (حك 1148-1160ق‌) از ايل‌ افشار (ه م‌) شاخة قرقلو بود كه‌ شاه‌ اسماعيل‌ صفوي‌ (ه م‌) آنها را براي‌ جلوگيري‌ از تهاجم‌ تركمنها و ازبكها از آذربايجان‌ به‌ كوبكان‌ در ناحية ابيورد واقع‌ در شمال‌ شرقى‌ خراسان‌ كوچ‌ داده‌ بود (استرابادي‌، جهانگشا...، 26-27؛ محمدكاظم‌، 1/4- 5).

عصر حكومت‌ افشاريه‌ يكى‌ از مهم‌ترين‌ و حساس‌ترين‌ دوره‌هاي‌ تاريخى‌ ايران‌ به‌ شمار مى‌رود؛ اما به‌رغم‌ آنكه‌ برجسته‌ترين‌ نتيجة ظهور دولت‌ آنان‌ سركوب‌ و اسقاط افغانان‌ و بيرون‌ راندن‌ نيروهاي‌ روس‌ و عثمانى‌ از ايران‌ بود، به‌ چند دليل‌ عمده‌ مورد توجه‌ محققان‌ تاريخ‌ ايران‌ قرار نگرفته‌ است‌. برخى‌ از اين‌ دلايل‌ عبارتند از: 1. قرار گرفتن‌ دورة نسبتاً كوتاه‌ دولت‌ افشاريه‌ بين‌ دو دورة طولانى‌ و با اهميت‌ صفويه‌ (905- 1135ق‌/1500-1723م‌) و قاجاريه‌ (1210-1344ق‌/1795- 1925م‌)؛ 2. خودداري‌ نادر از تمسك‌ به‌ ابزار دينى‌ و مذهبى‌ براي‌ مقابله‌ با همسايگان‌، به‌ ويژه‌ عثمانيان‌ كه‌ سياست‌ او مبنى‌ بر اصلاح‌ روابط ايران‌ با همسايگانش‌ نيز از همين‌ نظر و موضع‌ نشأت‌ مى‌گرفت‌؛ 3. خشونت‌ جنون‌آميز نادر در 3 سال‌ پايانى‌ فرمانرواييش‌ كه‌ چهرة فرمانروايى‌ مستبد و بى‌رحم‌ از او در تاريخ‌ ايران‌ ترسيم‌ كرده‌ است‌.

وقتى‌ نادر در خراسان‌ به‌ تكاپو برخاست‌، ايران‌ دچار هرج‌ و مرجى‌ كم‌سابقه‌ بود. افغانها توانايى‌ ادارة امور كشور را نداشتند و در هر گوشه‌ بانگ‌ مخالفى‌ به‌ گوش‌ مى‌رسيد. از سوي‌ ديگر قواي‌ روس‌ و عثمانى‌ نيز بخشهايى‌ از ايران‌ را به‌ تصرف‌ خود درآورده‌ بودند (لاكهارت‌، 20-23). در خراسان‌ نيز ملك‌ محمود سيستانى‌ به‌ استقلال‌ فرمان‌ مى‌راند (محمدكاظم‌، 1/38-41؛ مستوفى‌، 177؛ تهرانى‌، 18-24). در اين‌ زمان‌ فعاليتهاي‌ نادر در برابر تاخت‌ و تاز ازبكان‌ به‌ مرو براي‌ حمايت‌ از مردم‌ مرزنشين‌، او را به‌ چهره‌اي‌ شناخته‌ شده‌ در منطقه‌، و به‌ عنوان‌ تنها نيروي‌ عمده‌ در برابر تهاجم‌ ازبكها و ملك‌ محمود سيستانى‌ درآورده‌ بود. برخوردهاي‌ نادر با ملك‌ محمود و شكست‌ ملك‌ محمود از او (نك: استرابادي‌، همان‌، 47؛ محمدكاظم‌، 1/45-46) توجه‌ شاه‌ طهماسب‌ دوم‌ صفوي‌ را به‌ او معطوف‌ ساخت‌ و از اتحاد با نادر استقبال‌ كرد. نادر در 1139ق‌ به‌ او پيوست‌ و هر دو مشهد را به‌ تصرف‌ درآوردند (استرابادي‌، همان‌، 59 -61، دره‌...، 188-189؛ محمدكاظم‌، 1/66 - 67؛ مستوفى‌، 183). از اين‌ زمان‌ به‌ بعد، به‌ ويژه‌ پس‌ از خلع‌ شاه‌ طهماسب‌ از سلطنت‌ (1145ق‌/1732م‌) نادر همواره‌ نقش‌ اول‌ را در صحنة سياسى‌ ايران‌ برعهده‌ داشت‌، تا آنگاه‌ كه‌ در دشت‌ مغان‌ رسماً به‌ پادشاهى‌ نشست‌ (24 شوال‌ 1148).
دورة پادشاهى‌ نادر را مى‌توان‌ به‌ دو بخش‌ متمايز تقسيم‌ كرد: 1. از تاج‌گذاري‌ تا لشكركشى‌ به‌ داغستان‌ (1154ق‌)؛ 2. از جنگهاي‌ داغستان‌ و تغيير روحية او تا قتلش‌ در 1160ق‌. نادر از زمانى‌ كه‌ رسماً رشتة كارها را در دست‌ گرفت‌ تا 30 سال‌ بعد، همه‌ را به‌ سركوب‌ دشمنان‌ و سامان‌ دادن‌ به‌ امور كشور صرف‌ كرد. در 1148ق‌ شورش‌ بختياريها را فرو نشاند (استرابادي‌، جهانگشا، 280-283) و در 1150ق‌ قندهار را پس‌ از محاصره‌اي‌ سخت‌ به‌ تصرف‌ درآورد (محمدكاظم‌، 2/549 - 551؛ هنوي‌، 182؛ لاكهارت‌، 163-164). نادر از آنجا به‌ سوي‌ هند رفت‌ و پس‌ از تصرف‌ دهلى‌ (1151ق‌) با ابقاي‌ محمدشاه‌ گوركانى‌ بر تخت‌ سلطنت‌، در 1153ق‌ با ثروت‌ هنگفتى‌ از هند بازگشت‌ (دوبو، .(364 پس‌ از آن‌، عمليات‌ بزرگ‌ نادر براي‌ تصرف‌ سرزمينهاي‌ شمال‌ شرقى‌ ايران‌ آغاز شد. فتوحات‌ نادر در بخارا و نواحى‌ اطراف‌ آن‌ (استرابادي‌، همان‌، 351-352؛ مستوفى‌ تبريزي‌، گ‌ 934؛ مينورسكى‌، 75- 78) و شكست‌ايلبارس‌خان‌حاكم‌خ وارزم‌ در1153ق‌ (استرابادي‌، همان‌، 353-359) در تاريخ‌ اين‌ دوره‌ از اهميت‌ بسيار برخوردار است‌.
سوءقصد به‌ نادر در جنگلهاي‌ سواد كوه‌ مازندران‌ كه‌ او را نسبت‌ به‌ پسرش‌ رضاقلى‌ ميرزا بدبين‌ كرد و به‌ كور گردانيدن‌ او منجر گرديد، و طولانى‌ شدن‌ نبرد با لزگيها در داغستان‌ و نيز تشديد بيماري‌ نادر، موجب‌ شد تا اخلاق‌ و رفتارش‌ به‌ كلى‌ دگرگون‌ شود و به‌ خشونت‌ و خونريزي‌متمايل‌گردد (محمدكاظم‌،2/852؛ وزيري‌،518). شورشهايى‌ كه‌ در مناطق‌ مختلف‌ امپراتوري‌ بزرگ‌ نادر روي‌ مى‌داد (محمدكاظم‌، 3/933-946، 988-996؛ مستوفى‌ تبريزي‌، گ‌ 937؛ فسايى‌، 1/566 - 567) نيز به‌ خشونت‌ او مى‌افزود (استرابادي‌، همان‌، 420-424؛ محمدكاظم‌، 3/1085-1193) و آن‌ وحدت‌ و يكپارچگى‌ ملى‌ كه‌ وي‌ با كوششى‌ 30 ساله‌ پديد آورده‌ بود، از درون‌ تهى‌ مى‌شد و مى‌گسست‌؛ چنانكه‌ وقتى‌ سرانجام‌ وي‌ را به‌ قتل‌ آوردند (استرابادي‌، همان‌، 425-426)، يكباره‌ شيرازة كارها از هم‌ گسيخت‌ و در هر جا اميري‌ داعية استقلال‌ برداشت‌. با اينهمه‌، يكى‌ از مهم‌ترين‌ دستاوردهاي‌ نادر، گذشته‌ از تحقق‌ استقلال‌ ايران‌ و ايجاد دولتى‌ قدرتمند در برابر روس‌ و عثمانى‌، ايجاد تفاهم‌ دينى‌ ميان‌ مردم‌ و از بين‌ بردن‌ اختلافات‌ مذهبى‌ و فرقه‌اي‌ در ايران‌ و روابط با همسايگان‌ سنى‌ مذهب‌ چون‌ ازبكها، تركمانان‌، افغانها و عثمانيها بود و با همين‌ سياست‌ توانست‌ مذهب‌ شيعة جعفري‌ را به‌ عنوان‌ ركن‌ پنجم‌ اسلام‌ مطرح‌ كند (نك: شعبانى‌، 1/87) و بلكه‌ به‌ جهان‌ تسنن‌ بقبولاند.
پس‌ از قتل‌ نادر يكباره‌ اردوي‌ بزرگ‌ وي‌ در هم‌ ريخت‌ و افغانان‌ و ازبكان‌ِ اردو هر يك‌ راه‌ خويش‌ گرفتند. احمد خان‌ ابدالى‌ (ه م‌) با افغانهاي‌ سپاه‌ نادر به‌ سوي‌ قندهار رفت‌. در اين‌ زمان‌ عليقلى‌ خان‌ برادرزادة نادر در هرات‌ به‌ سر مى‌برد و گويا در سيستان‌ سر به‌ شورش‌ برداشته‌، و خود را آمادة پيكار با نادر كرده‌ بود (نامى‌، 8؛ استرابادي‌، همان‌، 424، 425؛ محمدكاظم‌، 3/1184؛ مستوفى‌ تبريزي‌، گ‌ 939؛ بازن‌، 35). وي‌ با نفوذ و قدرت‌ و 40 هزار سپاهى‌ كه‌ در اختيار داشت‌، مى‌توانست‌ نقشى‌ مهم‌ در سامان‌ دادن‌ به‌ اوضاع‌ داشته‌ باشد. بدين‌ سبب‌، امراي‌ نادر او را به‌ مشهد خواندند و به‌ سلطنتش‌ برداشتند (همو، 50 -51). عليقلى‌ خان‌ با نام‌ عادلشاه‌ (در بعضى‌ منابع‌: على‌شاه‌، مثلاً نك: همو، 56 -57؛ پري‌، 5 -6) رشتة كارها را در دست‌ گرفت‌ و بى‌درنگ‌ در مشهد همة بازماندگان‌ نادر را كه‌ خويشاوندان‌ او نيز بودند، به‌ قتل‌ رساند و از آن‌ ميان‌ تنها شاهرخ‌ (ه م‌) نوادة نادر را كه‌ 14 سال‌ بيش‌ نداشت‌، در ارك‌ مشهد محبوس‌ كرد تا اگر در آينده‌ مخالفتى‌ با حكومت‌ خود ديد، بتواند او را كه‌ نوادة شاه‌ سلطان‌ حسين‌ صفوي‌ نيز بود، بر تخت‌ بنشاند (محمدكاظم‌، 3/1197). در واقع‌ نيز چون‌ عادلشاه‌ بر تخت‌ نشست‌، در گوشه‌ و كنار شورشهايى‌ رخ‌ داد؛ از آن‌ جمله‌ مى‌توان‌ به‌ شورش‌ بختياريها در 1161ق‌/1748م‌ (بازن‌، نيز پري‌، همانجاها) و مخالفت‌ محمدحسن‌ خان‌ قاجار اشاره‌ كرد. چون‌ عادلشاه‌ به‌ محمد حسن‌ خان‌ دست‌ نيافت‌، دستور داد تا فرزند 4 سالة او را كه‌ بعدها به‌ آقامحمدخان‌ قاجار (ه م‌) شهرت‌ يافت‌، اخته‌ كردند (ابوالحسن‌ گلستانه‌، 21-23؛ مرعشى‌ صفوي‌، 98؛ پري‌، همانجا؛ ايوري‌، .(59 يكى‌ از مخالفان‌ عمدة عادلشاه‌، برادر كوچك‌ترش‌ ابراهيم‌ خان‌ بود كه‌ حكومت‌ اصفهان‌ داشت‌. ابراهيم‌خان‌ با استفاده‌ از افغانها و ازبكها و اتحاد با امير اصلان‌ خان‌ قرقلوي‌ افشار (عمه‌زادة نادر)، سردار آذربايجان‌، كرمانشاه‌ را كه‌ مركز مهمات‌ نظامى‌ نادر بود، به‌ تصرف‌ خود درآورد (استرابادي‌، جهانگشا، 429-430؛ ابوالحسن‌ گلستانه‌، 22- 26). عادلشاه‌ به‌ مقابله‌ رفت‌، ولى‌ شكست‌ خورد (بازن‌، 59؛ ابوالحسن‌ گلستانه‌، 26-27) و به‌ تهران‌ گريخت‌. در اينجا توسط حاكم‌ تهران‌ دستگير و به‌ ابراهيم‌خان‌ برادرش‌ تحويل‌ داده‌ شد و به‌ دستور ابراهيم‌ خان‌ او را پس‌ از 3 روز حبس‌، كور كردند (استرابادي‌، همان‌، 430).
پس‌ از شكست‌ و فرار عادلشاه‌، رؤساي‌ ايلات‌ و بزرگان‌ خراسان‌ شاهرخ‌ را در 8 شوال‌ 1161 بر تخت‌ نشاندند (مرعشى‌ صفوي‌، 86؛ ايوري‌، .(60 پادشاهى‌ شاهرخ‌ كه‌ از يك‌ سو به‌ خاندان‌ صفويه‌ وابسته‌ بود، در حقيقت‌ حاصل‌ اتحاد و نيروي‌ قدرتمند ايلى‌ و مذهبى‌ به‌ شمار مى‌رفت‌. همزمان‌ با پادشاهى‌ شاهرخ‌، ابراهيم‌خان‌، برادرزادة نادر و پسر ابراهيم‌خان‌ ظهيرالدوله‌، نيز به‌ رقابت‌ با وي‌ در همان‌ سال‌ خود را پادشاه‌ خواند و به‌ نام‌ خود سكه‌ زد (استرابادي‌، همان‌، 431-432؛ ابوالحسن‌ گلستانه‌، 30). ابراهيم‌خان‌ در 1162ق‌ براي‌ مقابله‌ با شاهرخ‌ از آذربايجان‌ به‌ سوي‌ خراسان‌ حركت‌ كرد (همو، 31). اما سپاهيان‌ افغان‌ و ازبك‌ او - كه‌ همة اتكايش‌ به‌ آنها بود - وي‌ را رها كردند و به‌ شاهرخ‌ پيوستند (استرابادي‌، دره‌، 714- 715؛ ابوالحسن‌ گلستانه‌، 31-32؛ مرعشى‌ صفوي‌، همانجا؛ بازن‌، 62 -63؛ پري‌، 7). ابراهيم‌خان‌ ناچار به‌ قم‌ بازگشت‌، اما سيدمحمد متولى‌ كه‌ از سوي‌ ابراهيم‌خان‌ در آنجا گمارده‌ شده‌ بود، دروازه‌هاي‌ شهر را بست‌ و او را راه‌ نداد (مرعشى‌ صفوي‌، 100-101). ابراهيم‌ سرانجام‌ درپى‌ خيانت‌ سليم‌ خان‌ افشار كور، و به‌ فرمان‌ شاهرخ‌ تبعيد شد (همو، 102). عادل‌ شاه‌ نيز كه‌ در اردوي‌ ابراهيم‌ خان‌ در قم‌ به‌ سر مى‌برد، پس‌ از آنكه‌ به‌ مشهد رسيد به‌ دستور شاهرخ‌ كشته‌ شد. در اين‌ وقت‌ سيد محمد صفوي‌ هم‌ كه‌ در قم‌، توليت‌ خزانه‌ و بيوتات‌ عادل‌ شاه‌ را در دست‌ داشت‌ و خطري‌ براي‌ شاهرخ‌ محسوب‌ مى‌گرديد، به‌ دعوت‌ شاهرخ‌ با 200 سوار به‌ سوي‌ مشهد روانه‌ شد (ابوالحسن‌ گلستانه‌، 38-40؛ پري‌، 8).
منابع‌ اين‌ دوره‌ از توطئة شاهرخ‌ براي‌ قتل‌ سيد محمد سخن‌ گفته‌اند (ابوالحسن‌ گلستانه‌، همانجا؛ مرعشى‌ صفوي‌، 87 - 88، 105-107). به‌ علاوه‌، ناآرامى‌ و نابسامانى‌ اوضاع‌ و اختلافات‌ عميق‌ و پايان‌ ناپذير رؤساي‌ ايلات‌ و سرانجام‌ اطلاع‌ امرا و رؤسا بر قصد قتل‌ سيد محمد توسط شاهرخ‌، موجب‌ شد تا گروهى‌ از امرا و سرداران‌ برجستة شاهرخ‌ از او روي‌ گردانده‌، خواهان‌ تفويض‌ فرمانروايى‌ به‌ سيد محمد شوند (مرعشى‌، گ‌ 43؛ ابوالحسن‌ گلستانه‌، 43- 45؛ مرعشى‌ صفوي‌، 109-112). بدين‌ ترتيب‌، شاهرخ‌ دستگير و زندانى‌ شد و سيد محمد با لقب‌ شاه‌ سليمان‌ دوم‌ صفوي‌ بر تخت‌ نشست‌. اين‌ سيد محمد از سوي‌ پدر به‌ مير قوام‌الدين‌ مرعشى‌، و از سوي‌ مادر به‌ شاه‌ سليمان‌ اول‌ صفوي‌ نسب‌ مى‌برد (مرعشى‌، گ‌ 27- 28).
سيدمحمد (شاه‌ سليمان‌ دوم‌) به‌ روزگار نادرشاه‌ متولى‌ آستان‌ قدس‌ رضوي‌ شد (مرعشى‌ صفوي‌، 90- 95) و پس‌ از قتل‌ نادر به‌ پشتيبانى‌ از عادل‌ شاه‌ برخاست‌ (مرعشى‌، گ‌ 32). به‌ روزگار ابراهيم‌ خان‌ نيز سيد محمد محترم‌ و معزز بود و همان‌ اختيارات‌ پيشين‌ را داشت‌. وي‌ پس‌ از خلع‌ شاهرخ‌، در 5 صفر 1163 به‌ سلطنت‌ رسيد (مرعشى‌ صفوي‌، 114). البته‌ كسانى‌ كه‌ او را به‌ قدرت‌ رساندند، طمع‌ داشتند كه‌ وي‌ مطيع‌ خواستهاي‌ آنها باشد، اما سيد محمد خود را مستقل‌ نشان‌ داد و به‌ تمايلات‌ آنان‌ وقعى‌ ننهاد، چنانكه‌ به‌رغم‌ اصرار آنها، با قتل‌ شاهرخ‌ مخالفت‌ كرد (همو، 113). بدين‌ سبب‌، وقتى‌ سيدمحمد مشهد را رها كرده‌، به‌ شكار رفته‌ بود، اميراعلم‌ خان‌ وكيل‌الدوله‌ و حسين‌ خان‌ قرائى‌ به‌ سراي‌ شاهرخ‌ رفته‌، او را كور كردند (همو، 129-130). فعاليتهاي‌ بى‌وقفة همسر شاهرخ‌ و تحريك‌ امراي‌ كرد و افشار به‌ مبارزه‌ با شاه‌ سليمان‌ و همچنين‌ امتناع‌ شاه‌ سليمان‌ از تصرف‌ اموال‌ وقف‌ براي‌ مخارج‌ لشكر و بخشش‌ ماليات‌ 3 ساله‌ به‌ مردم‌ كه‌ مانع‌ چپاول‌ و غارت‌ كشاورزان‌ از سوي‌ خوانين‌ مى‌شد، از جمله‌ عواملى‌ بودند كه‌ مقدمات‌ سقوط شاه‌ سليمان‌ دوم‌ را فراهم‌ آوردند. شورشيان‌ او را در نمازخانه‌ غافلگير، و همانجا نابينايش‌ كردند (همو، 133-137).
گرچه‌ به‌ گفتة مرعشى‌ صفوي‌، شاهرخ‌ دستور قتل‌ شاه‌ سليمان‌ را داد، اما امرا مخالفت‌ كرده‌، تنها به‌ قطع‌ زبان‌ پس‌ از كوركردن‌ او رضا دادند (ص‌ 138). از جلوس‌ شاه‌ سليمان‌ دوم‌ تا خلع‌ او، 40 روز بيشتر طول‌ نكشيد (قزوينى‌، 155). پس‌ از او شاهرخ‌ دوباره‌ به‌ سلطنت‌ نشست‌. در اين‌ دورة پرتشنج‌، از يك‌سو احمد شاه‌ ابدالى‌ خراسان‌ را در معرض‌ يورشهاي‌ متوالى‌ قرار داد، و از سوي‌ ديگر سران‌ ايلات‌ خراسان‌ با يكديگر و با افشاريان‌ به‌ نزاع‌ و رقابتهاي‌ تند برخاستند و به‌ علاوه‌، اختلافات‌ دو فرزند شاهرخ‌، نصرالله‌ ميرزا و نادرميرزا، بر پريشانيها افزود. در اين‌ دوره‌، قدرت‌ و استقلال‌ خوانين‌ و سران‌ ايلات‌ به‌ اندازه‌اي‌ بود كه‌ حكومت‌ شاهرخ‌ در مشهد به‌ صورت‌ حكومت‌ محلى‌ ضعيفى‌ درآمد (نك: ملكم‌، 2/383) و او ناچار بود براي‌ حفظ خود از تهاجم‌ امراي‌ نواحى‌ اطراف‌ به‌ آنها باج‌ بپردازد، و حتى‌ زمانى‌ ناچار شد به‌ جلب‌ حمايت‌ احمد شاه‌ ابدالى‌ برخيزد (همو، 2/438-439). تنها در سالهاي‌ كوتاه‌ و منقطع‌ حكمروايى‌ نصرالله‌ ميرزا، سرداران‌ و خوانين‌ رقيب‌ از بيم‌ رشادتهاي‌ او، تا اندازه‌اي‌ مطيع‌ دولت‌ افشاريه‌ در مشهد شدند. نصرالله‌ ميرزا كه‌ در 16 سالگى‌ امور خراسان‌ را به‌ دست‌ گرفت‌ (ابوالحسن‌ مستوفى‌، 632)، ظاهراً از طرف‌ شاهرخ‌ با حسن‌ قبول‌ تلقى‌ نشد و به‌ همين‌ دليل‌ در 1181ق‌/1767م‌ نصرالله‌ ميرزا را به‌ بهانة كمك‌ گرفتن‌ از كريم‌ خان‌ زند براي‌ جنگ‌ با احمد شاه‌ ابدالى‌ به‌ فارس‌ فرستاد و نادر ميرزا پسر كوچك‌تر خود را صاحب‌ اختيار امور خراسان‌ كرد (اعتمادالسلطنه‌، 2/631).
نصرالله‌ ميرزا پس‌ از مدتى‌ اقامت‌ در شيراز به‌ خراسان‌ بازگشت‌؛ و اين‌ بار با تلاش‌ بيشتري‌ به‌ آرام‌ كردن‌ اوضاع‌ خراسان‌ و سركوب‌ خانها و حاكمان‌ متمرد محلى‌ پرداخت‌ (ابوالحسن‌ گلستانه‌، 97-99؛ محمدتقى‌ خان‌، 583 -584). اما كوتاه‌ انديشى‌ شاهرخ‌ و جاه‌طلبى‌ درباريان‌ و خانها موجب‌ شد تا اين‌ مرد دليري‌ كه‌ مى‌توانست‌ قدرت‌ از دست‌ رفتة افشاريه‌ را تجديد كند، در كار خود توفيقى‌ به‌ دست‌ نياورد؛ به‌ علاوه‌ رفتار غرورآميز و خطاهاي‌ وي‌ موجب‌ رنجيدگى‌ شاهرخ‌ گرديد (نك: اعتمادالسلطنه‌، 2/312؛ قزوينى‌، 156) و بنابراين‌، نادر ميرزا، پسر دوم‌ خود را وصى‌ و وليعهد خود كرد (محمدتقى‌ خان‌، 585؛ اعتمادالسلطنه‌، 2/633). به‌ ويژه‌، مرگ‌ نصرالله‌ ميرزا در 1200ق‌/1786م‌ (توحدي‌، 1/185-186)، نادر ميرزا را حكمران‌ مطلق‌ مشهد گردانيد. اما اختلاف‌ ميان‌ او و امراي‌ خراسان‌ همچنان‌ دوام‌ داشت‌ و تا 1210ق‌ كه‌ آقا محمد خان‌ به‌ خراسان‌ لشكركشى‌ كرد، نادرميرزا به‌ همراه‌ شاهرخ‌ سالخورده‌ همواره‌ در پناه‌ حمايت‌ افغانها بر مشهد حكم‌ مى‌راند (ملكم‌، 2/439).
در اين‌ روزگار آقامحمدخان‌ براي‌ بسط نفوذ و سلطة خود، متوجه‌ خراسان‌ شد. در اين‌ ديار، حاكمان‌ متعددي‌ در گوشه‌ و كنار حكم‌ مى‌راندند و مشهد هنوز در دست‌ شاهرخ‌ و پسرش‌ نادر ميرزا بود. آقامحمدخان‌ از يك‌ سو مى‌خواست‌ از افشاريه‌ به‌ سبب‌ قتل‌ جد خود و فتحعلى‌ خان‌ قاجار كين‌ كشى‌ كند، و از سوي‌ ديگر، درپى‌ ايجاد كشوري‌ يكپارچه‌ و سركوب‌ افغانان‌ و ازبكان‌ بود؛ نيز جواهرات‌ نادري‌ كه‌ نزد شاهرخ‌ بود، طمع‌ او را برمى‌انگيخت‌. پس‌ وي‌ لشكر آراسته‌، روي‌ به‌ خراسان‌ نهاد. شاهرخ‌ خود پيشدستى‌ كرد و به‌ استقبال‌ آقامحمدخان‌ شتافت‌، اما نادر ميرزا از همان‌ مشهد، از آقامحمدخان‌ اجازة مرخصى‌ گرفت‌ و با خانوادة خود به‌ هرات‌ گريخت‌ (قاجار، گ‌ 33 الف‌ - 34 الف‌) و شاهرخ‌ به‌ دست‌ خان‌ قاجار افتاد و آقا محمدخان‌ نيز براي‌ دستيابى‌ به‌ آن‌ جواهرات‌ وي‌ را آزار بسيار كرد و سرانجام‌، همة جواهرات‌ را به‌ دست‌ آورد (سپهر، 1/80 -81). شاهرخ‌ 63 ساله‌ و خانواده‌اش‌ بعد از 20 روز به‌ مازندران‌ تبعيد شدند، اما بر اثر شكنجه‌اي‌ كه‌ بر او وارد شده‌ بود، پيش‌ از ورود به‌ مازندران‌ درگذشت‌ (شيبانى‌، 51؛ ملكم‌، 2/479).


آخرين‌ بازمانده‌ از اين‌ سلسله‌ كه‌ مدتى‌ پس‌ از اين‌ نيز حكومت‌ داشت‌، نادر ميرزا بود كه‌ به‌ روزگار فتحعلى‌ شاه‌ با كمك‌ محمود خان‌ ابدالى‌ از هرات‌ روي‌ به‌ مشهد نهاد و خود را مطيع‌ شاه‌ قاجار خواند و خواهان‌ حكومت‌ مشهد شد (قاجار، گ‌ 64 ب‌؛ مروزي‌، گ‌ 60) و شاه‌ با اين‌ تقاضا موافقت‌ كرد. اما چنين‌ مى‌نمايد كه‌ وي‌ بعداً به‌ مخالفت‌ با دولت‌ قاجار برخاست‌. فتحعلى‌ شاه‌ چند بار به‌ مشهد لشكركشيد تا سرانجام‌ در 1218ق‌ آنجا را گرفت‌ و به‌ فرمان‌ او نادر ميرزا را به‌ تهران‌ آوردند و مدتى‌ بعد به‌ قتلش‌ رساندند (نوري‌، 95، 96، 186-187؛ مروزي‌، برگ‌ 130). مرگ‌ نادر ميرزا پايان‌ حكومت‌ افشاريان‌ در ايران‌ بود.