ايل قاجار

ايل قاجار يکي از طايفه هاي ترکمان بود که بر اثر هجوم مغول از آسياي مرکزي به ايران آمدند. اين طايفه در آغاز قيام صفويان به خدمت ايشان درآمدند و از آنزمان شأني يافتند. شاه عباس بزرگ يک دسته از آنان را در استرآباد يعني گرگان امروزي ساکن کرد.
پس از شورش افغانان رئيس ايشان که فتحعلي خان نام داشت با طايفه خود به ياري شاه طهماسب دوم شتافت اما به تحريک نادر که نمي خواست رقيبي داشته باشد کُشته شد. پسر او محمدحسن خان پس از مرگ نادر به ادعاي سلطنت برخاست و آخر از کريم خان زند شکست خورد و کشته شد و خان زند يکي از پسران او را که آقا محمدخان نام داشت در شيراز به عنوان گروگان نزد خود نگه داشت.
آقا محمدخان

همين که کريم خان درگذشت آقا محمدخان به شتاب از شيراز گريخت و به استرآباد رفت و به سرپرستي ايل قاجار آهنگ تسخير کشور کرد. زد و خورد ميان آقا محمدخان و جانشينان کريم خان چندين سال طول کشيد و هميشه خان قاجار فاتح بود. اما چون نوبت سلطنت به لطفعلي خان رسيد آن جوان رشيد با آنکه سپاه فراواني نداشت چند بار آقا محمدخان را شکست داد. سرانجام چون حاجي ابراهيم کلانتر شيراز که وزير شاه زاده زند بود به او خيانت کرد لطفعلي خان ناچار به کرمان پناه برد و آقا محمدخان آن شهر را محاصره کرد. آنجا هم يکي از سران سپاه، به خيانت، دروازه شهر را به روي لشکريان قاجار گشود. لطفعلي خان به بم گريخت و حاکم بم او را گرفتار کرد و به کرمان فرستاد. آقا محمدخان که بي رحم و کينه توز بود بيشتر مردمان کرمان را به گناه آنکه از لطفعلي خان پشتيباني کرده بودند کور کرد و چشم هاي آن شاهزاده دلاور را نيز کند و آخر او را در تهران کُشت.
فاجعه تاریخی کرمان
در اواخر تابستان همان سال قشون آقا محمد خان به کرمان نزدیک گشت. همه مردم کرمان بر آن عقیده بودند که قشون شاه قاجار در سرمای زمستان کرمان دوام نخواهد آورد و سرانجام مجبور به ترک آن دیار خواهند شد و برای همین هر شب بر بالای ابروج کرمان مردم شعر می‌خواندند و فحش‌های رکیکی نسبت به شاه قجر خطاب می‌دادند و او را مورد تمسخر قرار می‌دادند این فحش‌ها خان قاجار را خشمگین تر کرد. وی روزها از ببرون دروازه شهر مردم را تهدید می‌کرد که در صورتی که به این کار ادامه دهند، حمله سختی به آن شهر خواهد کرد و دیگر مثل بار قبل نخواهد بود. آقا محمد خان چنان به خشم آمد که پس از نفوذ به شهر که بر اثر خیانت تعدادی از نگهبانان روی داد، دستور داد که کوهی بلند از چشمان مردم کرمان پیش روی وی بسازند. بدستور وی تمام مردان شهر کور شدند و بیست هزار جفت چشم به ‌وسیله سپاه قاجار تقدیم خان شد.(سر پرسی سایکس این تعداد را هفتادهزار جفت میخواند)همچنین آغامحمدخان سربازان خود را در تجاوز به زنان شهر آزاد گذاشت و جنایتی عظیم را رقم زد. اموال مردم به تاراج برده شد و حتی کودکان نیز به اسارت گرفته شدند.
اما لطفعلی خان زند به بم فرار کرد و قصد عزیمت به سیستان و بلوچستان را داشت ولی با خیانت حاکم بم دستگیر شد و در راین به فرستادگان آقامحمدخان تحویل داده شد و شاه قاجار او را به بدترین شکنجه‌ها عذاب داد. تا بدانجا که پاهای لطفعلی خان را به یک سر طناب و سر دیگر را به اسبی بست و تا بخشی از مسیر کرمان به شیراز آن را بروی مسیر بیابانی و ماسه‌های داغ کشاند و پس از آن در تهران به زندگی لطفعلی خان خاتمه داد و وعده خود به لطفعلی خان را عملی ساخت و سرانجام وی را در امامزاده زید تهران دفن کردند.
تسخير گرجستان
در اين زمان والي گرجستان که فرمانبردار ايران بود به سرکشي پرداخت و خود را در پناه دولت روسيه قرار داد. آقا محمدخان با شتاب تمام لشکر به گرجستان کشيد و تفليس پايتخت آن را فتح کرد و به تهران بازگشت.
تاج گذاري
در اين هنگام سراسر ايران جز خراسان زير فرمان آقا محمدخان درآمده بود. خان قاجار وقت را براي تاج گذاري مناسب ديد. در سال 1210 در تهران که پايتخت او بود تاج شاهي برسر نهاد.
فتح خراسان
شاه قاجار پس از تاج گذاري رو به خراسان گذاشت شاهرخ نواده نادر چون ديد که نمي تواند پايداري کند از در اطاعت درآمد. آقا محمدخان که بسيار مال دوست و لئيم بود با شکنجه همه جواهرهاي نادري را از اوگرفت و خود او را به مازندران فرستاد و آن شاهزاده نابينا در راه جان سپرد.
لشکرکشي به گرجستان
در اين حال خبر رسيد که روسيه به گرجستان لشکر فرستاده است. آقا محمدخان باز با لشکريان خود به گرجستان تاخت. اما پيش از آنکه جنگي دربگيرد سه تن از خدمتکارانش از بيم جان خود او را کُشتند. مرگ آقامحمدخان در سال 1211 روي داد.
صفات آقا محمدخان
اين مرد که در کودکي به دست دشمنانش ناقص شده بود در بي رحمي و سنگدلي مانند نداشت. کشتار و کورکردن گروه بزرگي از مردم ايران که به فرمان او انجام گرفت او را در بي رحمي هم شأن چنگيز و تيمور قرار داد.
آقامحمدخان قاجار با اهل شریعت با احترام و رافت میزیست و خود در ظاهر مقدس بود همیشه نماز میخواند و هر نیمه شب – اگرچه در روز زحمت زیادی کشیده بود- برمیخاست و بعبادت میپرداخت در مورد بیرحمی و سنگدلی او همین بس که برای جانشین کردن برادر زاده خود باباخان از کشتن برادران و پسرعموهای خود نیز احتراز نکرد یا اینکه پس از دستگیری لطفعلی خان زند تمام مردان کرمان را اعم از پیر و جوان یا کشت یا کور کرد و شهر کرمان را به شهر کوران تبدیل ساخت درحالیککه کرمان را تسخیرکرده بود و از شهرهای خود او بحساب می‌آمدند و مردم کرمان جزء ملت خود او بودند.
او پس از قتح کامل جنوب ایران در واقع مقر حکم رانی خویش را در تهران نهاد (آن را دارالخلافه نامید) در حالیکه پایتخت وی هنوز ساری بود؛ سپس با سپاهی گسترده عازم قفقاز گشت تا حاکمان آنجا را مطیع خویش سازد در آنجا با مقاومت سرسختانه ابراهیم خلیل خان جوانشیر حاکم شوشی مواجه شد و سرانجام دست از محاصره این شهر برداشت و به تفلیس رفت. هراکلیوس حاکم تفلیس شهر را رها کرده و گریخت آغامحمدخان دستور ویران کردن قسمتی از شهر و قتل عام مردم داد و باردیگر سربازان وی در این شهر بدستور او به تجاوز به ناموس مردم دست زدند. تمام کلیساهای شهر ویران شد و روحانیون مسیحی دست بسته به رود ارس انداخته شدند. در نهایت آغا محمد خان با پانزده هزار تن از دختران و حتی پسران شهر که آنان را به اسارت گرفته بود به تهران بازگشت. اینان برای سواستفاده جنسی و نیز برای بردگی به ثروتمندان فروخته شدند. .

فتحعلي شاه
چون آقا محمدخان فرزند نداشت برادر زاده خود را که به نام جدش فتحعلي خوانده مي شد و به اين سبب او را "باباخان" مي ناميدند وليعهد کرده بود. او پس از کشته شدن آقا محمدخان، در سال 1212 در تهران برتخت نشست. چند سال اول شاهي او به زد و خورد با شورشيان و مدعيان سلطنت گذشت و فتحعلي شاه توانست همه را سرکوبي کند. دوران سلطنت او مصادف بود با کوشش کشورهاي اروپايي براي دست يافتن برآسيا. از يک طرف دولت روسيه چشم طمع به خاک ايران دوخته بود و از جانب ديگر کشورهاي انگلستان و فرانسه بر سر هندوستان باهم رقابت داشتند و مي خواستند در ايران هم که سر راه هند قرار داشت نفوذ کنند. در اين زمان کشورهاي اروپا به سبب پيشرفت علم و صنعت بسيار نيرومند شده بودند. اما فتحعلي شاه و درباريان او قابليت آن را نداشتند که اين معني را درک کنند و کشور ايران را به راه ترقي بيندازند.
جنگ اول ايران و روس
جنگي که مي بايست ميان آقا محمدخان قاجار با سپاه روس بر سر گرجستان روي دهد در پادشاهي فتحعلي شاه آغاز شد. سبب اصلي اين جنگ ها آن بود که امپراطوران روسيه مي خواستندولايت هاي ايران را بگيرند و مرزهاي کشور خود را به خليج فارس برسانند.
در زمان فتحعلي شاه سپاهيان روس ولايت گرجستان را که جزء ايران بود گرفتند و بعضي از شهر هاي ديگر قفقاز را هم تصرف کردند.
فتحعلي شاه پسر خود عباس ميرزا را که وليعهد او نيز بود به جنگ روس فرستاد و خود نيز از پي او رفت. جنگ هاي ايران و روس از سال 1219 قمري تا 1228 طول کشيد. در اين زدو خورد سپاهيان ايران دلاوري بسيار نشان دادند. سردار روسي که "سيسيانف" نام داشت در بادکوبه کشته شد وچندين بار سپاهيان روس از ايرانيان شکست يافتند. شجاعت عباس ميرزا و کارداني وزيرش ميرزا بزرگ قائم مقام کار را بر روسيان دشوار کرد.
اما در اين هنگام سپاهيان ايران سلاح جنگي خوب نداشتند و از فنون نظام جديد که در اروپا ايجاد شده بود بي بهره بودند. اين دو امر سبب شد که آخر از روسيان شکست يافتند و سفيرانگليس ميانجي صلح شده در قريه گلستان از آبادي هاي قراباغ عهدنامه اي ميان دو دولت ايران و روس بسته شد که به «عهدنامه گلستان» معروف است. به موجب اين عهدنامه قسمت بزرگي از قفقاز يعني گرجستان و باکو و دربند و شروان و قراباغ و گنجه وشکي از ايران جدا شد و به کشور روسيه پيوست و حق کشتيراني در درياي خزر نيز از ايران گرفته شد.
جنگ دوم ايران و روس
چند سال بعد باز ميان ايران و روس جنگ درگرفت. زيرا که روس ها به مسلمانان قفقاز آزار مي رسانيدند و پيوسته ايشان به شاه و روحانيان از ستمکاري مأموران روس شکايت مي کردند. آخر پيشوايان شيعه با کافران روس اعلان جهاد دادند و فتحعلي شاه هم چون روس ها بعضي از مواد عهدنامه گلستان را نقض کرده و در مرزها به خاک ايران تجاوز مي کردند ناگزير عباس ميرزا را به جنگ ايشان فرستاد.
اين بار هم عباس ميرزا سردار کل سپاه شد و سپاهيان ايران دلاوري بسيار ظاهر کردند و بسياري از شهرهاي قفقاز را از چنگ سپاه روس بيرون آوردند. اما نفاق ميان شاهزادگان و سرداران و نداشتن سلاح جديد و نرسيدن حقوق سپاهيان، سرانجام کار را برعباس ميرزا دشوار کرد و ايرانيان با همه دليري شکست يافتند. سپاهيان روس شهرهاي ايروان و نخجوان را گرفتند و از رود ارس گذشتند و شهرهاي تبريز و خوي هم به دست ايشان افتاد.
کوشش دليرانه عباس ميرزا براي جلوگيري از دشمن به سبب نداشتن اسلحه کافي بي ثمر ماند و روس ها به جنوب سرازير شدند. آخر دولت ايران ناگزير شد که شرايط صلح را بپذيرد و در قريه ترکمن چاي دو دولت پيماني بستند که به «عهدنامه ترکمن چاي» معروف است.
به موجب اين عهدنامه سراسر ولايت هاي ايران که در شمال رود ارس واقع بود با قسمتي از طالش به دولت روسيه واگذار شد و دولت ايران پذيرفت که ده کرور يعني پنج ميليون تومان غرامت جنگ به روسيه بپردازد.
گذشته از اين با عهدنامه ترکمن چاي دولت روسيه در بسياري از کارهاي داخلي کشور ايران نفوذ و دخالت يافت. اين جنگ ها از سال 1241 تا 1243 طول کشيد و براي کشور ما زيان فراوان ببار آورد.
جنگ با دولت عثماني
در اين زمان سرزمين عراق عرب و بغداد و شام و عربستان همه در دست دولت عثماني بود و فرمانروايان آن دولت با ايرانياني که براي زيارت به کربلا و نجف، و براي مراسم حج به مکه مي رفتند بدرفتاري بسيار مي کردند. سرانجام فتحعلي شاه دو پسر خود عباس ميرزا و محمدعلي ميرزاي دولتشاه را به جنگ عثماني فرستاد و عباس ميرزا ارمنستان را تسخير کرد و محمدعلي ميرزا عراق عرب را گرفت و به بغداد رسيد. به خواهش دولت عثماني عهدنامه اي ميان دو کشور بسته شد و به موجب آن، دولت ايران ولايت هايي را که از عثمانيان گرفته بود پس داد، و ايشان تعهد کردند که ديگر با ايرانيان بدرفتاري نکنند.
جنگ هاي ايران و عثماني در سال هاي 1235 تا 1238 يعني فاصله ميان دو جنگ ايران و روس روي داد.
محاصره هرات و مرگ عباس ميرزا
قسمت بزرگي از افغانستان امروزي و شهرهاي بخارا و سمرقند و خيوه و نواحي اطراف آنها که اکنون جزء کشورهاي شوروي است متعلق به کشور ايران بود. در اين زمان شورش هايي دراين سرزمين ها برپا شد و سرکشان به خراسان هم تاخت و تاز کردند. عباس ميرزا به فرونشاندن اين شورش شتافت و شهر هرات را محاصره کرد. اما بيماري مجالش نداد و آخر در سال 1249 در شهر مشهد درگذشت. فتحعلي شاه با آنکه پسران بسيار داشت محمد ميرزا فرزند عباس ميرزا را وليعهد کرد و به فرمانروايي آذربايجان فرستاد و سال بعد خود شاه نيز درگذشت. (1250)
محمد شاه

‌پس ازمرگ فتحعلي شاه محمد ميرزاي وليعهد به تدبير و لياقت وزيرش ميرزا ابوالقاسم قائم مقام به تهران آمد و برتخت شاهي نشست. محمدشاه مردي بيمار و ناتوان بود. درزمان او شيرازه کارهاي کشور از هم گسيخت. وزير دانشمند خود قائم مقام را پس از يک سال به تحريک درباريان فاسد کشت و آخوندي ايرواني را که معلم او بود و خبري ازوضع دنياي آن روز نداشت به وزارت گماشت.
لشکر کشي به هرات
در زمان محمد شاه هنوز در مشرق ايران آشوب و شورش بود. محمد شاه لشکر به هرات فرستاد و آن شهر را محاصره کرد. اما انگليسيان که در اين زمان هندوستان را گرفته بودند و دستگاه دولتي ايران را زير نفوذ روسيه مي دانستند به فرمانروايي ايران بر افغانستان که همسايه هندوستان بود مايل نبودند. پس رسماً با محمد شاه از در دشمني درآمدند و کشتي هاي جنگي خود را به خليج فارس فرستادند و محمد شاه ناچار شد از محاصره هرات دست بردارد. در زمان محمد شاه شورش ها و آشوب هايي در ايران روي داد که از آن جمله شورش حسن خان سالار بود که در خراسان دعوي سلطنت مي کرد.
دوران پادشاهي محمد شاه چهارده سال بود. حاج ميرزا آقاسي همه کارهاي کشور را در اين زمان در دست داشت وچون شاه بيمار و ناتوان و وزيرش نادان و بي تدبير بود سراسر کشور به پريشاني و بي نظمي گرفتار شد. مرگ محمد شاه در سال 1264 قمري روي داد.
ناصرالدين شاه

پسر بزرگ محمد شاه ناصرالدين نام داشت. دراين زمان رسم بود که هميشه وليعهد فرمانرواي آذربايجان باشد.
ناصرالدين ميرزا پس از شنيدن خبر مرگ پدر از تبريز رو به تهران گذاشت. وزيري داشت به نام ميرزا تقي خان اميرنظام که در رسيدن او به سلطنت کوشش فراوان کرد و لياقت بسيار نشان داد. چون ناصرالدين شاه به تهران رسيد و برتخت شاهي نشست او را «اتابک اعظم» و «اميرکبير» لقب داد و وزارت خود را به او سپرد.
اميرکبير
ميرزا تقي خان اميرکبير از بزرگترين مردان ايران در روزگار اخير بود. اين وزير نامدار که راز پيشرفت اروپائيان را خوب دريافته بود و آرزوي ترقي ايران را در سر مي پرورانيد تا توان داشت کوشيد که عقب ماندگي ايرانيان راچاره کند. در مدت سه سال که وزارت ناصرالدين شاه با او بود تا آنجا در پيشرفت ايران کوشش کرد که سال ها پيش از او اين قدر ترقي در ايران حاصل نشده بود و پس از او نيز نشد.
اميرکبير قدرت دولت مرکزي را که در زمان محمد شاه از ميان رفته بود دوباره برقرار کرد. سرکشان را گوشمالي داد و سرتاسر کشور را از دزدان و راهزنان امن کرد. گنهکاران را به کيفر رسانيد و خدمتگزاران را پاداش داد سپاه منظمي آراست که در هروقت آماده پيکار با گردنکشان داخلي يا دشمنان خارجي باشد، يک آموزشگاه عالي به نام "دارالفنون" بنياد کرد و استادان خارجي را براي تدريس درآن به خدمت پذيرفت.
سرانجام درباريان که از قدرت او بيمناک شده بودند و راه سودجويي خود را بسته مي ديدند از او نزد شاه بدگويي کردند و شاه جوان را به عزل او واداشتند. ناصرالدين شاه آن مرد بزرگ را به کاشان تبعيد کرد و پس از چندي به کشتن او فرمان داد.
تجزيه خراسان
استان خراسان از شمال تا کنار رود جيحون (که در زمان هاي قديم تر آن را "آمودريا" مي خواندند) مي رسيد و از مشرق قسمت بزرگي از افغانستان امروزي را در برداشت.
قسمت شمال خراسان شامل ولايت هاي خوارزم و خيوه و مرو بوده و در قسمت مشرق هرات و حوالي آن به خراسان تعلق داشت. هروقت دولت هاي مرکزي ايران ضعيف مي شدند اميران محلي در اين قسمت ها قدرت مي يافتند و گاهي سرکشي مي کردند. بعد از نادرشاه اميران ازبک که طايفه اي از نژاد مغول بودند برشمال خراسان فرمانروا شدند و اگرچه بيشتر تابع پادشاه ايران بودند هرگاه فرصتي مي يافتند گردنکشي مي کردند و به کشتار و غارت در خراسان مي پرداختند.
در زمان ناصرالدين شاه خان خيوه ياغي شد و تا سرخس پيش تاخت. اما از سپاهيان ايران شکست خورد و کشته شد.
چند سال بعد ترکمانان به خراسان تاختند. سپاهيان ايران براي سرکوبي ايشان به مرو رفتند. اما ميان سرداران اختلاف افتاد و ايرانيان شکست يافتند.
دراين حال دولت روسيه که هميشه مي خواست قسمت هايي از سرزمين ما را بگيرد به بهانه آنکه دولت ايران از عهده دفع شرارت ازبکان و ترکمانان برنمي آيد به ترکستان لشکر کشيد و شهرهاي خيوه و تاشکند و سمرقند و بخارا را گرفت و از آن تاريخ اين قسمت خراسان از ايران جدا شد و زير فرمان دولت روس درآمد و مرزهاي شمال شرقي ايران به صورتي که امروز هست درآمد.
واقعه هرات
حاکم هرات که از اميران محلي بود تا اين زمان از والي خراسان فرمانبري مي کرد. دولت انگليس بر هندوستان دست يافته بود و مي خواست بر افغانستان، که راه حمله روس ها به هند بود، نيز تسلط داشته باشد. حاکم قندهار با موافقت انگليسيان به هرات حمله برد و حاکم هرات که ابتدا از ايران ياري خواسته بود خيانت کرد. ناصرالدين شاه حسام السلطنه را که والي خراسان بود به فتح هرات مأمور کرد و او، پس از چند ماه محاصره آن شهر را گرفت.
اما انگليسيان که نمي خواستند ايران در آن نواحي فرمانروا باشد به خليج فارس لشکر کشيدند و جزيره خارک و بندر بوشهر را گرفتند. آخر کار به آشتي کشيد و قرار شد که ايران هرات را پس بدهد و سپاه انگليس از جنوب ايران بروند. از آن زمان افغانستان از ايران جدا شد.
سپهسالار
پس از کشته شدن ميرزا تقي خان اميرکبير چند نفر به صدارت يعني نخست وزيري رسيدند که همه نالايق و بي تدبير بودند و کار کشور پريشان شد. چندي هم ناصرالدين شاه خود اداره کارها را بدست گرفت. سپس حاجي ميرزا حسن خان سپهسالار را به صدارت گماشت.
اين مرد دانا و لايق بود و مي خواست دنباله کارهاي امير کبير را بگيرد. شاه و درباريان را به فرنگ برد تا پيشرفت هاي فراوان کشورهاي اروپا را به ايشان نشان بدهد. اما دشمنان نگذاشتند که بر سر کار بماند و پس از چندي شاه او را معزول کرد.
مسجد سپهسالار و عمارت مجلس شوراي ملي را او ساخته است.
بيداري ايرانيان
در اواخر سلطنت ناصرالدين شاه فساد دربار و دستگاه فرمانروايي به کمال شدت رسيده بود. مردم ايران از فرمانروايان ستم مي‌ديدند و پريشاني وضع کشور و دخالت بيگانگان کم‌کم همه را ناراضي کرده بود گروهي از ايرانيان به اروپا رفته و ترقي کشورهاي آن سرزمين را ديده بودند و بعضي در دانشگاههاي اروپا درس خوانده و با دانش غربي که پايه و مايه اين پيشرفت ها بود آشنا شده بودند. بعضي از پبيشوايان ديني هم که به ميهن دلبستگي داشتند از بي ساماني کشور غمگين بودند. همه اين طبقات، مردم را از علت بدبختي خود آگاه مي کردند و کم‌کم گروه فراواني از ايرانيان در پي آن برآمدند که از خودسري و خودرايي دستگاه فرمانروايي بکاهند و از کارهاي زشت و زيان بخش درباريان که به نابودي کشور مي کشيد جلوگيري کنند.
ناصرالدين شاه که سرگرم خوشگذراني بود، و صدراعظم يعني نخست وزيرش، که ميرزا علي اصغرخان امين السلطان نام داشت به جاي آنکه در پي اصلاح کارها برآيند به آزاديخواهان و روشنفکران سخت گرفتند و کوشيدند تا جوش و خروش ملت را که جويا و خواهان آزادي و آسايش بود با زور فرو بنشانند.
کشته شدن ناصرالدين شاه
اين سختگيري ها و ستمکاري ها مردم را خشمگين تر و گستاخ تر کرد. سرانجام يکي از ستمديدگان که ميرزا رضاي کرماني نام داشت روزي که شاه به زيارت حضرت عبدالعظيم رفته بود او را به ضرب گلوله کشت «1313 هجري قمري».
مظفرالدين شاه

پس از کشته شدن ناصرالدين شاه پسر او مظفرالدين ميرزا که وليعهد و حاکم آذربايجان بود از تبريز به تهران آمد و برتخت نشست.
مظفرالدين شاه مردي بيمار و ناتوان بود. امين السلطان را همچنان به وزارت گماشت، و کارها پريشان تر و کشور ويران تر شد. شاه پس از هفت ماه امين السلطان را معزول کرد و ميرزا علي خان امين الدوله را به صدارت گماشت و اين مرد که دانا و آزاديخواه بود خواست که کار کشور را اصلاح کند. اما به زودي از صدارت خلع شد و باز امين السلطان بر سر کار آمد. اين بار چون خزانه کشور خالي مانده بود مبلغي از کشورهاي بيگانه وام گرفتند و بيشتر آن در سفري که شاه براي معالجه به فرنگستان رفت خرج شد.
کم‌کم کار با خرسندي مردم بالا گرفت و مظفرالدين شاه امين السلطان را از کار برداشت و شاهزاده عين الدوله را صدراعظم کرد.
جنبش مشروطه خواهي
عين الدوله در آغاز کار به آزاديخواهان روي خوش نشان مي داد و ايشان را مي فريفت و به اصلاح کارها اميدوار مي کرد. اما زود روش ديگر پيش گرفت و به خودرايي و سختگيري با مردم آزاديخواه پرداخت. مردم به جان آمدند و چند تن از پيشوايان ديني هم به مبارزه با استبداد برخاستند و مردم را به پايداري براي رسيدن به آرزوي خود و کوتاه کردن دست فرمانروايان ستمکار واداشتند. عين الدوله خواست با زور سپاهيان مردم را پراکنده کند. پيشوايان ديني با پيروان خود نخست به حضرت عبدالعظيم و سپس به قم رفتند و گروهي از آزاديخواهان هم به سفارت انگليس پناهنده شدند.
در اين زمان دو دولت روس و انگليس که هردو در ايران نفوذ داشتند در اين قيام دخالت کردند. روسيان طرف درباريان مستبد را گرفتند و انگليسيان مشروطه خواهان را تشويق مي کردند.
آخر کار شورش به آنجا رسيد که مظفرالدين شاه ناچار عين الدوله را معزول کرد و درماه جمادي الثانيه سال 1324 قمري فرمان مشروطيت به امضاي شاه رسيد.
شاه که سخت بيمار بود چند ماه پس از امضاي فرمان مشروطيت درگذشت. پسر او محمدعلي ميرزا که فرمانرواي آذربايجان بود از تبريز به تهران آمد و برتخت نشست.
محمدعلي شاه سوگند خورده بود که با اساس مشروطيت مخالفت نکند. اما در دل هرگز نمي خواست که قدرت را از دست بدهد. پس از چندي، کشمکش ميان شاه با نمايندگان مجلس و آزاديخواهان بالا گرفت و کار به زد و خورد کشيد. به فرمان محمدعلي شاه سربازان روز 23 جمادي الاولي سال 1326 قمري مجلس را به توپ بستند. گروهي از روزنامه نويسان و واعظان و نمايندگان مجلس را گرفتند. بعضي را کشتند و بعضي را زنداني کردند و بار ديگر استبداد برقرار شد. اما آزاديخواهان شهرهاي ديگر از پا ننشستند. در تبريز مردم شوريدند و با سپاهان دولتي به جنگ پرداختند و دو تن از سرکردگان و شورشيان تبريز که ستارخان و باقرخان نام داشتند پايداري و دليري بسيار از خود نشان دادند. مردم گيلان هم به پيکار با استبداد برخاستند و ايل بختياري به فرماندهي علي قلي خان سردار اسعد رو به تهران گذاشتند.
در روز 27 جمادي الاخري سال 1327 قمري سپاهيان آزايخواهان به تهران رسيدند و پايتخت را فتح کردند. محمدعلي شاه ناچار از سلطنت استعفا کرد و به سفارت روس پناه برد.
احمد شاه

پس از خلع محمدعلي شاه پسر بزرگ او که بيش از دوازده سال نداشت به نام احمد شاه به سلطنت انتخاب شد و عضدالملک که رئيس طايفه قاجار بود نايب السلطنه شد.
در زمان احمدشاه وضع کشور پريشان تر از پيش بود. دو کشور روس و انگليس در همه کارها دخالت مي کردند و نمي گذاشتند کشور ايران سر و ساماني بگيرد. دولت ايران براي ترتيب دادن به کار ماليه و درآمد کشور يک امريکايي را به نام شوستر به خدمت پذيرفت. روس ها که از منظم شدن کشور ما راضي نبودند به دولت ايران پيغام دادند که هرچه زودتر بايد مستشاران امريکايي را بيرون کند و بعد هم بي اجازه و رضايت سفيران روس و انگليس کسي از خارجيان را به خدمت نپذيرد. سپس لشکريان روس براي اجراي اين منظور به ايران تاختند. نمايندگان مجلس اين پيشنهاد تهديد آميز را رد کردند و ملت آماده دفاع شد. اما دولت که خود را ناچار ديد مجلس را بست و شرايط روس ها را پذيرفت و شوستر از ايران بيرون رفت.
در اين ميان جنگ جهانگير اول درگرفت و با آنکه کشور ما بي طرف بود سپاهيان روس و انگليس و عثماني در خاک ما تاخت و تاز کردند و آسيب و زيان بسيار رسانيدند. کار دخالت بيگانگان در امور ايران و ناتواني دولت به آنجا رسيد که روس و انگليس بي آنکه دولت ايران بداند اين کشور را ميان خود به دو منطقه نفوذ قسمت کردند.
در سال 1336 قمري در کشور روسيه که تا آن زمان با استبداد اداره مي شد انقلابي روي داد و بر اثر آن دولت انگليس خواست تمام کشور را زير نفوذ خود بگيرد. اما نه ايرانيان به اين خواري تن در دادند و نه کشورهاي ديگر جهان با آن موافقت کردند.
در اين موقع که در هرگوشه کشور شورشي برپا شده بود فرمانده سپاهياني که براي سرکوبي شورشيان گيلان مأمور شده بود به پايتخت برگشت و در سوم اسفند سال 1299 شمسي دولت را برانداخت و اختيار کارها را در دست گرفت.
اين فرمانده رضاخان ميرپنج بود که چندي بعد به نام رضا شاه پهلوي برتخت نشست.
برافتادن خاندان قاجار

رضاخان پس از فتح تهران وزيرجنگ و فرمانده کل سپاهيان ايران شد و سپس به "رياست وزرا" يعني نخست وزيري رسيد. احمد شاه از آغاز اين قيام به اروپا رفته بود. رضاخان که سردار سپه لقب يافت در منظم کردن وضع کشور لياقت و دليري فراوان نشان داد. در نهم آبان 1304 شمسي مجلس شوراي ملي احمد شاه را از سلطنت خلع کرد و اندکي بعد مجلس مؤسسان رضاخان سردار سپه را به نام "رضا شاه" برتخت سلطنت ايران نشانيد.
ترتیب نگارهنام آغاز پادشاهی پایان پادشاهی مدت شاهی ۱.آقامحمدخان۱۷۹۴۱۷۹۷۳ سال۲.فتحعلی شاه۱۷۹۷۱۸۳۴۳۶ سال و ۸ ماه۳.محمدشاه۱۸۳۴۱۸۴۸۱۴ سال۴.ناصرالدین شاه۱۸۴۸۱۸۹۶۴۸ سال۵.مظفرالدین شاه۱۸۹۶۱۹۰۷۱۱ سال۶.محمدعلی شاه۱۹۰۷۱۹۰۹۲ سال۷.احمدشاه۱۹۰۹۱۹۲۵۱۶ سال