جدا کردن مالهای حلال از حرام، سعد بن عبدالله اشعری می گوید: روزی با شخص مخالفی صحبتی در میان آمد و درباره امامت با هم مناظره می کردیم تا اینکه بحث ما به جائی رسید که مخالف گفت: «آیا ابوبکر و عمر از روی رغبت اسلام آوردند یا به زور و اکراه؟»
من فکر کردم که اگر بگویم از روی جبر بود کار به کارد و خنجر می رسد و اگر بگویم از روی میل بود، می گوید کافر بعد از ایمان، کافر محسوب نمی شود، پس با او مدارا کردم و کاری را بهانه کردم و جواب را به وقت دیگری موکول کردم.
سپس بطرف منزل احمد بن اسحاق رفتم، گفتند: او به زیارت امام خود به سامراء رفته است.
پس من به خانه آمدم و سوار بر استر خود شدم و به دنبال او رفتم. در منزل اول به او رسیدم، پرسید: قصد کجا را داری؟
گفتم: به خدمت امام حسن عسکری ع می روم تا مسئله مشکلی که برایم پیش امده است را از او بپرسم.
پس با هم حرکت کردم و به سامرا رسیدیم و در کاروانسرائی دو حجره گرفتیم.
سپس رفتیم و غسل توبه و زیارت کردیم. احمد توشه ای بر چادری پیچید و بر دوش نهاد و در راه تسبیح و تهلیل می کردیم و صلوات می فرستادیم تا به درب خانه امام حسن عسکری ع رسیدیم. خادمی بیرون آمد و نام هر دوی ما را برد و ما را طلبید. وقتی به درون خانه رفتیم، امام حسن عسکری را دیدیم که نشسته بود و بر دست راستش پسری ایستاده که گوئی ماه بدر است. سلام کردیم و جوابی از روی محبت و اکرام شنیدیم. احمد باز خود را بر زمین نهاد و امام حسن عسکری ع کاغذی در دست داشت و نگاه می کرد و در زیر هر سوال جوابی می نوشت.
سپس به آن پسر گفت: «در زیر همیان، هدیه های دوستان و موالیان است، در آن نگاه کن»
او فرمود: اینها به کار نمی آید چرا که حلال به حرام ممزوج شده است.
امام حسن عسکری ع به او گفت: تو صاحب الهام هستی، حلال را از حرام جدا کن.
پس احمد آن انبان را باز کرد و کیسه ای بیرون آورد، آن پسر که سرور عالم است به احمد گفت: این از فلان بن فلان است و در میان این سه دیتار طلا می باشد، یکی از فلان بن فلان است و عیب دارد و یکی را از فلان از فلان دزدیده است؛ و مابقی حلال و حرام کیسه را نام برد.
همچنین یک یک کیسه ها را بیرون می آورد و عیب هر یک را می فرمود. در آخر فرمود: اینها را ببر و به صاحبانش برسان.
سپس فرمود: آن جامه ای که فلان پیرزن بدست خود رشته و بافته است کجاست؟
پس احمد آن را بیرون آورد و آن جامه مورد قبول واقع شد. سپس امام حسن عسکری ع رو به من کرده و فرمود: مسائل خود را از پسرم بپرس که جواب درست و صحیح می گوید
چون من خواستم که عرض کنم، حضرت صاحب الامر ع قبل از اینکه چیزی بپرسم فرمود: «چرا به آن مخالف نگفتی که اسلام آن هر دو تن نه از روی میل بود و نه از روی کراهت! بلکه اسلام ایشان از روی طمع بود چرا که دو تن، از کاهنان شنیده بودند و از اهل کتاب به ایشان رسیده بود که محمد ص، مالک شرق و غرب خواهد شد و نبوت او تا روز قیامت باقی است و صاحب ملک عظیم خواهد بود پس به طمع آنکه هر یک صاحب ملکی شوند و صاحب حکومت گردند اظهار اسلام کردند و چون دیدند که پیغمبر خدا ولایت به ایشان نداد و نمی دهد تصمیم گرفتند که آن حضرت را از روی شترش بیندازند.
پس جبرئیل ع آمد و پیامبر ص را از تصمیم آنان آگاه کرد و یک یک آنها را نام برد. در آن هنگام که آنها کمین کرده بودند، پیامبر ص فرمود: بیرون بیائید که قصد شما را به من خبر داده اند؛ پس حذیفه آنها را دید و شناخت. چنانچه طلحه و زبیر به طمع آنکه به حکومت برسند با امیرالمومنین ع بیعت کردند و بیعت آنها از روی جبر نبود.