نمایش نتایج: از شماره 1 تا 1 , از مجموع 1

موضوع: دنیای دریوزگان

  1. #1
    مدیر بازنشسته
    تاریخ عضویت
    2008/10/07
    سن
    38
    نوشته ها
    2,630

    Thumbsdown دنیای دریوزگان



    اگر می خواهید زندگی به سبك خیابانی را تجربه كنید مطمئن باشید كه وسایل زیادی لازم نخواهید داشت. كافی است تنها یك شلوار كهنه، یك پیراهن یا تی شرت بی رنگ و رو، یك جفت كفش كتانی پاره و یك گرمكن قدیمی از روی آستری به تن كنید تا با راه رفتن در خیابان های شلوغ پایتخت نگاه های سنگین را تجربه كنید. اگر به نگاه های سنگین هم قناعت نمی كنید و در جست وجوی برخوردهای تحقیرآمیزتری هستید، كافی ست یكی از جیب های برجسته شلوارتان را پاره كرده و جیب دیگر را به شكل ترحم آمیزی سوراخ كنید. آستر داخلی كاپشن گرمكن را در بخش آستین ها با آتش بسوزانید تا جمع شود و بخش پشتی را از بالا به پایین به صورت كج و معوج بسوزانید. البته چند سوراخ كوچك و بزرگ روی آستر كاپشن كمك بیشتری به شما خواهد كرد. با این وجود اگر كفش كتانی ندارید كافی است یك جفت كفش بندی قدیمی به پا كنید و بندهای آن را بیرون بیندازید. كبریت های سوخته به دردتان خواهد خورد، چون با كمك مقداری دستمال كاغذی سوخته و خاكستر كارتن های سوخته، می توانید دست ها و صورتتان را طوری سیاه كنید كه گویی نزدیك به یك ماه است كه در خیابان هستید و حمام نكرده اید. حالا یك كیسه زباله مشكی كه در آن چند كارتن مقوایی به منظور استفاده در خیابان خوابی هایتان ریخته اید در دست بگیرید. پاهایتان را به آرامی حركت دهید و برای آن كه بیشتر جلب توجه كنید آنها را از زانو كمی خم كنید.
    این اقدام باعث می شود كه پاشنه كفش های بدون بندتان روی زمین كشیده شود و لخ لخ آن توجه رهگذرانی را كه بی توجه به دیگران در حال قدم زدن هستند جلب كند.
    ته سیگاری هم كه در دست بگیرید رهگذران را به یك تضاد واقعی می كشانید؛ آن طور كه با دیدن شما مدتی مكث می كنند و درباره تان با همسر یا دوستانشان صحبت می كنند.
    این گام نخست زندگی از نوعی دیگر است؛ یك زندگی حقارت بار. دختران جوان بلافاصله از مسیر راهپیمایی تان خارج می شوند و در فاصله ای دورتر از شما به راهشان ادامه می دهند. مردانی هم كه بدون ترس از كنارتان می گذرند در فاصله ای كه به شما خواهند رسید بدنشان را به یك سو می گردانند تا كوچكترین برخوردی با شما نداشته باشند. این البته تنها محدود به خیابان نیست؛ كافی است با همان شكل و شمایل كثیف به یك ایستگاه اتوبوس بروید و بخواهید مسافتی را با جماعتی كه برخی از آنها با لباس های تمیز، كفش های واكس زده، كیف های چرمی خوش دوخت و ظاهری آراسته سفرهای درون شهری را شروع می كنند همسفر شوید تا ببینید واقعاً در شلوغی داخل اتوبوس این تنها شما هستید كه از جای بیشتری برخوردارید. مردان در یك فضای فشرده قرار می گیرند تا از شما دوری كنند.
    اگر می خواهید بدانید كه آنها نسبت به یك موجود خیابانی چگونه فكر می كنند، كافی است چشم هایتان را ببندید و به سبك معتادان تزریقی خیابانی كه بیشترشان در جنوب تهران و در خرابه های اطراف دروازه غار، باغ آذری و اطراف میدان شوش در پاتوق های چند نفری مشغول تزریق مورفین هستند، چرت های كوتاه مدتی بزنید تا آنها فكر كنند واقعا در میانشان نیستید. حالا كه چشمانتان را بسته اید و سرتان آرام آرام به پایین می افتد دیالوگ های جالبی می شنوید. برخی ها همین كه به چرت می روید، آهی از سر نفرت می كشند، نچ نچی می كنند و با مسافر كنار دستی در حالی كه نگاهشان به سمت شماست، درباره تان پچ و پچ می كنند.
    همین كه به طور ناگهانی از چرت می پرید آنها بلافاصله نگاهشان را می دزدند و به جایی دیگر در خیابان زل می زنند، ولی همچنان زیر چشمی شما را كه در كیسه زباله، كارتن ها را جابه جا می كنید می پایند. زن ها البته كمی آن سوتر پشت میله ها می ایستند و نگاه بهت زده شان را به شما می دوزند. آنها لااقل شهامت این را دارند كه نگاه از سر نفرت و البته كمی ترحم آمیز خود را از شما برنگردانند.

    سكه هایی كه اسكناس می شوند


    به میدان اصلی شهر در شمال پایتخت كه می رسید كافی است گوشه ای را انتخاب كنید.
    چند تكه كارتن را روی زمین پهن كنید و روی آن بنشینید و تكه كوچك دیگر را مقابلتان بگذارید. دستمال كثیفی روی سرتان بكشید و آرام به نقطه ای خیره شوید. با نخستین سكه ای كه دختر جوانی جلو رویتان می اندازد تازه فعالیت اصلی شروع می شود. نخستین جمله خطاب به شما كه حالتی غمزده به چهره سیاهتان داده اید، این گونه است: یه وقتایی اگه یه لبخند كوچیكی هم بزنی برات بد نیست! مبلغ این لبخند یك سكه 25 تومانی ست كه به صورت تحقیرآمیزی رویتان پرتاب شده است. حالا دختر و پسر جوان با تمسخر از روبه رویتان می گذرند و مانند همه آنهای دیگر در جمعیت گم می شوند.
    كمی كه به اطراف میدان دقیق تر نگاه كنید، خواهید دید كه پنج زن و مردی كه هر كدامشان نقص عضوی دارند و این موضوع برایشان تبدیل به امتیازی برای كسب درآمد بیشتر شده است با شگردهای مخصوص به خود توجه رهگذران را جلب می كنند.
    پیرمرد نابینا با آن عصای سپیدش گوشه ای نشسته و دستش را به سمت جمعیت دراز می كند. چند سكه فلزی در دست راستش، مدام موسیقی ساده یكنواختی را اجرا می كنند. سكه ها را بالا و پایین می اندازد و آنها را بازی می دهد تا سكه های بیشتری به قطعات دایره ای شكل افزوده شود. این اقدام نزدیك به 5 ساعت در طول روز ادامه می یابد تا با دكلمه های مرد نابینا و درخواست های ملتمسانه او برای كمك، روزانه مبلغی نزدیك به 40هزار تومان در منطقه مرفه نشین تهران كسب شود. این مبلغ البته تنها محدود به زمان هایی ست كه او شریك كاری ندارد. شریك كاری برای متكدیانی كه نقص عضوی دارند یا چشمانشان نمی بیند یك زن سالم با چادری كهنه و ارزان قیمت است كه در صورت داشتن فرزند كوچك شیرخوار، سود بیشتری نصیبش خواهد شد.
    كافی ست در طول روز مانند آنها گوشه ای از خیابان را كه خطر حضور ماموران شهرداری در آن كمتر است انتخاب كنید تا آنوقت بتوانید دیالوگ هایشان را هنگامی كه نزدیك به شما ایستاده اند و با مشاهده وضعیت تان به اشتباه می پندارند كه یكی از خودشان هستید، بشنوید. نزدیك به ظهر است و درست زمان صرف ناهار و استراحتی كوتاه. آنها كمی ازشما دورتر ایستاده اند و بر سر مبلغی كه در پایان فعالیت روزانه به هر كدامشان تعلق می گیرد بحث می كنند. كودك شیرخوار ساعت هاست كه در خواب به سر می برد و مادر، رها از تهیه مایحتاج كودك.
    زن می گوید: از تمام پول ها 10هزارتومان سهم بچه است و باقی را با هم قسمت می كنیم .
    مرد بر سر بالا و پایین بردن سهم زن و كودكش چانه می زند و مدام می گوید كه نسبت به زن و كودك شیرخوار از امتیاز نابینایی برخوردار است.



    توافق بر سر سهم 10هزارتومانی كودك و سهم 50 درصدی دو شریك كاری در حرفه تكدی گری انجام می شود و پس از آن ادامه كار. حالا ساعت نزدیك به 5 بعدازظهر، زمانی است كه ماموران شیفت قبل شهرداری جایشان را به شیفت بعد می سپارند. متكدیان حرفه ای به خوبی ساعت كاری ماموران شهرداری را می دانند؛ ماموران شهرداری برای متكدیان به عنوان یك مانع اصلی در كسب درآمد بیشتر به شمار می روند و به همین دلیل است كه آنها می دانند هنگام تعویض شیفت اداری بایستی به شیوه سیار ( قدم زدن در میان رهگذران و درخواست كمك) روی آورند.
    درست همان شیوه ای كه ننه رویا متكدی سرشناس و بسیار قدیمی میدان ونك در پیش می گیرد؛ ننه رویا 54 سال سن دارد و از زمانی كه محمد - پسری كه حالا به خرید و فروش جزئی مواد مخدر می پردازد - و رویا دختری كه حالا 27 ساله است و پس از چندین تجربه ناموفق، ازدواج دائم خود را تجربه می كند- سنین نوجوانی را پشت سر می گذاشتند از راه تكدی به امرار معاش می پردازد. برای كاسبان خیابان ولیعصر(عج) و میدان ونك، ننه رویا از آن جهت سرشناس است كه پول خردهای مغازه دارها را تامین می كند و به جای آن اسكناس های درشت می گیرد. زنان عمدتاً موفق تر از مردان و بسیار حرفه ای تر از آنان در تكدی گری فعال هستند. با این وجود اگر نقص عضوی یا سن و سال بالایی در كار باشد آنها درآمد بیشتری كسب می كنند. شاید برایتان جالب باشد اگر بدانید كه ننه رویا برای 5 ساعت كار چیزی حدود 50 هزار تومان درآمد دارد؛ یعنی رهگذران مناطق پرتردد هر ساعت نزدیك به 10 هزار تومان به او كمك می كنند.
    با این وجود او شگردهای جالب تری هم برای اقناع رهگذران و برانگیختن حس ترحم و نوعدوستی آنها دارد؛ شیوه ای بسیار آسان و درآمد زا. شیوه او دادن دانه های مغز بادام، كشمش و گردو به مردم است تا آنها نه تنها هدایای او را نپذیرند، بلكه به خاطر همین اقدام، اسكناس هایشان را نیز تقدیم او كنند.
    شیوه های فریب


    آنها كه تكدی گری را به عنوان شغلی برای خود پذیرفته اند، به صورت حرفه ای این فعالیت را دنبال می كنند. متكدیان حرفه ای بدون آنكه به صورت آكادمیك به یافتن پیام های ارتباطی و دست یافتن به روش های ارتباط گیری با مخاطب پرداخته باشند، آنچنان در حرفه خود با رموز بازیگری و رمزگشایی پیام های ارتباطی و شیوه های اقناعی آشنا شده اند كه گهگاه به تدریس این رموز به شاگردان تازه وارد خود می پردازند.

    كلاس درس آنها در خانه هایی در نقاط جنوبی شهر تهران برپاست؛ مكانی كه برای اقامت خانواده متكدی تهیه شده است، ولی درآمدی از آموزش گریم و فریبكاری نیز به دست می آورند. برای آنها كه شب ها به خانه می روند و همجوار با همكاران دیگرشان به سر می برند، درصدی از درآمد متكدیان تازه وارد جوان خواه زن باشند یا مرد به عنوان حق آموزش درنظر گرفته می شود. این شگرد البته به متكدیان حرفه ای و قدیمی پایتخت اختصاص دارد. استادان حرفه ای بیشتر علاقه مند به آموزش زنان و كودكان هستند و می دانند كه در آینده درصد خوبی از فعالیت آنها به دست خواهند آورد. این استادان در مكتب گدایان تهران به «سرپرست» شهرت دارند.
    كار «سرپرست» آموزش، نظارت و مكانیابی برای متكدیان زیرمجموعه خود است. آنها با اتومبیل های گران قیمت خود، متكدیان شیك پوش را در شهر پخش می كنند و در پایان ساعت كاری هم به سراغشان می آیند تا با احترام، آنها را به منزل برسانند. نمونه این موضوع در یكی از خیابان های فرعی شمال شهر وجود دارد. پیرمردی با كت و شلوار تمیز به همراه بانویی خوش لباس از اتومبیل سمند سفید پیاده می شوند. سرپرست مكان آنها را برایشان حفظ كرده است و آنها با دیالوگ های هدفدار و البته مودبانه از مردم كمك می خواهند. برای رهگذران مشاهده انسان های متشخص و مودب با ظاهری آراسته كه درخواست كمك مالی دارند، امری تاسف برانگیز است و همین كافی ست تا از میان جمعیت، مردان و زنان جوان كمك بیشتری كنند. فعالیت بی وقفه این دو زوج از 4 بعد از ظهر تا 10 شب ادامه دارد و پس از آن سرپرست با محاسبه مبلغ كاركرد، البته با كسر درصد محل استقرار، آنها را به منزل می رساند.
    به پایان ساعت كاری متكدیان كه نزدیك شوید، جذاب ترین و البته سخت ترین لحظات شروع می شود؛ زمانی كه باید آنها را در مسیری نسبتا طولانی تعقیب كنید. آنجا متوجه خواهید شد كه پیرزن گوژپشت با كمری كه كاملا خمیده است، چگونه پس از طی مسافتی برای رسیدن به منطقه امن تغییر شكل می دهد. وارد كوچه می شود، چادرش را كنار می گذارد و بالش كوچك را كه به دلیل تكیه دادن به نرده ها و دیوار شكل اصلی اش را از دست داده، از پشت كمرش باز می كند، قد راست می كند، بالش را زیربغل می زند و با چادری كه بر سر دارد داخل جمعیت می شود و هیچ كس هم او را نمی شناسد. اگر حوصله داشته باشد كم هزینه ترین وسیله حمل و نقل عمومی را انتخاب می كند و راه منزل را در پیش می گیرد.
    ولی شگردهای دیگری هم هست و بازی ها آنچنان طبیعی ست كه حتی لحظه ای نمی توانید تصور كنید كه ممكن است مسحور یك بازی خیابانی شده باشید. مرد نابینا را كه تعقیب كنید، خواهید دید در مكان خلوتی عینكش را از روی چشم برمی دارد. مردمك های چشم سرجایشان باز می گردد، كت كهنه را از تن بیرون می آورد و به اتومبیل 12 میلیونی خود نزدیك می شود. هنوز باور كردنی نیست، ولی بهت آور زمانی است كه مرد نابینا در اتومبیل را باز می كند، استارت می زند و بعد در میان اتومبیل های دیگر گم می شود.
    اگر بخواهید تجربه بیشتری كسب كنید باید روزهای دیگری را هم به همین شكل سپری كنید. مرد جوانی كه از ناحیه دو پا دچار معلولیت شدیدی ست روی یك ویلچر معمولی نشسته و زنی پای ویلچر فلزی روی زمین پهن شده است. چادرش را بر سر كشیده و تنها یك ظرف پلاستیكی پر از پول روی زمین خودنمایی می كند. مرد 32 سال دارد و پاهایش به شكل عجیبی روی ویلچر كج شده است؛ زن ولی شریك كاری اوست. آنها تنها دو ساعت در روز در میدان ونك حضور دارند و پس از آن به نقاط بالاتر منتقل می شوند.
    محصول زاری های ملتمسانه مرد و سكوت و بی تحركی زن، 36 هزار تومان در روز است كه باید به دو قسمت مساوی تقسیم شود. پاهای مرد كاملا سالم است و این را تنها هنگامی متوجه می شوید كه مرد دچار بحران می شود و ناچار به استفاده از یك توالت عمومی سكه ای است. در طول دریوزگی خیابانی خود متوجه دریوزگانی می شوید كه برای كسب درآمد بیشتر به اقدامات مازوخیستی متوسل می شوند. زخم های سطحی دست ها و پاهایشان را می تراشند تا عمق آن بیشتر شود یا دست خود را می شكنند تا به شكلی كج و معوج جوش بخورد و اینگونه القا كنند كه مشكل استخوان بندی دست، مادرزادی ست. با این وجود این خودآزاری ها علاوه بر وارد ساختن آسیب های جدی و عفونت های شدید، جز آنكه انزجار رهگذران را سبب شود واگردان مالی خوبی برای متكدیان مازوخیست در برندارد. اگرچه عمده افرادی كه دچار زخم های شدید و عمقی هستند، اغلب به مواد مخدر و به طور عمده به هروئین و شیوه تزریق، اعتیاد دارند.




    دریوزگان حرفه ای خیابان


    تكدی برای شاغلان در این حوزه كثیف حرفه پولسازی است و از این منظر به عنوان حرفه به آن می نگرند كه آنها هنر پولساز فریبكارانه ای را در پیش گرفته اند. برخی ها تنها بازی می كنند و برخی دیگر واقعا هنری هم آموخته اند، ولی شیوه ای كه در انتقال این هنر و كسب سود در پیش گرفته اند تركیبی از هنر و تكدی است.
    نقاط متوسط نشین شهر و نقاط مرفه نشین شمالی پایتخت محور خوبی برای جولان های چند ساعته گدایان حرفه ای ست.
    نوزانده خیابانی سنتور البته شیوه ای تركیبی را به كار گرفته است؛ او روی یك تكه كارتن مقوایی كثیف با یك ماژیك آبی رنگ اینگونه نوشته است: آقایان، خانم ها، بنده یك جوان هنرمند هستم كه مادرم به سرطان دچار شده است و من ناچارم برای تامین مخارج مادرم با ساز خود به خیابان بیایم تا هزینه درمان را فراهم كنم. اگر كمك كنید ممنون می شوم.
    اگر ظاهر چندان تمیزی نداشته باشید، مطمئن باشید كه نمی توانید جایی نزدیك به او بساط خود را پهن كنید، چون بلافاصله با واكنش پرخاشی هنرمند خیابانی و دوستانش مواجه خواهید شد.
    این نوازنده دوره گرد روزانه به 5 میدان اصلی شهر می رود. اتومبیل او یك پراید مشكی رنگ است و اتومبیل دو همراهش كه هیچ گاه به او نزدیك نمی شوند و تنها او را از فاصله ای دور زیر نظر می گیرند یك پراید نقره ای ست.
    ماموریت آنها این است كه در صورت سختگیری ماموران شهرداری جلو بیایند و كمی شلوغ كنند كه چیكار به این بنده خدا دارین، بابا داره كار می كنه، اینكه گدایی نیست... تا به دنبال آنها رهگذران وارد معركه شوند و ماموران را خطاب قرار دهند و از آنها بخواهند كه كاری به نوازنده هنرمند نداشته باشند. مأموران شهرداری كوتاه نمی آیند. ساز چوبی را از داخل جعبه بیرون می آورند و آنجاست كه شما و دیگران براحتی اسكناس های ریز و درشت را مشاهده می كنید. ماموران باز هم كوتاه نمی آیند و این بار برای آنكه به رهگذران ثابت كنند كه در اشتباهند، پول ها را مقابل چشمان حیرت زده مردم می شمارند. اسكناس ها مبلغ 110 هزار تومان است. پول ها تحویل نوازنده می شود. مردم حالا نگاهشان به هنرمند خیابان تغییر كرده است. مأموران آنها را از محل استقرار خود می رانند و حالا نوازنده خیابانی كارتن نوشته شده را برمی دارد و تلاش می كند تا بازی سیاستمدارانه ای را در پیش بگیرد. ماموران بارها او را دیده اند و تسلیم نمی شوند، پس تنها راه فرار است و سرنشینان دو اتومبیل پراید بلافاصله محل را ترك می كنند.
    مأموران در برابر رهگذرانی كه آنها را توبیخ می كنند، یادآوری می كنند كه نزدیك به 8 سال است كه با متكدیان مختلف دست به گریبانند و آنها را كاملا می شناسند . تنها اقدام آنها راندن متكدیان از مكان های ثابتی ست كه در برخی مناطق پرتردد، بیتوته می كنند، ولی آنها بازهم بازمی گردند.
    چند روزی كه در خیابان زندگی كنید، خواهید دید كه هنگام جمع آوری متكدیان شهر، یك اتوبوس با همكاری ماموران نیروی انتظامی و شهرداری منطقه تهیه می شود. متكدیان ثابت و سیار جمع آوری می شوند وآنها را به نقاط دور می برند و رها می كنند، ولی جالب آنجاست كه حرفه ای ها زودتر از ماموران به مكان های اولیه خود بازمی گردند و دوباره روز از نو و روزی از نو. بازی ها شروع می شود و اسكناس ها فرود می آیند.




    كودكان رخوت و نكبت


    اگر بخواهید با خانواده ای آشنا شوید كه همگی آنها از راه تكدی امرار معاش می كنند، تنها كافی ست با لباس های مندرس چند روزی دور و برشان بچرخید، همراه آنها دستتان را روبه مردم دراز كنید تا به شما اعتماد كنند. البته برخی هایشان كه دوست داشته باشند رابطه ای با شما برقرار كنند، خودشان پیشقدم می شوند و به مكانی كه برای نشستن به منظور تكدی انتخاب كرده اید، می آیند و با فاصله كمی كنارتان می نشینند، كمی برای رهگذران، نقش بازی می كنند و رفتارتان را زیرنظر می گیرند و تنها لبخند شیطنت آمیزی از سوی شما كه رفتارشان را در برخورد با رهگذران مشاهده می كنید، كافی ست تا سر صحبت باز شود. سحر یكی از متكدیان خیابانی ست كه از سنین نوجوانی در خیابان های شهر بوده است. او عضو خانواده 16نفره ای بود كه همگی با هم از روستایی در مازندران كه به منطقه غربت نشین معروف است به تهران آمده اند. زادگاه سحر و خواهر و برادرانش منطقه ای ست با ساكنانی كه شرط ازدواجشان با دختران غربت تكدی و دریوزگی ست. مردان دیار سحر كمتر برای تكدی به خیابان می روند و معمولا خانه را تبدیل به محلی برای استعمال مواد مخدر می كنند تا درآمدی داشته باشند. آنها حتی خرده فروشی مواد مخدر را هم انجام می دهند واین ویژگی را با خود به پایتخت نیز آورده اند. سحر 23 ساله، حالا ازدواج كرده و صاحب دختر شیرخواری ست كه باید همراه مادرش به خیابان بیاید. میدان ولیعصر(عج) تهران محلی بود كه زمان انسجام خانواده آنها، پولسازی خوبی برایشان داشت. فرشید، برادر كوچكتر سحر روی دست هایش حركت می كرد و از مردم پول می گرفت. سحر و خواهر كوچكش آنا به همراه یكدیگر شیوه پاچه گیری را برای تكدی از رهگذران انتخاب كرده بودند و خورشید، دختر زیبای چهار ساله می بایست درست در محوطه وسیع پیاده رو میدان بنشیند و محافظ كاسه ای باشد كه در مقابل او قرار داده بودند. سحر آن روز گهگاهی به خورشید كوچولو سر می زد و جیره آب جوش را با چند حبه قند به او می داد؛ پس از آن خورشید باز هم به یك خواب طولانی می رفت. تصویر فرشید 16 ساله همین چندوقت پیش در حال مصرف مواد مخدر در یكی از روزنامه های صبح چاپ شد. فرشید كمی بیش از یك سال است كه دختری را از غربت با خود به تهران آورده تا زندگی مشترك زناشویی را با حرفه ای خیابانی شروع كنند؛ حرفه ای نكبت بار به نام دریوزگی!
    سحر حالا برای خودش خانمی شده و كودك كوچكش را به خیابان آورده است، ولی خانواده انسجام خود را از دست داده وحتی اتاق 6 متری آنها در خیابان شوش هم تخلیه شده است. نمی دانیم كه آیا سحر كودك شیرخوار خود را هم معتاد به تریاك كرده است یا خیر؟
    هر چه از جنوب پایتخت به سمت شمال شهر پیش بروید، متوجه موضوع جالبی می شوید. در محدوده متوسط نشین و مرفه نشین شهر، متكدیان فقیر رفته رفته جای خود را به دریوزگان حرفه ای می دهند.
    مریم زن 21 ساله ای ست كه نزدیك به 12 سال است به حرفه تكدی گری مشغول است. زن جوان از 9 سالگی به خیابان آمده تا تقدیری را كه والدینش برایش رقم زده اند، به فرزندانش منتقل كند. سه دختر كوچك كه یكی از آنها شیرخواره است و یك پسر 8 ساله، حاصل ازدواج او در سن 13 سالگی ست. مكان های ثابت او بر سر دو چهارراه اصلی ست، عصرها تقاطع میرداماد – شریعتی و شب ها از 12 شب تا دو بامداد تقاطع میرداماد- ولیعصر(عج). او حتی در تنظیم چراغ های دیجیتال راهنمایی و رانندگی هم مهارت یافته تا جایی كه برای طولانی كردن چراغ های قرمز تقاطع در نیمه های شب به منظور باز كردن قفل جعبه چراغ، كلیدی برای آن تهیه كرده است. او هم از غربتی های روستایی در مازندران است كه به تهران آمده و مبلغی نزدیك به 60 هزار تومان در روز درآمد دارد. مریم البته خواهری به نام فریبا دارد كه حالا در میدان فردوسی به دریوزگی نشسته است. با این وجود بخشی از درآمد روزانه مریم از راه اجاره دادن كودكانش به منظور تكدی حاصل می شود. كودكان، سودآوری عجیبی برای متكدیان دارند و در صورتی كه به نقص عضوی هم دچار باشند كه نمایش آن برای رهگذران تاثیربرانگیز باشد، دیگر حكم كالایی گرانبها را پیدا می كنند و مبلغ اجاره آنها بالاتر می رود. كودكان با مبلغی بین 5 هزار تا 20 هزار تومان براساس میزان سودآوری برای متكدی به اجاره می روند.
    البته اجاره كودك تنها در محدوده خویشاوندی امكانپذیر است تا آسیب جدی به كودك وارد نشود یا مورد سوءاستفاده و برخی اوقات، ربودن و فروش از سوی اجاره كنندگان قرار نگیرند. با این وجود دریوزگان غریبه كه قادر به جلب اعتماد صاحب كودك شوند، می توانند آنها را برای ساعات معینی به اجاره بگیرند و در این حالت، بالاترین مبلغ اجاره برای كودك در نظر گرفته می شود.
    زنان دریوزه به سن باروری كه می رسند بلافاصله ازدواج می كنند و به همین خاطر است كه اگر میان متكدیان جایی برای خود دست و پا كنید، زنان جوانی را مشاهده می كنید كه در سنین پایین صاحب دو- سه فرزند شیرخوار شده اند تا چند سال بعد، این كودكان، پولسازی بیشتری برایشان داشته باشند. سرماخوردگی بیماری شایع در كودكانی ست كه به منظور تكدی به كار گرفته می شوند و بی توجهی دریوزگان بزرگسال به این موضوع، بیماری های بعدی را در آنها نهادینه می كند. با این وجود، كودكان دنیای دریوزگان محكوم به تداوم راهی هستندكه والدینشان از طایفه ای در بجنورد یا غربت مازندران برایشان رقم زده اند؛ زندگی نكبت بار در دنیای دریوزگان!
    حرف آخر


    این تنها گوشه ای از داستان دریوزگی ست؛ داستان مردمانی كه كودكانشان را به اجاره می برند، دروغ می گویند، خودشان را آزار می دهند و شب ها برای خواب حتی قطعات كوچكی از فضای زیرپل ها را به یكدیگر اجاره می دهند. این داستان دریوزگی ست و اینجا شهر تمام زشتی ها و زیبایی های روی زمین! اینجا تهران است.
    مردمان بی مهارت

    دریوزگان از حاشیه كلان شهرها واردمی شوند تا پولی تهیه كنند. آنها مهارت ویژه ای ندارند و تنها هنرشان بازیگری در خیابان است؛ بازی هایی كثیف برای خالی كردن جیب رهگذران احساساتی. مقامات دولتی در برخورد با متكدیان اگرچه طرح هایی را روی كاغذ آورده اند و حتی قوانینی نیز تدوین كرد ه اند، ولی با این وجود در ریشه كن ساختن این پدیده ناتوان بوده اند. موضوع، موضوعی جدی است و برخورد قهری یا قضائی نیز پاسخگوی مبارزه با پدیده تكدی گری نخواهد بود.
    ویرایش توسط zahir : 2009/08/05 در ساعت 22:44

کلمات کلیدی این موضوع

مجوز های ارسال و ویرایش

  • شما نمیتوانید موضوع جدیدی ارسال کنید
  • شما امکان ارسال پاسخ را ندارید
  • شما نمیتوانید فایل پیوست کنید.
  • شما نمیتوانید پست های خود را ویرایش کنید
  •