داستان سیمرغ در ملل و اقوام مختلف
حتماً تاكنون در فيلمها و داستانهاي تخيلي، جسته و گريخته با برخي از اين موجودات افسانه يي آشنايي پيدا كرده‌ايد. مثلاً با نام سيمرغ. سيمرغ نه مختص شاهنامه و افسانه‌هاي كهن ايراني بلكه در داستانهاي اسطوره‌يي ساير ملل نيز با تعابيري كم و بيش متفاوت روايت شده است. حتماً شما خوانندگان مجله در فيلم «داستان بي‌پايان»، شاهد درگيري «كمانگير» نوجوان قهرمان فيلم با گرگ سياهي كه سمبل نابودي است بوده‌ايد.

يكي از اين موجودات افسانه‌يي همين گرگ سياه‌رنگ (معروف به انسان گرگ‌نما) است كه بنا به روايات كهن، اين جانور، انساني بوده كه به هيبت يك گرگ تبديل شده است. در داستانهاي كهن ايراني اژدها موجودي است كه باعث بدبختي مردم مي‌شود. مثلاً آب را از سرچشمه مي‌بندد و نمي‌گذارد كه به شهر برسد، و يا اژدها موجودي تعبير شده است كه هر روز به روستا آمده و تعدادي از جوانان روستا را بلعيده و مي‌رفته است.

هيچ‌كس هم قادر نبوده وي را از بين ببرد و… در داستانهاي افسانه‌يي چين باستان، اژدها چنين تعبيري ندارد. اژدها نشان قدرت امپراتوري است، سمبل رحمت خداوند بر كشاورزان و فقراست. در بيشتر فيلمهاي ساخت چين، نشان سمبليك اژدها ديده مي‌شود. چيني‌ها در جشنها و مراسم مذهبي و يا بالماسكه‌ها از اين سمبل بيشترين استفاده را مي‌كنند تا به‌نوعي آئينها و آداب و رسوم باستاني خود را به‌نمايش گذاشته و زنده نگه دارند.

در داستانهاي افسانه‌يي ساير ملل نيز موجودات ديگري وجود دارند كه هر يك بيانگر تعابيري بوده‌اند كه خود بر زندگی اجتماعی، سنن ملي و حتي فرهنگ و ادبيات آن جامعه تأثير گذاشته‌اند. در نوشتة های حاضر قصد داريم كه تعدادي از اين موجودات افسانه‌يي مانند سيمرغ، اژدها، اختاپوس دريايي، اسب بالدار، اسب شاخدار، شير پرنده، سگ نگهبان دنياي مردگان، زن شيرنشان، و انسان گرگ‌نما را كه در فرهنگ بعضي ملل ـ با تفاوتهايي ـ مشترك بوده و يا در ميان مردم ساير كشورها خاص همان منطقة جغرافيايي بوده و بخشي از ادبيات و سنن ملي آن كشورها را سمبليزه مي‌كند معرفي كنيم.

سيمرغ ( Phoenix ) سيمرغ بيانگر فناناپذيري، رستاخيز و زندگي بعد از مرگ است. در اساطير يونان و مصر باستان سيمرغ با خداي خورشيد مترادف است. بنا بر عقيدة يونانيان، سيمرغ در سرزمين عربستان نزديك چشمه‌يي خنك زندگي مي‌كرد. هر سپيده‌دمان، خدايان خورشيد ارابة خود را متوقف مي‌كرد تا به آواز زيباي اين پرنده كه در چشمه‌يي مشغول شناكردن بود گوش سپارد. در آن زمان فقط يك سيمرغ بود كه زندگي مي‌كرد. سيمرغ وقتي احساس كرد كه مرگش نزديك شده است آشيانه‌يي از چوب معطر فراهم كرد، آن را به آتش كشيد و سپس خود در ميان شعله‌هاي آتش فنا شد. سيمرغ جديدي از ميان هيمه‌هاي آتش ظاهر شد. خاكستر سيمرغ فناشده را موميايي كرده و در داخل تخمي قرار داد و با صمغي آن را اندود و خود به‌سمت شهر خورشيد پركشيد و تخم را در محراب خدايان خورشيد به وديعه گذاشت.

در اساطير مصر باستان معمولاً از پرنده‌يي به‌نام حواصيل مترادف سيمرغ نام برده مي‌شود ولي در ادبيات كلاسيك، سيمرغ را مترادف با طاووس يا عقاب مي‌دانند. .

در چين باستان حدود 2800سال قبل از ميلاد مسيح، فوهسي امپراتور چين در دست نوشته‌يي خاطرنشان كرده بود كه روزي يك پرندة عجيبي را ديده است كه اشاره به سيمرغ بود. وي علائمي شبيه حروف مورد استفادة زبان چيني بر روي نيم‌تنة اين پرنده مشاهده كرده بود و از همين‌جا بود كه منشأ خط زبان چيني را به خطوط منقوش بر روي اين پرنده نسبت مي‌دهند. بنا به عقيدة چيني‌ها، سيمرغ نر و ماده هنگامي كه واقعة شگفت‌انگيزي براي خورشيد اتفاق مي‌افتد ظاهر مي‌شوند.

سيمرغ نر سمبل خورشيد و سيمرغ ماده سمبل ماه است. امپراتور هوانگ‌دي در سال2678 قبل از ميلاد مسيح، در بيستمين سال حكومتش نوشت: ابرهاي درخشاني در آسمان ظاهر شدند، وقتي كه او سوار بر قايقي بر رودخانة Yuan Hoo حركت مي‌كرد در جايي كه به نقطة انشعاب با رودخانة Lu مي‌رسد دو سيمرغ نر و ماده را مشاهده مي‌كند. آنها از هيچ حشره‌يي تغذيه نمي‌كردند. از علفهاي موجود نيز استفاده نمي‌كردند. تنها غذاي آنها قطرات شبنم بود. مدتي بعد آنها را ديد كه بر روي قرنيز سرسراي قصر خود آشيانه ساخته بودند. سيمرغ ماده با صداي آواز خوش سيمرغ نر به جست و خيز مي‌پرداخت. سيمرغ ماده رنگي همانند رنگين‌كمان داشت.

در افسانة ديگري از امپراتوران چين باستان آمده است: امپراتور وان خواب ديد كه در هاله‌يي از خورشيد و ماه پوشانده شده است. سيمرغي را بر قلة كوه K ' e مشاهده كرد. ششمين روز از اولين ماه بهار بود. امتداد پنج ستاره در آسمان شهر Fang به‌هم مي‌پيوست. سپس سيمرغ نر و ماده بر روي آسمان پايتخت امپراتور وان ظاهر شدند كه نوشته‌يي را بر منقار خود داشتند و روي آن نوشته شده بود امپراتور ين فاقد هرگونه اصول و عقايدي است و فقط سركوب و آشفتگي را در اين سرزمين حاكم كرده است. در جاي ديگري آمده است: امپراتور چينگ در باغ قصرش قدم مي‌زد. در كنار درختي نشست و مشغول نواختن عود گرديد. دو سيمرغ در كنارش ظاهر شدند. امپراتور اين واقعه را به فال نيك گرفت و در معبد Ho فريضة قرباني به‌جا آورد. در افسانه‌هاي چين باستان سيمرغ اتحاد بين دو امپراتور ين و يانگ را سمبليزه مي‌كند، يكي مظهر صلح و ديگر مظهر تفرقه.

چيني‌ها بر اين عقيده بودند كه هر وقت كه امپراتور جديد بر تخت سلطنت جلوس مي‌كرد سيمرغ نيز هم‌زمان ظاهر مي‌شد. خورشيد بالدار كه سمبل مصريان،آشوريان و بابليان است نيز از پرندة سيمرغ به‌نام «پرندة خورشيد» الهام گرفته است.

مورخين يونان باستان چون هرودوت و ديودورس نوشته‌اند كه روحانيون مصري با محاسبات رياضي بازگشت سيمرغ مصري كه به‌نام Bennu شناخته مي‌شود را ثابت كرده‌اند. سيمرغ يك پرندة شگفت‌انگيز افسانه‌يي در منطقة عربستان بود. گفته مي‌شد كه سيمرغ جثه‌يي به اندازة عقاب و رنگي قرمز مايل به زرد داشت. پروبال طلايي او و آهنگ دلپذير صدايش شگفتي او را دوچندان كرده بود. آن زمان فقط يك سيمرغ در قيد حيات بود و داراي عمري طولاني كه محدودة عمرش به 500سال مي‌رسيد. هنگامي‌كه مرگ سيمرغ نزديك شد آشيانه‌يي از شاخه‌هاي معطر براي خود ساخت، آن‌را به آتش كشيد و خود در ميان آتش خودساخته سوخت. از ميان خاكستر سيمرغ سوخته و بنا به گفتة بعضي از منابع ديگر، از ميان شعله‌هاي آتش سيمرغ جديدي متولد شد. مصريان باستان سيمرغ را به آرزوهاي فناناپذيري نسبت مي‌دهند و اين فلسفه در تمدن آنها انگيزش قوي‌اي را ايجاد كرد و نماد آن در سراسر مديترانه آن روزگار باستان گسترش يافت.

حوالي قرن اول ميلادي اسقف اعظم روم اولين مسيحي بود كه افسانة سيمرغ را به‌عنوان نشانه‌يي از روز رستاخيز و زندگي پس از مرگ تعبير كرد. هم‌چنين سيمرغ هميشه با روم جاويد و پايدار مقايسه مي‌گرديد و در سكه‌هاي فرمانروايي روم باستان به‌عنوان شهر ازلي ضرب مي‌شد.
در اساطير چين باستان سيمرغ سمبل حد اعلاي پرهيزگاري، اقبال، قدرت و خوشبختي است. سيمرغ براي چينيها پرنده‌يي است كه آزارش به كسي نمي‌رسد. سمبل خاص ملكه است و فقط ملكه مي‌تواند لباسي كه سمبل سيمرغ روي آن هست بر تن كند. كسي كه از جواهري با نشان سيمرغ استفاده مي‌كند بدين‌معني است كه وي فردي است با ارزشهاي اخلاقي والا و شخص مهمي به‌شمار مي‌آمد. رنگ سيمرغ چيني را تركيبي از رنگهاي اصلي ـ مشكي، سفيد، قرمز، سبز، زرد ـ تشكيل مي‌داد.

در داستانهاي قديمي اروپائيان سيمرغ را به اين‌صورت توصيف كرده‌اند كه در بهشت در زير درخت دانش، بوتة گل رزي روئيده بود. از اولين بوتة گل رز پرنده‌يي متولد شد. پرواز او مانند تلألو نور بود، پرهاي بسيار زيبايي داشت، آوازش سحرانگيز بود. اما وقتي حوا ميوة درخت دانش را كند و متعاقباً به‌همراه آدم از بهشت رانده شدند از شمشير يكي از فرشتگان آسماني شراره آتشي روي لانة اين پرنده افتاد و لانه را به آتش كشيد. پرنده خود در ميان شعله‌هاي آتش سوخت ولي از تخم قرمز رنگي كه در آشيانه بود پرندة جديدي به آسمان پر كشيد. اين پرنده سيمرغ نام گرفت.

سيمرغ هر 100سال يكبار خود را به آتش مي‌كشد. از آتش متولد مي‌شود و در آتش نيز براي تولد دوباره فنا مي‌شود. هر زمان فقط يك سيمرغ در جهان در قيد حيات است.

فردوسي در قسمتي از شاهنامه به زندگي پرفراز و نشيب خاندان سام مي‌پردازد. خانداني كه حكايتهاي زندگي آنان بزرگترين حماسه‌سرايي تاريخ است.