وقتي رفتي تو رو ديدم... چطوري .. آروم و بي صدا ... ‌شدي از من جدا ...
وقتي رفتي تورو ديدم چطوري ... دستتو از دستم كشيدي ... همون دستي كه ... شده بود سرد و يخي ..
وقتي رفتي شنيدم كه چطوري ...صداي تق تق كفشت... توي گوشم شده بود ...نواي نيستي...
وقتي رفتي فهميدم كه چطوري... آخر اين راه دراز .... ختم ميشه به يه گوله گاه... جايي آخر .. كه واسه من شده اول راه ...
وقتي رفتي ديدم اين اشك چشام... صورتم رو هي شست و شست ... هي شست و شست ..
وقتي رفتي فهميدم كه چطوري ... تو دلم ... آتيش عشقم ... گر گرفت و هي گفت و گفت...گفت و گفت...
وقتي رفتي فهميدم كه چطوري ... ميشه با اين دلم ...خلوت كنم ... قصه بگم ...
... براي خسته دلم ... از كتابهاي عاشقي ... شعر بخونم ... افسانه بگم ...
وقتي رفتي فهميدم كه چطوري .... فردا رو ميشه ديد ... بي هيچ اميد ...
حالا اينجا من و همزاد دلم ... با هم هستيم و چه شبهايي داريم ..
حالا اينجا من و اين سوخته دلم .. واسه فردا... بازم باهم ... نقشه ها داريم...
شايد هم ... آخرش هم ...واسه اين سوخته دلم... باشه بازم ... قصه اي و سرنوشت ...
كه بشه دوباره با اون ... زندگي رو باز نوشت...
اما اين دل .. دل سوخته من ... ديگه طاقت نداره ... تاب نداره ...
نميخواد ديگه.... دوباره اين راه و بره ...
آخه اين خسته دلم تنهايي شو دوست داره ...
نميخواد اون و با كسي جا بذاره....
همه قصه من .. قصه تنهاييمه ... قصه حس خيال با تو بودنه ...
ميدونم آخر اين قصه .... خيلي بده .... جايي كه ديگه...دل من كم مياره ... كم مياره...