هیچ وقت فکر نمی کردم که یک موقع این همه دلتنگ صدات بشوم..... باور نمی کردم که برای شنیدن صدات این همه لحظه ها را بشمارم.... تازه اون وقت نتونم باهات اون طوری ...مثل همیشه حرف بزنم... نه اصلا امکان نداشت.... اون روز ها....روزهای خوشبختی..... روزهای شاد..... خودم را تو صدات غرق می کردم.... سرخوش و مست....همه چیز ادامه پیدا می کرد...اما حالا باید چیزی گم شده باشد یک حلقه مفقوده.... به خودم گفتم این صدا...این صدا خالی صدای من نیست .....صدای غریبی است با لحنی غریب تر.....آه......از خودم می پرسم....آیا هرگز می توانم تو را ببخشم؟ ..... حالا میان ذهن من و زیارت تو فاصله ای است.......فاصله ای است.....