من هر بار محکم تر از بار قبل با سر به دیوار این زندگی می خورم . نگاهم که کنی می بینی درست همینجا همینحا گوشه پلک راستم است که عجب می زند . انگشتانم را روی پوست صورتت می گذارم خودت را عقب می کشی . چی شد یخ کردی ؟ پس منرا چه می گویی گه با این سرما تمام زمستان و گاهی هم تابستان را سر می کنم. چی لباس گرم؟ مگر نمی بینی این یک این دو این سه این..........! هه دارم خو می گیرم با فضا با این آدمهایی که اینجا برایشان عین پارک است و گاهی می آیند به هوای قدم زدن شبانه ! او که آنجا نشسته را می گویی ؟ او منم دیگر . خود خودم که نه او همان تنهایم است که شبها می آورمش اینجا تا نفسی بکشد . خودش می گوید که شبها را بیشتر دوست دارد. می بینی از وقتی که آمدیم همان جا نشسته و زل زده به این دیوار روبرو می گوید روحش را مچاله کرده اند . تو می دانی یعنی چه؟ می گوید دوباره له شده است.می گوید از این همه معلق ماندن از این همه میان زمین و آسمان دست و پا زدن و نرسیدن و نرسیدن خسته است. از این دوستت دارم های مصرف شده از خداحافظ های سریع و رفتن ها و رفتن ها یی به یک چشم بر هم زدن دلگیر است . مطمئن باش دارد به مردن و فقط مردن فکر می کند. راست می گویید بدون تنهای من هم این دنیا باز هم دنیاست. راستی زورت می رسد احساس تنهایی مرا که مچاله شده تا نرفته ای درست کنی یا تو هم کارهایت مانده و همین قدر وقت داشتی ؟ باشه ممنون متوجه ام !!!!!!!!!۱شاید باز هم همدیگر را دیدیم .شاید......................

دوست داشتم که می رفتم می رفتم به یک جای دور به یک جای خیلی دور!دور می شدم . می رفتم جایی که هیچ آشنایی نبود جایی که هیچ چیزش مرا به یاد تو نمی اندازد. هیچ خیابانی !هیچ مغازه ای هیچ...........! دوست داشتم می توانستم توی آیینه به خودم زل بزنم توی چشمهای خودم و بلند بگویم که دیگر تو نیستی ! که دیگر دوست داشتنی نیست !!!!به دستهایم نگاه می کردم به مو هایم به پوست صورتم !!!!!کاش کسی بود و سر من داد می زد که نمی توانم با این تن به جایی بروم !!!!!!مگر می شود به وقت رفتن تنم را اینجا جا بگذارم و بعد بروم؟؟تنم هم تو را به یاد من می آورد!!!!!و اگر خوب به آیینه نگاه کنم جای دستهای تو را بر پوست صورتم خواهم دید که چه خوب مانده!!!!!!!!!!!!!!!