نام: محمّد بن على عليه السلام‏
پدر و مادر: امام سجّاد عليه السلام، ام عبدالله دختر امام حسن مجتبى علیه السلام
شهرت: باقر
كُنيه: ابو جعفر
زمان و محلّ تولّد: اوّل رجب، يا سوّم صفر سال 57 هجرى در مدينه.
زمان و محلّ شهادت: روز دوشنبه 7 ذيحجّه سال 114 هجری قمری در سنّ 57 سالگى، به دستور هشام بن عبد الملک لعنة الله علیه، مسموم شده و در مدينه به شهادت رسيدند.
مرقد شريف: در مدينه منوره، در قبرستان بقيع.
دوران زندگى: سه بخش:
الف) سال و 6 ماه و 10روز با جدّش امام حسين عليه السلام.
ب) سال و 15 روز با پدرش امام سجّاد عليه السلام.
ج) سال و ده ماه و 12 روز مدّت امامت، در اين دوره كه بنى اميّه و بنى عبّاس، در جنگ بودند، امام باقر عليه السلام كمال استفاده را در جهت تربيت شاگرد، و استحكام و گسترش تشيّع و انقلاب فرهنگى نمود.



ميلاد فرخنده‏
از پدر و مادرى علوى به دنيا آمد. (امام سجاد و ام عبداللَّه دختر امام‏ حسن مجتبى علیه السلام).
امام محمّد باقر چهار سال پيش از واقعه عاشوراى كربلا يعنى در سال ‏57 هجرى، چشم به جهان گشود.
درباره روز ولادت او ميان راويان اختلاف است. برخى ميلاد آن ‏حضرت را سوّم صفر و برخى اوّل رجب گفته ‏اند. آن ‏حضرت از نظر سنّى بزرگترين فرزند پدرش نبوده است، امّا براى تصدّى منصب امامت ازديگران شايستگى بيشترى داشت، و پدرش پيرو فرمان رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم او را به پيشوايى مردم منصوب كرد.
زهرى، همين نكته را از امام سجاد عليه السلام مى‏پرسد: اى فرزند رسول‏ خدا چرا به بزرگترين فرزندانت وصيّت نكردى؟ آن‏ حضرت در پاسخ‏ فرمود: اى ابوعبداللَّه امامت به خردى است و به بزرگى نيست بلكه رسول‏ خدا اين گونه مقدر كرده و ما آن را اين گونه در لوح و صحيفه يافته ‏ايم.
مادر گرامى آن‏ حضرت، چنان كه امام صادق فرمود است: صديقه‏ اى ‏بود كه در خاندان امام حسن همتا و نظير نداشت.(3)


زندگى پاک
او چهار سال از عمر خود را در سايه جدّش، سبط شهيد پيامبر، سپرى ‏كرد و از صبغه الهى كه در زندگى امام حسين علیه السلام تجلّى يافته بود، برخوردارگشت. بى‏گمان فاجعه جانگداز كربلا، بر شخصيّت امام باقر علیه السلام كه لحظه به ‏لحظه شاهد صحنه‏ هاى آن بود، تأثير خود را گذاشت چرا كه بنا بر برخى ‏روايات، آن ‏حضرت از جمله كسانى بود كه همراه با بقيه بنى هاشم در اين ‏ماجرا حضور داشت.
امام پس از اين فاجعه 19 سال و 60 روز در سايه پدر بزرگوارش، سيّد الساجدين، به سر برد(4) كه حيات او نمونه ‏اى والا از زندگى ربّانى بود و پرتو اين حيات، طريق سالكان حق را تا به امروز روشنى بخشيده است.
از همان روزهاى آغازين حياتش، خطوط امامت در سيمايش آشكار بود. در حديثى از ابو الزبير محمّد بن مسلم مكّى آمده است كه گفت: نزد جابر بن عبداللَّه بوديم كه على بن الحسين و فرزندش محمّد كه هنوز كودک ‏بود، وارد شدند. جابر، آن ‏حضرت را در آغوش گرفت، على بن الحسين‏ خطاب به فرزندش فرمود: سر عمويت را ببوس، محمّد به جابر نزدیک ‏شد و سر او را بوسيد، جابر كه بينايى‏اش را از دست داده بود، پرسيد: اين‏ كيست؟ على بن الحسين پاسخ داد: اين محمّد پسر من است. جابر او را در آغوش گرفت و گفت: اى محمّد! رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم بر تو سلام فرستاده، پرسيدند: چطور؟! گفت: پيش رسول خدا بودم و حسين در اتاق ‏آن ‏حضرت مشغول بازى بود، پيامبر فرمود:
اى جابر: فرزندم حسين را پسرى است كه على خوانده مى‏شود چون‏ روز قيامت فرا رسد، منادى بانک برآورد كه سيدالعابدين برخيزد. در آن هنگام على بن الحسين برمى‏خيزد، براى اين على پسرى به دنيا خواهد آمد كه محمّد نام دارد. اى جابر چنانچه او را ديدى سلام مرا به او برسان‏ و بدان كه عمر تو پس از ديدار او ، اندک خواهد بود.
پس از اين ديدار ديرى نپاييد كه جابر جهان را بدرود گفت.(5)
امام محمّد باقر پس از رحلت پدرش، امامت مردم را عهده دار شد


امامت و علم پيامبران‏
هنگامى كه خورشيد اقتدار بنى اميّه افول كرد و پايه ‏هاى حكومت ‏آنان در اثر انقلابهاى پياپى مكتبى، هر روز سُست‏ تر از روز پيش مى‏شد، امام باقر عليه السلام فرصت نشر معارف قرآنى را پيدا كرد. اين معارف در صحيفه‏ اى گرد آمده بود كه اهل بيت هر یک آن را از رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم به ‏ارث برده بودند.
و در اين روزگار جامعه اسلامى كه دامنه آن بسيار گسترش يافته و به ‏مثابه چادرى بزرگ ملّتهاى گوناگون و فرهنگهاى مختلف را در خود جاى ‏داده بود، به معارف قرآنى پيش از پيش نياز داشت. اين جامعه نوين را بر اساس چه ارزشهايى بايد ارزيابى كرد؟ و ارزشهاى توحيدى و چهارچوبهاى عمومى و فرهنگى و روح قوانين حاكم بر اين جامعه در زمينه ‏هاى مختلف چگونه بايد باشد؟
تا ديروز امام سجاد علیه السلام از طريق نيايشها و راز و نيازهايش با خداوند، پرچم توحيد را برمى‏افراشت و با دعا و نيايش حيات جامعه مسلمانان ‏و به ويژه جامعه مكتبى پيرو خط اهل بيت عليهم السلام را سر و سامان مى‏داد.
امّا امروز اين شالوده توحيدى استوار شده است و امام باقر عليه السلام مى‏آيد تا قلّه معارف را بر آن بنياد نهد و پس از وى امام صادق ‏عليه السلام با بيان ‏بسيارى از مسائل حكمت الهى و تفسير و فقه اين بنياد را تكميل مى‏كند.
معارفى كه امام باقر علیه السلام در راه نشر و گسترش آن مى‏كوشيد، چه بودند و آن‏ حضرت چگونه توانست راهى به سوى آنها باز كند؟
گاه در راه علم مى‏توان از تجارب جزئى به قواعد عمومى دست يافت‏ و گاه نيز مى‏توان از اين قواعد عمومى راهى به جزئيات باز كرد. اگر راه‏ نخست، شيوه عموم مردم در رسيدن به علم است، راه دوّم نيز، راه علم‏ پيامبران و جانشينان مرتبط با وحى آنان است.
از اين روست كه در يكى از كلمات قصار آمده است: « علم نقطه ‏اى است كه نادانان آن را گسترش داده اند».
ظاهراً اساس علم پيامبر و جانشينان معصوم آن ‏حضرت، قرآنى است ‏كه با حديث نبوّى تفسير شده است، امّا اساس حقيقى علم آنان نور عقلى ‏است كه با ايمان و الهام در قلوب خداشناسان شعله مى‏گيرد. اين همان‏ عقلى است كه به مردم، اندكى از آن اعطا شده و در عوض خداوند پيامبران و جانشينان آنها را از آن كاملاً بهره ‏مند ساخته است.
در واقع درخشش نور عقل نزد انسانها و تجلّى آن در معارف اوّليه ‏اى‏كه هر شخصى آن را مى‏داند و در ارزشهايى كه مردم در ميان خود حاكم‏ گردانيده ‏اند و در پرتو افشانيها و روشنگرايهايى كه فقط نزد گروهى ازمردم يافت مى‏شود و آنان را به نوابغ و سران و بزرگان تبديل مى‏كند و... ما را به معنى علم تكوينى كه پروردگار در قلب اولياى برگزيده خويش ‏افكنده است، رهنمون مى‏شود. در حديث آمده است: « العلم نور يقذفه اللَّه فى قلب من يشاء»(6).
به نظر مى‏رسد كه برخى از مردم در وجود چنين علمى نزد پيامبران ‏و امامان و گروهى از فقهاى امّت ترديد مى‏كنند و بدين سخنان خداوند استناد مى‏جويند كه « وَعِندَهُ مَفَاتِحُ الْغَيْبِ لاَيَعْلَمُهَا إلَّا هُوَ». (7)
« و كليدهاى غيب پيش او (خدا) است كه كسى جز او از آنها آگاهى ندارد.»
« و قُل لاَّ يَعْلَمُ مَن فِي السَّماوَاتِ وَ الْأَرْض الْغَيْبَ إلَّا اللَّهُ».(8)
« بگو در آسمانها و زمين، هيچ كس جز خداوند غيب نمى داند».
در حقيقت اگر مقصود اينان آن باشد كه انسان به عنوان انسان‏ نمى‏تواند بر غيب آگاهى يابد، بى ترديد حق به جانب ايشان است، امّا اگر آنان بخواهند بگويند كه خداوند نمى‏تواند به برخى از انسانها، غيب‏ را بياموزد پاسخ خواهيم داد كه:
چنين نيست بلكه خداوند بر انجام اين كار تواناست. مگر هر یک از ما تا اندازه ‏اى به آينده علم نداريم. به عنوان مثال مگر ما نمى‏دانيم كه‏ روزى خواهيم مرد و يا مگر نمى‏دانيم كه قيامت بر پا خواهد شد و خداوند مردگان را برخواهد انگيخت و خورشيد فردا طلوع خواهد كرد و امروز نيز بالاخره در پس كوه هاى مغرب فرو مى‏رود؟ اين معارف و دهها دانش‏ ديگر مربوط به آينده، بيش از نيمى از اطلاعات ما را تشكيل مى‏دهند و پايه علم و هدف اساسى علم مى‏باشند.
خداوند پاک به انسان چيزهايى را كه نمى‏دانست آموخت. وحى نيز بخشى از علم غيبى است كه پروردگار به هر یک از بندگان خود كه ‏بپسندد، آن را مى‏آموزد.
خداوند متعال در قرآن فرموده است:
« عَالِمُ الْغَيْبِ فَلاَ يُظْهرُ عَلَى غَيْبِهِ أَحَداً * إلَّا مَن ارْتَضَى مِن رَّسُول فَإنَّهُ ‏يَسْلُكُ مِن بَيْن يَدَيْهِ وَ مِنْ خَلْفِهِ رَصَداً».(9)
« داننده غيب است و هيچ كس را بر غيبش آگاه نگرداند * مگر آن كس از رسولان خود كه برگزيده است كه بر محافظت او (فرشتگان را) از پيش رو و پشت سر مى‏فرستد.»
و نيز فرموده است:
« وَ مَا كَانَ اللَّهُ لِيُطْلِعَكُمْ عَلَى الْغَيْبِ وَلكِنَّ اللَّهَ يَجْتَبِي مِن رُسُلِهِ مَن يَشَاءُ فَآمِنُوا بِاللَّهِ وَ رَسُولِهِ وَ إن تُؤْمِنُوا وَ تَتَّقُوا فَلَكُمْ أَجْرٌ عَظِيمٌ».(10)
« و خداوند تمام شما را بر غيب آگاه نسازد وليكن خداوند هر كس از رسولانش را كه بخواهد بر مى گزيند. پس به خداوند و فرستادگانش ايمان آريد و اگر ايمان آوريد و تقوا پيشه كنيد، شما را پاداشى بزرگ است.»
همچنين در جاى ديگرى فرموده است:
« ذلِكَ مِنْ أَنْبَاءِ الْغَيْبِ نُوحِيهِ إلَيْكَ وَمَا كُنتَ لَدَيْهِمْ إذْ يُلْقُونَ أَقلاَمَهُمْ أَيُّهُمْ يَكْفُلُ مَرْيَمَ وَ مَا كُنْتَ لَدَيْهمْ إذْ يَخْتَصِمُونَ».(11)
« اين از خبرهاى غيب است كه آن را به تو وحى مى كنيم و تو نزد آنان حاضر نبودى آن زمان كه قرعه به نام نگهبانى و كفالت مريم مى‏زدند و تو نزد آنان نبودى هنگامى كه با يكديگر به مخاصمه برمى‏خاستند.»


بالاخره آنكه اينان در « وسعت» دانش پيامبران و اوصياء به ترديد افتاده اند. آنان هنوز در نيافته ‏اند كه چگونه بشرى محدود مى‏تواند به‏ راهنمايى پروردگار خويش به علم حقايق دست يابد. اينان از همان‏ خاستگاهى به تكذيب اين « وسعت» علم مى‏پردازند كه پيشينيان از همان خاستگاه پيامبرى پيامبران را تكذيب مى‏كردند و اين خاستگاه‏ همان جهل به مقامى است كه براى انسان مخلص و خداگر اختصاص داده‏ شده است. اينان هنگامى كه « مجبور» شدند نبوّت را به رسميّت بشناسند و ابعاد آن را نشناختند كوشيدند تا آنجا كه ممكن است از شأن و مقام آن ‏بكاهند و تا آنجا كه مى‏توانند سعى می كنند معجزات و مقامات والاى آنان ‏را انكار كنند و چون در اين هدف ناكام شدند، از قدر اوصياء مى‏كاهند و كرامات و برخوردارى آنان را از علم، آن هم از سرچشمه‏ اى غيبى و به ‏صورت الهام، نفى كردند. حال آن كه اگر اينان با خود و با حق منصفانه ‏برخورد مى‏كردند و پس از آن همه دلايل محكمى كه از خلال بررسى‏ و پژوهش سخنان آنان به دست مى‏آمد، بدون هيچ تعصب كوركورانه يا پيشداورى هيچ مانع عقلى براى اعتراف به اين نكته نمى‏يافتند.
امام باقر نيز همچون ديگر ائمه عليهم السلام با دو گروه متفاوت از مردم برخورد داشت. در همان هنگامى كه برخى وى را از جنس بشر نمى‏دانستند و به سبب غلوى كه در اين خصوص نشان مى‏دادند از مرز دين ‏فراتر مى‏رفتند، برخى ديگر اصلاً و ابداً مقام والا و بزرگ حضرتش را به‏ رسميّت نمى‏شناختند!!
يكى از افراد گروه نخست، مغيرة بن سعيد بود كه راه غلو پوييد و بر امام باقر علیه السلام دروغ بست تا آنجا كه امام درباره او به يكى از يارانش به نام ‏سليمان لبان فرمود:
هيچ مى دانى داستان مغيرة بن سعيد مانند كيست؟ سليمان گفت: نه.
آن حضرت فرمود:
ماجراى او همچون ماجراى بلعم است كه اسم اعظم بدو داده شده بود كه خداوند درباره او فرموده بود:
« آتَيْنَاهُ آيَاتِنَا فَانْسَلَخَ مِنْهَا فَأَتْبَعَهُ الشَّيْطَانُ فَكَانَ مِنَ الْغَاوينَ ».(12)
« آيت هاى خويش را به او عطا كرديم پس او از اين آيات سر پيچيد چنان كه ‏شيطان او را تعقيب كرد و از گمراهان شد.»
امّا گروه دوّم پر شمارتر بودند. اينان كسانى بودند كه نمى ‏توانستند علم ‏امام و معرفت وى را بدانچه آنان نمى ‏شناختند و كرامت او را در نزدخداوند و پذيرفتن دعاهايش از سوى خداوند را به خود بقبولانند!!
اينان نه تنها منكر فضايل اهل ‏بيت ‏عليهم السلام هستند بلكه حتّى آنها را امورى ناممكن قلمداد مى كنند. چرا؟ چون هنوز انبيا و اولياى خدا و مقام والاى آنان را در پيشگاه پروردگار به درستى نشناخته‏ اند.
اگر اينان واقعاً در آفرينش انسان و اينكه چگونه خداوند انسان را در زمين به جانشينى خويش برگزيد و به واسطه دانايى و توانايى كه بدو بخشيد، هر آنچه كه در زمين بود به تسخير وى درآورد انديشه‏ مى‏كردند، پى مى‏بردند كه اين از حكمتهاى خداوند سبحان است كه يكى ‏را در علم و دانايى بر ديگرى برترى دهد و به فرمانبرداران و مخلصانش،چه از راه وحى، همچون پيامبران، و چه از راه الهام، همچون جانشينان‏ پيامبران، معرفت و آگاهى بيشترى بخشد.
از سوى ديگر، كتابى كه خداوند به وحى فرو فرستاده است خود در بر گيرنده چشم اندازهاى گسترده علم و دانش است كه جز كسانى كه ‏خداوند دلهايشان را به ايمان آزموده است، بدانها دست نيازند كه ايمان ‏نور خداوندى است كه از مشكات نبوّت تابيده مى‏شود. اين همان ياد و نام ‏خداست كه از خانه ‏هاى اوصياء اوج مى‏گيرد چنان كه خداوند در قرآن ‏كريم فرموده است: «اللَّهُ نُورُ السَّماوَاتِ وَالْأَرْض مَثَلُ نُورهِ كَمِشْكَاة فِيهَا مِصْبَاحٌ الْمِصْبَاحُ فِي زُجَاجَةٍ ...».(13)
« خداوند نور آسمانها و زمين است. داستان نورش به مشكاتى ماند كه در آن روشن چراغى باشد و آن چراغ در ميان شيشه‏ اى ... »
و فرموده است: « فِي بُيُوتٍ أَذِنَ اللَّهُ أَن تُرْفَعَ وَ يُذْكَرَ فِيهَا اسْمُهُ يُسَبِّحُ لَهُ ‏فِيهَا بِالْغُدُوِّ وَالآصَالِ * رجَالٌ لاَّ تُلْهيهمْ تِجَارَةٌ وَ لاَ بَيْعٌ عَن ذِكْرِ اللَّهِ».(14)
« در خانه ‏هايى خداوند رخصت داده كه آنجا رفعت يابد و در آن ذكر نام ‏خدا شود و صبح و شام در آنها خداى را تسبيح كنند. مردانى كه نه سوداگرى‏ و نه خريد و فروش آنان را از ياد خداوند غافل نگرداند.»
آنگاه مى فرمايد: « وَمَن لَّمْ يَجْعَل اللَّهُ لَهُ نُوراً فَمَا لَهُ مِن نُور».(15)
« و هر كس كه خداوند برايش قرار ندهد نورى، برايش نورى نخواهد بود.»
اين نور خدايى است كه بخشى اندک از آن به انسان داده شده كه اگر بدان آگاهى يابد، به بركت آن تمام آنچه را كه در گرداگرد خود دارد، رام‏ مى‏كند. حال اگر اين نور از او گرفته شود به نظر شما چه چيزى برايش به ‏جا مى‏ماند؟ آيا او در اين صورت مى‏تواند چيزى را بشناسد؟ اگر همه‏ انسانها گرد آيند و بخواهند ديوانه ‏اى را بر سر عقل آورند يا پيرى كهنسالى‏ را دوباره بخواهند آموزش دهند و به او دروس رياضى _ مثلاً _ بياموزند، آيا بدون وجود اين نور مى‏توانند راه به جايى برند؟ هرگز! پس اينان به ‏كدام دليل از خدايى كه اين نور را به بشر بخشيده، بعيد مى‏دانند كه آن را براى برخى از بندگان برگزيده ‏اش چند برابر كند؟!
بنابراين در مىيابيم كه وحى و الهام در چهار چوب سنّتهاى جارى خداوند در ميان مردم جاى دارد و عقل هم آنها را مى‏پذيرد و دل بدانها آرام مى‏گيرد.
علم امامان اهل بيت عليهم السلام نيز در دايره همين سنّتهاست. علم اينان يا از وحى سرچشمه مى ‏گيرد و يا از الهام.


علم ائمه عليهم السلام از راههاى زير با وحى ارتباط پيدا مى ‏كند:
اولاً: از كتاب خدا (قرآن كريم) و تدّبر در آيات و تأويل آنها بر حقايق و واقعيات. آيا مگر علوم گذشته و آينده و تفصيل آنچه كه در زمان حال جريان دارد در كتاب خداوند نيامده است؟ و راستى چه كسانى ‏به قرآن سزاوارتر از كسانى هستند كه قرآن در خانه ‏هايشان فرود آمده ‏است و علم و دانش آن را از روز نخست با شير مادر نوشيده ‏اند؟ امامان‏ بسيار سخت شيفته قرآن بودند و آن را فراوان پاس مى‏داشتند. در هر سه ‏روز و چه بسا گاه در یک روز همه آن را مى‏خواندند و همواره مى‏گفتند كه در هر دوره كردن قرآن، از دانش جديدى بهره ‏مند مى‏گردند. حتّى‏ آنان از طريق خواندن آيات كريمه قرآن از آفاق گوناگون نيز آگاهى ‏مى‏يافتند. در حديثى كه از امام صادق ‏عليه السلام روايت شده، آمده است.
« به ‏خدا سوگند من آنچه را كه در آسمانها و زمين و آنچه را كه در دنيا و آخرت است، همه را مى ‏دانم» و چون ديد كه حالت برخى، از شنيدن ‏اين سخن دگرگون شد، خطاب به بكير بن اعين فرمود: « اى بكير من اين ‏علوم را از كتاب خداوند تعالى آموختم كه خود مى‏فرمايد:
« وَنَزَّلْنَا عَلَيْكَ الْكِتَابَ تِبْيَاناً لِكُلِّ شَيْء».(16)
« و كتاب را بر تو فرو فرستاديم كه بيانگر هر چيز است.»
ثانياً: احاديث رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم كه ائمه هدى علیهم السلام آنها را از طريق نياكان ‏بزرگ خويش حضرت اميرمؤمنان علی علیه السلام و حضرت فاطمه زهرا علیها السلام به ارث بردند. در حديث آمده ‏است كه امام باقر علیه السلام به جابر بن عبداللَّه فرمود:
« اى جابر اگر ما از رأى و نظر خود به شما حديث مى ‏گفتيم هر آينه از نابود شوندگان بوديم، ولى ما احاديثى از رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم اندوخته ‏ايم، چنان كه اينان طلا و مال خويش را مى‏اندوزند».(17)
معروف است كه گنجينه هاى علم نبوّت به رسول خدا منتقل شد و اهل ‏بيت آن ‏حضرت اين گنجينه ‏ها را به ارث بردند. به نظر مى‏رسد كه اين ‏علوم در جفرى بزرگ، مكنون بوده است، زيرا در حديثى از امام صادق ‏آمده است كه « جفرى سپيد نزد من است».
و چون راوى از او پرسيد كه در آن چيست؟ فرمود:
« در آن زبور داوود و تورات موسى و انجيل عيسى و صحف ابراهيم ‏و حلال و حرام و مصحف فاطمه است. نمى گويم كه قرآن هم در آن ‏است. در آن چيزهايى است كه مردم براى دانستن آنها به ما نيازمندند و ما به كسى نيازمند نيستيم. حتّى در آن از تازيانه و نصف تازيانه و ثلث ‏و ربع آن و ديه خراش كوچک نيز سخن گفته شده است».(18)
اين جفر در بر دارنده مجموعه ميراث اهل بيت علیهم السلام از احاديث پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم ‏است. يكى از اين مجموعه ‏ها، مصحف فاطمه است كه عبارت است از مجموعه احاديث كه امام على ‏عليه السلام در صحيفه ‏اى نگاشته است و مطابق‏ آنچه در روايت آمده حوادث و نام هاى كسانى كه تا روز قيامت حكومت ‏مى‏كنند در اين مصحف ذكر شده است.(19)
يكى ديگر از اين مجموعه ‏ها، كتابى است كه « جامعه» خوانده مى ‏شود. اين كتاب را رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم املاء كرده و اميرمؤمنان ‏عليه السلام ‏نگاشته است. طول اين كتاب هفتاد ذراع است و تمام احكام دين در آن‏ ياد شده است.