-
مدیر بازنشسته
داستانک... (ملا و راهب)
یک ملا و یک راهب كه مراحلي از سير و سلوك را گذراندهبودند و از ديري به دير ديگر سفر مي كردند ، سر راه خود دختري را ديدند در كناررودخانه ايستاده بود و ترديد داشت از آن بگذرد.
وقتي ان دو نزديكرودخانه رسيدنددخترك از آن ها تقاضاي كمك كرد.راهب بلا درنگ دخترك را برداشت و از رودخانهگذراند.
آن دو به راه خود ادامه دادند و مسافتي طولاني را پيمودند تا به مقصدرسيدند. در همين هنگام ملا كه ساعت ها سکوت كرده بود خطاب به همراه خود گفت:« دوستعزيز! ما نبايد به جنس لطيف نزديك شويم. تماس با جنس لطيف بر خلاف عقايد و مقرراتمكتب ماست. در صورتي كه تو دخترك را بغل كردي و از رودخانه عبور دادي.»
راهببا خونسردي و با حالتي بي تفاوت جواب داد: من دخترك را همان جا رها كردم ولي توهنوز به آن چسبيده اي و رهايش نمي كني
-
کلمات کلیدی این موضوع
مجوز های ارسال و ویرایش
- شما نمیتوانید موضوع جدیدی ارسال کنید
- شما امکان ارسال پاسخ را ندارید
- شما نمیتوانید فایل پیوست کنید.
- شما نمیتوانید پست های خود را ویرایش کنید
-
مشاهده قوانین
انجمن