باز هم بوی مدرسه..
باز هم بوی کتاب و دفتر نو...
باز هم جلد زدن کتاب و آماده شدن واسه مدرسه مثه بچه ها!
باز هم خرید لوازم التحریر مدرسه...
باز هم سختی کشیدن تو انتخاب دفتر...
باز هم بوی مدرسه....بوی مهر...

دیشب بعد از خریدن دفتر های مدرسه،تو خونه با بابام کتاب هام رو جلد زدیم.
یادش به خیر....هنوز مثه اول ابتدایی با بابام نشستیم و بابام جلد رو آماده کرد و من چسب می زدم...


هنوز مثه اون موقع ست.
اون اول ابتدایی،این اول دبیرستان...!!
هنوز هم مثه اون موقع است: وقتی کتاب جلد می زدیم و من می بردم تو کتاب خونم مرتب می ذاشتم...
طوری که انگار هیچ وقت نمی خوان جا به جا شن..
هیچ وقت دلم نمی خواسته بوی نوی کتاب ازش پر بکشه و بره...
ولی حیف...
حیف که اون بو بعد چن روز میره..
تمام مطالب کتاب با بوی نوش پر می زنه میاد تو ذهنم.

آخ که چقد دوس دارم این استرس اول مهر رو که چی کار می خوام بکنم...
آخ که شور و شوق لباس تازه مدرسه رو پوشیدن رو چقد دوس دارم..!

دوباره اصرار از مامان برای زود خوابیدن و انکار از من...
دوباره سختی کشیدن برای زود از خواب بیدار شدن. سخته..ولی دوسش دارم...
هنوز مثله قبله...
اما من بزرگ نشدم؟؟!!
یادمه تو خرید لوازم التحریر کلاس سوم ( ابتدایی )،فروشنده رو اسیر کرده بودم تا برام دفتر دارا و سارا رو پیدا کنه!
اما دیروز وقتی ازش دفتر خواستم و دفتر دارا و سارا رو، رو به روم قرار داد،خندیدم و گفتم:
نمی خوامش... به کودکیم بر خورد...

این حسا رو دوس دارم،برای همیشه...
اما در فردا هایی نه چندان دور،وقتي خسته از مدرسه و کتاب و قلم چی دنبال تعطيلي مي گردم، اين حسا برام باي باي مي كنن!!