سربازی
این ماجرا واسه 5-6 سال پیشه. البته یه کمم توش خالی بندی داره از اونجا هم که من وجدانم زودی دردش میهد گفتم اولش بگم(امرن بفهمین کجاش خالی بندیهسربازی!

بعد از دوازده سال جون کندن و خر زنی و کلاس تقویتی و جبرانی پس گردنی خوردن از معلم و ناظم و لبو فروش دمه مدرسه و دستمال دست گرفتن وووهزار و یک کار دیگه که جایز نیس بگم یه برگه دادن دستم که : اینم دیپلم موقت. برو یه سال دیگه بیا اصلیشو بگیر آقا کیف کردم. با دمم گردو شکستم. اینم بگم که با دم ، گردو شکستن خیلی سخته آ باور نداری امتحان کن ؛ ولی من اینقدر محکم می زدم که گردوئه می شکست.
خوشحال و خجسته رفتم سه تا دفترچه گرفتم. دو تا دفترچه کنکور و یه دفترچه خدمت مقدس سربازی.


دفترچه دانشگاه سراسری رو بعد از دو ماه پرس و جو و سوال و جواب از مامان و بابا و دختر اون همسایه و پسر این همکار بابایی پر کردم و دفترچه دانشگاه آزادم با یه مشورت با داداش بزرگه پر کردم و دفترچه خدمتم انداختم جزو روزنامه باطله ها تو دلم گفتم کی خدمت میره بیگاریهسربازی!، تو کابینت آشپزخونه.


وقتی نتایج کنکور اومد ، دیدم نخیر... مثه اینکه بی مایع فتیره اونایی که سوالارو خریدنو سهمیه داشتن از ما درس خون تر بودن. ؛ اونوقت بود که دوباره گذرم افتاد به آشپزخونه.
یواشیکی بدون اینکه مامانه وباباهه و داداش بزرگه بفهمن ، رفتم سراغ کابینت روزنامه های باطله و دفترچه خدمت.


درش اوردم و قایمش کردم زیر لباسم و پریدم تو اتاقمو شروع کردم دفترچه رو خوندن و فحش دادن و پر کردن و لعنت فرستادن.


بعدشم دفترچه رو پر کردم و فرستادم و شروع کردم همه جا چو انداختن که : "آره... دانشگاه سراسری قبول شدما ، ولی رشته ش گلابی بود ؛ بخاطر همین می خوام برم خدمت. آخه پزشکیم شد رشته؟؟؟ دانشگاه آزاد البته رشته دلخواهمو قبول شدم."


وقتیم که ازم می پرسیدن کمه :"چرا پس می خوای بری خدمت؟ برو آزاد..."


نمی ذاشتم حرفشون تموم بشه و می گفتم : "من؟؟؟ من برم دانشگاه آزاد؟ پسر بابا نمکی بره دانشگاه آزاد؟"


هر کی هم که جرات می کرد و می پرسید :"حالا رشته مورد علاقه ت چی بود؟" سریع می گفتم :" هنوز تو ایران نیومده..." و بعدشم سریع حرفو عوض می کردم.

روز اعزام رسید و ما رو مث یه گله گوسفند ریختن تو اتوبوس و سفر به شهر اشباح شروع شد


به محض ورود به پادگان نظامی ، یه درجه دار که نمی دونم درجه ش چن تا ستاره بود افتاد دنبالمونو همونجور که می دوئید ، گفت :" بدوئید که منم دنبالتون می دوئم. به هرکی رسیدم یه تیپا نوش جون می کنه."


راستش من ازترسم جرات نمی کردم پشت سرمو نگاه کنم. فقط همونجور که می دویدم ، گهگاه یه صدای : "آآآآآی" می شنیدم. حالا نمی دونم دیگه مال تیپای درجه داره بود یا می خواستن بگن :"آآآآآآی که من چقد خوشبختم"


همونطور که همه چیزای قشنگ و خوب خیلی زود می گذرن ، دوره خدمت منم خیلی خیلی طول کشید تا تموم شد. فقط خاطراتمو فهرست وار واسه تون می نویسم که بخونین و لذت ببرین. درست مثل من...

: یه متهم رو بهم داده بودن که ببرم دادگاه. وسط راه خواست فرار کنه ، زدم زیر پاش ، افتاد و سرش خورد به جدول. ولی بلند شد و دوباره خواست فرار کنه. منم به اسلحه لرهای محترم پناه بردم و یه آجر پرت کردم طرفش. خدا پدر فرمانده مون رو بیامرزه که چقدر قدر شناس بود. بخاطر هدفگیری دقیقم ، بیست روز بهم مرخصی داد. آخه دقیقا پاره آجر زده بودم وسط سر بنده خدای متهم فراری. عین بیست روز رو بازداشتگاه موندم که بچه ها حسودیشون نشه. خودم خواستم.

ب : یه شب اسپری خوشبو کننده زدم رو شلوار یکی از کادری های محترم و با کبریت روشنش کردم. تا فهمید و خاموشش کرد ، کل موهای زائد اون قسمت (!!!) سوخت. بخاطر این عملم ، چون از واجبی زدن نجاتش داده بودم ، بهم پونزده روز اضافه خدمت دادن ، تا بیشتر پیششون بمونم و دیرتر از پیششون برم.

ج : یه شب تو آسایشگاه ، داشتم با ورق واسه بچه ها تردستی می کردم که یه درجه دار سرزده اومد تو آسایشگاه و... متاسفانه من پشتم به در بود و ایشونو ندیدم. ایشونم از همون پشت سر ، محکم زد تو گوشم. یکی از بچه ها که اینو دید ، رفت به فرمانده گفت. فرمانده هم اول اون درجه دار رو احضار کرد و ازش پرسید : تو فلانی رو زدی؟ دروغم که خناق نیس بیخ گلو رو بگیره ، طرف گفت نه. فرستادن دنبال من. درجه داره ازم پرسید : نمکی؟ من زدم تو گوش تو؟ یه نگاهش کردم و گفتم : کی؟ من؟ کی؟ تو؟ مال این حرفایی آخه؟ یعنی درسته که خیلی خوش تیپی و خیلی خوش قیافه ، ولی قیافه ت به این حرفا نمی خوره. آخه گروه خونی تو به این حرفا نمی خوره.
متاسفانه من نمی دونستم گروه خونی اون درجه دار و فرمانده یکیه. بهرحال فرمانده از این خطای من گذشت و فقط اسلحه ش رو در اورد و منو باهاش هدف گرفت. بقیه ش دیگه مهم نیس. مهم این بود که از خطای من گذشت. فقط نمی دونم چرا وقتی برگشتم آسایشگاه ، بچه ها می گفتن دور دهنم قهوه ایه (نکته کنکوری)




سربازی!نظرات و پیشنهادات شماسربازی!