وقتی کسی سخن زشت و نابه جا بگوید ، اطرافیان در پاسخ می گویند حکایت این بابا هم همان حکایت بلبل است که به شاخ گل نشست!
ریشه ی این ضرب المثل
در قدیم ، یکی از خان ها همه دوستان خود را که همه خان بودند ، به منزل خود دعوت کرد. روز مهمانی ، خان ها سوار بر اسب به همراه نوکر مخصوص خود به خانه خان آمدند. هر نوکری مسئول پذیرایی ارباب خود بود تا این که وقت نهار خوردن شد. یکی از خان ها که مشغول غذا خوردن بود ، چند دانه پلو که با رنگ خورشت زرد شده بود بر پشت سبیلش چسبید ، اما خود خان متوجه نبود تا این که نوکرش متوجه ی این موضوع شد و یک دفعه از کنار در صدا زد ؛ آقا! آقا! هر کدام از خان ها صدای نوکر خودشان را می شناختند و همه خان ها سر خود را برگرداندند و نوکر را نگاه کردند تا همان خانی که پشت لبش باقیمانده غذا بود سرش را بلند کرد ، دید نوکر خودش است و جواب داد ، نوکر گفت : "آقا ، بلبل به شاخ گل نشست" خان متوجه شد و پشت لبش را پاک کرد، بقیه خان ها در مجلس تعجب کردند که این نوکر عجب سخن زیبایی گفت و ارباب خودش را متوجه ی این موضوع کرد. بعد از چند دقیقه یکی از خان ها به مستراح می رفت نوکر او آفتابه را پر می کرد و برایش می برد. وقتی نوکر آفتابه آب را برای خان برد ، خان رو کرد به او گفت:
" دیدی امروز در مجلس نوکر فلانی چه حرف قشنگی گفت ، چه نوکر خوبی ، در واقع ، خیلی خوب بود و آقای خود را سرافراز کرد ، خوب گوش کن ببین چه می گویم ، هفته ی دیگر من میهمانی دارم و همه این خان ها به منزلم می آیند بعد از خوردن نهار من همین کار را می کنم و مقداری خوراکی به لب و سبیلم می مالم ، تو باید متوجه باشی ، یک دفعه صدا بزن و همین حرفی را که امروز نوکر قلانی گفت ، تو هم بگو تا من ، در آن مجلس سربلند و سرافراز شوم.
نوکر این حرف ارباب را به یاد سپرد تا این که روز مهمانی فرارسید و تمام خان ها آمدند ، وقت نهار که شد و سفره غذا را چیدند و خان ها مشغول غذا خوردن شدند ، در حین غذا خوردن همان خان یعنی صاحبخانه مطابق حرفی که به نوکرش در هفته ی قبل گفته بود ، مقداری غذا بر پشت لب و سبیلش باقی گذاشت ، خوردن غذا که تمام شد خان انتظار کشید که نوکرش همان سخن را بگوید ، ولی نوکر آن عبارت را فراموش کرده بود و هر چه خواست آن حرف را به یاد بیاورد نتوانست ، خان هم چپ چپ به نوکرش نگاه می کرد و منتظر بود و اشاره می کرد تا اینکه نوکر یک دفعه صدا زد : آقا! آقا! خان متوج شد و سر را بلند کرد و گفت : " بله " بقیه خان ها متوجه شدند. نوکر گفت :" خان آن چیزی که آن هفته تو مستراح به من گفتی ، پشت لب و روی سبیل شماست ، پاکش کن"