نام کامل: مارکوس مایکل پاتریک فهیلی. Marcus Michael Patrick Feehily
بیو گرافی:
نام کامل: مارکوس مایکل پاتریک فهیلی. Marcus Michael Patrick Feehily
لقب: مارک. مارکستر.
تاریخ تولد: 28 می سال 1980
محل تولد: کالری در اسلایگوی ایرلند.
قد: 1.80 سانتی متر
رنگ موی اصلی: قهوه ای روشن.
رنگ چشم : آبی.
نشان برج تولد: دوپيکر.
خانواده: مادر ماری. پدرا ُلیور. دو برادر کوچکتر به نام بری و کالین.
حیوان خانگی: یک سگ شکاری به نام اسنوپی.
شغل قبلی: گارسون رستوران. شاغل در یه عکاسی.
تیم فوتبال مورد علاقه: لیورپول
بازیگر زن مورد علاقه: لیزا کودرو
بازیگر مرد مورد علاقه: ادی مورفی.
ترانه ی مورد علاقه: Man in mirror از مایکل جکسون و Without you از ماریا کری.
جمله ی الگویی: پول هیچ چیز نیست ولی خوشبختی چرا.
دختر ایده آل : بامزه باشه ولی به موقع جدی بشه.
دوست دختر یا همسر: ندارم. به نظر من شین و نیکی و برایان اشتباه کردن.هنوز برای بار به دوش کشیدن زوده.( !!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!)
غذای مورد علاقه: مرغ
غذایی که بدت میاد: ماهی.
خودت رو تو سه کلمه معرفی کن: خجالتی. صمیمی.
آلت موسیقی که می نوازی: پیانو و گیتار.
طراح لباس(مد) مورد علاقه: تیم برلند.
صحبت های اعضای گروه درباره مارک:
کین: مارک خیلی خیلی خیلی خیلی با مزه ست.ممکنه تو غرق اشک باشی ولی مارک اگه سر حال باشه حتما ً تو رو می خندونه.ولی اون دوست داره بیشتر وقتش رو برای خودش و تنهایی بگذرونه. مثلا ً تو خونه بشینه یا برای قدم زدن بیرون بره.
شین: مارک خیلی ساکته.و خجالتی میمونه تا خودت اونو بشناسی.ولی بیشتر اوقتا با خودشه.و مارک عاشق خوانندگی یه. اون تمام روز رو می خونه. واقعا صدای بی نظیری داره!
نیکی: مارک خیلی توداره. اون ساکت می مونه تا خودت برای شناختنش اقدام کنی. به نظر من خیلی آدم باحالیه.و هیچ چیز بهش بر نمی خوره تا موقعی که خیلی خسته نباشه. اون خیلی خیلی خیلی با استعداد و باهوشه.من عاشق صدای مارک ام.من حاضرم برای داشتن یه همچین صدایی بمیرم...
برایان: مارک دوست داره خودش کارای خودشو بکنه. و بیشتر اوقات او تورهای مسافرتی وست لایف رو تنظیم می کنه. ممکنه وقتی باهاشی سکته کنی چون مارک توی((گم شدن تو جمعیت)) استعداد خاصی داره. ولی اون عاشق موسیقی یه و صدای محشری داره. مارک بهترین عضو گروه تو همه چیزه. اون ممکنه تدی و خجالتی باشه و ممکنه بامزه و شوخ باشه.
دوستاش و فامیل هاش توی اسلایگو خیلی براش مهم هستن تا جایی که گاهی من احساس میکنم مارک یه گوشی تلفن داره که خود به خود هر 1 ساعت یه بار از گوشش رشد می کنه. عاشق اینه که زیر دوش آواز بخونه.
یه سوال از وست لایف:
ما می خوایم بریم توی یه اتاق کوچیک که سمت راست یه خونه س ولی یکی از شماها اونجاست و در رو قفل کرده.به نظرتون اون کیه؟
مارک: من نیستم چون من نیازی به اون کار ندارم.تازه من اگه توی یه اتاق کوچیک باشم که چند نفر هم پشت درش منتظر بیرون اومدنم باشن زیاد احساس راحتی ندارم. احتمالا ً کین بوده.
کین: به نظرم مارکه! فکر نکنم همچین اتفاقی هیچ وقت بیفته ولی مارک همیشه دوست داره همه چیزو یه کم مخفی نگه داره.
شین: مطمئنا ً مارکه. من می گم مارک! در ضمن اون بیشتر مشتاقه که یه دفعه وسط یه جمع غیبش بزنه.
حالا اینو جواب بدید: یکی از اعضای گروه به یه دختر سنش رو دروغ گفته. اون کیه؟
نیکی: مارک.معمولا ً مارک سنش رو بالا میبره.
برایان: اون بعضی موقع ها تظاهر می کنه 28سالشه.
مارک: من نباید نظر بدم؟؟؟
نیکی: ببینید! همیشه اینجوریه. مارک داره با شما حرف می زنه و بعد میگه: نیکی من امروز 28سالمه. ولی من همیشه به دخترها می گم که دروغ میگه.
یکی دیگه! شما 4 تایی توی یه رستورانید و وقتی غذا تموم می شه می فهمید که کیف پولهاتونو جا گذاشتید. کدومتون از مخمصه فرار میکنه؟
کین: مارک!!!
برایان: آره. ممکنه تو نشسته باشی و داری باهاش حرف می زنی ولی یه دفعه غیبش میزنه.
نیکی: اگه مارک از موقعیت در بره بعدش میگه: راجع به چی حرف می زنید؟ من نبودم!؟!؟
مارک: فقط برای شوخی!!!!
نیکی: من مارک رو دیده ام که یه بار آخرین تکه ی پیتزاشو برداشت و خیلی آروم بدون جلب توجه و پرداخت پول از اونجا رفت بیرون.
مارک: شما نمی تونید اینارو چاپ کنید!!!!(خیلی دیر شد!!!!)
سوال بعد: شما یه ملاقات مهم با سرمایه گذار گروه دارید. همه هستید ولی یکی دیر میاد اون کیه؟
شین: مارک!
مارک: چی؟؟؟؟؟؟؟
نیکی صداشو تغییر میده و می گه: ((آسانسور بالا نمی اومد!!)) بهانه های مارک مزخرفاتی مثل این اند.
مارک: ترجیح می دم خودم بگم!!
شین: نه مارک ما قضیه رو تعریف می کنیم. اون همیشه 15 دقیقه دیر میاد.
کین: بهونه هاش هم اینان: ((اممم....آسانسور بالا نمی یومد)) و من می گم: (( مارک! من همین الان اومدم!!)) و مارک می گه: (( امم...خب گیر کرده بود.....)).
مارک: این درست نیست!!!!
برایان: مارک اولین کسی بود که از پدر شدن من خوشحال بود.من اول از همه به نیکی گفتم. ولی اون ترسیده بود و فکر می کرد این دیگه آخر وست لایفه. و وقتی به بقیه گفتم شکه بودن. ولی مارک منو بغل کرد و گفت: تبریک می گم! این بهترین عکس العملی بود که من به عمرم دیده بودم!!