خاقانی


افضل الدین بدیل بن علی نجار، خاقانی شروانی به سال 520 هجری

قمری در شروان زاده شد . مادرش کنیزی مسیحی بودکه به اسلام

گرویده بود و پدرش علی نجار که خاقانی در اشعارخود از وی

بسیار یاد کرده است . یکی از القاب او حقایقی است که در آغاز

شاعری به کار می برده ولی بعدها پس از این که استادش ابوالعلای

گنجوی او را به خاقان اکبر منوچهر شروانشاه معرفی کرد ، خاقانی

لقب گرفت . معاصران خاقانی از وی با عنوان افضل نیز یاد کرده اند .

عموی خاقانی مردی فیلسوف ، فاضل و دانشمند بود و خاقانی تا 25

سالگی که کافی الدین عمر درگذشت ، از محضرش استفاده ی فراوان

برد و زبان عربی و حدیث و قرآن و علوم ادبی و انواع علوم رایج

را آموخت . خاقانی از نعمت های زندگی بهره ی چندانی نداشت ،

چرا که از یک خانواده ی معمولی بود ، ولی توجه و محبت عمو او

را به درجات بالا رساند . استاد ، شاگرد را بسیار گرامی می داشت

، تا ان جا که حتی دخترش را به عقد خاقانی درآورد . خاقانی نزد

ابوالعلا فنون شاعری را آموخت . مادر خاقانی برای فرزند ، اصول

و مفاهیم و دقایق آیین مسیحیت را توضیح می داد و در ضمن زادگاه

شاعر، یعنی اذربایجان ، محل آمیختگیِ وسیع دو دین اسلام و مسیحیت

بوده است .

پس از آن که ابوالعلا شاگرد را به دربار شروانشاه معرفی کرد ، خاقانی

از پاداش و بخشندگی های پادشاه برخوردار شد .بعدها که شاعر برای

دیدار استادان خود به خراسان و عراق قصد سفر کرد ، شروانشاه

اجازه ی عزیمت به شاعر را نداد . بعد از یک تلاش نافرجام برای

رفتن به عراق به خاطر بیماری و حمله ی غزان به خراسان و

اقامت اجباری در شروان ، برای حج اجازه یافت و راهی سفر حج

شد . در این سفر با چندی از بزرگان ملاقات کرد در همین ایام بود

که خاقانی تحفة العراقین را سرود ، در این سفر بود که ویرانه های

ایوان مداین را در عراق دید و تحت تا ثیر مشاهده ی این ویرانه ،

قصیده ی معروف ایوان مداین را سرود .

بعد از ورود ب هاصفهان ، قصیده ای در ستایش اصفهان گفت تا

کدورت مردم آن دیار را از خود از بین ببرد . پس از ان که به

شروان بازگشت ، بر اثر سخن چینی حسودان یا شاید هم به علتی

دیگر، مورد بی مهری شروانشاه قرار گرفت و به زندان افتاد .

بعد از یک سال به یاری عزالدوله از حبس رها شد . قصیده ی

معروف و زیبای ترسائیه حاصل روزهای زندان است . خاقانی

این قصیده را برای یک شاهزاده ی بیزانسی که مهمان شروانشاه

بوده ، سروده و از او درخواست شفاعت نزد پادشاه را می کند .

بعد از مدتی در سال 569 ، برای بار دوم به حج رفت . در سال

571 هجری قمری ، پسرش رشیدالدین را که 20 سال بیشتر

نداشت از دست داد . بعد از مرگ فرزند ، همسرش را نیز از

دست داد .

خاقانی با دلی پر از درد و اندوه پس از سال ها شاعری در سال

595 ، در تبریز دیده از جهان فرو بست و در مقبرة الشعرا در

محله سرخاب تبریز مدفون گردید .


دیوان اشعار :


ترک خواهش کن و با راحت و آرام بخسب

خاطر آسوده ازین گردش ایام بخسب


به ریا خواب چو زاهد نبود بیداری


چند جامی بکش از باده‌ی گلفام بخسب


در هوای چمن ای مرغ گرفتار منال


شب دراز است دمی در قفس و دام بخسب


گر به خورشید رخی گرم شود آغوشی


تا دم صبح قیامت ز سر شام بخسب


بالش از خم کن و بستر بکن از لای شراب


بگذر از ننگ مبرا بشو از نام بخسب


همچو محمل برو آفات به غفلت بگذار


در جهان بی‌خبر از کف وز اسلام بخسب


نغمه‌ی من بشنو باده بکش مست بشو


شب ماه است به جانان به لب بام بخسب