نمایش نتایج: از شماره 1 تا 6 , از مجموع 6

موضوع: فروغ فرخزاد

  1. #1
    کاربر اخراج شده
    تاریخ عضویت
    2009/07/17
    سن
    25
    نوشته ها
    1,705

    پیش فرض فروغ فرخزاد

    فروغ فرخزاد








    در دی ماه 1313 در تهران کودکی چشم به جهان هستی گشود که بعد ها

    همگان را غرق در حیرت کرد 12 سال پیش از در گذشت اولین شعر


    ش را به جامعه روشنفکر سپرد و همان هفته بود که صدهاهزار نفربا


    خواندن شعر بی پروای او با نام شاعره ای آشنا شدند که چندی بعد به


    اوج شهرت رسید و آثارش هواخواهان بسیار یافت ودر همان روز ها


    بود که یکی از شاعران معروف آن را در بی پروایی به حافظ تشبیه


    کرد و نوشت : ((که اگردرقدرت بیان هم به پای لسان الغیب برسد ،

    حافظ دیگری خواهیم داشت .))

    فروغ غم زده و بهانه گیر ، حساس که با کوچکترین بهانه ساعت ها

    با صدای بلند گریه می کرد . او عاشق قصه بود ، مادر بزرگ قصه

    های قشنگی می دانست واویک لحظه مادربزرگ را تنها نمی گذاشت .



    اولین شعر او به سبک نو شروع شد که با مصرع ((دور از اینجا دور

    دور از اینجا دور)) شروع شد او در شعر هایش بی آنکه شعار بدهد

    یا فلسفه ببافد با آرزوهای مردم ساده همدلی می کند فروغ زبانش با


    زبان مردم عادی یکی بود و آنچنان مانوس و زیبا بود گفته است :




    من خواب دیده ام که کسی می آید

    من خواب یک ستاره قرمز دیده ام

    و پلک چشمم هی می پرد

    و کفشهایم هی جفت می شود

    وکور شوم اگر دروغ بگویم

    من پله های پشت بام را جارو کردم

    و شیشه های پنجره را شستم




    او این شعر را از زبان یک دختر دم بخت گفته که آرزومند است

    کار و بار شوهر آینده اش رونق بگیرد .


    فروغ به زبان های : ایتالیایی ، آلمانی و فرانسه کاملا مسلت بود .

    وی کار سینمایی نیز انجام می داد که از طرف گلستان فیلم در سال

    1338به انگلستان سفر کرد تا درباره ی کارهای تشکیلاتی فیلم

    مطالعه کند و پس از بازگشت از سفر کوششهای فراوانی در زمینه

    فیلم برداری آغاز کرد و توانست موفق به ساخت فیلمی شود که هم

    درآن بازیگر بود و هم تهیه کننده ، موضوع این فیلم دربارهی

    مراسم خواستگاری بود البته کار های سینمایی او به اینجا ختم نمی

    شود واین کارها عبارتند از : ((آب وگرما)) ، ((دریا گلستان))،

    ((این خانه سیاه است )) .


    و سرانجام در سال 1345 فروغ در تصادف رانندگی جان باخت و

    زمین بار دیگر عزا پوش شد و آسمان گریست و این هدیه را در

    خود جای داد . مرگ فروغ جامعه را تکان داد وپیر و جوان

    وروشنفکران وحتی مردم ساده را داغدار کرد .خود او در نوشته

    ای اعلام کرده بود همیشه می ترسیدم زودتر از آنچه فکر می کنم

    بمیرم و کارهایم نیمه تمام بماند واین افسوس بزرگی است .


    افسوس و صد افسوس که او ازمیان ما رفت روحش شاد این یگانه

    دردانه شعرادبیات پارسی .




    دیوان اشعار :



    من از نهایت شب حرف می زنم

    من از نهایت تاریکی

    و از نهایت شب حرف میزنم

    اگر به خانه ی من آمدی برای من

    ای مهربان چراغ بیاور

    ویک دریچه که از آن

    به ازدحام کوچه خوشبخت بنگرم .

  2. #2
    مدیر بازنشسته
    تاریخ عضویت
    2013/01/19
    محل سکونت
    مشهد
    سن
    28
    نوشته ها
    1,568

    پیش فرض

    _«رمیده»_ نمیدانم چه میخواهم خدایا....به دنبال چه میگردم شب و روز / چه میجوید نگاه خسته ی من ... چرا افسرده است این قلب پر سوز/ ز جمع آشنایان می گریزم... به کنجی میخزم آرام و خاموش/ نگاهم غوطه ور در تیرگی ها ... به بیمار دل خود میدهم گوش/ گریزان از این مردم که با من.....به ظاهر همدم و یکرنگ هستند/ولی در باطن از فرط حقارت..به دامانم دو صد پیرایه بستند/ از این مردم که تا شعرم شنیدند ..به رویم چون گلی خوشبو شکفتند / ولی آن دم که در خلوت نشستند .. مرا دیوانه ای بد نام گفتند/ دل من ،ای دل دیوانه ی من ..که میسوزی از این بیگانگی ها / مکن دیگر ز دست غیر فریاد ... خدا را،بس کن این دیوانگی ها./...........................»«فروغ فرخزاد»«
    شیشه ی نازک احساس مرا دست نزن
    چندشم می شود از لک انگشت دروغ
    آن که میگفت که احساس مرا می فهمد
    کو کجا رفت ؟که احساس مرا خوب فروخت

  3. #3
    مدیر بازنشسته
    تاریخ عضویت
    2013/01/19
    محل سکونت
    مشهد
    سن
    28
    نوشته ها
    1,568

    پیش فرض

    ...)(بوسه)(... در دو چشمش گناه میخندید ...بر رخش نور ماه میخندید./ در گذر گاه آن لبان خاموش ..شعله بی پناه میخندید./شرمناک و پر از نیازی گنگ.. با نگاهی که رنگ مستی داشت / در دو چشمش نگاه کردم و گفت : «باید از عشق ، حاصلی برداشت»/ سایه ای روی سایه ام خم شد .. در نهانگاه راز پرور شب / نفسی روی گونه ای لغزید .. بوسه ای شعله زد میان دو لب..............][فروغ فرخزاد][
    شیشه ی نازک احساس مرا دست نزن
    چندشم می شود از لک انگشت دروغ
    آن که میگفت که احساس مرا می فهمد
    کو کجا رفت ؟که احساس مرا خوب فروخت

  4. #4
    مدیر بازنشسته
    تاریخ عضویت
    2013/01/19
    محل سکونت
    مشهد
    سن
    28
    نوشته ها
    1,568

    پیش فرض

    ><غزل>< چون سنگ ها صدای مرا گوش میکنی ......سنگی و ناشنیده فراموش میکنی / رگبار نو بهاری و خواب دریچه را.... از ضربه های وسوسه مغشوش میکنی / دست مرا که ساقه ی سبز نوازش است ....با برگهای مرده هم آغوش میکنی /گمراه تر ز روح شرابی و دیده را ... در شعله مینشانی و مد هوش میکنی / ای ماهی طلایی مرداب خون من ...خوش باش مستی ات ، که مرا نوش میکنی / تو دره ی بنفش غروبی که روز را....بر سینه میفشاری خاموش میکنی/ در سایه ها، فروغ تو بنشست و رنگ باخت ....او را به سایه از چه سیاه پوش میکنی؟ _____________}{فروغ فرخزاد}{
    شیشه ی نازک احساس مرا دست نزن
    چندشم می شود از لک انگشت دروغ
    آن که میگفت که احساس مرا می فهمد
    کو کجا رفت ؟که احساس مرا خوب فروخت

  5. #5
    مدیر بازنشسته
    تاریخ عضویت
    2013/01/19
    محل سکونت
    مشهد
    سن
    28
    نوشته ها
    1,568

    پیش فرض

    (ظلمت)...چه گریزی است ز من؟.....چه شتابیست به راه؟.....به چه خواهی بردن..در شبی این همه تاریک پناه؟....._____مرمرین پله ی آن غرفه ی عاج..ای دریغا که ز ما بس دور است..لحظه ها را دریاب..چشم فردا کور است..نه چراغیست در آن پایانی ..هر چه از دور نمایان ست..شاید آن نقطه نورانی ..چشم گرگ بیابان ست ..من فرو مانده به جام..سر به سجده نهادن تا کی؟..او در اینجاست نهان..میدرخشد در می..گر به هم آویزیم..ما دو سر گشته ی تنها،چون موج..به پناهی که تو می جویی،خواهیم رسید..اندر آن لحظه ی جادویی اوج............................................ ................. (فروغ فرخزاد)
    شیشه ی نازک احساس مرا دست نزن
    چندشم می شود از لک انگشت دروغ
    آن که میگفت که احساس مرا می فهمد
    کو کجا رفت ؟که احساس مرا خوب فروخت

  6. #6
    مدیر بازنشسته
    تاریخ عضویت
    2013/01/19
    محل سکونت
    مشهد
    سن
    28
    نوشته ها
    1,568

    پیش فرض

    (باد ما را خواهد برد)
    در شب کوچک من افسوس
    باد با برگ درختان میعادی دارد
    در شب کوچک من دلهره ی ویرانیست
    گوش کن
    وزش ضلمت را میشنوی؟
    من غریبانه به این خوشبختی مینگرم
    من به نومیدی خود معتادم
    گوش کن
    وزش ظلمت را میشنوی
    در شب اکنون چیزی میگذرد
    ماه ، سرخست و مشوش
    و بر این بام که هر لحظه در او بیم فرو ریختن است
    ابرها،همچون انبوه عذاداران
    لحظه های باریدن را گویی منتظرند

    شیشه ی نازک احساس مرا دست نزن
    چندشم می شود از لک انگشت دروغ
    آن که میگفت که احساس مرا می فهمد
    کو کجا رفت ؟که احساس مرا خوب فروخت

کلمات کلیدی این موضوع

مجوز های ارسال و ویرایش

  • شما نمیتوانید موضوع جدیدی ارسال کنید
  • شما امکان ارسال پاسخ را ندارید
  • شما نمیتوانید فایل پیوست کنید.
  • شما نمیتوانید پست های خود را ویرایش کنید
  •