در زمان خيلي بدي فيلم را اکران کرديد. الان حدود دو سه سال است که از توليد فيلم گذشته است. مدت زيادي طول کشيد تا فيلم تان به اکران برسد. شما در اين مدت کنار نيامديد و با وجود تمام اتفاقاتي که براي فيلم افتاد، نخواستيد مانند ديگر کارگردانان مستقل سراغ فيلم دوم تان برويد.



گفت وگو با عوامل فيلم «تنها دو بار زندگي مي‌کنيم»؛
تقابل تفنگ و گفت‌وگو


گيسو فغفوري - بيتا موسوي: در يکي از همين روزهاي متفاوت زمان مان دور هم جمع شديم تا درباره يک فيلم صحبت کنيم؛ فيلمي بي ستاره با مضموني که فکر و احساس را به چالش مي کشد. فيلم «تنها دو بار زندگي مي کنيم» اين روزها اکران شده است؛ فيلمي که از تونل زمان گذشته است. فيلمي که سرشار از لحظات و ديالوگ هاي متفاوت است و درخشان از نظر ما. بازيگران حتي نگاه و سکوت شان در فيلم تاثيرگذار است. فيلم مجموعه يي است از جزييات. مجموعه يي از حضور يا غيبت رنگ ها، آمدن و رفتن خورشيد و ابر.فيلم درباره رسيدن به 40سالگي است و 40سالگي پرفراز و نشيب خيلي از آدم ها درباره آرزوهايي که داشتيم و نشد و حرف هايي که نزديم درباره بخشي از تاريخ مان که هيچ وقت مرورش نکرده بوديم. کارگردان صبور است و تهيه کننده هم. هر دو براي ساختن فيلم مدت ها تلاش کرده اند؛ از سال 82 تا حالا. فيلم درباره راننده ميني بوسي است؛ جواني که زماني دانشجوي پزشکي بوده. حالا او دست به تفنگ شده است. فيلم درباره حسرت ها است، درباره نگاه هاي متفاوت و درباره عشقي متفاوت تر. شايد اگر ما همه با هم چيزي را بخواهيم همان چيز اتفاق بيفتد،همان طور که براي آنها رخ داد.مي توانستيم درباره خيلي از جزييات بپرسيم اما به چند نکته قناعت کرديم. اين جمع چهارنفره درباره فيلم صحبت کرده اند؛ نگار جواهريان و سيامک آقايي (بازيگران)، بهنام بهزادي (کارگردان) و بهروز هاشميان (تهيه کننده).

* * *

-در زمان خيلي بدي فيلم را اکران کرديد. الان حدود دو سه سال است که از توليد فيلم گذشته است. مدت زيادي طول کشيد تا فيلم تان به اکران برسد. شما در اين مدت کنار نيامديد و با وجود تمام اتفاقاتي که براي فيلم افتاد، نخواستيد مانند ديگر کارگردانان مستقل سراغ فيلم دوم تان برويد.

بهزادي؛ به نظر من فيلم اکران نشده مانند فيلم ساخته نشده است. تو بايد بداني کجا ايستاده يي و بايد پرونده يک فيلم باز را ببندي به خصوص اينکه فيلم اولت باشد. به علاوه اينکه بسياري از مخاطبان، روزنامه ها و رسانه ها و حتي بسياري از مجلات تخصصي، تا وقتي فيلم اکران نشود نسبت به فيلم توجهي جدي نشان نمي دهند. در اين مدت من به اين نتيجه قطعي رسيده ام.

-اين پيش زمينه را از قبل داشتيد که فيلم راحت اکران نشود؟

بهزادي؛ نه از قبل چنين فکري نمي کردم. وقتي فيلم آمد و در بخش جنبي جشنواره در اولين نمايشش با استقبال روبه رو شد فکر کردم راه براي اکران باز مي شود.

-اما حتي داوران آن را نديدند. حتي فيلم به خاطر يک فيلم ديگر از ليست نهايي خارج شد.

بهزادي؛ از اين مشکلات که بسيار براي فيلم پيش آمد. بخشي را شما مي دانيد و خيلي ها را تنها من مي دانم. اساساً اين مشکل سينمايي است که پيکره اش دولتي است و مي خواهد کار فرهنگي انجام دهد اما اين تعريف بيشتر به شعار نزديک است. اولين چيزي که به ذهن مي رسد اين است که با يک قضاوت يکسويه و قطعي و البته بدبينانه با اثر روبه رو مي شوند و برآيند کارشان بيشتر شکلي از شماتت دارد تا هدايت و نظارت.

-در اين مدت هدف تان اين بود که فقط فيلم تان اکران شود. از شرايط اکران راضي هستيد؟

بهزادي؛ من اصلاً از شرايط اکران راضي نيستم ولي گزينه ديگري نيست. حتي اگر شکل ديگري هم بود مي توانستيم با آن مقايسه کنيم. در همين حد که اکران مي شود مجبوريم بپذيريم.

-به نظر شما چطور اين اتفاق مي افتد؟ فيلمي که مردم دوستش دارند، جايزه مي گيرد، اما در نهايت اين شکلي اکران مي شود.

-با موضوع مشکل دارند؟

بهزادي؛ رابطه يک طرفه است. هيچ وقت به ما نگفتند با چه چيزي مشکل دارند و همان ها نگذاشتند فيلم براي دو سال اکران شود. يک اعلام رسمي بود که فيلم پروانه نمايش دارد و يک اعلان غيررسمي بود که اجازه نمايش و اکران نمي داد و خيلي قدرتمند نگذاشت فيلم اکران شود.

-مانند بلايي که بر سر فيلم هاي ديگري همچون سنتوري و آتشکار آمد.

بهزادي؛ در اين شرايط بايد خيلي خوشحال باشم که اين ماجراها تمام شده و فيلم اکران مي شود. اما به نسبت آن چيزي که در اولين نمايش هاي فيلم اتفاق افتاد زياد خوشحال نيستم. اگر فيلم در زمان خودش اکران مي شد مخاطبان بيشتري را به خود جلب مي کرد؛ مخاطباني که کنجکاو بودند. اساساً فکر مي کنم شرايط بهتر براي اکران فيلم از دست رفته است.

-البته به نظر مي رسد ذائقه مردم در حال عوض شدن است و فيلم هاي متفاوت نسبت به دو سال گذشته بيشتر مورد استقبال قرار مي گيرند.

بهزادي؛ ما اين فيلم را براي دانشجويان به صورت نيم بها نمايش مي دهيم اما خيلي دوست داشتم براي عده يي ديگر هم مجاني نمايش مي داديم. عده يي که در اتاق هاي دربسته مي نشينند و تصميم هايي مي گيرند که گاه بر سرنوشت ديگران سايه مي اندازد.

-از اين بحث که بگذريم اين همه تلاش براي ساخت و اکران يک فيلم واقعاً جاي تشکر دارد.

هاشميان؛ مي دانيد طي اين سال ها چه از زمان پروسه دريافت پروانه ساخت و چه تا حالا سهم ما نه شنيدن زنجيروار بوده است. بارها بررسي فيلمنامه در جلسه پروانه ساخت عقب افتاد. بارها گفتند حالا برويد و بعداً بياييد. اوايل 85 بود که به ما گفتند اصلاً برويد. مطلقاً گفتند نه. از فروردين تا آبان به ما گفتند نه.

-شما آن را در ذهن تان تمام شده فرض کرديد؟

هاشميان؛ دنبال راه حل هاي ديگر مي گشتيم. آلترناتيوهاي ديگري داشتيم مثلاً ويدئويي بسازيم يا به شکل هاي ديگر. در اين فاصله من چندين بار به ايران آمدم و پيگيري ها را هم ادامه مي داديم. پس از چند ماه آقاي اربابي از ما خواستند برويم و يکسري تعهد بدهيم. گويا در آن زمان شورا تاييد کرده بودند اما يک نکته هايي داشتند و به ما مي گفتند ما مي دانيم منظور شما چيزهاي ديگري است و اين چيزي نيست که در فيلمنامه آورده ايد و حتي از ما براي پايبندي به آنچه در فيلمنامه بود تعهد گرفتند.

-مگر در ذهن شما بودند و مي دانستند چگونه فيلم مي سازيد.

هاشميان؛ شايد در ذهن ما بودند. به هر حال يکسري مسائل را به صورت پيش فرض داشتند و احتمالاً بر اساس آن قضاوت مي کردند. بارها و بارها اين اتفاق براي من افتاده است از زمان سگ کشي تا بعد از آن براي کافه ترانزيت. ما نسخه هاي متفاوتي از اين فيلم ها داشتيم و هربار بخشي از آن حذف مي شد يا تغيير مي کرد.

-سرانجام عملاً فيلم با فيلمنامه اوليه چقدر فرق داشت؟

بهزادي؛ در کليت با فيلمنامه اوليه فرق زيادي نداشت. از ما فيلمنامه کامل خواسته بودند و ما هم نسخه اصلي و کامل را داده بوديم تا تکليف مان مشخص شود اما همين قضيه سبب شد مدت ها پشت در بمانيم. طي آن مدت ما جلسه هاي مختلفي داشتيم که در آنها نکته هايي را مي گفتند که بيشتر حاصل سوءظن و نگراني بود. يک بخش هايي را مي خواستند عوض کنند که قبول نکرديم و بخش هاي ديگر را به شکلي که هم نظر آنها را جلب کند و هم خيلي از شکل اوليه دور نشود تغيير داديم.

-شايد فکر مي کردند فيلم تان خيلي سياسي است؟

بهزادي؛بله و حرف من اين بود که اين يک فيلم سياسي نيست. اگر مسائل سياسي در آن هست به خاطر اين است که سياست در تمام شئون زندگي ما رخنه کرده و تاثير مي گذارد و نمونه اش ماجراهاي همين فيلم است. اساساً معتقدم شأن هنر خيلي بالاتر از اين شکل از سياست است که مد نظر آقايان بود.

-سياست حتي سرنوشت و تصميم هاي ما را مي سازد هر چقدر هم که شما نخواهيد.

بهزادي؛ بله و چه بسا که براي خيلي از ما اين اتفاق افتاده است. اما همزمان تصميم هاي ما نيز در زندگي مان خيلي سرنوشت ساز هستند. اما هر اگري که مربوط به گذشته ما است مي تواند سرنوشت ساز باشد؛ چه آنهايي که از بيرون به زندگي ما آمده اند مثل ماجراهاي سياسي و چه اگرهايي که ما خودمان عامل شان بوده ايم.

-فيلم تان با انواع حاشيه ها روبه رو شده است. از جنس فيلمسازي تان تا اينکه کدام صحنه از فيلم تان بايد حذف مي شد يا نمي شد. اما ما درباره اين مي پرسيم که شما چطور به اين جنس نگاه و فيلمسازي رسيديد.

يک بخش روايت و فرم است که با درونمايه مي آيد و بر اساس آن شکل مي گيرد و بخش ديگر خود درونمايه است. در هر دو اينها من آن چيزي را مي سازم که دغدغه من است. وقتي فيلمنامه يي را مي نويسم خواه نا خواه دغدغه ها و تجربه هايم و نگاهم آن را شکل مي دهند. اين طوري نيست که بتوانم سفارش به ذهنم بدهم که از چه چيزي و چطور بنويسم. از طرف ديگر سينما براي من بيشتر يک کار هنري است تا يک کار صنعتي. البته به آن بخش ديگرش هم که سرگرم کردن مخاطب و نگه داشتن او است فکر مي کنم اما وقتي شروع مي کني به نوشتن فيلمنامه به نوعي خودت را در آن خرج مي کني. آنجا است که ديگر نمي توانم انتخاب کنم که چه کار مي خواهم بکنم. آنجا فقط آن طوري که هستي و دوست داري بروز پيدا مي کني.

-اما هر کارگرداني ناگزير است به يکسري مسائل عمل کند. بازيگرهاي خاصي را وارد کار کند. اين اتفاق مثل اينکه براي شما نيفتاده است.

بهزادي؛ البته که افتاده اما همين ها هم خارج از محدوده علايق و سلايق شخصي من نيستند. اگر به لحاظ فني و تکنيکي هم کاري لازم است انجام شود باز هم در همين محدوده صورت مي گيرد. اما منظور من بيشتر آن چيزي است که در فضاي کلي فيلم حاکم است. مثلاً من فيلم هايي را که خيلي مايوس کننده و سرد هستند دوست ندارم به ويژه اينکه خيلي زود بفهمي همين روال تا آخر ادامه خواهد داشت يعني اساساً فيلم هايي را که تکليف شان خيلي زود با تماشاگر روشن مي شود دوست ندارم. فيلم هايي را دوست دارم که چنگ بزند و تماشاگر را درگير کند و به سمتي ببرد که با غافلگيري و کشف همراه باشد. البته خودم هم دوست دارم اين جوري فيلم بسازم.

-يعني تصميم نمي گيريد چه حرفي را با فيلم تان بگوييد يا نمي خواهيد با فيلم هايتان شعار بدهيد؟

بهزادي؛ گمان مي کنم شعار همان چيزي است که از پشت تريبون و با صداي بلند مي گويند. يک جور جيغ بنفش به علاوه چند دهنه بلندگو، هرچند نمونه هاي ملايمي هم دارد که با صدايي آرام ادا مي شود اما به همان قلنبه يي است. به هر حال فکر مي کنم جاي هيچ يک از انواع شعار در فيلم و هيچ اثر هنري ديگري نيست. ولي اينکه بخواهيم حرفي را در فيلم بگوييم چيز ديگري است. احتمالاً هر فيلمي مي کوشد چيزهايي را بگويد و اين از نخستين مراحل شکل گيري فيلمنامه با ما هست اما مهم تر از آنچه مي گوييم شايد اين باشد که چگونه بگوييم. براي خود من مضمون آنچه مي خواهم بگويم تا حد زيادي از ناخودآگاه مي آيد و عمدتاً شامل دغدغه ها و دلمشغولي هايم مي شود نه سفارش به خودم اما کاري که آگاهانه مي کنم اين است که تا حد ممکن اين حرف را غيرمستقيم مي گويم و آن را در لايه هاي کار پنهان مي کنم.

-اول از همه اين فرم روايي يا قصه به ذهن تان آمد؟

بهزادي؛ اول خط اصلي قصه بود که تفاوت هاي زيادي با داستان فعلي داشت. فرم هم بلافاصله آمد و داستان را با خودش به جاي تازه يي برد يعني فرم روايي از دل خود قصه آمد و اولين حاصل اش اين شد که خود قصه را زير و رو کرد همچنان که هر تغييري که در قصه مي داديم فرم را با خود تغيير مي داد. بعد نتيجه اش داستاني شد که در اين فرم روايي تعريف مي شد و اگر قرار بود فرم را عوض کنيم با داستان متفاوتي روبه رو بوديم.

-خود اين ايده از کجا آمد؟ البته اين آرزوي خيلي ها است که اين اتفاق برايشان بيفتد.

بهزادي؛ براي هزار و يکمين بار اين داستان را تعريف مي کنم. سال 82 بود که من ديسک کمر گرفتم و مدت طولاني مجبور شدم استراحت مطلق کنم. آن وقت ها بود که حتي براي کارهايي که انجام نمي دادم يا خيلي کم سراغ شان مي رفتم هم دلم تنگ مي شد. دلم مي خواست بروم پاراگلايدر سوار شوم يا فوتبال بازي کنم در حالي که حتي نمي شد از جايم بلند شوم. انگار آدم يکباره يادش مي افتد که مي خواسته چه کارهايي را انجام دهد و حالا که ديگر نمي تواند حسرت شان به سمت ما هجوم مي آورد. اين قضيه سخت مشغولم کرده بود که چطور آدم سراغ گذشته اش مي رود و دريغ کارهاي نکرده و راه هاي نرفته، مي آيد سراغ آدم و همين ها شد نطفه فيلم.

-از کي آقاي هاشميان وارد شد؟

بهزادي؛ همان ايده هاي اوليه را با ايشان در ميان مي گذاشتم. ما از قبل آشنايي داشتيم. آن زمان اصلاً صحبت از تهيه کار نبود. بيشتر جنبه مشورتي داشت و به تدريج بحث تهيه کار به ميان آمد.

-شما با آدم هاي متفاوتي فيلم ساختيد.

هاشميان؛ از آدم هايي نيستم که با کتگوري خاص و آدم هاي خاص کار کنم.

-اين بار البته يک کارگردان فيلم اولي بود با موضوعي متفاوت. از روند ساخت فيلم بيشتر مي گوييد.

هاشميان؛ اين فيلم روايتي از شرايط انساني و اجتماعي بود. همان طور که فيلم هاي ديگر من نيز همين طور بود. در سگ کشي و کافه ترانزيت هم بخشي از شرايط انساني و اجتماعي و تاريخي روايت شده است. شکل جدي کار ما در اين فيلم از جايي آغاز شد که از نيمه سال 83 فيلمنامه در ورسيون هاي مختلف به من داده شد که اولين شان براي بهزادي سومين يا چهارمين ورسيون بود. اين کار تا اواخر 84 طول کشيد و ما براي ساخت آن در سال 85 آماده شديم.

بهزادي؛ ما از اول سال 85 خيز برداشتيم که اين کار را توليد کنيم. اما پروانه ساخت با مشکل روبه رو شد. به اين ترتيب زمان را و همه چيز را از دست داديم، تا آخر آبان و آذر.

هاشميان؛ وقتي پروانه ساخت را گرفتيم هشت ماه از وقتي که پيش بيني کرده بوديم گذشته بود. زمان را از دست داده بوديم، سرمايه گذاران را از دست داده بوديم. ما تمام پيش بيني هاي اقتصادي مان را از دست داديم. اما بلافاصله پيش توليد را شروع کرديم و کار را آغاز کرديم چون نگراني بزرگ مان از دست رفتن فصل بود که تا همان جا هم تا حدي از دست رفته بود. بر اساس تجربه مي دانستم در آن مقطع بايد کار را شروع کنيم و اطمينان داشتم به رغم مشکلاتي که داشتيم روند توليد بي هيچ مشکل و وقفه يي به خوبي پيش خواهد رفت.

بهزادي؛ بعد که پروانه ساخت را دادند در مدت کمتر از سه روز کار را راه انداختيم. برخي ها به ما پيشنهاد کردند وارد پروژه شوند. وقتي با هاشميان در ميان گذاشتم موافق نبود چون معتقد بود هر کس وارد شود با خودش يکسري آدم و شرايط را خواهد آورد که ممکن است آزادي عمل را از من بگيرد. چند بار همه چيز را بررسي کرديم و سرانجام قرار شد با شرايط سخت تر اما آزادي عمل کار را انجام دهيم.

-مگر در اين فضا مي شود؟

هاشميان؛ يک جوري برنامه ريزي کرديم که بر خود کار تمرکز کنيم و به آن چيزي که مهم بود عمل کنيم و آن را اجرا کنيم. يک سر صحنه بدون حاشيه.

-شما بر بازيگر خاصي اصرار نداشتيد؟

هاشميان؛ نخير. ببينيد در مورد دو فيلم «سگ کشي» و « کافه ترانزيت» هم همين طور بود. آقاي بيضايي بر بازيگر اصلي تاکيد داشتند که مژده شمسايي باشد. در کافه ترانزيت هم سه گزينه داشتيم از جمله فاطمه معتمدآريا، فرشته صدرعرفايي و هديه تهراني. برخلاف آنچه انگيزه هاي مادي کار ايجاب مي کرد، من گفتم خانم عرفايي چون قرار نبود به خاطر حضور يک چهره کليد اصلي کار را از دست بدهيم. من مي دانستم اين کارگردان و سناريو آن بازيگر خاص را مي خواهد و اينها همان نکته کليدي فيلم است نه چيز ديگري.

-به نظر مي رسد تمام تغيير رنگ و فضا را شما از قبل پيش بيني کرده ايد.

بهزادي؛ تقريباً از اوايل فيلم هرجا که شخصيت دختر وارد مي شود همراهش يک مقدار گرما مي آيد و اين در طراحي فضا و لباس هاي شهرزاد، جاهايي که مي رود و... هست. هرجا شهرزاد هست يک مقدار نور و گرما هست. اما همچنان تلاش کرديم بيننده اين را ببيند و از رويش رد شود. که بگويد اين هم بود اما از دست رفت. از معدود جاهايي که آفتاب هست با حضور شهرزاد است.

-اما درباره بازي ها. کاملاً معلوم است که جلوي هر حرکت اضافي گرفته شده است. هيچ اغراقي در کار نيست.

جواهريان؛ خب احتياجي به اغراق نبود.

-تصميم گرفته بوديد همه چيز ساده پيش برود. خيلي تلاش کرديد بازيگرها فيلمنامه را نخوانند تا حس ها لحظه يي باشد و کاملاً معلوم است که بازي ها کنترل شده. چرا نمي خواستيد فيلمنامه را بخوانند؟

جواهريان؛ فکر نمي کنم ماجراي اغراق در بازي و نخواندن فيلمنامه به هم ربط داشته باشد.

هاشميان؛ خيلي از بازيگران بودند که مي توانستند در اين نقش بازي کنند اما جنس بازي شان شبيه خانم جواهريان نبود.

بهزادي؛ تمام اينها بستگي دارد که تعريف کارگردان از بازي بازيگر چيست. بعضي ها دوست دارند بازي بازيگران شان به وضوح ديده شود و اين نوع از بازي را بيشتر بازي نکردن مي دانند. اما در مورد نگار جواهريان به عنوان يک بازيگر جنس بازي اش اين است که اوراکت نيست (خيلي ديده نمي شود) و اين خيلي براي من مهم بود هرچند شکل کار ما کمي متفاوت بود. اما درباره اينکه چرا فيلمنامه را ندادم بخوانند اين ربطي به بازي شان نداشت. مساله ديگري بود.

-خود شما راضي بوديد که فيلمنامه را نخوانده بوديد؟

جواهريان؛ الان که پروسه ساخت فيلم تمام شده است، راضي هستم. البته زمان فيلمبرداري يک لحظه هايي دلگير مي شدم. به من برمي خورد و فکر مي کردم اين هم مثل همان نگاهي است که بازيگران را نقد مي کند و مي کوبدشان. نگاهي که کم کم دارد در سينماي ما رايج مي شود. فکر مي کنند بازيگرها بهتر است اهل فکر کردن نباشند، بهتر است خودشان بازي شان را طراحي نکنند. بهتر است يک کارگردان بالاي سرشان باشد که همه چيز را کنترل کند، يا با آنها طوري رفتار کنند که انگار چيزي جز شيء نيستند. شايد تمام اين سال ها وقتي به فيلم هايي که دوست شان داريم نگاه مي کنيم، مي بينيم شايد اين شيوه کار کردن تا حدي هم جواب داده است. اما فکر مي کنم اين نگاه نمي تواند هميشه هم جواب بدهد.

-گارد هم مي گرفتيد؟

جواهريان؛ يادتان مي آيد که من گارد گرفته باشم؟

بهزادي؛ از همان روز اول که سر صحنه آمد چون اصلاً فيلمنامه را نخوانده بود و يک صحنه را همان جا فيلمبرداري کرديم که برايش تازگي داشت با يک علامت سوال خيلي بزرگ مواجه شد. همان روز بعد از فيلمبرداري هم يک جلسه سه ساعته گذاشتيم که خيلي مفصل صحبت کرديم که چرا بايد اين جوري بازي کند. نه، در واقع گارد نمي گرفت، مي خواست جواب سوالش را بگيرد چرا که اين شکل از کار با بازيگر به کلي برايش تازگي داشت و شايد بيشتر جا خورده بود.

جواهريان؛ اما الان مي گويم يک لحظه هايي هم ناراحت مي شدم، هرچند حالا دليلش را مي فهمم. فکر مي کنم تصميم درستي بوده است از جانب آقاي بهزادي. اين تصميم هم به خاطر من و هم باقي بازيگرها بود.

-تا کي نمي دانستي که قرار است نقش مقابل را کسي بازي کند که نابازيگر است. اين رابطه بايد خيلي درست شکل بگيرد.

جواهريان؛ روزي که رفتم و قطعي شد من اين نقش را بازي کنم، فردا يا پس فردايش فيلم کليد مي خورد. از حدود سه هفته قبل با گروه آشنا شده بوديم و فکر مي کردم يک فيلم عجيب و غريب است و در عين حال آقاي بهزادي را هم نمي شناختم. عليرضا آقاخاني را هم نديده بودم.

-به شما نگفته بودند؟

جواهريان؛ اصلاً قرار نبود من اين نقش را بازي کنم. تا روز قبل از فيلمبرداري به من نگفته بودند...

بهزادي؛ يک هفته قبل از فيلمبرداري.

هاشميان؛ البته خود ما از خيلي قبل تر مي دانستيم و تصميمات قطعي بود.

جواهريان؛ به من گفته بودند قرار است روبه روي شما کسي بازي کند که خيلي سخت انتخاب شده است. توي دفتر هم يکسري اتاق بود که هميشه درشان بسته بود چون قرار نبود کسي کس ديگري را ببيند. يک عده از آنجا رد مي شدند و صدايشان مي آمد، اما من نمي ديدم شان چون اصلاً قرار نبود من عليرضا آقاخاني را ببينم.

-لحظه يي که با او روبه رو شدي فکر نکردي با يک آدمي که خيلي سرد و يخ است و اصلاً هيچ جور نمي شود تويش رسوخ کرد چطوري بايد ارتباط برقرار کني؟

جواهريان؛ لحظه يي که براي اولين بار ديدم شان، اشتباهي آمدند توي اتاقي که من نشسته بودم. آمد يک سوال پرسيد و رفت. من با خودم گفتم خب پس همين است.

-با خودت فکر نمي کردي چه جوري ارتباط برقرار کني؟

جواهريان؛ اصلاً اين طوري نبود. اولش خيلي دنبال ارتباط برقرار کردن نبودم. هربار که مي آمدم سر صحنه، فکر مي کردم شايد اين آخرين سکانسي است که بازي مي کنم. مي دانستم «شهرزاد» از قرار معلوم شخصيت مهمي است، اما نمي دانستم چه ارتباطي با سيامک دارد.

بهزادي؛ آنها بعد از چند جلسه مجاز شدند ارتباط بيشتري هم در پشت صحنه داشته باشند. در واقع از فصل دوم مي توانستند با هم ارتباط برقرار کنند.

-پس عملاً هيچ تمريني نداشتيد؟

جواهريان؛ هيچ تمريني. يک جاهايي من آنقدر اضطراب داشتم که نمي توانستم بخندم و اصلاً نمي دانستم چه مي شود. اتفاقاً اينقدر مي ترسيدم که بگويند چقدر اïوًراکت است. بگويند چقدر الکي مي خندي. يک لحظه هايي واقعاً مي ترسيدم. براي يک بازيگر کار خيلي سختي است که همه داستان را نداند. اگر من قبول کردم، از بي تعهدي نمي آيد، از اين مي آيد که حاضر شده ام ريسک کنم.

بهزادي؛ براي بازيگر خيلي سخت است چون نه کارگردان فيلم را مي شناسد، نه فيلمي از او ديده، نه ذهنيتي از خود نقش دارد. اين جور انتخاب ها حيثيت حرفه يي اين بازيگر را مي تواند تا سال ها زير سوال ببرد.

-اما خيلي ها با ديدن فيلم گفتند چقدر جاي خودش قرار گرفته و چه انتخاب مناسبي است. اين طور نيست؟

جواهريان؛ حرفي که خوب در ذهنم مانده، حرف «مجيد اسلامي» است که در جشنواره به من گفتند بالاخره نقشي را که بايد بازي مي کردي، بازي کردي. اما در مورد شبيه بودن به شهرزاد، شايد در ظاهر شبيه شهرزاد باشم، ولي عميقاً شبيه نيستم.

آقاخاني؛ آن را بازي کردي.

-اما درباره نگار با وجود اينکه حس اضطراب را داشته است وقتي دوربين روشن مي شد کامل در فضا قرار مي گرفت.

جواهريان؛ آقاي بهزادي شهرزاد را خيلي خوب معرفي کردند. فکر مي کنم شهرزاد يک جور پيشنهاد اين جور بودن است.

-شهرزاد يک جور پيشنهاد بودن است؟

جواهريان؛ مي دانيد، من مدام از دست حرف هاي قلنبه اين طوري فرار مي کنم. همين الان هم به خودم مي گويم آخر اين چه حرفي است که زده يي؟ ولي خب، به نظرم فقط يک پيشنهاد است. اين را وقتي فهميدم که فيلم يک جاهايي اکران شد، مثلاً در دانشگاه ها و... وقتي واکنش آدم ها را ديدم تاثير بيشتري داشت. براي من به عنوان تماشاچي اين طوري است که شهرزاد مي تواند آدم را احاطه کند. براي من که اين طوري است. من اين شانس را داشتم که زياد تماشاچي اين فيلم باشم، نه به اين دليل که زياد آن را ببينم بلکه به دليل شيوه يي که اين فيلم را کار کرديم، مي توانم بيرون از فيلم باشم.

-البته آقاي بهزادي تاکيد دارند که هيچ کس شبيه شهرزاد نيست.

جواهريان؛ چون خيلي شهرزاد را دوست دارند و اصلاً نمي خواهند کسي شبيه شهرزاد باشد.

آقاخاني؛ و عجيب از سيامک خوشش نمي آيد،

بهزادي؛ البته که شوخي مي فرماييد، تا سيامک نباشد شهرزاد هم ديده نمي شود و معني خود را به خوبي پيدا نمي کند اما من که به دنبال نابازيگر مي گشتم حتماً چيزهايي در نگار جواهريان ديده بودم که انتخاب کردم،

- انگار دنبال يک آدم سن و سال دارتر مي گشتيد.

بهزادي؛ بله من نگار جواهريان را خيلي قبل ديده بودم. گفتم خودش است. اما براي اين سراغش نرفتم که به ذهنم رسيد خيلي جوان است. من نمي شناختمش، نمي توانستم قضاوت کنم شبيه شهرزاد هست يا نيست و البته قرار هم نبود که يک نفر را درست شبيه او پيدا کنيم. اما يک نشانه هاي ظاهري از او داشتم که با دوستان و همکارانم درباره اش گفته بودم. خانم منصوره يزدان جو که طراح هنري فيلم بود اولين بار که نگار به دفتر ما آمد نکته جالبي را ياد آوري کرد. او کوله پشتي را که همراه نگار بود، ديده بود و اينکه آن را همه جا روي زمين مي اندازد يا اينکه خيلي آدم شسته رفته يي نيست و خيلي چيزهاي ديگر. ما در همان جلسه اول درباره هر چيزي حرف زديم غير از فيلم. ديدم آن وجوه بيروني و مورد نظر را دارد. اما به نظرم شهرزاد کمي پيچيده تر از آن است که هر کدام از ما مي بينيم و بگوييم آهان اين شهرزاد است.

-خيلي افسانه يي است؟

بهزادي؛ نه اتفاقاً خيلي هم رئال است اما نکته اين است که من نشانه هايي را به نگار جواهريان مي دادم که بعداً خودش به آن تعبير شهرزاديسم داد و گفت اين مي تواند يک شکلي از بودن باشد، از اين منظر خيلي خوب شهرزاد را مي فهميد. اين خيلي مهم بود و کار من را راحت مي کرد. يا وقتي کاري مي کرد، ديالوگي مي گفت من مي گفتم شهرزادي بگو و ما به اين قالب رسيده بوديم که يعني چي.

-در مورد عليرضا آقاخاني يا همان سيامک هم همين طور بود؟

بهزادي؛ بله، ما تعبيري داشتيم که مثلاً عليرضايي است يا آن را سيامکي اش کن چون عليرضا خودش خيلي با سيامک فرق دارد.

-چقدر دوست داشتيد بازيگر شويد؟

آقاخاني؛ نه وسوسه بازيگري داشتم و نه به بازيگري فکر مي کردم و به يکباره اين اتفاق افتاده است.

-چقدر شبيه سيامک هستيد؟ از نظر صورت که هستيد،

آقاخاني؛ من هيچي. سيامک از من خيلي دور است.

بهزادي؛ واقعاً هيچ شباهتي ندارد. عليرضا با همه شوخي مي کند، حرکاتش تند است اما صورتش تصادفاً خيلي شبيه سيامک است.

آقاخاني؛ شايد به خاطر همين صورت بوده که من انتخاب شدم چون اصلاً همديگر را نمي شناختيم. اين آدم را هم نمي شناختم.

-چقدر فکر کرديد که مي توانيد اين نقش را بازي کنيد؟

آقاخاني؛ ايده يي درباره آن نداشتم اما فکر کردم مي توانم براي بازي کردن اين نقش تلاش کنم. من تا آن زمان هيچ شناختي نسبت به بازيگري نداشتم. از همه سينماي ايران هم فقط آقايان بيضايي و داريوش مهرجويي را مي شناختم اما از آشنايي من با بهنام بهزادي تا آغاز فيلمبرداري يک سال و نيم طول کشيد و در اين مدت دوستي خوبي ميان ما ايجاد شد و من با چيزهاي بسياري آشنا شدم.

-پس شما داشتيد آقاخاني را بازيگر مي کرديد؟

بهزادي؛ شايد نه. در واقع کارهاي متفرقه مي کرديم. اولين چيزي که با هر نابازيگر يا با هر بازيگري که مي خواهد به صورت نابازيگر رفتار کند لازم بود انجام شود، شناختن او بود. من بايد مي شناختمش. اينکه چطوري عصباني مي شود، وقتي خوشحال است چطور رفتار مي کند، حرکات و رفتار و حرف زدنش چگونه است و از اين چيزها. يک بخشي هم نزديک کردن او به نقش بود و بخش ديگر هم آماده کردنش براي جلوي دوربين يعني از بين بردن حساسيت هايش نسبت به دوربين. تقريباً همه آدم ها جلوي دوربين حالت شان فرق مي کند. حالا حساب کنيد او بايد به راحتي جلوي دوربين 35 ميليمتري و اعضاي گروه قرار مي گرفت. اين را قبلاً هم گفته ام؛ اينکه اوايل از عليرضا عکس مي گرفتم بعد ويدئو مي گرفتم. يک بخش ديگر هم اين بود که ما با هم گپ مي زديم و آن چيزي را که بايد عليرضا مي بود غيرمستقيم به آن اشاره مي کرديم. در اين مدت حتي بايد نوع و سرعت حرکاتش عوض مي شد.

-سيامک را ديده بوديد؟ کسي را اين طوري مي شناختيد که از آن الهام گرفته باشيد؟

آقاخاني؛ من فکر مي کردم خودم سيامک هستم. من خود سيامک بودم. اين واقعيت است. از صبح ساعت 5،6 آفيش بوديم تا بعدازظهر که ديگر آفتابي نبود. بعد که برمي گشتم زندگي خودم را داشتم. اما اطرافيانم مدام مي گفتند چرا اين جوري شدي. چقدر تغيير کردي. من هم قبول نمي کردم و مي گفتم حالا من دارم يک فيلم بازي مي کنم.

-چقدر از سيامک درون شما مانده است؟

آقاخاني؛ نمانده است. اما من واقعاً تا چند ماه بعد هم درگيرش بودم. شايد من هر روز صبح پيش خودم تکرار هاي شخصيتي سيامک را داشتم.

جواهريان؛ مي خواستم بپرسم چقدر از شهرزاد درونش مانده است.

آقاخاني؛ از همه بيشتر شهرزاد يادم هست.

-شما بازي رامين راستاد را هم کنترل کرده بوديد.

بهزادي؛ شايد کنترل کلمه درستي نباشد اما ما به تعريف مشترکي از کار رسيده بوديم. کمتر برايش پيش آمده است نقش هايي که مي تواند خوب خودش را نشان دهد بازي کند. به هر حال او دستيار کارگردان من و مدام در جريان کارها بود.

-حالا مساله اصلي، چرا اينقدر متفاوت عمل کرده ايد، همه از مهرباني مي گويند و شما اسلحه دست فرد داديد؟

بهزادي؛ اين را اول بگويم که وقتي يک اسلحه کاليبر 45 را دستم گرفتم سردي اش بدنم را لرزاند.

-شما که سربازي رفتيد؟

بهزادي؛ من آموزش نظامي ديده ام اما گرفتن هفت تير در دست تجربه غريبي است. من هيچ نظري درباره استفاده کردن از آن ندارم. به خصوص احساس مي کردم هفت تير دادن به دست اين شخصيت کار سختي است اما نه آن اندازه که استفاده کردنش. آنها که اسلحه دست گرفته اند خيلي آدم هاي عجيبي هستند. من هيچ تجربه يي در اين زمينه ندارم.

-پس چرا اين شيوه را انتخاب کرديد؟

بهزادي؛ مهم اين است که از هفت تير چه استفاده يي مي کنند.

-اما او رفت که استفاده کند تا گذشته اش را جبران کند.

بهزادي؛ شايد جبران نه. به قول خودش دلش را خنک کند.

- به نظر من خاستگاه اين گونه آدم ها اجازه نمي دهد اين روش را قبول کنند.

بهزادي؛ ما وقتي کار درام انجام مي دهيم وجوه انساني را بيرون مي کشيم و به آنها مي پردازيم. در يک درام بايد کنش ما قدرتمند و باور پذير باشد.

-من وقتي فيلم را مي بينم باور مي کنم اما بعدش اين انتخاب و اين روش برايم باورکردني نيست.

بهزادي؛ حالا اينجاست که بايد بگويم من خيلي در اين زمينه تحقيق کردم و از وجوه مختلف به آن پرداختم. مي خواستم آدمي را انتخاب کنم که آدم بيماري نداشته باشد و بر اساس يک تصميم عقلي به اين نتيجه رسيده باشد نه از نظر غريزي، مشکل روانشناسي نداشته باشد و لحظه يي تصميم نگرفته باشد؛ آدمي که به انتها رسيده است. البته از کجا آمده است مهم است اما اينکه به کجا رسيده مهم تر است.

-من مشکلم رفتار اخلاقي است؛ اين اسلحه برداشتن.

بهزادي؛ اين آدم به نقطه صفر مطلق رسيده است. اين آدم وقتي خودش براي خودش اصلاً مهم نيست، ديگر جامعه و اصولش اصلاً مهم نيست. البته من به عنوان کسي که اين فيلم را ساخته ام نمي خواهم نظر قطعي درباره پس ذهن شخصيت بدهم. مي گويم آيا او به نقطه صفر مطلق رسيده است يا امکان براي بازگشت، براي ماندن و رفتن وجود دارد؟ به همين خاطر است که حرف ها را قبول مي کند. تنها يک بار هم شليک مي کند. البته اينها به درونمايه فيلم برمي گيرد. دوست ندارم بيشتر از اين توضيح دهم. اما به نظر مي رسد او اين کارها را عاقلانه انتخاب کرده است. نشانه هايش در فيلم هم خيلي زياد است. آدمي که مي نشيند جدول برنامه درست مي کند انگار هنوز در نقطه صفر مطلق نيست. او جمله هايي را مي گويد و اضافه مي کند؛ «اين را گفتم که فقط گفته باشم» تا حسرت نگفتنش ديگر با او همراه نباشد. اين حسرت را با اين جمله جبران مي کند. يا در رستوران مي خواست برود اما وقتي نمي شود، مي گويد اين کار را مي کنم که کرده باشم.

-پس مي شود اين طوري گفت که اسلحه دست گرفتن هم فقط حسرتي بوده که هميشه داشته و انجام نداده است.

بهزادي؛ نه، خود اسلحه را کنار بگذاريد اما انتقام گرفتن چرا، اين را مي خواسته است.

-شکلش هم مهم نيست.

بهزادي؛ اينقدر اين آدم هوشيار است که وقتي با آن مرد حرف مي زند از ايده اوليه و قطعي اش فاصله مي گيرد. اين فرق مي کند با کسي که فقط غريزي رفتار مي کند. آدمي که غريزي رفتار مي کند ديگر نمي آيد با کسي حرف بزند؛ مي رود انجام مي دهد و برمي گردد.

آقاخاني؛ درباره اسلحه هم من اين طور فکر مي کنم که سيامک اصلاً نمي خواست بکشد. سيامک تصوري که از پاژنگ داشت متفاوت بود؛ کسي که با يک امضا او را بيرون کرده است، آدمي که قدرتمند است. باورش نمي شود که آن آدم در زيرزمين است. در برابر کسي که از شما قوي تر است اين انتخاب فقط يک واکنش است. اين اسلحه براي اين است که به چراهايش برسد؛ چرايي اينکه چرا اتفاق افتاد؟ اصلاً نمي خواست بکشد. رفته بود جواب چراهايش را بگيرد. يکسري چراها داشت و يکسري حسرت ها.

-شما مي گوييد شخصيت به نقطه صفر مطلق نرسيده است، پس منتظر روزنه است.

بهزادي؛ بگذاريد اين طور به شما بگويم که منتظر آن روزنه نيست اما چون به صفر مطلق نرسيده است اگر روزنه يي برايش باز شود آن را مي پذيرد و مي شود باور کرد اين روزنه به طور مطلق برايش بسته نيست. در واقع من تمام تلاشم را کردم تا وقتي نمي خواهم، بيننده حدس نزند که اين روزنه وجود دارد يا نه. بارها صحبت مي کرديم که آمد و رفت دختر به گونه يي باشد که هر بار بيننده فکر کند اين آخرين بار است.

-اما تفنگ در طول فيلم وجود دارد.

بهزادي؛ اين تفنگ در تقابل با آن لطافتي است که مي تواند در گفت وگو وجود داشته باشد. اگر ابر هست که خيلي هم زياد است براي اين است که آن لحظات کم آفتاب ديده شود. اگر يأس است که خيلي زياد است براي اين است که آن روزنه کوچک اميد ديده شود. من فقط مي خواهم بگويم هر کدام نباشد آن نقطه مقابلش ديده نمي شود. اگر مي توان با تفنگ رفت سراغ کسي، نقطه مقابلش اين است که مي توان با او حرف زد.

-مگر ما چقدر شانس داريم که بر سر راه مان يک شهرزاد پيدا شود.

بهزادي؛ قرار نيست عين به عين فيلم در زندگي پياده شود.

جواهريان؛ لازم نيست پيدا شود، يک پيشنهاد است.

آقاخاني؛ خيلي وقت ها پيش مي آيد اما شايد ما نبينيم اش، همان طور که سيامک نديد. شايد نگاه مان را بايد عوض کنيم.

جواهريان؛ به همين خاطر من اصرار دارم که مثل من نيست، چون مي خواهد بگويد اين حساس است، نگاهش را به زندگي رها نکرده است. چشمش دنبال زندگي مي چرخد. اما اينقدر حساس است که ممکن است هر لحظه نسبت به هر چيزي گريه اش بگيرد. ممکن است واکنش نشان دهد اما نمي دهد. انگار همه چيز را از خودش عبور مي دهد. يک پيشنهاد است همه چيز از آدم رد شود. نه اينکه مسائل را نبيني و رويت را آن طرف بکني. براي اينکه بي حس نباشي و پس هم نزني.