نمایش نتایج: از شماره 1 تا 1 , از مجموع 1

موضوع: صخره صخره در باران

  1. #1
    مدیر بازنشسته
    تاریخ عضویت
    2009/07/27
    نوشته ها
    8,031
    سپاس ها
    311
    سپاس شده 1,281 در 886 پست

    24 صخره صخره در باران

    صخره صخره در باران

    شال بلند ازبكی از گل به تن داری...زیبای من كه چشم‌های تركمن داری...شیرین‌ترین بودای شرق دور می‌دانم....

    وقتی از كسی یك پیشینه ذهنی داشته باشی، قضاوت‌های قلمت هم كم و بیش تحت تاثیر آن خواهد بود. نگارنده اگر چه وحید طلعت را از نزدیك ندیده، اما می‌دانم شاعری است جوان و سری پر شور دارد.

    شعرهای طلعت در مجموعه آب، باد، آتش، وطن ما را به یاد چهار عنصر طبیعت یعنی آب، باد، آتش و خاك كه قدما بدان معتقد بودند می‌اندازد. در اینجا شاعر به جای خاك هنرمندانه واژه وطن را گذاشته است.
    در نگاه اول آدم خیال می‌كند با یك كتاب فلسفی رو به روست. وقتی آن را ورق می‌زنیم، با شعر‌هایی مواجه می‌شویم كه كم و بیش رنگ و بوی فلسفی هم دارند. شاعر اگر چه طرح‌های فلسفی نمی‌ریزد و بنا هم نداشته (به گمان نگارنده) فلسفی حرف بزند، اما شعر خودش را به فضایی می‌كشاند كه ناگزیر می‌شود این گونه حرف بزند و استقبال كند از این فضا.
    وقتی كه دنیا خلق می‌شد ما دو تن بودیم
    هم مرز نه، همسایه نه، هموطن بودیم

    ***

    كابوس شد زندگی مان در خواب‌های عمیقش
    تا آنچنان كه خودش خواست یك جور تعبیرمان كرد

    ***

    آشوب كن بشور بر این جبر مطلقت
    این بار سر نوشت خدا را رقم بزن


    هركس در جهانی كه برای خودش می‌سازد زندگی می‌كند. اغلب افراد جامعه این جهان را نمی‌سازند، بلكه در محدوده‌ای زندگی می‌كنند كه دیگران برایشان ساخته‌اند. همین اعتقاداتی كه ما داریم، ساخته و پرداخته نسل‌های قبلی است و كمتر ریسك می‌كنیم به بازسازی‌اش بپردازیم. شاعران ما هم بر همین اساس شعر می‌گویند و سعی می‌كنند حریم‌ها را حفظ كنند و پای در منطقه ممنوعه نگذارند. اما به نظر می‌رسد طلعت در تلاش است این مرز‌ها را بشكند، خودش را رها كند و فكرش را آزاد كند از تمام قید و بندها. او سعی می‌كند جهانی بزرگ برای خودش بسازد. جهانی كه رنگ و بوی ملیت ندارد. جهانی كه مرزهای جغرافیایی به هیچ وجه محدودش نمی‌كند. او فكرش را از كلیشه‌هایی كه برایش ساخته‌اند آزاد می‌كند. به همین سبب كلمات محدودش نمی‌كنند.
    وقتی كه دنیا خلق می‌شد ما دو تن بودیم
    هم مرز نه، همسایه نه، هموطن بودیم
    جغرافیا معنا نمی‌شد در وجود ما
    یك روح آواره ولی در دو بدن بودیم


    یكی از این نمونه‌هایی كه شاعر كلیشه‌های فكری را می‌شكند، در استعمال واژه چنگیز است. وی به این واژه بار مثبت القا می‌كند. بماند كه موفق بوده یا نه ولی سعی كرده است از چارچوب‌هایی كه ما به لغات داده‌ایم بیرون بیاید.
    ای عشق ای همیشه ویرانگر آباد كن مرا كه هزاران سال
    در انتظار لحظه موعودم در انتظار لشكر چنگیزم


    همان‌گونه كه شاعر كم و بیش تلاش كرده جهانش را وسعت ببخشد، تلاش كرده است از تنوع اوزان هم بهره بجوید. نسبت به شاعران جوان كه اوزان خاص در شعرشان كلیشه شده، طلعت هم در استفاده از اوزان كوتاه و هم در بهره‌گیری از اوزان بلند موفق بوده است. وی از وزن‌هایی كه شاعران دیگر بخصوص در این فضایی كه بر غزل حاكم است مكرر از آنها بهره می‌جویند كمتر استفاده كرده است. در كنار این هنجارشكنی می‌توان به بهره‌گیری گسترده واژگان اشاره كرد. بسامد واژه‌هایی مثل باران، ابر، آسمان، ستاره و ماه كه در شاعران دیگر به یك نگاه در كتابشان انبوهی از این كلمات خود را نشان می‌دهند، كم است و در عوض سعی شده است واژگان تقریبا غریب بیشتر استخدام شود:
    شروع تازه‌ای از زیستن نبودی اگر
    همیشه میل به انسان شدن نبودی اگر


    درونمایه بیشتر غزل‌های كتاب آب، باد، آتش، وطن عشق است. شاعر با كسی حرف می‌زند و دیالوگ‌های عاشقانه دارد. گاه با او از آغاز خلقت سخن می‌گوید، گاه از آوارگی‌ها و سرگردانی‌ها. این معشوق گاه به صورت نماد‌های اسطوره‌ای خطاب قرار می‌گیرد و گاه به صورت شاهدی كه خوبی‌های مناطق مختلف در او جمع شده است.
    چشم‌هایت مرا به كابل برد، دست‌هایت مرا به تركستان
    بیستون را درون شعرم كند، طعم شیرین حسرت فرهاد


    استفاده از زبان صمیمی و محاوره ویژگی مثبت غزل‌های وحید طلعت است
    این معشوقه یك وطن و زبان خاص ندارد و از قوم خاصی هم نیست گرچه شاعر گاه او را با امتیازهای ازبكی مخاطب قرار می‌دهد، گاه با ویژگی‌های تركمنی می‌خواند و گاه با خصوصیات تركی و گاهی با خصوصیات دیگر اقوام. همان گونه كه شاعر وطنش را از چار چوب مرز جغرافیای ایران بیرون می‌داند تلاش می‌كند این معشوقه هموطنی به همین گستردگی داشته باشد و شاید این معشوقه وطن شاعر باشد؛ وطنی كه مرزش به گستره فرهنگ فارسی است. چون بسامد كلمه وطن در شعرش بسیار زیاد است.

    شال بلند ازبكی از گل به تن داری
    زیبای من كه چشم‌های تركمن داری
    شیرین‌ترین بودای شرق دور می‌دانم
    در كوه‌های هندوكش هم كوهكن داری
    جغرافیای سرنوشت من تصور كن
    هرجا كه هستی، قعر چشمانم وطن داری

    ***
    تاثیرپذیری از شاعران دیگر و فضای شعری در شعر‌های مجموعه آب، باد، آتش، وطن شاید در نگاه اول خودش را نشان ندهد، اما كم و بیش دیده می‌شود. به نظر می‌رسد یكی دوتا از غزل‌های این مجموعه تحت تاثیر غزل معروف سیدرضا محمدی «صدا ز كالبد تن بدر كشید مرا» سروده شده است. هرچند كه به طور مستقیم این تاثیرپذیری وجود ندارد، ولی فضای شعرها تا حدودی به فضای این غزل نزدیك است. این ابیات را ببینید.

    كشاند روح مرا هر كجا كه خواست دلش
    به عمد خانه عقل مرا خراب گذاشت
    دو بال داد و تصویری از پرنده كشید
    دچار جبر قفس كرد، توی قاب گذاشت

    ***
    یا این ابیات را:
    تراش داد تو را صخره صخره در باران
    شكست تیشه، سپس با كلنگ خلقت كرد
    كشید تابلویی از غروب در ذهنش
    و بعد نقش زد از هرچه رنگ خلقت كرد

    ***
    ساختار شعر‌ها هر چه به سمت پایان مجموعه نزدیك می‌شویم مستحكم‌تر می‌شود. این استحكام در غزل‌های پایانی بیشتر خود را نشان می‌دهد. غزل‌های تقریبا آخر كتاب با یك اسكلت‌بندی محكم سروده شده است. اوج این استخوان‌بندی را در غزل‌های 42 و 44 و... می‌بینیم. نكته دیگر این كه در غزل‌های این مجموعه زبان شاعر هم بسیار صمیمی و خودمانی است. شاید حسن بزرگش این باشد كه از زبان محاوره استفاده شده است. شاعر آنقدر با مخاطب صمیمی می‌شود كه بسادگی حرف‌هایش را می‌زند، اما محكم و هرگز نمی‌گذارد صمیمیت زبانش رنگ زبان كوچه و بازار بگیرد.

    به ابتدا رسیدم... تو را خدا، بنویس
    مرا شبیه غم خود در ابتدا بنویس
    مرا كه ابر كویرم سیاه بی‌باران
    ببار، آه، بباران، به ابر‌ها بنویس
    شروع كن به همان شیوه‌ای كه مرسوم است
    برای حذف من از متن ماجرا بنویس


    گردآوری: گروه فرهنگ و هنر سیمرغ

  2. کاربر روبرو از پست مفید فلفل نمك سپاس کرده است .


کلمات کلیدی این موضوع

مجوز های ارسال و ویرایش

  • شما نمیتوانید موضوع جدیدی ارسال کنید
  • شما امکان ارسال پاسخ را ندارید
  • شما نمیتوانید فایل پیوست کنید.
  • شما نمیتوانید پست های خود را ویرایش کنید
  •