نمایش نتایج: از شماره 1 تا 2 , از مجموع 2

موضوع: ناگفته هایی از زندگی شریفی نیا

  1. #1

    Thumbs up ناگفته هایی از زندگی شریفی نیا

    وقتی نام محمدرضا شریفی‌نیا می‌آید ناخودآگاه همه او را آچار فرانسه سینما می‌دانند و یكی از ستاره‌های سینمای ایران. اما حتما كمتر كسی میداند كه محمدرضا شریفی‌نیا پیشینه مذهبی و سیاسی دارد، برای كودكان تدریس می‌كرده، شاگرد خوب اساتید بزرگی مثل آیت الله مهدوی كنی، دكتر شریعتی و شهید مطهری بوده.

    عاشق بچه‌هاست اما فعلا نمی‌خواهد پدربزرگ شود! هنوز هم وقتی از گذشته‌اش صحبت می‌كند، برق شوق چشمانش كاملا مشهود است، سر ذوق می‌آید.

    گفت و گویی كه پیش روی شماست چهره در سایه پنهان مانده او را بیشتر معرفی می‌كند. چهره‌ای كه از ابتدای جوانی باهوش بوده و فعال و حالا دارد نان این زحماتش را می‌خورد. امیدواریم لذت ببرید.





    در خانواده شما همه مذهبی بودند و شما تنها كسی بودید كه به هنر گرایش پیدا كردید، چه شد كه این اتفاق افتاد؟

    مگر خانواده‌های مذهبی با هنر مساله‌ای دارند؟

    همه‌شان نه! اما بعضی‌شان هم دوست ندارند كه فرزندشان به این سمت و سو برود.
    خوب خانواده ما مساله‌ای نداشتند (خنده)!


    بگذارید شكل سوالم را تغییر دهم، چطور روحیه هنری‌تان تقویت شد؟


    این مساله به دوران تحصیل من برمی‌گردد. مدارسی كه می‌رفتم در آنجا برنامه‌های خارج از درس زیاد بود كه اصطلاحا به آن می‌گفتند فوق برنامه، یعنی لحظه‌هایی كه به برنامه‌های جنبی می‌پرداختیم. مثل مراسمی كه در روزهای ولادت ائمه برگزار می‌شد. یا جشن‌های دیگری كه در دبیرستان صورت می‌گرفت، آماده‌سازی‌هایی هم برای برگزاری آن توسط ما آن انجام می‌شد. كارهای دیگری هم می‌كردیم مثل كتابخوانی، تهیه روزنامه دیواری، نمایش، دكلمه و ... همزمان با مدرسه من در محل دیگری كه زیر نظر آیت‌الله مهدوی كنی اداره می‌شد، در برنامه‌های مختلفی حضور داشتم.

    یك محل مذهبی بود به نام صادقیه كه در آنجا شب‌ها و روزهای جمعه، یا اعیاد مراسم داشتم. در آن برنامه‌ها همیشه در رابطه با موضوعی بحث می كردیم. مثلا یك هفته در مورد راستگویی، تمام آیات قرآن كه به این موضوع ربط پیدا می‌كرد در موردش صحبت می‌شد، با نمایشی در این راستا و براساس كتاب‌های شهید مطهری ساخته می‌شد. اشعاری در این زمینه خوانده می‌شد، روزنامه آن هفته را با نگاه به این موضوع تنظیم می‌كردیم، از احادیث و روایاتی كه از بزرگان و امامان نقل شده بود استفاده می‌كردیم. هفته‌های بعد هم به همین منوال می‌گذشت و هر هفته یك موضوع.


    زیر نظر آیت الله مهدوی كنی چه تعلیمی می‌دیدید؟


    تعدادی بودیم كه زیر نظر خود آقای مهدوی كنی درس فقه، قرآن، و تحلیل مسائل سیاسی روز می‌خواندیم، ایشان در رابطه با مسائل روز بحث می‌كردند و ما همین حرف‌های ایشان را در هفته بعد برای یكسری از بچه‌های كوچكتر از خودمان درس می‌دادیم. یعنی امتحانی در كار نبوده و به جای آن این تدریس به دیگران و انتقال حرف‌های ایشان، امتحانمان می‌شد. البته در یك كلاس از بین تمام دانش‌آموزان، شاگردهای بهتر انتخاب می‌شدند، تا این كار را انجام دهند. در كنار این كارها دكلمه و نمایش فیلم هم داشتیم.

    فیلم‌هایمان هم بخشی‌اش مربوط به كارهای كوتاهی بود كه ساخته شده بود و بخشی هم مربوط به سفارت‌خانه‌ها كه تبلیغ كشورشان از لحاظ
    جغرافیایی بود یا در مورد راز بقا و پدیده‌های جهانی. بخش‌های مفید آن را جدا می‌كردیم و قسمت‌هایی كه مناسب نبود را در می‌آوردیم و در نهایت از آن فیلم‌ها اسرار خلقت را نشان می‌دادیم. یا مثلا آشنایی با جغرافیای دنیا. تابستان‌ها هم به اردوهای بلند مدتی می‌رفتیم كه در آنجا تعلیم شنا یا سواركاری می دیدیم یا نمایش كار می‌كردیم، پروانه یا برگ جمع می‌كردیم و از آنها كلكسیون درست می‌كردیم. با سنگ‌ها آشنا می‌شدیم و بسیاری از مهارت‌های دیگر.


    چه مدرسه‌ای می‌رفتید؟


    من به مجموعه‌ای از مدرسه‌های ملی ـ مذهبی آن دوران می‌رفتم. سرآمد آن مدارس، علوی، قدس، موسوی و كمال بود. این مدارس جزو مدرسه‌های مهم قبل از انقلاب بودند. رئیس مدرسه علوی شخصی بود به نام روزبه و مدیر مدرسه فرد پرقدرتی بود به نام علامه كه روحانی بود. رئیس مدرسه كمال آقایان دكتر ساحبی و مهندس بازرگان بودند. شهید رجایی هم معلم ما بود، آقای محمد علی نجفی در آنجا تئاتر درس می‌داد و آقای موسوی گرمارودی هم انشاء جلال الدین تاریخ تعلیمات اجتماعی و فارسی تدریس می‌كرد یا آقای اسدی كه دبیر ادبیات بود. در حقیقت آدم‌های شناخته شده‌ای، آن دوران معلم ما بودند.


    پس فوق برنامه‌های مدرسه‌تان هدف شما را مشخص كرد؟


    فوق برنامه ها باعث شد تا بچه‌ها به رشته‌هایی كه علاقه‌مند بودند كم كم به آن سمت و سو گرایش پیدا كنند و هر كاری كه دوست داشتند را در آنجا انجام دهند، در حقیقت محلی شد برای شناخت استعدادها و علایق! هر كسی به هر كاری كه علاقه‌مند بود به سوی آن رفت. بیشتر بچه‌هایی كه از این مدارس فارغ‌التحصیل شدند، اكثرا شاگرد اول‌های كنكور بودند و تیزهوش. الان هم هر كدام به موفقیت‌های بزرگی رسیدند، یا سفیرند یا وزیر یا معاون وزیر!


    قرار گرفتنان در مسیر هنر اتفاقی بود یا متوجه استعدادتان شدید؟


    در دوران مدرسه بیشتر شكل گرفت.


    پس به نوعی مدیون پدر و مادرتان هستید؟


    بله، صد درصد! پدرم خیلی علاقه داشت كه من در مدارس خوب درس بخوانم، این شرایط را هم ایشان مهیا كردند. از 5 صبح تا 9 شب، در مدرسه بودم. یعنی ارتباط دیگری با كسی نداشتم. كارهایم را هم در مدرسه انجام می‌دادم. در حقیقت از خانه برای خوابیدن استفاده می‌كردیم.


    این حساسیت فقط روی شما بود یا بر تك‌تك بچه‌ها؟


    برای همه بود. ولی هر كسی می‌توانست در هر بخشی كه علاقه دارد، كار كند. یكی از برادران من علاقه‌مند به صنایع بود و وارد آن شد و بقیه هم در بخش‌های دیگر برای همه‌مان این شرایط مهیا بود اما هر كسی به فراخور خودش از آن استفاده كرد.


    از تدریس‌تان به كودكان بگویید.


    سال آخر دبیرستان بودم و نزدیك به گرفتن دیپلم كه از طرف همان مدارس ملی خواستند كه آنجا تدریس كنم، من هم رفتم و زیر نظر مرحوم نیرزاده معلم كلاس اول دبستان شدم. سبك خیلی خاصی را در تدریس پایه‌ریزی كرده بود كه با نمایش درس می‌داد. خیلی هم سر و صدا كرده بود و جزو مدارس نمونه كشور بود. هر سال، كنكوری برای كلاس اول برگزار می‌شد، كه تعداد زیادی آدم می‌آمدند و ما مجبور بودیم از بین آنها 40 نفر را انتخاب كنیم. نوع ارتباط و تربیتی كه با بچه‌ها داشتیم فوق‌العاده بود.


    پس از تدریس شروع به نوشتن كتاب كودك كردید؟


    از همان دورانی كه در مدرسه با بچه‌ها بودیم استفاده كردیم و با توجه به نیاز كودكان شروع به نوشتن كتاب كردم. كتاب‌هایی كه می‌نوشتم را برای آنها می‌خواندم و نظراتشان رامی‌پرسیدم، تكمیل‌اش می‌كردم و بعد چاپ‌اش می‌كردم. در نهایت حدود 15 جلد كتاب برای كودكان نوشتم و تعداد زیادی كتاب هم نقاشی و عكاسی كردم. همه این‌ها مرهون دوران جوانی من می‌شود كه بسیار زیاد علاقه‌مند به خواندن كتاب شده بودم. همیشه كتاب به دست داشتم و در مورد كتاب‌های روز بحث می‌كردم یا گوشه آنها مطلبی می‌نوشتم یا شعرهای زیبا را حفظ می‌كردم، یا شروع به جمع‌آوری اشعار می‌كردم، مثلاً در مورد درخت كلی شعر جمع كردم یا شجاعت یا دروغگویی، عشق؛ آداب معاشرت و همه چیز. هنوز هم آن جزوه‌ها را دارم. كلمات قصار زیادی را جمع می‌كردم، دید خیلی خوبی در مورد زندگی و همه چیز به من داد. به خاطر همین هم فكر می‌كردم كه باید زكات علم‌ام را بدهم كه تبدیل شد به نوشتن كتاب و كار كردن تئاترهای كوتاه و آموزشی برای بچه‌ها برای این منور هم به سراغ داستان‌های جذاب و قابل فهم نمایشنامه‌نویسان بزرگی مثل چخوف و برشت می‌رفتیم.

    چطور به سمت اجرای نمایش گرایش پیدا كردید؟


    كم‌كم به واسطه همین كارها و دورانی كه با آقای نجفی بودم، به دانشكده هنرهای زیبا رفتم و زیر نظر دكتر ممنون كار تئاتر كردم. از هم دوره‌ای‌های من هم محمدرضا هنرمند، آزیتا حاجیانف محمود جعفری، كریم اكبری مباركه و منصور شه‌پر بودند. بچه هایی كه دور هم یك گروه تئاتری تشكیل دادیم به اسم گروه سبز. كه كارهایمان را انجام دادیم و در تئاتر شهر اجرا كردیم. نمایشی داشتیم به نام نسل آواره كه در مورد فلسطین بود و آوارگی‌های آنها. در حقیقت از شعرهای محمود درویش استفاده كرده بودیم و جزو بهترین نمایش‌های سال شد.

    یعنی یك كارگردانی جمعی داشتید؟


    بله و قبل از آن هم. تئاتری به اسم نمایش بی‌كلام را در اصفهان و در اردوی عمران ملی اجرا كردم كه مشكلاتی برای به همراه داشت. این كار نوشته و كارگردانی و بازی خودم بود. یك ساعت تئاتر بود بودن هیچ كلامی، فقط موسیقی بود و حركت. بعد از انقلاب هم این نمایش را روی صحنه آوردیم. نقش روشن فكر را خودم بازی كردم، محمدرضا هنرمند نقش شاه و پرویز پورحسینی هم نقش یك آمریكایی را بازی می‌كرد. بعد از آن هم با بچه‌های مشهد نمایشی در مورد عاشورا در تئاتر سنگلج كار كردیم. یادم هست كه سید جواد هاشمی هم در آن كار بازی می‌كرد كه اسم نمایش هم بود حج ابراهیم، حج عاشورا. یعنی از زمان حضرت ابراهیم شروع تا زمان امام حسین می‌رسید. خیلی از مسوولان مملكتی به تماشای آن كار آمدند.


    برخورد خانواده‌ای كه سرش به حساب و كتاب بود و حالا باید سر را بلند می‌كرد و پسرش را بر صحنه تئاتر می دید، چطور بود؟


    كارهایی كه ما می‌كردیم، نوع رایج و مرسوم تئاتر نبود. كارهای ما صرفا خاص آدم‌های فرهیخته بود. مثل سینما كه كارگردان‌هایی مثل بیضایی، تقوایی، مهرجویی و كیارستمی وجود داشتند و كارشان اصلا قابل مقایسه با كارهای آن دوره نبود. من هم راهم تقریبا جدا بود و نمایش‌های مذهبی كار می‌كردم. ما مهر تایید كارهایمان را از آقای مهدوی كنی یا شهید مطهری می‌گرفتیم.


    چطور با شهید مطهری آشنا شدید؟


    مركزی بعد ازصادقیه، ایجاد شد به نام حسینیه ارشاد كه در آن دكتر شریعتی و شهید مطهری سخنرانی می‌كردند.


    همین حسینیه ارشاد فعلی؟


    بله، همین جا كه مركز جوانان بود. دكتر شریعتی درس می‌داد، تاریخ ادیان به ما می‌آموخت و راجع به دین‌های مختلفی با ما به بحث می‌نشست و بعد به اسلام می‌رسید. این بحث‌ها چندین ماه طول می‌كشید. همه دانشجوهای علاقه مند بودند، من هم مثل آنها و كمی نزدیك‌تر به دكتر شریعتی. اداره حاشیه جلسات به عهده من بود. یعنی قبل از سخنرانی ایشان شعر اجرا می‌كردم. مثلا به مناسبت ولادت حضرت علی شعر جاودانه مرد را خواندم یا به مناسبت بعثت پیامبر شعر خاستگاه نور آقای گرمارودی را خواندم. یا قبل از سخنرانی‌های آقای فخرالدین حجازی كه آن موقع خطیب بسیار توانایی بود و تعداد زیادی از مردم پای صحبت‌های ایشان می‌نشستند، شعرهای حماسی می‌خواندم.

    آنقدر این اشعار طرفدار داشت كه مجبور شدیم آنها را چاپ كنیم و در اختیار همه بگذاریم. این‌ها همه مورد تایید خانواده من هم بود و فاصله داشت. یعنی ما به جای اینكه از منبع استفاده كنیم، از نمایش برای حرفمان استفاده می‌كردیم، یا موسیقی‌های سنگین و كلاسیك می‌گذاشتیم. مثل موسیقی فیلم‌های بن‌هور و باراباس. قرآن را با ترجمه‌اش می‌خواندیم و در آن تامل می‌كردیم. با این شیوه ها جوانان بسیاری جذب مذهب می‌شدند و دوست داشتند كه كار كنند. آن موقع گروه‌های چپ بسیار بودند و تفكرات ماركسیستی زیاد بود و با بچه‌های مذهبی برخورد داشتند. بچه‌های مذهبی هم سعی می‌كردند تا شرایطی را مهیا كنند كه آنها را جذب خودشان كنند و چه كاری بهتر از اینكه با نمایش و موسیقی و شعر این كار را انجام دهند. در حقیقت تركیب شهید مطهری و دكتر شریعتی تاثیر بسیار زیادی روی جوانان گذاشت.


    كدامیك از اساتیدی كه نامشان را بردید روی شما بیشتر تاثیر داشت؟


    هر كدام موقعیت خودشان را داشتند، به هر حال شالوده ذهن من و اولین پایه‌های ذهنی من زیر نظر آقای مهدوی كنی صورت گرفتكه الحق و والانصاف بسیار هم خوب كار می‌كردند و با مجالسی كه برگزار می‌شد جوانان بسیاری جذب این افكار می‌شدند و هر هفته آقای مهدوی كنی می‌آمدند و صحبت‌های اساسی می‌كردن. بچه‌هایی كه در حال حاضر در مملكت مثمر ثمرند، اكثرا شاگردهای آقای مهدوی‌كنی و شهید مطهری یا دكتر شریعتی هستند. همزمان با آن دوران شهید مطهری هم در حسینیه ارشاد تدریس داشتند. در حقیقت ایشان و دكتر شریعتی یك مطلب را بیان می‌كردند ولی با زبان‌های مختلف كه روی هر كسی یك تاثیر می‌گذاشت. به نظرم مجموعه این صحبت‌ها تاثیر بسیار خوبی بر جامعه گذاشت.

    یعنی حتی اگر بخواهید موقعیت جوانان و پیش زمینه انقلاب را بررسی كنید به این سه شاخه تفكر می‌رسید. كه هر كدام هم در كنارشان بزرگواران دیگری مثل شهید مفتح و شهید باهنر بوده اند. یا در كنار دكتر شریعتی، پدرشان استاد محمد تقی بوده اند. یا آیت‌الله خامنه‌ای مقام معظم رهبری كه جلسات بسیاری با دكتر شریعتی و شهید مفتح داشتند. مجموعه این بزرگان طیفی را ایجاد كرد برای شروع انقلاب به رهبری امام.

    می‌خواهم بگویم كه من شانس این را داشتم كه از سه منبع استفاده كنم و با تمام مسائل مذهبی آن دوران آشنا شوم و به این پی ببرم كه برای ارتباط با مردم و بیان مسائل چه شیوه و روشی را باید پیدا كرد؟ و این شد كه به سمت نمایش سوق پیدا كردم، اول فكر كردم كه با كتاب كودكان می‌شود این ارتباط را برقرار كرد، بعد فكر كردم كه نتیجه این فكر با نمایش جذاب‌تر و بهتر می‌شود. بعد هم به موقعیت بزرگ‌تری فكر كردم و به سینما و تلویزیون رسیدم. و از آن به بعد جلو و جلوتر آمدیم و سعی كردیم كارمان را آنجور كه درست است، تحویل دهیم.


    چقدر زندگی فعلی‌تان با آموزش‌هایی كه از این اساتید دیده‌اید، پیش می‌رود؟


    از نظر من فرقی نكرده من همان جوری كه قبلا زندگی می‌كردم زندگی می‌كنم.


    بیشتر منظورم شكل و شمایل زندگی‌تان است.
    تصوراتم هنوز همان است و هنوز باهمان ذهنیات زندگی می‌كنم، اگر نمی‌خواستم كه در آن راستا باشم، باید یك مغازه باز می‌كردم و به كاسبی می‌پرداختم و برنج و روغن می‌فروختم. ولی اندوخته‌هایی كه از آن دوران داشتیم و سرمایه‌گذاری‌هایی كه در آن دوران كرده‌ایم، این است كه باید از اندوخته‌های آن دورانمان استفاده كنیم.



    به چه خاطر این همه آن دوران را دوست دارید؟


    به خاطر سالیان سالی كه معلم كلاس اول بودم و فكر می‌كنم خیلی تخصصی آموزش می‌دادم. شاید بر هیچ یك از كارهایی كه انجام دادم صحه نگذارم، جز آموزشی كه به كلاس اولی‌ها می‌دادم. مطمئنم كه بهترین شیوه آموزشی را برای كلاس اول داشتم. به بچه‌ها دیكته سال ششم و امتحان نهایی را به آنها می‌گفتم و حق هم نداشتند از 20 كمتر بگیرند، چون می‌گفتم من درسم را داده‌ام، شما هم كه آدم‌های كم هوشی نیستید پس نباید اشتباه كنید، یا مثلا كسی كه قرار بود تنبیه شود، تنبیه‌اش این بود كه مشق ننویسد، نه اینكه جریمه شود. یعنی اگر خلافی می‌كرد جریمه‌اش این بود كه با سواد نشود. می‌رفت خانه و آنقدر گریه می‌كرد كه آقای شریفی‌نیا به من مشق نداده. پدر و مادرش تماس می‌گرفتند و خواهش می‌كردند به بچه‌شان تكلیف بدهم.


    از شاگردهایتان خبر دارید؟


    بله، بچه‌های آن دوران دور هم جمع می‌شوند و می‌آیند و همدیگر را می‌بینیم. همه‌شان تحصیل كرده‌اند و آدم‌های موفقی در كارشان شده‌اند.

    برای بچه‌های خودتان هم با شیوه آموزشی كار می‌كردید؟
    نه. بچه ها به مدرسه‌هایی رفتند كه سعی كردیم جزو مدارس خوب باشد و كارهایی كه مربوط به من به عنوان یك پدر بود را انجام دهم. بخشی هم مربوط به جامعه است. تصور من از بچه‌های خودم این است كه آن چیزی كه قرار بوده بشوند شده‌اند و به همان سمت رفته‌اند. مهراوه در بخش موسیقی درس خواند و ملیكا هم در بخش نقاشی و عكاسی، در كنارش هم بازیگری می‌كنند.


    آقای شریفی‌نیا شما خیلی به این معروفید كه می‌توانید همه را خوب متقاعد كنید، خودتان این را قبول دارید؟


    همه ما را متقاعد می‌كنند!


    اما شما خیلی خوب حرفتان را به كرسی می‌نشانید؟


    اگر نظراتتان حق باشد به كرسی می‌نشیند اگر نباشد هم كه نه!


    آیا فروش بالای فیلم می‌تواند، دلیلی برای دستمزد بالای بازیگران در قسمت سوم هم باشد؟


    نه اصلا ربطی ندارد. یك زمانی هست كه فیلم شما دو بازیگر بیشتر ندارد، میزان پولی كه به آنها می‌دهی با زمانی كه فیلم 10 بازیگر داشته باشد متفاوت است. مسلما از میزان دستمزد همه كاسته می‌شود تا به آنها برسد. فیلمی كه مورد توجه قرار می‌گیرد، لزوما به من بازیگر مربوط نمی شود چون همه عوامل باعث این توجه شده‌اند. فیلمی كه بازیگر محور نیست بازیگر نمی‌تواند توقع بیشتری برای آن داشته باشد. فروش براساس مجموعه اتفاقاتی است كه در یك فیلم می‌افتد. ممكن است و فیلمی هم بسازیم و مورد توجه قرار نگیرد، آیا بازیگرها پول‌هایشان را پس می‌دهند؟ آقای كاسه‌ساز 10 فیلم جنگی كار كرده بود كه فقط دهمین فیلم آن اخراجی ها 1 فروش خوبی داشت! آن هم با آن وضعیت قاچاق سی دی! در 9 فیلم قبلی بازیگرها پول‌هایشان را را به خاطر عدم موفقیت فیلم پس داده‌اند؟ نه! فیلمی مثل سنتوری را كار كردیم كه اكران نشد، بعد هم سی دی اش درآمد

    كدامیك از عوامل پولشان را به خاطر ضرر تهیه‌كننده پس دادند؟

    هر كس دوست دارد می‌تواند در فیلم شریك شود كه هم در سود و هم در زیانش شریك باشد.


    منظورتان این است كه بیاید و شریك شود؟


    نه یكی می‌تواند بگوید كه فروش منوط به من می‌شود و از فروش 2 میلیارد مثلا 100 میلیونش بخاطر من بوده. كلا وقتی ما در ضرر فیلمی خودمان را شریك نمی‌كنیم در سودش هم نباید شریك شویم.

    اسم مهراوه برگرفته از كتاب دكتر شریعتی است؟


    آقای شریعتی این اسم را خیلی دوست داشت. مهراوه یعنی خدای شرق. مهر یعنی خورشید آوه هم كه پسوند آویختن است. یعنی كسی كه به سمت نور می‌رود. مرحوم شریعتی می‌گفت من اسم دختر اولم را می‌خواستم بگذارم مهراوه اما نشد. حداقل تو این كار را بكن. دكتر شریعتی تفسیری از كلمه مهراوه در كتاب هبوط دارد كه همه خدایان غرب به مهراوه كه خدای شرق است حسادت می‌كنند و خود را به نحوی شبیه او می‌دانند و می‌گوید كه كسی به دنبال مهراوه می‌گشته به غرب می‌شود پیدایش نمی‌كند و بعد به شرق و هند می‌آید و او را در معبدی مشغول عبادت می‌یابد. دكتر شریعتی در آن كتاب مهراوه را به نوعی دختر بودا می‌داند. من هم از این اسم خوشم می‌آمد، چون اسم تكی بود و با شنیدنش به یاد كسی نمی‌افتادی و هم اینكه مفهوم خوبی داشت.


    رابطه‌تان الان با خانواده مرحوم شریعتی چگونه است؟


    خانواده‌ای هستند كه من دوستشان دارم و به آنها علاقمندم. هرازگاهی هم می‌بینمشان.


    انگار دربین اساتیدی كه داشتید با دكتر شریعتی صمیمی بودید؟


    بله. البته با بقیه هم رابطه نزدیكی داشتم.


    دلتان برای ایشان تنگ می‌شود؟


    خیلی زیاد و تنها كاری كه می‌توانم بكنم این است كه سری به كتاب‌هایشان بزنم. هم آثارش را دوست دارم ولی دو كتاب بسیار احساسی دارد. خیلی نزدیك به خود دكتر شریعتی است. یكی كویر و دیگری هبوط . احساس می‌كنم با این دو كتاب در حال و هوای دكتر قرار می‌گیرم.

    از رابطه با خانواده‌تان بگویید. با این مشغله كاری با آنها چطورید؟


    سرمان هر چقدر شلوغ باشد بالاخره فرصت‌های بسیار زیادی داریم تا همدیگر را ببینیم. مواقعی كه سر كار نباشم همیشه خانه هستم و جایی نمی‌روم. بحمدالله ارتباط فوق‌العاده خوبی داریم و از داشتن بچه‌هایی مثل ملیكا و مهراوه بسیار خوشحالم. خیلی هم از آنها راضی هستم. البته من نباید تعریف كنم و تعریف را باید دیگران بكنند اما من به سهم خودم از كاری كه آنها در طول این مدت داشته‌اند راضی‌ام. علاقه ملیكا بیشتر به سمت هنر بود و مهراوه ریاضی فیزیك را دوست داشت. ملیكا در حوزه هنری رشته نقاشی و عكاسی را خواند و چندین بار هم جایزه اول عكاسی را برد. الان هم كه تصویرسازی كار كودك می‌كند، كتابی را برای خانم تینا پاكروان طراحی كرده است كه به زودی چاپ می‌شود.


    داماد داشتن چه حسی دارد؟


    اگر فكر سنت را نكنی بسیار خوب است. یعنی همه هم سعی كردند تا من را یك پدربزرگ معرفی كنند اما خدا را شكر هنوز هیچ خبری نیست. من به عنوان جوان‌ترین و خوش‌تیپ‌ترین پدر زن دنیا معروف هستم! (خنده)


    رابطه‌تان با امیررضا چطور است؟


    بسیار خوب. بچه‌ای است كه اهل فیلم و سینما و موسیقی و تجارت است.

    چه كتاب‌هایی را همراه با خانم آزیتا حاجیان نوشتید؟


    ایشان در تنظیم شعر كودكان به من كمك می‌كردند. یك كتاب هم با هم نوشتیم با نام سرود سبز كه در مورد استقلال یك خانواده است. خانواده‌ای كه در روستا زندگی می‌كنند، یك دانه را می‌كارند،از آن مراقبت می‌كنند، رشد می‌كند و بزرگ می‌شود، آن را آرد می‌كنند، بعد خمیر می‌كنند و بعد می‌خورند. این كتاب هم جذاب است.


    آشنایی‌تان با خانم حاجیان منجر به ازدواجتان شد، اما شما به جای گرفتن مراسم عروسی، كارتی تهیه كردید كه عكس یك بچه روی آن است و از همه كسانی كه قرار بود دعوت كنید عذرخواهی كردید و ترجیح دادید تا هزینه مصرفی یك مراسم عروسی را به كودكان ببخشید. این فكر چطور به ذهنتان رسید؟



    در آن دوران هم دایره دوستان و آشنایان ما بسیار گسترده بود، بخشی بچه‌های اهل علم و برخی هم دوستان خانوادگی و اقوام بودند. به ازدواج‌مان فكر كردیم! به این نتیجه رسیدیم كه به جای اینكه خرج هنگفتی برای برپایی یك مراسم عروسی داشته باشیم، در حد بضاعت و توانایی‌مان هزینه آن را به كودكانی كه نیازمندند و حتی یك قلم برای نوشتن ندارندف واگذار كنیم. با آنها آشنایی داشتم چون در پایین شهر و در حلبی‌آباد عكاسی می‌كردم.

    آنها هم من را می‌شناختند. از آن عكس‌ها استفاده كردیم و برای دوستانمان نوشتیم، درست است كه در شب عید، كام‌تان با شیرینی مراسم ما شیرین نشد، اما حتما از این خوشحال‌تر می‌شوید، كه هزینه این مراسم را به كودكان نیازمند بسپاریم. دغدغه اصلی‌مان كودكان بودند، به خاطر همین هم تمام دوران جوانی‌من برای بچه‌ها گذشته و برای آنها كار كردم.


    به نظرتان این فكر ایده‌آل نیست؟


    من الان هم این كار را می‌كنم و هر سال هزینه‌ای را به كودكان بی‌سرپرست اختصاص میدهم. در آن زمان هم كسانی كه این كارت عروسی را از ما می‌گرفتند زیاد بودند، هر سال هم تعداد دیگری به دوستانمان اضافه می‌شود و باز ما به این عروسی دعوت‌شان می‌كردیم. در آخر سال هر تعدادی كه كارت پخش كرده بودیم به همان میزان هم به بچه‌ها كمك می‌كردیم. علاقه زیادی به بچه‌ها دارم. در فیلم‌هایی كه به من پیشنهاد می‌شود اگر ببینم كه فیلم به بچه‌ها تعلق دارد بدون هیچ ملاحظاتی حتما بازی می‌كنم

  2. #2

    پیش فرض

    این مصاحبه باید خیلی قدیمی باشه یا من در آوردی چون آزیتا حاجیان دو سال است که ازدواج کرده با یه نقاش و از این آقا چندین ساله که جدا شده .

کلمات کلیدی این موضوع

مجوز های ارسال و ویرایش

  • شما نمیتوانید موضوع جدیدی ارسال کنید
  • شما امکان ارسال پاسخ را ندارید
  • شما نمیتوانید فایل پیوست کنید.
  • شما نمیتوانید پست های خود را ویرایش کنید
  •