اسکندر پس از گشایش هند, در نوروز سال 324 پیش از زایش, در راه بازگشت, خود را خدا/فرزند خدا خواند.
برپایهی یک نامهی دینی ایرانی و گزارشهای مسعودی, حمزهی اصفهانی, نامهی تنسر, اسکندر گُجَستَک نسخهای از اوستا را که بر روی 12 هزار پوست گاو -که با زر نوشته شده بود و در دژنِبِشت نگهداری میشد- را سوزانیده است. هرآینه باید دانست که وی, دستور به برگردان و ترجمهی اوستا -که شامل دانشهای گوناگون بود- و فرستادن به یونان داد. گزارش در دست چنین است:


« گجسته اهریمن، آن گجسته اسکندر رومی ِ مصری مسکن را گمراه کرد ، که با ستم و نبرد و زیانِ گران به ایرانشهر آمد، آن شاهِ ایران را بکشت و دربار و شاهی را بیاشفت و ویران کرد و این دین، از جمله همه ی اوستا و زند را (که) بر پوستهای پیراسته ی گاو ، به آب زر نبشته، اندر استخرِ پاپکان به دژِ نِبشت نهاده بود، آن پتیاره اَهلَموغِ دروندِ بدکردار، اسکندر رومی مصری مسکن، بر آورد و بسوخت و بسیار دستوران و داوران و هیربدان و موبدان و دین بُرداران و نیرومندان و دانایان ِ ایرانشهر را بکشت و درمیان مِهان و کدخدایان ایرانشهر، با یکدیگر کین و ناآشتی افکند و خود شکسته، به دوزخ شتافت.»


او در اندیشهی راهاندازی کشوری با نام «هلناپارس» بود و انگیزه از این کار نه نزدیکی میان اقوام گوناگون -آنچنان که هخامنشیان چنان کردند- بلکه انترناسیونالی و برادری خلقها و راهبری این امپراتوری بود.
اسکندر به وارونهی هخامنشیان -که آزادی اندیشه و دین را به پیروی از کورش بزرگ پیش گرفته بودند- در اندیشهی ایجاد دینی یگانه برای همگان و زدودن دیگر ادیان برای به دست آوردن قدرت بود. دینی برگرفته شده از دیگر ادیان و ایدئولژی مانند برای گسارش(مصرف) این امپراتوری بزرگ جهانی. گواه این ادعا برپایهی دستور اسکندر به فئاپمپه یونانی, برای آموزش نسکها و کتابهای دینی زرتشتی است.
اسکندر کوشید خود را به گونهای دنباله رو دستگاه پیشرفتهی فرمانروایی هخامنشی نشان دهد و از این رو جشن بزرگ زناشویی و پیوند میان نجیب زادگان مقدونی و ایرانی را برپا ساخته و در این راه خود پیشگام شد و یکباره با دو شاهزاده بانوی پارسی ازدواج کرد و در پی آن 90 نفر از دوستان شاه نیز از او پیروی کرده و با خاندانهای بلند پایهی ایرانی ازدواج کردند.
جشنهای زناشویی ایشان 5 روز و با شکوه فراوان برگزار شد. تنها برای پیشکشهای زرین 15 هزار تالان زر و سکه مصرف شد. این پولها بی گمان از غارتها و غنایم جنگی ایران به دست آمده بود چرا که به بازگویی پلوتارخ اسکندر برای لشکرکشی به ایران 200 تالان قرض کرده بود.
اسکندر شخصی سراسر خودکامه بود. او تنها یک قانون انتلخی(در فلسفهی ارستو به معنی ثابت قدم) را میدانست. او در شوش با وادار ساختن بزرگان و نجیبزادگان ایشان را بازیچهی یک پیوند رمانتیک دروغین و بی پایه ساخت.

آتروپات, سردودمان ایرانی فرمانروایان بخش ایرانی آذربایجان با شرکت در این آیین و برقراری پیوند با بزرگان مقدونی توانست جایگاه خود را استوار گردانیده و آتروپاتکان را تا اندازهی زیادی جُداسَر(مستقل) نگه دارد. از این پس بخش آذربایجان و بخش شمال شرقی ایران جایگاهی بودند که از رخنهی هلنیسم تا اندازهی بسیار زیادی در امان مانده و آداب و سنن ایرانی / آریایی را تا برآمدن فرمانروایی اشکانی پاسداری کردند.

اسکندر شورشهای بومی و فرمانروایان را به سختی سرکوب کرده و ایشان را میکشت.

اسکندر یک ماه در صحرای نیسای ایران بود. این دشت از دیرباز و زمانهای باستان دارای نژاد پُرآوازهای از اسبان بود که اسبهای آسمانی نامیده میشدند. پیش از یورش اسکندر در این دشت 160 هزار اسب پرورش داده میشد, ولی پس از دزدیها و غارتگریهای سربازان مقدونی تنها 60 هزار اسب برجای مانده بود.
در زمستان 323 پیش از زایش, اسکندر در ماد به کشتار گروهی ِ شمار انبوهی از تیرهی آریایی کاسیان دست زد و در زمینهای ایشان آغاز به ساختن شهرهای تازه کرد.