صفحه 13 از 302 نخستنخست 12345678910111213141516171819202122232425262728293031323363113163 ... آخرینآخرین
نمایش نتایج: از شماره 121 تا 130 , از مجموع 3018

موضوع: ديوان شمس

  1. #121
    معاونت سایت
    تاریخ عضویت
    2012/06/05
    محل سکونت
    Tabriz
    نوشته ها
    14,398
    سپاس ها
    6,794
    سپاس شده 16,762 در 8,741 پست
    نوشته های وبلاگ
    27

    پیش فرض

    ای از نظرت مست شده اسم و مسما


    ای یوسف جان گشته ز لب‌های شکرخا


    ما را چه از آن قصه که گاو آمد و خر رفت

    هین وقت لطیفست از آن عربده بازآ


    ای شاه تو شاهی کن و آراسته کن بزم

    ای جان ولی نعمت هر وامق و عذرا


    هم دایه جان‌هایی و هم جوی می و شیر

    هم جنت فردوسی و هم سدره خضرا


    جز این بنگوییم وگر نیز بگوییم

    گویید خسیسان که محالست و علالا


    خواهی که بگویم بده آن جام صبوحی

    تا چرخ به رقص آید و صد زهره زهرا


    هر جا ترشی باشد اندر غم دنیی

    می‌غرد و می‌برد از آن جای دل ما


    برخیز بخیلانه در خانه فروبند

    کان جا که تویی خانه شود گلشن و صحرا


    این مه ز کجا آمد وین روی چه رویست

    این نور خداییست تبارک و تعالی


    هم قادر و هم قاهر و هم اول و آخر


    اول غم و سودا و به آخر ید بیضا


    هر دل که نلرزیدت و هر چشم که نگریست

    یا رب خبرش ده تو از این عیش و تماشا


    تا شید برآرد وی و آید به سر کوی

    فریاد برآرد که تمنیت تمنا


    نگذاردش آن عشق که سر نیز بخارد

    شاباش زهی سلسله و جذب و تقاضا


    در شهر چو من گول مگر عشق ندیدست

    هر لحظه مرا گیرد این عشق ز بالا


    هر داد و گرفتی که ز بالاست لطیفست

    گر حاذق جدست وگر عشوه تیبا



  2. کاربر روبرو از پست مفید !MAHSA! سپاس کرده است .


  3. #122
    معاونت سایت
    تاریخ عضویت
    2012/06/05
    محل سکونت
    Tabriz
    نوشته ها
    14,398
    سپاس ها
    6,794
    سپاس شده 16,762 در 8,741 پست
    نوشته های وبلاگ
    27

    Eh

    دلارام نهان گشته ز غوغا


    همه رفتند و خلوت شد برون آ


    برآور بنده را از غرقه خون

    فرح ده روی زردم را ز صفرا


    کنار خویش دریا کردم از اشک

    تماشا چون نیایی سوی دریا


    چو تو در آینه دیدی رخ خود

    از آن خوشتر کجا باشد تماشا


    غلط کردم در آیینه نگنجی

    ز نورت می‌شود لا کل اشیاء


    رهید آن آینه از رنج صیقل

    ز رویت می‌شود پاک و مصفا


    تو پنهانی چو عقل و جمله از تست

    خرابی‌ها عمارت‌ها به هر جا


    هر آنک پهلوی تو خانه گیرد

    به پیشش پست شد بام ثریا


    چه باشد حال تن کز جان جدا شد

    چه عذر آورد کسی کز تست عذرا


    چه یاری یابد از یاران همدل

    کسی کز جان شیرین گشت تنها


    به از صبحی تو خلقان را به هر روز

    به از خوابی ضعیفان را به شب‌ها


    تو را در جان بدیدم بازرستم

    چو گمراهان نگویم زیر و بالا


    چو در عالم زدی تو آتش عشق

    جهان گشتست همچون دیگ حلوا


    همه حسن از تو باید ماه و خورشید

    همه مغز از تو باید جدی و جوزا



    بدان شد شب شفا و راحت خلق

    که سودای توش بخشید سودا




    چو پروانه‌ست خلق و روز چون شمع

    که از زیب خودش کردی تو زیبا


    هر آن پروانه که شمع تو را دید

    شبش خوشتر ز روز آمد به سیما


    همی‌پرد به گرد شمع حسنت

    به روز و شب ندارد هیچ پروا


    نمی‌یارم بیان کردن از این بیش

    بگفتم این قدر باقی تو فرما


    بگو باقی تو شمس الدین تبریز

    که به گوید حدیث قاف عنقا


  4. کاربر روبرو از پست مفید !MAHSA! سپاس کرده است .


  5. #123
    معاونت سایت
    تاریخ عضویت
    2012/06/05
    محل سکونت
    Tabriz
    نوشته ها
    14,398
    سپاس ها
    6,794
    سپاس شده 16,762 در 8,741 پست
    نوشته های وبلاگ
    27

    پیش فرض

    بیا ای جان نو داده جهان را


    ببر از کار عقل کاردان را


    چو تیرم تا نپرانی نپرم

    بیا بار دگر پر کن کمان را


    ز عشقت باز طشت از بام افتاد

    فرست از بام باز آن نردبان را


    مرا گویند بامش از چه سویست

    از آن سویی که آوردند جان را


    از آن سویی که هر شب جان روانست

    به وقت صبح بازآرد روان را


    از آن سو که بهار آید زمین را

    چراغ نو دهد صبح آسمان را



    از آن سو که عصایی اژدها شد

    به دوزخ برد او فرعونیان را


    از آن سو که تو را این جست و جو خاست

    نشان خود اوست می‌جوید نشان را


    تو آن مردی که او بر خر نشسته است

    همی‌پرسد ز خر این را و آن را


    خمش کن کو نمی‌خواهد ز غیرت

    که در دریا درآرد همگنان را



  6. کاربر روبرو از پست مفید !MAHSA! سپاس کرده است .


  7. #124
    معاونت سایت
    تاریخ عضویت
    2012/06/05
    محل سکونت
    Tabriz
    نوشته ها
    14,398
    سپاس ها
    6,794
    سپاس شده 16,762 در 8,741 پست
    نوشته های وبلاگ
    27

    پیش فرض

    بسوزانیم سودا و جنون را


    درآشامیم هر دم موج خون را


    حریف دوزخ آشامان مستیم

    که بشکافند سقف سبزگون را


    چه خواهد کرد شمع لایزالی

    فلک را وین دو شمع سرنگون را


    فروبریم دست دزد غم را

    که دزدیدست عقل صد زبون را


    شراب صرف سلطانی بریزیم

    بخوابانیم عقل ذوفنون را


    چو گردد مست حد بر وی برانیم

    که از حد برد تزویر و فسون را


    اگر چه زوبع و استاد جمله‌ست

    چه داند حیله ریب المنون را


    چنانش بیخود و سرمست سازیم

    که چون آید نداند راه چون را


    چنان پیر و چنان عالم فنا به

    که تا عبرت شود لایعلمون را


    کنون عالم شود کز عشق جان داد

    کنون واقف شود علم درون را


    درون خانه دل او ببیند

    ستون این جهان بی‌ستون را


    که سرگردان بدین سرهاست گر نه

    سکون بودی جهان بی‌سکون را


    تن باسر نداند سر کن را

    تن بی‌سر شناسد کاف و نون را



    یکی لحظه بنه سر ای برادر

    چه باشد از برای آزمون را


    یکی دم رام کن از بهر سلطان

    چنین سگ را چنین اسب حرون را

    تو دوزخ دان خودآگاهی عالم

    فنا شو کم طلب این سرفزون را


    چنان اندر صفات حق فرورو

    که برنایی نبینی این برون را


    چه جویی ذوق این آب سیه را

    چه بویی سبزه این بام تون را


    خمش کردم نیارم شرح کردن

    ز رشک و غیرت هر خام دون را


    نما ای شمس تبریزی کمالی

    که تا نقصی نباشد کاف و نون را







  8. کاربر روبرو از پست مفید !MAHSA! سپاس کرده است .


  9. #125
    معاونت سایت
    تاریخ عضویت
    2012/06/05
    محل سکونت
    Tabriz
    نوشته ها
    14,398
    سپاس ها
    6,794
    سپاس شده 16,762 در 8,741 پست
    نوشته های وبلاگ
    27

    Eh

    سلیمانا بیار انگشتری را


    مطیع و بنده کن دیو و پری را


    برآر آواز ردوها علی

    منور کن سرای شش دری را


    برآوردن ز مغرب آفتابی

    مسلم شد ضمیر آن سری را


    بدین سان مهتری یابد هر آن کس


    که بهر حق گذارد مهتری را


    بنه بر خوان جفان کالجوابی

    مکرم کن نیاز مشتری را


    به کاسی کاسه سر را طرب ده

    تو کن مخمور چشم عبهری را


    ز صورت‌های غیبی پرده بردار

    کسادی ده نقوش آزری را


    ز چاه و آب چه رنجور گشتیم

    روان کن چشمه‌های کوثری را


    دلا در بزم شاهنشاه دررو

    پذیرا شو شراب احمری را


    زر و زن را به جان مپرست زیرا

    بر این دو دوخت یزدان کافری را


    جهاد نفس کن زیرا که اجری

    برای این دهد شه لشکری را


    دل سیمین بری کز عشق رویش

    ز حیرت گم کند زر هم زری را


    بدان دریادلی کز جوش و نوشش

    به دست آورد گوهر گوهری را


    که باقی غزل را تو بگویی

    به رشک آری تو سحر سامری را


    خمش کردم که پایم گل فرورفت

    تو بگشا پر نطق جعفری را



  10. کاربر روبرو از پست مفید !MAHSA! سپاس کرده است .


  11. #126
    معاونت سایت
    تاریخ عضویت
    2012/06/05
    محل سکونت
    Tabriz
    نوشته ها
    14,398
    سپاس ها
    6,794
    سپاس شده 16,762 در 8,741 پست
    نوشته های وبلاگ
    27

    پیش فرض

    دل و جان را در این حضرت بپالا


    چو صافی شد رود صافی به بالا


    اگر خواهی که ز آب صاف نوشی

    لب خود را به هر دردی میالا


    از این سیلاب درد او پاک ماند

    که جانبازست و چست و بی‌مبالا


    نپرد عقل جزوی زین عقیله

    چو نبود عقل کل بر جزو لالا


    نلرزد دست وقت زر شمردن

    چو بازرگان بداند قدر کالا


    چه گرگینست وگر خارست این حرص

    کسی خود را بر این گرگین ممالا


    چو شد ناسور بر گرگین چنین گر

    طلی سازش به ذکر حق تعالا


    اگر خواهی که این در باز گردد

    سوی این در روان و بی‌ملال آ



    رها کن صدر و ناموس و تکبر

    میان جان بجو صدر معلا


    کلاه رفعت و تاج سلیمان

    به هر کل کی رسد حاشا و کلا


    خمش کردم سخن کوتاه خوشتر

    که این ساعت نمی‌گنجد علالا


    جواب آن غزل که گفت شاعر

    بقایی شاء لیس هم ارتحالا



  12. کاربر روبرو از پست مفید !MAHSA! سپاس کرده است .


  13. #127
    معاونت سایت
    تاریخ عضویت
    2012/06/05
    محل سکونت
    Tabriz
    نوشته ها
    14,398
    سپاس ها
    6,794
    سپاس شده 16,762 در 8,741 پست
    نوشته های وبلاگ
    27

    Eh

    خبر کن ای ستاره یار ما را


    که دریابد دل خون خوار ما را


    خبر کن آن طبیب عاشقان را

    که تا شربت دهد بیمار ما را


    بگو شکرفروش شکرین را

    که تا رونق دهد بازار ما را



    اگر در سر بگردانی دل خود

    نه دشمن بشنود اسرار ما را


    پس اندر عشق دشمن کام گردم

    که دشمن می‌نپرسد کار ما را


    اگر چه دشمن ما جان ندارد

    بسوزان جان دشمن دار ما را


    اگر گل بر سرستت تا نشویی

    بیار و بشکفان گلزار ما را


    بیا ای شمس تبریزی نیر

    بدان رخ نور ده دیدار ما را



  14. کاربر روبرو از پست مفید !MAHSA! سپاس کرده است .


  15. #128
    معاونت سایت
    تاریخ عضویت
    2012/06/05
    محل سکونت
    Tabriz
    نوشته ها
    14,398
    سپاس ها
    6,794
    سپاس شده 16,762 در 8,741 پست
    نوشته های وبلاگ
    27

    پیش فرض

    چو او باشد دل دلسوز ما را


    چه باشد شب چه باشد روز ما را


    که خورشید ار فروشد ار برآمد

    بس است این جان جان افروز ما را


    تو مادرمرده را شیون میاموز

    که استادست عشق آموز ما را


    مدوزان خرقه ما را مدران


    نشاید شیخ خرقه دوز ما را


    همه کس بر عدو پیروز خواهد

    جمال آن عدو پیروز ما را


    همه کس بخت گنج اندوز جوید

    ولیکن عشق رنج اندوز ما را



  16. #129
    معاونت سایت
    تاریخ عضویت
    2012/06/05
    محل سکونت
    Tabriz
    نوشته ها
    14,398
    سپاس ها
    6,794
    سپاس شده 16,762 در 8,741 پست
    نوشته های وبلاگ
    27

    Eh

    امیر حسن خندان کن چشم را


    وجودی بخش مر مشتی عدم را


    سیاهی می‌نماید لشکر غم

    ظفر ده شادی صاحب علم را


    به حسن خود تو شادی را بکن شاد

    غم و اندوه ده اندوه و غم را



    کرم را شادمان کن از جمالت

    که حسن تو دهد صد جان کرم را


    تو کارم زان بر سیمین چو زر کن

    تو لعلین کن رخ همچون زرم را


    دلا چون طالب بیشی عشقی

    تو کم اندیش در دل بیش و کم را


    بنه آن سر به پیش شمس تبریز

    که ایمانست سجده آن صنم را



  17. #130
    معاونت سایت
    تاریخ عضویت
    2012/06/05
    محل سکونت
    Tabriz
    نوشته ها
    14,398
    سپاس ها
    6,794
    سپاس شده 16,762 در 8,741 پست
    نوشته های وبلاگ
    27

    پیش فرض

    ه برج دل رسیدی بیست این جا چو آن مه را بدیدی بیست این جا

    بسی این رخت خود را هر نواحی

    ز نادانی کشیدی بیست این جا


    بشد عمری و از خوبی آن مه

    به هر نوعی شنیدی بیست این جا



    ببین آن حسن را کز دیدن او

    بدید و نابدیدی بیست این جا


    به سینه تو که آن پستان شیرست

    که از شیرش چشیدی بیست این جا



صفحه 13 از 302 نخستنخست 12345678910111213141516171819202122232425262728293031323363113163 ... آخرینآخرین

کلمات کلیدی این موضوع

مجوز های ارسال و ویرایش

  • شما نمیتوانید موضوع جدیدی ارسال کنید
  • شما امکان ارسال پاسخ را ندارید
  • شما نمیتوانید فایل پیوست کنید.
  • شما نمیتوانید پست های خود را ویرایش کنید
  •