صفحه 16 از 302 نخستنخست 12345678910111213141516171819202122232425262728293031323334353666116166 ... آخرینآخرین
نمایش نتایج: از شماره 151 تا 160 , از مجموع 3018

موضوع: ديوان شمس

  1. #151
    معاونت سایت
    تاریخ عضویت
    2012/06/05
    محل سکونت
    Tabriz
    نوشته ها
    14,398
    سپاس ها
    6,794
    سپاس شده 16,762 در 8,741 پست
    نوشته های وبلاگ
    27

    Eh

    سکه رخسار ما جز زر مبادا بی‌شما


    در تک دریای دل گوهر مبادا بی‌شما


    شاخه‌های باغ شادی کان قوی تازه‌ست و تر

    خشک بادا بی‌شما و تر مبادا بی‌شما


    این همای دل که خو کردست در سایه شما

    جز میان شعله آذر مبادا بی‌شما


    دیدمش بیمار جان را گفتمش چونی خوشی

    هین بگو چون نیست میوه برمبادا بی‌شما


    روز من تابید جان و در خیالش بنگرید

    گفت رنج صعب من خوشتر مبادا بی‌شما



    چون شما و جمله خلقان نقش‌های آزرند

    نقش‌های آزر و آزر مبادا بی‌شما


    جرعه جرعه مر جگر را جام آتش می‌دهیم

    کاین جگر را شربت کوثر مبادا بی‌شما


    صد هزاران جان فدا شد از پی باده الست

    عقل گوید کان می‌ام در سر مبادا بی‌شما


    هر دو ده یعنی دو کون از بوی تو رونق گرفت

    در دو ده این چاکرت مهتر مبادا بی‌شما


    چشم را صد پر ز نور از بهر دیدار توست

    ای که هر دو چشم را یک پر مبادا بی‌شما


    بی شما هر موی ما گر سنجر و خسرو شوند

    خسرو شاهنشه و سنجر مبادا بی‌شما


    تا فراق شمس تبریزی همی خنجر کشد

    دست‌های گل بجز خنجر مبادا بی‌شما



  2. 2 کاربر از پست مفید !MAHSA! سپاس کرده اند .


  3. #152
    معاونت سایت
    تاریخ عضویت
    2012/06/05
    محل سکونت
    Tabriz
    نوشته ها
    14,398
    سپاس ها
    6,794
    سپاس شده 16,762 در 8,741 پست
    نوشته های وبلاگ
    27

    پیش فرض

    رنج تن دور از تو ای تو راحت جان‌های ما


    چشم بد دور از تو ای تو دیده بینای ما


    صحت تو صحت جان و جهانست ای قمر

    صحت جسم تو بادا ای قمرسیمای ما


    عافیت بادا تنت را ای تن تو جان صفت

    کم مبادا سایه لطف تو از بالای ما



    گلشن رخسار تو سرسبز بادا تا ابد

    کان چراگاه دلست و سبزه و صحرای ما


    رنج تو بر جان ما بادا مبادا بر تنت

    تا بود آن رنج همچون عقل جان آرای ما



  4. 2 کاربر از پست مفید !MAHSA! سپاس کرده اند .


  5. #153
    معاونت سایت
    تاریخ عضویت
    2012/06/05
    محل سکونت
    Tabriz
    نوشته ها
    14,398
    سپاس ها
    6,794
    سپاس شده 16,762 در 8,741 پست
    نوشته های وبلاگ
    27

    پیش فرض

    درد ما را در جهان درمان مبادا بی‌شما


    مرگ بادا بی‌شما و جان مبادا بی‌شما


    سینه‌های عاشقان جز از شما روشن مباد

    گلبن جان‌های ما خندان مبادا بی‌شما


    بشنو از ایمان که می‌گوید به آواز بلند

    با دو زلف کافرت کایمان مبادا بی‌شما



    عقل سلطان نهان و آسمان چون چتر او

    تاج و تخت و چتر این سلطان مبادا بی‌شما


    عشق را دیدم میان عاشقان ساقی شده

    جان ما را دیدن ایشان مبادا بی‌شما


    جان‌های مرده را ای چون دم عیسی شما

    ملک مصر و یوسف کنعان مبادا بی‌شما


    چون به نقد عشق شمس الدین تبریزی خوشم

    رخ چو زر کردم بگفتم کان مبادا بی‌شما




  6. 2 کاربر از پست مفید !MAHSA! سپاس کرده اند .


  7. #154
    معاونت سایت
    تاریخ عضویت
    2012/06/05
    محل سکونت
    Tabriz
    نوشته ها
    14,398
    سپاس ها
    6,794
    سپاس شده 16,762 در 8,741 پست
    نوشته های وبلاگ
    27

    پیش فرض

    جمله یاران تو سنگند و توی مرجان چرا


    آسمان با جملگان جسمست و با تو جان چرا


    چون تو آیی جزو جزوم جمله دستک می‌زنند

    چون تو رفتی جمله افتادند در افغان چرا


    با خیالت جزو جزوم می‌شود خندان لبی

    می‌شود با دشمن تو مو به مو دندان چرا


    بی خط و بی‌خال تو این عقل امی می‌بود

    چون ببیند آن خطت را می‌شود خط خوان چرا


    تن همی‌گوید به جان پرهیز کن از عشق او

    جانش می‌گوید حذر از چشمه حیوان چرا


    روی تو پیغامبر خوبی و حسن ایزدست

    جان به تو ایمان نیارد با چنین برهان چرا


    کو یکی برهان که آن از روی تو روشنترست

    کف نبرد کفرها زین یوسف کنعان چرا


    هر کجا تخمی بکاری آن بروید عاقبت

    برنروید هیچ از شه دانه احسان چرا



    هر کجا ویران بود آن جا امید گنج هست

    گنج حق را می‌نجویی در دل ویران چرا


    بی ترازو هیچ بازاری ندیدم در جهان

    جمله موزونند عالم نبودش میزان چرا


    گیرم این خربندگان خود بار سرگین می‌کشند

    این سواران باز می‌مانند از میدان چرا


    هر ترانه اولی دارد دلا و آخری

    بس کن آخر این ترانه نیستش پایان چرا




  8. 2 کاربر از پست مفید !MAHSA! سپاس کرده اند .


  9. #155
    معاونت سایت
    تاریخ عضویت
    2012/06/05
    محل سکونت
    Tabriz
    نوشته ها
    14,398
    سپاس ها
    6,794
    سپاس شده 16,762 در 8,741 پست
    نوشته های وبلاگ
    27

    Eh

    دولتی همسایه شد همسایگان را الصلا


    زین سپس باخود نماند بوالعلی و بوالعلا


    عاقبت از مشرق جان تیغ زد چون آفتاب

    آن که جان می‌جست او را در خلاء و در م



    آن ز دور آتش نماید چون روی نوری بود

    همچنان که آتش موسی برای ابتلا


    الصلا پروانه جانان قصد آن آتش کنید

    چون بلی گفتید اول درروید اندر بلا


    چون سمندر در میان آتشش باشد مقام

    هر که دارد در دل و جان این چنین شوق و ولا



  10. 2 کاربر از پست مفید !MAHSA! سپاس کرده اند .


  11. #156
    معاونت سایت
    تاریخ عضویت
    2012/06/05
    محل سکونت
    Tabriz
    نوشته ها
    14,398
    سپاس ها
    6,794
    سپاس شده 16,762 در 8,741 پست
    نوشته های وبلاگ
    27

    پیش فرض

    دوش من پیغام کردم سوی تو استاره را


    گفتمش خدمت رسان از من تو آن مه پاره را


    سجده کردم گفتم این سجده بدان خورشید بر

    کو به تابش زر کند مر سنگ‌های خاره را


    سینه خود باز کردم زخم‌ها بنمودمش

    گفتمش از من خبر ده دلبر خون خواره را


    سو به سو گشتم که تا طفل دلم خامش شود

    طفل خسپد چون بجنباند کسی گهواره را


    طفل دل را شیر ده ما را ز گردش وارهان

    ای تو چاره کرده هر دم صد چو من بیچاره را



    شهر وصلت بوده است آخر ز اول جای دل

    چند داری در غریبی این دل آواره را


    من خمش کردم ولیکن از پی دفع خمار

    ساقی عشاق گردان نرگس خماره را




  12. کاربر روبرو از پست مفید !MAHSA! سپاس کرده است .


  13. #157
    معاونت سایت
    تاریخ عضویت
    2012/06/05
    محل سکونت
    Tabriz
    نوشته ها
    14,398
    سپاس ها
    6,794
    سپاس شده 16,762 در 8,741 پست
    نوشته های وبلاگ
    27

    Eh

    ای وصالت یک زمان بوده فراقت سال‌ها


    ای به زودی بار کرده بر شتر احمال‌ها


    شب شد و درچین ز هجران رخ چون آفتاب

    درفتاده در شب تاریک بس زلزال‌ها


    چون همی‌رفتی به سکته حیرتی حیران بدم

    چشم باز و من خموش و می‌شد آن اقبال‌ها



    ور نه سکته بخت بودی مر مرا خود آن زمان

    چهره خون آلود کردی بردریدی شال‌ها


    بر سر ره جان و صد جان در شفاعت پیش تو

    در زمان قربان بکردی خود چه باشد مال‌ها


    تا بگشتی در شب تاریک ز آتش نال‌ها

    تا چو احوال قیامت دیده شد اهوال‌ها


    تا بدیدی دل عذابی گونه گونه در فراق

    سنگ خون گرید اگر زان بشنود احوال‌ها


    قدها چون تیر بوده گشته در هجران کمان

    اشک خون آلود گشت و جمله دل‌ها دال‌ها


    چون درستی و تمامی شاه تبریزی بدید

    در صف نقصان نشست است از حیا مثقال‌ها


    از برای جان پاک نورپاش مه وشت

    ای خداوند شمس دین تا نشکنی آمال‌ها


    از مقال گوهرین بحر بی‌پایان تو

    لعل گشته سنگ‌ها و ملک گشته حال‌ها


    حال‌های کاملانی کان ورای قال‌هاست

    شرمسار از فر و تاب آن نوادر قال‌ها


    ذره‌های خاک‌هامون گر بیابد بوی او

    هر یکی عنقا شود تا برگشاید بال‌ها


    بال‌ها چون برگشاید در دو عالم ننگرد

    گرد خرگاه تو گردد واله اجمال‌ها


    دیده نقصان ما را خاک تبریز صفا

    کحل بادا تا بیابد زان بسی اکمال‌ها

    چونک نورافشان کنی درگاه بخشش روح را

    خود چه پا دارد در آن دم رونق اعمال‌ها


    خود همان بخشش که کردی بی‌خبر اندر نهان

    می‌کند پنهان پنهان جمله افعال‌ها


    ناگهان بیضه شکافد مرغ معنی برپرد

    تا هما از سایه آن مرغ گیرد فال‌ها


    هم تو بنویس ای حسام الدین و می‌خوان مدح او

    تا به رغم غم ببینی بر سعادت خال‌ها


    گر چه دست افزار کارت شد ز دستت باک نیست

    دست شمس الدین دهد مر پات را خلخال‌ها







  14. کاربر روبرو از پست مفید !MAHSA! سپاس کرده است .


  15. #158
    معاونت سایت
    تاریخ عضویت
    2012/06/05
    محل سکونت
    Tabriz
    نوشته ها
    14,398
    سپاس ها
    6,794
    سپاس شده 16,762 در 8,741 پست
    نوشته های وبلاگ
    27

    پیش فرض

    در صفای باده بنما ساقیا تو رنگ ما


    محومان کن تا رهد هر دو جهان از ننگ ما


    باد باده برگمار از لطف خود تا برپرد

    در هوا ما را که تا خفت پذیرد سنگ ما


    بر کمیت می تو جان را کن سوار راه عشق

    تا چو یک گامی بود بر ما دو صد فرسنگ ما


    وارهان این جان ما را تو به رطلی می از آنک

    خون چکید از بینی و چشم دل آونگ ما



    ساقیا تو تیزتر رو این نمی‌بینی که بس

    می‌دود اندر عقب اندیشه‌های لنگ ما


    در طرب اندیشه‌ها خرسنگ باشد جان گداز

    از میان راه برگیرید این خرسنگ ما


    در نوای عشق شمس الدین تبریزی بزن

    مطرب تبریز در پرده عشاقی چنگ ما



  16. کاربر روبرو از پست مفید !MAHSA! سپاس کرده است .


  17. #159
    معاونت سایت
    تاریخ عضویت
    2012/06/05
    محل سکونت
    Tabriz
    نوشته ها
    14,398
    سپاس ها
    6,794
    سپاس شده 16,762 در 8,741 پست
    نوشته های وبلاگ
    27

    Eh

    آخر از هجران به وصلش دررسیدستی دلا


    صد هزاران سر سر جان شنیدستی دلا


    از ورای پرده‌ها تو گشته‌ای چون می از او

    پرده خوبان مه رو را دریدستی دلا


    از قوام قامتش در قامت تو کژ بماند

    همچو چنگ از بهر سرو تر خمیدستی دلا


    ز آن سوی هست و عدم چون خاص خاص خسروی

    همچو ادبیران چه در هستی خزیدستی دلا


    باز جانی شسته‌ای بر ساعد خسرو به ناز

    پای بندت با ویست ار چه پریدستی دلا


    ور نباشد پای بندت تا نپنداری که تو

    از چنان آرام جان‌ها دررمیدستی دلا


    بلک چون ماهی به دریا بلک چون قالب به جان

    در هوای عشق آن شه آرمیدستی دلا


    چون تو را او شاه از شاهان عالم برگزید

    تو ز قرآن گزینش برگزیدستی دلا



    چون لب اقبال دولت تو گزیدی باک نیست

    گر ز زخم خشم دست خود گزیدستی دلا


    پای خود بر چرخ تا ننهی تو از عزت از آنک

    در رکاب صدر شمس الدین دویدستی دلا


    تو ز جام خاص شاهان تا نیاشامی مدام

    کز مدام شمس تبریزی چشیدستی دلا




  18. کاربر روبرو از پست مفید !MAHSA! سپاس کرده است .


  19. #160
    معاونت سایت
    تاریخ عضویت
    2012/06/05
    محل سکونت
    Tabriz
    نوشته ها
    14,398
    سپاس ها
    6,794
    سپاس شده 16,762 در 8,741 پست
    نوشته های وبلاگ
    27

    پیش فرض


    از پی شمس حق و دین دیده گریان ما


    از پی آن آفتابست اشک چون باران ما


    کشتی آن نوح کی بینیم هنگام وصال

    چونک هستی‌ها نماند از پی طوفان ما


    جسم ما پنهان شود در بحر باد اوصاف خویش

    رو نماید کشتی آن نوح بس پنهان ما


    بحر و هجران رو نهد در وصل و ساحل رو دهد

    پس بروید جمله عالم لاله و ریحان ما


    هر چه می‌بارید اکنون دیده گریان ما

    سر آن پیدا کند صد گلشن خندان ما


    شرق و غرب این زمین از گلستان یک سان شود

    خار و خس پیدا نباشد در گل یک سان ما


    زیر هر گلبن نشسته ماه رویی زهره رخ

    چنگ عشرت می‌نوازد از پی خاقان ما



    هر زمان شهره بتی بینی که از هر گوشه‌ای

    جام می را می‌دهد در دست بادستان ما


    دیده نادیده ما بوسه دیده زان بتان

    تا ز حیرانی گذشته دیده حیران ما


    جان سودا نعره زن‌ها این بتان سیمبر

    دل گود احسنت عیش خوب بی‌پایان ما


    خاک تبریزست اندر رغبت لطف و صفا

    چون صفای کوثر و چون چشمه حیوان ما



  20. کاربر روبرو از پست مفید !MAHSA! سپاس کرده است .


صفحه 16 از 302 نخستنخست 12345678910111213141516171819202122232425262728293031323334353666116166 ... آخرینآخرین

کلمات کلیدی این موضوع

مجوز های ارسال و ویرایش

  • شما نمیتوانید موضوع جدیدی ارسال کنید
  • شما امکان ارسال پاسخ را ندارید
  • شما نمیتوانید فایل پیوست کنید.
  • شما نمیتوانید پست های خود را ویرایش کنید
  •