صفحه 19 از 302 نخستنخست 12345678910111213141516171819202122232425262728293031323334353637383969119169 ... آخرینآخرین
نمایش نتایج: از شماره 181 تا 190 , از مجموع 3018

موضوع: ديوان شمس

  1. #181
    معاونت سایت
    تاریخ عضویت
    2012/06/05
    محل سکونت
    Tabriz
    نوشته ها
    14,398

    پیش فرض

    ای بروییده به ناخواست به مانند گیا


    چون تو را نیست نمک خواه برو خواه بیا



    هر که را نیست نمک گر چه نماید خدمت

    خدمت او به حقیقت همه زرقست و ریا


    برو ای غصه دمی زحمت خود کوته کن

    باده عشق بیا زود که جانت بزیا



  2. #182
    معاونت سایت
    تاریخ عضویت
    2012/06/05
    محل سکونت
    Tabriz
    نوشته ها
    14,398

    Eh

    رو ترش کن که همه روترشانند این جا


    کور شو تا نخوری از کف هر کور عصا


    لنگ رو چونک در این کوی همه لنگانند

    لته بر پای بپیچ و کژ و مژ کن سر و پا


    زعفران بر رخ خود مال اگر مه رویی

    روی خوب ار بنمایی بخوری زخم قفا


    آینه زیر بغل زن چو ببینی زشتی

    ور نه بدنام کنی آینه را ای مولا


    تا که هشیاری و با خویش مدارا می‌کن

    چونک سرمست شدی هر چه که بادا بادا


    ساغری چند بخور از کف ساقی وصال


    چونک بر کار شدی برجه و در رقص درآ


    گرد آن نقطه چو پرگار همی‌زن چرخی

    این چنین چرخ فریضه‌ست چنین دایره را


    بازگو آنچ بگفتی که فراموشم شد

    سلم الله علیک ای مه و مه پاره ما


    سلم الله علیک ای همه ایام تو خوش

    سلم الله علیک ای دم یحیی الموتی


    چشم بد دور از آن رو که چو بربود دلی

    هیچ سودش نکند چاره و لا حول و لا


    ما به دریوزه حسن تو ز دور آمده‌ایم

    ماه را از رخ پرنور بود جود و سخا


    ماه بشنود دعای من و کف‌ها برداشت

    پیش ماه تو و می‌گفت مرا نیز مها


    مه و خورشید و فلک‌ها و معانی و عقول

    سوی ما محتشمانند و به سوی تو گدا


    غیرتت لب بگزید و به دلم گفت خموش

    دل من تن زد و بنشست و بیفکند لوا



  3. #183
    معاونت سایت
    تاریخ عضویت
    2012/06/05
    محل سکونت
    Tabriz
    نوشته ها
    14,398

    پیش فرض

    تا به شب ای عارف شیرین نوا


    آن مایی آن مایی آن ما


    تا به شب امروز ما را عشرتست


    الصلا ای پاکبازان الصلا


    درخرام ای جان جان هر سماع

    مه لقایی مه لقایی مه لقا


    در میان شکران گل ریز کن

    مرحبا ای کان شکر مرحبا


    عمر را نبود وفا الا تو عمر

    باوفایی باوفایی باوفا


    بس غریبی بس غریبی بس غریب

    از کجایی از کجایی از کجا


    با که می‌باشی و همراز تو کیست

    با خدایی با خدایی با خدا


    ای گزیده نقش از نقاش خود

    کی جدایی کی جدایی کی جدا


    با همه بیگانه‌ای و با غمش

    آشنایی آشنایی آشنایی آشنا


    جزو جزو تو فکنده در فلک

    ربنا و ربنا و ربنا


    دل شکسته هین چرایی برشکن

    قلب‌ها و قلب‌ها و قلب‌ها


    آخر ای جان اول هر چیز را

    منتهایی منتهایی منتها


    یوسفا در چاه شاهی تو ولیک

    بی لوایی بی‌لوایی بی‌لوا


    چاه را چون قصر قیصر کرده‌ای

    کیمیایی کیمیایی کیمیا


    یک ولی کی خوانمت که صد هزار

    اولیایی اولیایی اولیا


    حشرگاه هر حسینی گر کنون

    کربلایی کربلایی کربلا

    مشک را بربند ای جان گر چه تو

    خوش سقایی خوش سقایی خوش سقا







  4. #184
    معاونت سایت
    تاریخ عضویت
    2012/06/05
    محل سکونت
    Tabriz
    نوشته ها
    14,398

    Eh

    چون نمایی آن رخ گلرنگ را


    از طرب در چرخ آری سنگ را


    بار دیگر سر برون کن از حجاب

    از برای عاشقان دنگ را


    تا که دانش گم کند مر راه را


    تا که عاقل بشکند فرهنگ را


    تا که آب از عکس تو گوهر شود

    تا که آتش واهلد مر جنگ را


    من نخواهم ماه را با حسن تو

    وان دو سه قندیلک آونگ را


    من نگویم آینه با روی تو

    آسمان کهنه پرزنگ را


    دردمیدی و آفریدی باز تو

    شکل دیگر این جهان تنگ را


    در هوای چشم چون مریخ او

    ساز ده ای زهره باز آن چنگ را



  5. #185
    معاونت سایت
    تاریخ عضویت
    2012/06/05
    محل سکونت
    Tabriz
    نوشته ها
    14,398

    پیش فرض

    در میان عاشقان عاقل مبا


    خاصه اندر عشق این لعلین قبا


    دور بادا عاقلان از عاشقان

    دور بادا بوی گلخن از صبا


    گر درآید عاقلی گو راه نیست

    ور درآید عاشقی صد مرحبا


    مجلس ایثار و عقل سخت گیر

    صرفه اندر عاشقی باشد وبا


    ننگ آید عشق را از نور عقل


    بد بود پیری در ایام صبا


    خانه بازآ عاشقا تو زوترک

    عمر خود بی‌عاشقی باشد هبا


    جان نگیرد شمس تبریزی به دست

    دست بر دل نه برون رو قالبا



  6. #186
    معاونت سایت
    تاریخ عضویت
    2012/06/05
    محل سکونت
    Tabriz
    نوشته ها
    14,398

    Eh

    از یکی آتش برآوردم تو را


    در دگر آتش بگستردم تو را


    از دل من زاده‌ای همچون سخن

    چون سخن آخر فروخوردم تو را


    با منی وز من نمی‌داری خبر

    جادوم من جادوی کردم تو را



    تا نیفتد بر جمالت چشم بد

    گوش مالیدم بیازردم تو را


    دایم اقبالت جوان شد ز آنچ داد

    این کف دست جوامردم تو را



  7. #187
    معاونت سایت
    تاریخ عضویت
    2012/06/05
    محل سکونت
    Tabriz
    نوشته ها
    14,398

    پیش فرض

    ز آتش شهوت برآوردم تو را


    و اندر آتش بازگستردم تو را


    از دل من زاده‌ای همچون سخن

    چون سخن من هم فروخوردم تو را


    با منی وز من نمی‌دانی خبر

    چشم بستم جادوی کردم تو را


    تا نیازارد تو را هر چشم بد


    از برای آن بیازردم تو را


    رو جوامردی کن و رحمت فشان

    من به رحمت بس جوامردم تو را



  8. #188
    معاونت سایت
    تاریخ عضویت
    2012/06/05
    محل سکونت
    Tabriz
    نوشته ها
    14,398

    Eh

    از ورای سر دل بین شیوه‌ها


    شکل مجنون عاشقان زین شیوه‌ها


    عاشقان را دین و کیش دیگرست

    اصل و فرع و سر آن دین شیوه‌ها


    دل سخن چینست از چین ضمیر

    وحی جویان اندر آن چین شیوه‌ها


    جان شده بی‌عقل و دین از بس که دید

    زان پری تازه آیین شیوه‌ها


    از دغا و مکر گوناگون او

    شیوه‌ها گم کرده مسکین شیوه‌ها


    پرده دار روح ما را قصه کرد

    زان صنم بی‌کبر و بی‌کین شیوه‌ها



    شیوه‌ها از جسم باشد یا ز جان

    این عجب بی آن و بی این شیوه‌ها


    مرد خودبین غرقه شیوه خودست

    خود نبیند جان خودبین شیوه‌ها


    شمس تبریزی جوانم کرد باز

    تا ببینم بعد ستین شیوه‌ها



  9. #189
    معاونت سایت
    تاریخ عضویت
    2012/06/05
    محل سکونت
    Tabriz
    نوشته ها
    14,398

    پیش فرض



    ای بگفته در دلم اسرارها

    وی برای بنده پخته کارها


    ای خیالت غمگسار سینه‌ها

    ای جمالت رونق گلزارها


    ای عطای دست شادی بخش تو

    دست این مسکین گرفته بارها


    ای کف چون بحر گوهرداد تو

    از کف پایم بکنده خارها


    ای ببخشیده بسی سرها عوض

    چون دهند از بهر تو دستارها


    خود چه باشد هر دو عالم پیش تو


    دانه افتاده از انبارها


    آفتاب فضل عالم پرورت

    کرده بر هر ذره‌ای ایثارها


    چاره‌ای نبود جز از بیچارگی

    گر چه حیله می‌کنیم و چاره‌ها


    نورهای شمس تبریزی چو تافت

    ایمنیم از دوزخ و از نارها



  10. #190
    معاونت سایت
    تاریخ عضویت
    2012/06/05
    محل سکونت
    Tabriz
    نوشته ها
    14,398

    Eh

    می‌شدی غافل ز اسرار قضا


    زخم خوردی از سلحدار قضا


    این چه کار افتاد آخر ناگهان

    این چنین باشد چنین کار قضا


    هیچ گل دیدی که خندد در جهان

    کو نشد گرینده از خار قضا


    هیچ بختی در جهان رونق گرفت

    کو نشد محبوس و بیمار قضا


    هیچ کس دزدیده روی عیش دید


    کو نشد آونگ بر دار قضا


    هیچ کس را مکر و فن سودی نکرد

    پیش بازی‌های مکار قضا


    این قضا را دوستان خدمت کنند

    جان کنند از صدق ایثار قضا


    گر چه صورت مرد جان باقی بماند

    در عنایت‌های بسیار قضا


    جوز بشکست و بمانده مغز روح

    رفت در حلوا ز انبار قضا


    آنک سوی نار شد بی‌مغز بود

    مغز او پوسید از انکار قضا


    آنک سوی یار شد مسعود بود

    مغز جان بگزید و شد یار قضا



صفحه 19 از 302 نخستنخست 12345678910111213141516171819202122232425262728293031323334353637383969119169 ... آخرینآخرین

کلمات کلیدی این موضوع

مجوز های ارسال و ویرایش

  • شما نمیتوانید موضوع جدیدی ارسال کنید
  • شما امکان ارسال پاسخ را ندارید
  • شما نمیتوانید فایل پیوست کنید.
  • شما نمیتوانید پست های خود را ویرایش کنید
  •