صفحه 20 از 302 نخستنخست 1234567891011121314151617181920212223242526272829303132333435363738394070120170 ... آخرینآخرین
نمایش نتایج: از شماره 191 تا 200 , از مجموع 3018

موضوع: ديوان شمس

  1. #191
    معاونت سایت
    تاریخ عضویت
    2012/06/05
    محل سکونت
    Tabriz
    نوشته ها
    14,398
    سپاس ها
    6,794
    سپاس شده 16,762 در 8,741 پست
    نوشته های وبلاگ
    27

    پیش فرض


    گر تو عودی سوی این مجمر بیا


    ور برانندت ز بام از در بیا


    یوسفی از چاه و زندان چاره نیست

    سوی زهر قهر چون شکر بیا


    گفتنت الله اکبر رسمی است

    گر تو آن اکبری اکبر بیا


    چون می احمر سگان هم می‌خورند

    گر تو شیری چون می احمر بیا


    زر چه جویی مس خود را زر بساز

    گر نباشد زر تو سیمین بر بیا


    اغنیا خشک و فقیران چشم تر

    عاشقا بی‌شکل خشک و تر بیا


    گر صفت‌های ملک را محرمی


    چون ملک بی‌ماده و بی‌نر بیا


    ور صفات دل گرفتی در سفر

    همچو دل بی‌پا بیا بی‌سر بیا


    چون لب لعلش صلایی می‌دهد

    گر نه‌ای چون خاره و مرمر بیا


    چون ز شمس الدین جهان پرنور شد

    سوی تبریز آ دلا بر سر بیا



  2. کاربر روبرو از پست مفید !MAHSA! سپاس کرده است .


  3. #192
    معاونت سایت
    تاریخ عضویت
    2012/06/05
    محل سکونت
    Tabriz
    نوشته ها
    14,398
    سپاس ها
    6,794
    سپاس شده 16,762 در 8,741 پست
    نوشته های وبلاگ
    27

    Eh

    ای تو آب زندگانی فاسقنا


    ای تو دریای معانی فاسقنا


    ما سبوهای طلب آورده‌ایم

    سوی تو ای خضر ثانی فاسقنا


    ماهیان جان ما زنهارخواه

    از تو ای دریای جانی فاسقنا



    از ره هجر آمده و آورده ما

    عجز خود را ارمغانی فاسقنا


    داستان خسروان بشنیده‌ایم

    تو فزون از داستانی فاسقنا


    در گمان و وسوسه افتاده عقل

    زانک تو فوق گمانی فاسقنا


    نیم عاقل چه زند با عشق تو

    تو جنون عاقلانی فاسقنا


    کعبه عالم ز تو تبریز شد

    شمس حق رکن یمانی فاسقنا



  4. کاربر روبرو از پست مفید !MAHSA! سپاس کرده است .


  5. #193
    معاونت سایت
    تاریخ عضویت
    2012/06/05
    محل سکونت
    Tabriz
    نوشته ها
    14,398
    سپاس ها
    6,794
    سپاس شده 16,762 در 8,741 پست
    نوشته های وبلاگ
    27

    پیش فرض

    دل چو دانه ما مثال آسیا


    آسیا کی داند این گردش چرا


    تن چو سنگ و آب او اندیشه‌ها

    سنگ گوید آب داند ماجرا


    آب گوید آسیابان را بپرس

    کو فکند اندر نشیب این آب را



    آسیابان گویدت کای نان خوار

    گر نگردد این که باشد نانبا


    ماجرا بسیار خواهد شد خمش

    از خدا واپرس تا گوید تو را



  6. کاربر روبرو از پست مفید !MAHSA! سپاس کرده است .


  7. #194
    معاونت سایت
    تاریخ عضویت
    2012/06/05
    محل سکونت
    Tabriz
    نوشته ها
    14,398
    سپاس ها
    6,794
    سپاس شده 16,762 در 8,741 پست
    نوشته های وبلاگ
    27

    پیش فرض

    ر چشمه ضمیرت کرد آن پری وثاقی هر صورت خیالت از وی شدست پیدا

    هر جا که چشمه باشد باشد مقام پریان


    بااحتیاط باید بودن تو را در آن جا


    این پنج چشمه حس تا بر تنت روانست

    ز اشراق آن پری دان گه بسته گاه مجری


    وان پنج حس باطن چون وهم و چون تصور

    هم پنج چشمه می‌دان پویان به سوی مرعی


    هر چشمه را دو مشرف پنجاه میرابند

    صورت به تو نمایند اندر زمان اجلا


    زخمت رسد ز پریان گر باادب نباشی

    کاین گونه شهره پریان تندند و بی‌محابا


    تقدیر می‌فریبد تدبیر را که برجه

    مکرش گلیم برده از صد هزار چون ما


    مرغان در قفس بین در شست ماهیان بین

    دل‌های نوحه گر بین زان مکرساز دانا


    دزدیده چشم مگشا بر هر بت از خیانت

    تا نفکند ز چشمت آن شهریار بینا


    ماندست چند بیتی این چشمه گشت غایر

    برجوشد آن ز چشمه خون برجهیم فردا




  8. کاربر روبرو از پست مفید !MAHSA! سپاس کرده است .


  9. #195
    معاونت سایت
    تاریخ عضویت
    2012/06/05
    محل سکونت
    Tabriz
    نوشته ها
    14,398
    سپاس ها
    6,794
    سپاس شده 16,762 در 8,741 پست
    نوشته های وبلاگ
    27

    Eh

    آمد بهار جان‌ها ای شاخ تر به رقص آ


    چون یوسف اندرآمد مصر و شکر به رقص آ


    ای شاه عشق پرور مانند شیر مادر

    ای شیرجوش دررو جان پدر به رقص آ


    چوگان زلف دیدی چون گوی دررسیدی

    از پا و سر بریدی بی‌پا و سر به رقص آ


    تیغی به دست خونی آمد مرا که چونی

    گفتم بیا که خیر است گفتا نه شر به رقص آ


    از عشق تاجداران در چرخ او چو باران

    آن جا قبا چه باشد ای خوش کمر به رقص آ


    ای مست هست گشته بر تو فنا نبشته


    رقعه فنا رسیده بهر سفر به رقص آ


    در دست جام باده آمد بتم پیاده

    گر نیستی تو ماده زان شاه نر به رقص آ


    پایان جنگ آمد آواز چنگ آمد

    یوسف ز چاه آمد ای بی‌هنر به رقص آ


    تا چند وعده باشد وین سر به سجده باشد

    هجرم ببرده باشد دنگ و اثر به رقص آ


    کی باشد آن زمانی گوید مرا فلانی

    کای بی‌خبر فنا شو ای باخبر به رقص آ


    طاووس ما درآید وان رنگ‌ها برآید

    با مرغ جان سراید بی‌بال و پر به رقص آ


    کور و کران عالم دید از مسیح مرهم

    گفته مسیح مریم کای کور و کر به رقص آ


    مخدوم شمس دین است تبریز رشک چین است

    اندر بهار حسنش شاخ و شجر به رقص آ



  10. کاربر روبرو از پست مفید !MAHSA! سپاس کرده است .


  11. #196
    معاونت سایت
    تاریخ عضویت
    2012/06/05
    محل سکونت
    Tabriz
    نوشته ها
    14,398
    سپاس ها
    6,794
    سپاس شده 16,762 در 8,741 پست
    نوشته های وبلاگ
    27

    پیش فرض

    بیدار کن طرب را بر من بزن تو خود را


    چشمی چنین بگردان کوری چشم بد را


    خود را بزن تو بر من اینست زنده کردن

    بر مرده زن چو عیسی افسون معتمد را


    ای رویت از قمر به آن رو به روی من نه

    تا بنده دیده باشد صد دولت ابد را


    در واقعه بدیدم کز قند تو چشیدم

    با آن نشان که گفتی این بوسه نام زد را


    جان فرشته بودی یا رب چه گشته بودی

    کز چهره می‌نمودی لم یتخذ ولد را


    چون دست تو کشیدم صورت دگر ندیدم

    بی هوشیی بدیدم گم کرده مر خرد را


    جام چو نار درده بی‌رحم وار درده

    تا گم شوم ندانم خود را و نیک و بد را



    این بار جام پر کن لیکن تمام پر کن

    تا چشم سیر گردد یک سو نهد حسد را


    درده میی ز بالا در لا اله الا

    تا روح اله بیند ویران کند جسد را


    از قالب نمدوش رفت آینه خرد خوش

    چندانک خواهی اکنون می‌زن تو این نمد را



  12. کاربر روبرو از پست مفید !MAHSA! سپاس کرده است .


  13. #197
    معاونت سایت
    تاریخ عضویت
    2012/06/05
    محل سکونت
    Tabriz
    نوشته ها
    14,398
    سپاس ها
    6,794
    سپاس شده 16,762 در 8,741 پست
    نوشته های وبلاگ
    27

    Eh


    با آن که می‌رسانی آن باده بقا را


    بی تو نمی‌گوارد این جام باده ما را


    مطرب قدح رها کن زین گونه ناله‌ها کن

    جانا یکی بها کن آن جنس بی‌بها را



    آن عشق سلسلت را وان آفت دلت را

    آن چاه بابلت را وان کان سحرها را


    بازآر بار دیگر تا کار ما شود زر

    از سر بگیر از سر آن عادت وفا را


    دیو شقا سرشته از لطف تو فرشته

    طغرای تو نبشته مر ملکت صفا را


    در نورت ای گزیده‌ای بر فلک رسیده

    من دم به دم بدیده انوار مصطفا را


    چون بسته گشت راهی شد حاصل من آهی

    شد کوه همچو کاهی از عشق کهربا را


    از شمس دین چون مه تبریز هست آگه

    بشنو دعا و گه گه آمین کن این دعا را



  14. کاربر روبرو از پست مفید !MAHSA! سپاس کرده است .


  15. #198
    معاونت سایت
    تاریخ عضویت
    2012/06/05
    محل سکونت
    Tabriz
    نوشته ها
    14,398
    سپاس ها
    6,794
    سپاس شده 16,762 در 8,741 پست
    نوشته های وبلاگ
    27

    پیش فرض

    بیدار کن طرب را بر من بزن تو خود را


    چشمی چنین بگردان کوری چشم بد را


    خود را بزن تو بر من اینست زنده کردن

    بر مرده زن چو عیسی افسون معتمد را


    ای رویت از قمر به آن رو به روی من نه

    تا بنده دیده باشد صد دولت ابد را


    در واقعه بدیدم کز قند تو چشیدم

    با آن نشان که گفتی این بوسه نام زد را


    جان فرشته بودی یا رب چه گشته بودی

    کز چهره می‌نمودی لم یتخذ ولد را


    چون دست تو کشیدم صورت دگر ندیدم

    بی هوشیی بدیدم گم کرده مر خرد را


    جام چو نار درده بی‌رحم وار درده


    تا گم شوم ندانم خود را و نیک و بد را


    این بار جام پر کن لیکن تمام پر کن

    تا چشم سیر گردد یک سو نهد حسد را


    درده میی ز بالا در لا اله الا

    تا روح اله بیند ویران کند جسد را


    از قالب نمدوش رفت آینه خرد خوش

    چندانک خواهی اکنون می‌زن تو این نمد را



  16. کاربر روبرو از پست مفید !MAHSA! سپاس کرده است .


  17. #199
    معاونت سایت
    تاریخ عضویت
    2012/06/05
    محل سکونت
    Tabriz
    نوشته ها
    14,398
    سپاس ها
    6,794
    سپاس شده 16,762 در 8,741 پست
    نوشته های وبلاگ
    27

    Eh

    بشکن سبو و کوزه ای میرآب جان‌ها


    تا وا شود چو کاسه در پیش تو دهان‌ها


    بر گیجگاه ما زن ای گیجی خردها

    تا وارهد به گیجی این عقل ز امتحان‌ها


    ناقوس تن شکستی ناموس عقل بشکن


    مگذار کان مزور پیدا کند نشان‌ها


    ور جادویی نماید بندد زبان مردم

    تو چون عصای موسی بگشا برو زبان‌ها


    عاشق خموش خوشتر دریا به جوش خوشتر

    چون آینه‌ست خوشتر در خامشی بیان‌ها



  18. کاربر روبرو از پست مفید !MAHSA! سپاس کرده است .


  19. #200
    معاونت سایت
    تاریخ عضویت
    2012/06/05
    محل سکونت
    Tabriz
    نوشته ها
    14,398
    سپاس ها
    6,794
    سپاس شده 16,762 در 8,741 پست
    نوشته های وبلاگ
    27

    پیش فرض

    جانا قبول گردان این جست و جوی ما را


    بنده و مرید عشقیم برگیر موی ما را


    بی ساغر و پیاله درده میی چو لاله

    تا گل سجود آرد سیمای روی ما را


    مخمور و مست گردان امروز چشم ما را

    رشک بهشت گردان امروز کوی ما را


    ما کان زر و سیمیم دشمن کجاست زر را

    از ما رسد سعادت یار و عدوی ما را


    شمع طراز گشتیم گردن دراز گشتیم

    فحل و فراخ کردی زین می گلوی ما را


    ای آب زندگانی ما را ربود سیلت

    اکنون حلال بادت بشکن سبوی ما را


    گر خوی ما ندانی از لطف باده واجو

    همخوی خویش کردست آن باده خوی ما را


    گر بحر می بریزی ما سیر و پر نگردیم

    زیرا نگون نهادی در سر کدوی ما را


    مهمان دیگر آمد دیکی دگر به کف کن


    کاین دیگ بس نیاید یک کاسه شوی ما را


    نک جوق جوق مستان در می‌رسند بستان

    مخمور چون نیابد چون یافت بوی ما را


    ترک هنر بگوید دفتر همه بشوید

    گر بشنود عطارد این طرقوی ما را


    سیلی خورند چون دف در عشق فخرجویان

    زخمه به چنگ آور می‌زن سه توی ما را


    بس کن که تلخ گردد دنیا بر اهل دنیا

    گر بشنوند ناگه این گفت و گوی ما را



  20. کاربر روبرو از پست مفید !MAHSA! سپاس کرده است .


صفحه 20 از 302 نخستنخست 1234567891011121314151617181920212223242526272829303132333435363738394070120170 ... آخرینآخرین

کلمات کلیدی این موضوع

مجوز های ارسال و ویرایش

  • شما نمیتوانید موضوع جدیدی ارسال کنید
  • شما امکان ارسال پاسخ را ندارید
  • شما نمیتوانید فایل پیوست کنید.
  • شما نمیتوانید پست های خود را ویرایش کنید
  •