صفحه 22 از 302 نخستنخست ... 2345678910111213141516171819202122232425262728293031323334353637383940414272122172 ... آخرینآخرین
نمایش نتایج: از شماره 211 تا 220 , از مجموع 3018

موضوع: ديوان شمس

  1. #211
    معاونت سایت
    تاریخ عضویت
    2012/06/05
    محل سکونت
    Tabriz
    نوشته ها
    14,398
    سپاس ها
    6,794
    سپاس شده 16,762 در 8,741 پست
    نوشته های وبلاگ
    27

    پیش فرض

    چند گریزی ز ما چند روی جا به جا


    جان تو در دست ماست همچو گلوی عصا


    چند بکردی طواف گرد جهان از گزاف

    زین رمه پر ز لاف هیچ تو دیدی وفا


    روز دو سه‌ای زحیر گرد جهان گشته گیر

    همچو سگان مرده گیر گرسنه و بی‌نوا


    مرده دل و مرده جو چون پسر مرده شو

    از کفن مرده ایست در تن تو آن قبا


    زنده ندیدی که تا مرده نماید تو را

    چند کشی در کنار صورت گرمابه را


    دامن تو پرسفال پیش تو آن زر و مال


    باورم آنگه کنی که اجل آرد فنا


    گویی که زر کهن من چه کنم بخش کن

    من به سما می‌روم نیست زر آن جا روا


    جغد نه‌ای بلبلی از چه در این منزلی

    باغ و چمن را چه شد سبزه و سرو و صبا




  2. کاربر روبرو از پست مفید !MAHSA! سپاس کرده است .


  3. #212
    معاونت سایت
    تاریخ عضویت
    2012/06/05
    محل سکونت
    Tabriz
    نوشته ها
    14,398
    سپاس ها
    6,794
    سپاس شده 16,762 در 8,741 پست
    نوشته های وبلاگ
    27

    Eh

    ی که به هنگام درد راحت جانی مرا وی که به تلخی فقر گنج روانی مرا

    آن چه نبردست وهم عقل ندیدست و فهم

    از تو به جانم رسید قبله ازانی مرا


    از کرمت من به ناز می‌نگرم در بقا

    کی بفریبد شها دولت فانی مرا


    نغمت آن کس که او مژده تو آورد

    گر چه به خوابی بود به ز اغانی مرا


    در رکعات نماز هست خیال تو شه

    واجب و لازم چنانک سبع مثانی مرا


    در گنه کافران رحم و شفاعت تو راست

    مهتری و سروری سنگ دلانی مرا


    گر کرم لایزال عرضه کند ملک‌ها


    پیش نهد جمله‌ای کنز نهانی مرا


    سجده کنم من ز جان روی نهم من به خاک

    گویم از این‌ها همه عشق فلانی مرا


    عمر ابد پیش من هست زمان وصال

    زانک نگنجد در او هیچ زمانی مرا


    عمر اوانی‌ست و وصل شربت صافی در آن

    بی تو چه کار آیدم رنج اوانی مرا


    بیست هزار آرزو بود مرا پیش از این

    در هوسش خود نماند هیچ امانی مرا


    از مدد لطف او ایمن گشتم از آنک

    گوید سلطان غیب لست ترانی مرا


    گوهر معنی اوست پر شده جان و دلم

    اوست اگر گفت نیست ثالث و ثانی مرا


    رفت وصالش به روح جسم نکرد التفات

    گر چه مجرد ز تن گشت عیانی مرا


    پیر شدم از غمش لیک چو تبریز را

    نام بری بازگشت جمله جوانی مرا



  4. کاربر روبرو از پست مفید !MAHSA! سپاس کرده است .


  5. #213
    معاونت سایت
    تاریخ عضویت
    2012/06/05
    محل سکونت
    Tabriz
    نوشته ها
    14,398
    سپاس ها
    6,794
    سپاس شده 16,762 در 8,741 پست
    نوشته های وبلاگ
    27

    پیش فرض

    از جهت ره زدن راه درآرد مرا


    تا به کف رهزنان بازسپارد مرا


    آنک زند هر دمی راه دو صد قافله

    من چه زنم پیش او او به چه آرد مرا


    من سر و پا گم کنم دل ز جهان برکنم

    گر نفسی او به لطف سر بنخارد مرا


    او ره خوش می‌زند رقص بر آن می‌کنم

    هر دم بازی نو عشق برآرد مرا


    گه به فسوس او مرا گوید کنجی نشین

    چونک نشینم به کنج خود به درآرد مرا


    ز اول امروزم او می‌بپراند چو باز

    تا که چه گیرد به من بر کی گمارد مرا


    همت من همچو رعد نکته من همچو ابر

    قطره چکد ز ابر من چون بفشارد مرا


    ابر من از بامداد دارد از آن بحر داد

    تا که ز رعد و ز باد بر کی ببارد مرا


    چونک ببارد مرا یاوه ندارد مرا

    در کف صد گون نبات بازگذارد مرا



  6. کاربر روبرو از پست مفید !MAHSA! سپاس کرده است .


  7. #214
    معاونت سایت
    تاریخ عضویت
    2012/06/05
    محل سکونت
    Tabriz
    نوشته ها
    14,398
    سپاس ها
    6,794
    سپاس شده 16,762 در 8,741 پست
    نوشته های وبلاگ
    27

    Eh

    ای در ما را زده شمع سرایی درآ


    خانه دل آن توست خانه خدایی درآ


    خانه ز تو تافته‌ست روشنیی یافته‌ست

    ای دل و جان جای تو ای تو کجایی درآ


    ای صنم خانگی مایه دیوانگی

    ای همه خوبی تو را پس تو کرایی درآ





  8. کاربر روبرو از پست مفید !MAHSA! سپاس کرده است .


  9. #215
    معاونت سایت
    تاریخ عضویت
    2012/06/05
    محل سکونت
    Tabriz
    نوشته ها
    14,398
    سپاس ها
    6,794
    سپاس شده 16,762 در 8,741 پست
    نوشته های وبلاگ
    27

    Eh

    گر نه تهی باشدی بیشترین جوی‌ها


    خواجه چرا می‌دود تشنه در این کوی‌ها


    خم که در او باده نیست هست خم از باد پر

    خم پر از باد کی سرخ کند روی‌ها


    هست تهی خارها نیست در او بوی گل

    کور بجوید ز خار لطف گل و بوی‌ها


    با طلب آتشین روی چو آتش ببین

    بر پی دودش برو زود در این سوی‌ها


    در حجب مشک موی روی ببین اه چه روی


    آنک خدایش بشست دور ز روشوی‌ها


    بر رخ او پرده نیست جز که سر زلف او

    گاه چو چوگان شود گاه شود گوی‌ها


    از غلط عاشقان از تبش روی او

    صورت او می‌شود بر سر آن موی‌ها


    هی که بسی جان‌ها موی به مو بسته‌اند

    چون مگسان شسته‌اند بر سر چربوی‌ها


    باده چو از عقل برد رنگ ندارد رواست

    حسن تو چون یوسفیست تا چه کنم خوی‌ها


    آهوی آن نرگسش صید کند جز که شیر

    راست شود روح چون کژ کند ابروی‌ها


    مفخر تبریزیان شمس حق بی‌زیان

    توی به تو عشق توست باز کن این توی‌ها



  10. کاربر روبرو از پست مفید !MAHSA! سپاس کرده است .


  11. #216
    معاونت سایت
    تاریخ عضویت
    2012/06/05
    محل سکونت
    Tabriz
    نوشته ها
    14,398
    سپاس ها
    6,794
    سپاس شده 16,762 در 8,741 پست
    نوشته های وبلاگ
    27

    پیش فرض

    باز بنفشه رسید جانب سوسن دوتا


    باز گل لعل پوش می‌بدراند قبا


    بازرسیدند شاد زان سوی عالم چو باد

    مست و خرامان و خوش سبزقبایان ما



    سرو علمدار رفت سوخت خزان را به تفت

    وز سر که رخ نمود لاله شیرین لقا


    سنبله با یاسمین گفت سلام علیک

    گفت علیک السلام در چمن آی ای فتا


    یافته معروفیی هر طرفی صوفیی

    دست زنان چون چنار رقص کنان چون صبا


    غنچه چو مستوریان کرده رخ خود نهان

    باد کشد چادرش کای سره رو برگشا


    یار در این کوی ما آب در این جوی ما

    زینت نیلوفری تشنه و زردی چرا


    رفت دی روترش کشته شد آن عیش کش

    عمر تو بادا دراز ای سمن تیزپا


    نرگس در ماجرا چشمک زد سبزه را

    سبزه سخن فهم کرد گفت که فرمان تو را


    گفت قرنفل به بید من ز تو دارم امید

    گفت عزبخانه‌ام خلوت توست الصلا


    سیب بگفت ای ترنج از چه تو رنجیده‌ای

    گفت من از چشم بد می‌نشوم خودنما


    فاخته با کو و کو آمد کان یار کو

    کردش اشارت به گل بلبل شیرین نوا


    غیر بهار جهان هست بهاری نهان


    ماه رخ و خوش دهان باده بده ساقیا


    یا قمرا طالعا فی الظلمات الدجی


    نور مصابیحه یغلب شمس الضحی


    چند سخن ماند لیک بی‌گه و دیرست نیک

    هر چه به شب فوت شد آرم فردا قضا



  12. کاربر روبرو از پست مفید !MAHSA! سپاس کرده است .


  13. #217
    معاونت سایت
    تاریخ عضویت
    2012/06/05
    محل سکونت
    Tabriz
    نوشته ها
    14,398
    سپاس ها
    6,794
    سپاس شده 16,762 در 8,741 پست
    نوشته های وبلاگ
    27

    Eh

    اگر تو عاشق عشقی و عشق را جویا


    بگیر خنجر تیز و ببر گلوی حیا


    بدانک سد عظیم است در روش ناموس

    حدیث بی‌غرض است این قبول کن به صفا


    هزار گونه جنون از چه کرد آن مجنون

    هزار شید برآورد آن گزین شیدا


    گهی قباش درید و گهی به کوه دوید

    گهی ز زهر چشید و گهی گزید فنا


    چو عنکبوت چنان صیدهای زفت گرفت

    ببین چه صید کند دام ربی الاعلی


    چو عشق چهره لیلی بدان همه ارزید

    چگونه باشد اسری بعبده لیلا


    ندیده‌ای تو دواوین ویسه و رامین

    نخوانده‌ای تو حکایات وامق و عذرا


    تو جامه گرد کنی تا ز آب تر نشود

    هزار غوطه تو را خوردنی‌ست در دریا


    طریق عشق همه مستی آمد و پستی

    که سیل پست رود کی رود سوی بالا


    میان حلقه عشاق چون نگین باشی


    اگر تو حلقه به گوش تکینی ای مولا


    چنانک حلقه به گوش است چرخ را این خاک

    چنانک حلقه به گوش است روح را اعضا


    بیا بگو چه زیان کرد خاک از این پیوند

    چه لطف‌ها که نکرده‌ست عقل با اجزا


    دهل به زیر گلیم ای پسر نشاید زد

    علم بزن چو دلیران میانه صحرا


    به گوش جان بشنو از غریو مشتاقان

    هزار غلغله در جو گنبد خضرا


    چو برگشاید بند قبا ز مستی عشق

    توهای و هوی ملک بین و حیرت حورا

    چه اضطراب که بالا و زیر عالم راست

    ز عشق کوست منزه ز زیر و از بالا


    چو آفتاب برآمد کجا بماند شب

    رسید جیش عنایت کجا بماند عنا


    خموش کردم ای جان جان جان تو بگو

    که ذره ذره ز عشق رخ تو شد گویا







  14. کاربر روبرو از پست مفید !MAHSA! سپاس کرده است .


  15. #218
    معاونت سایت
    تاریخ عضویت
    2012/06/05
    محل سکونت
    Tabriz
    نوشته ها
    14,398
    سپاس ها
    6,794
    سپاس شده 16,762 در 8,741 پست
    نوشته های وبلاگ
    27

    پیش فرض

    درخت اگر متحرک بدی ز جای به جا


    نه رنج اره کشیدی نه زخم‌های جفا


    نه آفتاب و نه مهتاب نور بخشیدی

    اگر مقیم بدندی چو صخره صما


    فرات و دجله و جیحون چه تلخ بودندی

    اگر مقیم بدندی به جای چون دریا


    هوا چو حاقن گردد به چاه زهر شود

    ببین ببین چه زیان کرد از درنگ هوا


    چو آب بحر سفر کرد بر هوا در ابر

    خلاص یافت ز تلخی و گشت چون حلوا


    ز جنبش لهب و شعله چون بماند آتش

    نهاد روی به خاکستری و مرگ و فنا


    نگر به یوسف کنعان که از کنار پدر

    سفر فتادش تا مصر و گشت مستثنا


    نگر به موسی عمران که از بر مادر

    به مدین آمد و زان راه گشت او مولا


    نگر به عیسی مریم که از دوام سفر


    چو آب چشمه حیوان‌ست یحیی الموتی


    نگر به احمد مرسل که مکه را بگذاشت

    کشید لشکر و بر مکه گشت او والا


    چو بر براق سفر کرد در شب معراج

    بیافت مرتبه قاب قوس او ادنی


    اگر ملول نگردی یکان یکان شمرم

    مسافران جهان را دو تا دو تا و سه تا


    چو اندکی بنمودم بدان تو باقی را

    ز خوی خویش سفر کن به خوی و خلق خدا



  16. کاربر روبرو از پست مفید !MAHSA! سپاس کرده است .


  17. #219
    معاونت سایت
    تاریخ عضویت
    2012/06/05
    محل سکونت
    Tabriz
    نوشته ها
    14,398
    سپاس ها
    6,794
    سپاس شده 16,762 در 8,741 پست
    نوشته های وبلاگ
    27

    Eh

    من از کجا غم و شادی این جهان ز کجا


    من از کجا غم باران و ناودان ز کجا


    چرا به عالم اصلی خویش وانروم

    دل از کجا و تماشای خاکدان ز کجا


    چو خر ندارم و خربنده نیستم ای جان

    من از کجا غم پالان و کودبان ز کجا


    هزارساله گذشتی ز عقل و وهم و گمان

    تو از کجا و فشارات بدگمان ز کجا


    تو مرغ چارپری تا بر آسمان پری

    تو از کجا و ره بام و نردبان ز کجا


    کسی تو را و تو کس را به بز نمی‌گیری

    تو از کجا و هیاهای هر شبان ز کجا



    هزار نعره ز بالای آسمان آمد

    تو تن زنی و نجویی که این فغان ز کجا


    چو آدمی به یکی مار شد برون ز بهشت

    میان کژدم و ماران تو را امان ز کجا


    دلا دلا به سررشته شو مثل بشنو

    که آسمان ز کجایست و ریسمان ز کجا


    شراب خام بیار و به پختگان درده

    من از کجا غم هر خام قلتبان ز کجا


    شرابخانه درآ و در از درون دربند

    تو از کجا و بد و نیک مردمان ز کجا


    طمع مدار که عمر تو را کران باشد

    صفات حقی و حق را حد و کران ز کجا


    اجل قفس شکند مرغ را نیازارد

    اجل کجا و پر مرغ جاودان ز کجا


    خموش باش که گفتی بسی و کس نشنید

    که این دهل ز چه بام‌ست و این بیان ز کجا




  18. کاربر روبرو از پست مفید !MAHSA! سپاس کرده است .


  19. #220
    معاونت سایت
    تاریخ عضویت
    2012/06/05
    محل سکونت
    Tabriz
    نوشته ها
    14,398
    سپاس ها
    6,794
    سپاس شده 16,762 در 8,741 پست
    نوشته های وبلاگ
    27

    پیش فرض

    روم به حجره خیاط عاشقان فردا


    من درازقبا با هزار گز سودا


    ببردت ز یزید و بدوزدت بر زید

    بدین یکی کندت جفت و زان دگر عذرا


    بدان یکیت بدوزد که دل نهی همه عمر

    زهی بریشم و بخیه زهی ید بیضا


    چو دل تمام نهادی ز هجر بشکافد

    به زخم نادره مقراض اهبطوا منها


    ز جمع کردن و تفریق او شدم حیران

    به ثبت و محو چو تلوین خاطر شیدا


    دل‌ست تخته پرخاک او مهندس دل

    زهی رسوم و رقوم و حقایق و اسما



    تو را چو در دگری ضرب کرد همچو عدد

    ز ضرب خود چه نتیجه همی‌کند پیدا


    چو ضرب دیدی اکنون بیا و قسمت بین

    که قطره‌ای را چون بخش کرد در دریا


    به جبر جمله اضداد را مقابله کرد

    خمش که فکر دراشکست زین عجایب‌ها




  20. کاربر روبرو از پست مفید !MAHSA! سپاس کرده است .


صفحه 22 از 302 نخستنخست ... 2345678910111213141516171819202122232425262728293031323334353637383940414272122172 ... آخرینآخرین

کلمات کلیدی این موضوع

مجوز های ارسال و ویرایش

  • شما نمیتوانید موضوع جدیدی ارسال کنید
  • شما امکان ارسال پاسخ را ندارید
  • شما نمیتوانید فایل پیوست کنید.
  • شما نمیتوانید پست های خود را ویرایش کنید
  •