صفحه 5 از 302 نخستنخست 1234567891011121314151617181920212223242555105155 ... آخرینآخرین
نمایش نتایج: از شماره 41 تا 50 , از مجموع 3018

موضوع: ديوان شمس

  1. #41
    معاونت سایت
    تاریخ عضویت
    2012/06/05
    محل سکونت
    Tabriz
    نوشته ها
    14,398
    سپاس ها
    6,794
    سپاس شده 16,762 در 8,741 پست
    نوشته های وبلاگ
    27

    Eh

    بگریز ای میر اجل از ننگ ما از ننگ ما


    زیرا نمی‌دانی شدن همرنگ ما همرنگ ما


    از حمله‌های جند او وز زخم‌های تند او

    سالم نماند یک رگت بر چنگ ما بر چنگ ما



    اول شرابی درکشی سرمست گردی از خوشی

    بیخود شوی آنگه کنی آهنگ ما آهنگ ما


    زین باده می‌خواهی برو اول تنک چون شیشه شو

    چون شیشه گشتی برشکن بر سنگ ما بر سنگ ما


    هر کان می احمر خورد بابرگ گردد برخورد

    از دل فراخی‌ها برد دلتنگ ما دلتنگ ما


    بس جره‌ها در جو زند بس بربط شش تو زند

    بس با شهان پهلو زند سرهنگ ما سرهنگ ما


    ماده است مریخ زمن این جا در این خنجر زدن

    با مقنعه کی تان شدن در جنگ ما در جنگ ما


    گر تیغ خواهی تو ز خور از بدر برسازی سپر

    گر قیصری اندرگذر از زنگ ما از زنگ ما


    اسحاق شو در نحر ما خاموش شو در بحر ما

    تا نشکند کشتی تو در گنگ ما در گنگ ما



  2. کاربر روبرو از پست مفید !MAHSA! سپاس کرده است .


  3. #42
    معاونت سایت
    تاریخ عضویت
    2012/06/05
    محل سکونت
    Tabriz
    نوشته ها
    14,398
    سپاس ها
    6,794
    سپاس شده 16,762 در 8,741 پست
    نوشته های وبلاگ
    27

    Eh

    بنشسته‌ام من بر درت تا بوک برجوشد وفا


    باشد که بگشایی دری گویی که برخیز اندرآ


    غرقست جانم بر درت در بوی مشک و عنبرت

    ای صد هزاران مرحمت بر روی خوبت دایما


    ماییم مست و سرگران فارغ ز کار دیگران

    عالم اگر برهم رود عشق تو را بادا بقا


    عشق تو کف برهم زند صد عالم دیگر کند

    صد قرن نو پیدا شود بیرون ز افلاک و خلا


    ای عشق خندان همچو گل وی خوش نظر چون عقل کل

    خورشید را درکش به جل ای شهسوار هل اتی


    امروز ما مهمان تو مست رخ خندان تو

    چون نام رویت می‌برم دل می‌رود والله ز جا


    کو بام غیر بام تو کو نام غیر نام تو


    کو جام غیر جام تو ای ساقی شیرین ادا


    گر زنده جانی یابمی من دامنش برتابمی

    ای کاشکی درخوابمی در خواب بنمودی لقا


    ای بر درت خیل و حشم بیرون خرام ای محتشم

    زیرا که سرمست و خوشم زان چشم مست دلربا


    افغان و خون دیده بین صد پیرهن بدریده بین

    خون جگر پیچیده بین بر گردن و روی و قفا


    آن کس که بیند روی تو مجنون نگردد کو بگو

    سنگ و کلوخی باشد او او را چرا خواهم بلا


    رنج و بلایی زین بتر کز تو بود جان بی‌خبر

    ای شاه و سلطان بشر لا تبل نفسا بالعمی


    جان‌ها چو سیلابی روان تا ساحل دریای جان

    از آشنایان منقطع با بحر گشته آشنا


    سیلی روان اندر وله سیلی دگر گم کرده ره

    الحمدلله گوید آن وین آه و لا حول و لا


    ای آفتابی آمده بر مفلسان ساقی شده

    بر بندگان خود را زده باری کرم باری عطا


    گل دیده ناگه مر تو را بدریده جان و جامه را

    وان چنگ زار از چنگ تو افکنده سر پیش از حیا



  4. کاربر روبرو از پست مفید !MAHSA! سپاس کرده است .


  5. #43
    معاونت سایت
    تاریخ عضویت
    2012/06/05
    محل سکونت
    Tabriz
    نوشته ها
    14,398
    سپاس ها
    6,794
    سپاس شده 16,762 در 8,741 پست
    نوشته های وبلاگ
    27

    Eh

    بنشسته‌ام من بر درت تا بوک برجوشد وفا


    باشد که بگشایی دری گویی که برخیز اندرآ


    غرقست جانم بر درت در بوی مشک و عنبرت


    ای صد هزاران مرحمت بر روی خوبت دایما


    ماییم مست و سرگران فارغ ز کار دیگران

    عالم اگر برهم رود عشق تو را بادا بقا


    عشق تو کف برهم زند صد عالم دیگر کند

    صد قرن نو پیدا شود بیرون ز افلاک و خلا


    ای عشق خندان همچو گل وی خوش نظر چون عقل کل

    خورشید را درکش به جل ای شهسوار هل اتی


    امروز ما مهمان تو مست رخ خندان تو

    چون نام رویت می‌برم دل می‌رود والله ز جا


    کو بام غیر بام تو کو نام غیر نام تو

    کو جام غیر جام تو ای ساقی شیرین ادا


    گر زنده جانی یابمی من دامنش برتابمی

    ای کاشکی درخوابمی در خواب بنمودی لقا


    ای بر درت خیل و حشم بیرون خرام ای محتشم

    زیرا که سرمست و خوشم زان چشم مست دلربا


    افغان و خون دیده بین صد پیرهن بدریده بین

    خون جگر پیچیده بین بر گردن و روی و قفا


    آن کس که بیند روی تو مجنون نگردد کو بگو

    سنگ و کلوخی باشد او او را چرا خواهم بلا


    رنج و بلایی زین بتر کز تو بود جان بی‌خبر

    ای شاه و سلطان بشر لا تبل نفسا بالعمی


    جان‌ها چو سیلابی روان تا ساحل دریای جان

    از آشنایان منقطع با بحر گشته آشنا


    سیلی روان اندر وله سیلی دگر گم کرده ره

    الحمدلله گوید آن وین آه و لا حول و لا


    ای آفتابی آمده بر مفلسان ساقی شده

    بر بندگان خود را زده باری کرم باری عطا


    گل دیده ناگه مر تو را بدریده جان و جامه را

    وان چنگ زار از چنگ تو افکنده سر پیش از حیا

    مقبلترین و نیک پی در برج زهره کیست نی

    زیرا نهد لب بر لبت تا از تو آموزد نوا


    نی‌ها و خاصه نیشکر بر طمع این بسته کمر

    رقصان شده در نیستان یعنی تعز من تشا


    بد بی‌تو چنگ و نی حزین برد آن کنار و بوسه این

    دف گفت می‌زن بر رخم تا روی من یابد بها


    این جان پاره پاره را خوش پاره پاره مست کن

    تا آن چه دوشش فوت شد آن را کند این دم قضا


    حیفست ای شاه مهین هشیار کردن این چنین

    والله نگویم بعد از این هشیار شرحت ای خدا


    یا باده ده حجت مجو یا خود تو برخیز و برو

    یا بنده را با لطف تو شد صوفیانه ماجرا





  6. کاربر روبرو از پست مفید !MAHSA! سپاس کرده است .


  7. #44
    معاونت سایت
    تاریخ عضویت
    2012/06/05
    محل سکونت
    Tabriz
    نوشته ها
    14,398
    سپاس ها
    6,794
    سپاس شده 16,762 در 8,741 پست
    نوشته های وبلاگ
    27

    Eh


    جز وی چه باشد کز اجل اندررباید کل ما


    صد جان برافشانم بر او گویم هنییا مرحبا



    رقصان سوی گردون شوم زان جا سوی بی‌چون شوم

    صبر و قرارم برده‌ای ای میزبان زودتر بیا


    از مه ستاره می‌بری تو پاره پاره می‌بری

    گه شیرخواره می‌بری گه می‌کشانی دایه را


    دارم دلی همچون جهان تا می‌کشد کوه گران

    من که کشم که کی کشم زین کاهدان واخر مرا


    گر موی من چون شیر شد از شوق مردن پیر شد

    من آردم گندم نیم چون آمدم در آسیا


    در آسیا گندم رود کز سنبله زادست او

    زاده مهم نی سنبله در آسیا باشم چرا


    نی نی فتد در آسیا هم نور مه از روزنی

    زان جا به سوی مه رود نی در دکان نانبا


    با عقل خود گر جفتمی من گفتنی‌ها گفتمی

    خاموش کن تا نشنود این قصه را باد هوا



  8. کاربر روبرو از پست مفید !MAHSA! سپاس کرده است .


  9. #45
    معاونت سایت
    تاریخ عضویت
    2012/06/05
    محل سکونت
    Tabriz
    نوشته ها
    14,398
    سپاس ها
    6,794
    سپاس شده 16,762 در 8,741 پست
    نوشته های وبلاگ
    27

    Eh

    من از کجا پند از کجا باده بگردان ساقیا


    آن جام جان افزای را برریز بر جان ساقیا


    بر دست من نه جام جان ای دستگیر عاشقان


    دور از لب بیگانگان پیش آر پنهان ساقیا


    نانی بده نان خواره را آن طامع بیچاره را

    آن عاشق نانباره را کنجی بخسبان ساقیا


    ای جان جان جان جان ما نامدیم از بهر نان

    برجه گدارویی مکن در بزم سلطان ساقیا


    اول بگیر آن جام مه بر کفه آن پیر نه

    چون مست گردد پیر ده رو سوی مستان ساقیا


    رو سخت کن ای مرتجا مست از کجا شرم از کجا

    ور شرم داری یک قدح بر شرم افشان ساقیا


    برخیز ای ساقی بیا ای دشمن شرم و حیا

    تا بخت ما خندان شود پیش آی خندان ساقیا



  10. کاربر روبرو از پست مفید !MAHSA! سپاس کرده است .


  11. #46
    معاونت سایت
    تاریخ عضویت
    2012/06/05
    محل سکونت
    Tabriz
    نوشته ها
    14,398
    سپاس ها
    6,794
    سپاس شده 16,762 در 8,741 پست
    نوشته های وبلاگ
    27

    پیش فرض

    من از کجا پند از کجا باده بگردان ساقیا


    آن جام جان افزای را برریز بر جان ساقیا


    بر دست من نه جام جان ای دستگیر عاشقان

    دور از لب بیگانگان پیش آر پنهان ساقیا


    نانی بده نان خواره را آن طامع بیچاره را

    آن عاشق نانباره را کنجی بخسبان ساقیا



    ای جان جان جان جان ما نامدیم از بهر نان

    برجه گدارویی مکن در بزم سلطان ساقیا


    اول بگیر آن جام مه بر کفه آن پیر نه

    چون مست گردد پیر ده رو سوی مستان ساقیا


    رو سخت کن ای مرتجا مست از کجا شرم از کجا

    ور شرم داری یک قدح بر شرم افشان ساقیا


    برخیز ای ساقی بیا ای دشمن شرم و حیا

    تا بخت ما خندان شود پیش آی خندان ساقیا



  12. کاربر روبرو از پست مفید !MAHSA! سپاس کرده است .


  13. #47
    معاونت سایت
    تاریخ عضویت
    2012/06/05
    محل سکونت
    Tabriz
    نوشته ها
    14,398
    سپاس ها
    6,794
    سپاس شده 16,762 در 8,741 پست
    نوشته های وبلاگ
    27

    Eh

    ای طوطی عیسی نفس وی بلبل شیرین نوا


    هین زهره را کالیوه کن زان نغمه‌های جان فزا


    دعوی خوبی کن بیا تا صد عدو و آشنا

    با چهره‌ای چون زعفران با چشم تر آید گوا


    غم جمله را نالان کند تا مرد و زن افغان کند


    که داد ده ما را ز غم کو گشت در ظلم اژدها


    غم را بدرانی شکم با دورباش زیر و بم

    تا غلغل افتد در عدم از عدل تو ای خوش صدا


    ساقی تو ما را یاد کن صد خیک را پرباد کن

    ارواح را فرهاد کن در عشق آن شیرین لقا


    چون تو سرافیل دلی زنده کن آب و گلی

    دردم ز راه مقبلی در گوش ما نفخه خدا


    ما همچو خرمن ریخته گندم به کاه آمیخته

    هین از نسیم باد جان که را ز گندم کن جدا


    تا غم به سوی غم رود خرم سوی خرم رود

    تا گل به سوی گل رود تا دل برآید بر سما


    این دانه‌های نازنین محبوس مانده در زمین

    در گوش یک باران خوش موقوف یک باد صبا


    تا کار جان چون زر شود با دلبران هم‌بر شود

    پا بود اکنون سر شود که بود اکنون کهربا


    خاموش کن آخر دمی دستور بودی گفتمی

    سری که نفکندست کس در گوش اخوان صفا



  14. کاربر روبرو از پست مفید !MAHSA! سپاس کرده است .


  15. #48
    معاونت سایت
    تاریخ عضویت
    2012/06/05
    محل سکونت
    Tabriz
    نوشته ها
    14,398
    سپاس ها
    6,794
    سپاس شده 16,762 در 8,741 پست
    نوشته های وبلاگ
    27

    پیش فرض



    ای طوطی عیسی نفس وی بلبل شیرین نوا

    هین زهره را کالیوه کن زان نغمه‌های جان فزا


    دعوی خوبی کن بیا تا صد عدو و آشنا

    با چهره‌ای چون زعفران با چشم تر آید گوا


    غم جمله را نالان کند تا مرد و زن افغان کند

    که داد ده ما را ز غم کو گشت در ظلم اژدها


    غم را بدرانی شکم با دورباش زیر و بم

    تا غلغل افتد در عدم از عدل تو ای خوش صدا


    ساقی تو ما را یاد کن صد خیک را پرباد کن

    ارواح را فرهاد کن در عشق آن شیرین لقا


    چون تو سرافیل دلی زنده کن آب و گلی

    دردم ز راه مقبلی در گوش ما نفخه خدا


    ما همچو خرمن ریخته گندم به کاه آمیخته


    هین از نسیم باد جان که را ز گندم کن جدا


    تا غم به سوی غم رود خرم سوی خرم رود

    تا گل به سوی گل رود تا دل برآید بر سما


    این دانه‌های نازنین محبوس مانده در زمین

    در گوش یک باران خوش موقوف یک باد صبا


    تا کار جان چون زر شود با دلبران هم‌بر شود

    پا بود اکنون سر شود که بود اکنون کهربا


    خاموش کن آخر دمی دستور بودی گفتمی

    سری که نفکندست کس در گوش اخوان صفا



  16. کاربر روبرو از پست مفید !MAHSA! سپاس کرده است .


  17. #49
    معاونت سایت
    تاریخ عضویت
    2012/06/05
    محل سکونت
    Tabriz
    نوشته ها
    14,398
    سپاس ها
    6,794
    سپاس شده 16,762 در 8,741 پست
    نوشته های وبلاگ
    27

    Eh

    ای نوبهار عاشقان داری خبر از یار ما


    ای از تو آبستن چمن و ای از تو خندان باغ‌ها



    ای بادهای خوش نفس عشاق را فریادرس

    ای پاکتر از جان و جا آخر کجا بودی کجا


    ای فتنه روم و حبش حیران شدم کاین بوی خوش

    پیراهن یوسف بود یا خود روان مصطفی


    ای جویبار راستی از جوی یار ماستی

    بر سینه‌ها سیناستی بر جان‌هایی جان فزا


    ای قیل و ای قال تو خوش و ای جمله اشکال تو خوش

    ماه تو خوش سال تو خوش ای سال و مه چاکر تو را



  18. کاربر روبرو از پست مفید !MAHSA! سپاس کرده است .


  19. #50
    معاونت سایت
    تاریخ عضویت
    2012/06/05
    محل سکونت
    Tabriz
    نوشته ها
    14,398
    سپاس ها
    6,794
    سپاس شده 16,762 در 8,741 پست
    نوشته های وبلاگ
    27

    Eh

    ای باد بی‌آرام ما با گل بگو پیغام ما


    کای گل گریز اندر شکر چون گشتی از گلشن جدا


    ای گل ز اصل شکری تو با شکر لایقتری

    شکر خوش و گل هم خوش و از هر دو شیرینتر وفا


    رخ بر رخ شکر بنه لذت بگیر و بو بده

    در دولت شکر بجه از تلخی جور فنا


    اکنون که گشتی گلشکر قوت دلی نور نظر

    از گل برآ بر دل گذر آن از کجا این از کجا


    با خار بودی همنشین چون عقل با جانی قرین

    بر آسمان رو از زمین منزل به منزل تا لقا


    در سر خلقان می‌روی در راه پنهان می‌روی

    بستان به بستان می‌روی آن جا که خیزد نقش‌ها


    ای گل تو مرغ نادری برعکس مرغان می‌پری


    کامد پیامت زان سری پرها بنه بی‌پر بیا


    ای گل تو این‌ها دیده‌ای زان بر جهان خندیده‌ای

    زان جامه‌ها بدریده‌ای ای کربز لعلین قبا


    گل‌های پار از آسمان نعره زنان در گلستان

    کای هر که خواهد نردبان تا جان سپارد در بلا


    هین از ترشح زین طبق بگذر تو بی‌ره چون عرق

    از شیشه گلابگر چون روح از آن جام سما


    ای مقبل و میمون شما با چهره گلگون شما

    بودیم ما همچون شما ما روح گشتیم الصلا


    از گلشکر مقصود ما لطف حقست و بود ما

    ای بود ما آهن صفت وی لطف حق آهن ربا


    آهن خرد آیینه گر بر وی نهد زخم شرر

    ما را نمی‌خواهد مگر خواهم شما را بی‌شما


    هان ای دل مشکین سخن پایان ندارد این سخن

    با کس نیارم گفت من آن‌ها که می‌گویی مرا


    ای شمس تبریزی بگو سر شهان شاه خو

    بی حرف و صوت و رنگ و بو بی‌شمس کی تابد ضیا




  20. کاربر روبرو از پست مفید !MAHSA! سپاس کرده است .


صفحه 5 از 302 نخستنخست 1234567891011121314151617181920212223242555105155 ... آخرینآخرین

کلمات کلیدی این موضوع

مجوز های ارسال و ویرایش

  • شما نمیتوانید موضوع جدیدی ارسال کنید
  • شما امکان ارسال پاسخ را ندارید
  • شما نمیتوانید فایل پیوست کنید.
  • شما نمیتوانید پست های خود را ویرایش کنید
  •