صفحه 7 از 302 نخستنخست 12345678910111213141516171819202122232425262757107157 ... آخرینآخرین
نمایش نتایج: از شماره 61 تا 70 , از مجموع 3018

موضوع: ديوان شمس

  1. #61
    معاونت سایت
    تاریخ عضویت
    2012/06/05
    محل سکونت
    Tabriz
    نوشته ها
    14,398
    سپاس ها
    6,794
    سپاس شده 16,762 در 8,741 پست
    نوشته های وبلاگ
    27

    Eh

    ای شاه جسم و جان ما خندان کن دندان ما

    سرمه کش چشمان ما ای چشم جان را توتیا


    ای مه ز اجلالت خجل عشقت ز خون ما بحل

    چون دیدمت می‌گفت دل جاء القضا جاء القضا


    ما گوی سرگردان تو اندر خم چوگان تو

    گه خوانیش سوی طرب گه رانیش سوی بلا


    گه جانب خوابش کشی گه سوی اسبابش کشی

    گه جانب شهر بقا گه جانب دشت فنا


    گه شکر آن مولی کند گه آه واویلی کند

    گه خدمت لیلی کند گه مست و مجنون خدا


    جان را تو پیدا کرده‌ای مجنون و شیدا کرده‌ای

    گه عاشق کنج خلا گه عاشق رو و ریا


    گه قصد تاج زر کند گه خاک‌ها بر سر کند

    گه خویش را قیصر کند گه دلق پوشد چون گدا


    طرفه درخت آمد کز او گه سیب روید گه کدو

    گه زهر روید گه شکر گه درد روید گه دوا


    جویی عجایب کاندرون گه آب رانی گاه خون

    گه باده‌های لعل گون گه شیر و گه شهد شفا


    گه علم بر دل برتند گه دانش از دل برکند

    گه فضل‌ها حاصل کند گه جمله را روبد بلا


    روزی محمدبک شود روزی پلنگ و سگ شود

    گه دشمن بدرگ شود گه والدین و اقربا


    گه خار گردد گاه گل گه سرکه گردد گاه مل

    گاهی دهلزن گه دهل تا می‌خورد زخم عصا


    گه عاشق این پنج و شش گه طالب جان‌های خوش

    این سوش کش آن سوش کش چون اشتری گم کرده جا


    گاهی چو چه کن پست رو مانند قارون سوی گو

    گه چون مسیح و کشت نو بالاروان سوی علا


    تا فضل تو راهش دهد وز شید و تلوین وارهد

    شیاد ما شیدا شود یک رنگ چون شمس الضحی


    چون ماهیان بحرش سکن بحرش بود باغ و وطن

    بحرش بود گور و کفن جز بحر را داند وبا




    زین رنگ‌ها مفرد شود در خنب عیسی دررود
    در صبغه الله رو نهد تا یفعل الله ما یشا

    رست از وقاحت وز حیا وز دور وز نقلان جا
    رست از برو رست از بیا چون سنگ زیر آسیا

    انا فتحنا بابکم لا تهجروا اصحابکم
    نلحق بکم اعقابکم هذا مکافات الولا

    انا شددنا جنبکم انا غفرنا ذنبکم
    مما شکرتم ربکم و الشکر جرار الرضا

    مستفعلن مستفعلن مستفعلن مستفعلن
    باب البیان مغلق قل صمتنا اولی بنا

  2. کاربر روبرو از پست مفید !MAHSA! سپاس کرده است .


  3. #62
    معاونت سایت
    تاریخ عضویت
    2012/06/05
    محل سکونت
    Tabriz
    نوشته ها
    14,398
    سپاس ها
    6,794
    سپاس شده 16,762 در 8,741 پست
    نوشته های وبلاگ
    27

    پیش فرض

    ای فصل باباران ما برریز بر یاران ما


    چون اشک غمخواران ما در هجر دلداران ما


    ای چشم ابر این اشک‌ها می‌ریز همچون مشک‌ها

    زیرا که داری رشک‌ها بر ماه رخساران ما


    این ابر را گریان نگر وان باغ را خندان نگر

    کز لابه و گریه پدر رستند بیماران ما


    ابر گران چون داد حق از بهر لب خشکان ما

    رطل گران هم حق دهد بهر سبکساران ما


    بر خاک و دشت بی‌نوا گوهرفشان کرد آسمان

    زین بی‌نوایی می‌کشند از عشق طراران ما


    این ابر چون یعقوب من وان گل چو یوسف در چمن


    بشکفته روی یوسفان از اشک افشاران ما


    یک قطره‌اش گوهر شود یک قطره‌اش عبهر شود

    وز مال و نعمت پر شود کف‌های کف خاران ما


    باغ و گلستان ملی اشکوفه می‌کردند دی

    زیرا که بر ریق از پگه خوردند خماران ما


    بربند لب همچون صدف مستی میا در پیش صف

    تا بازآیند این طرف از غیب هشیاران ما



  4. کاربر روبرو از پست مفید !MAHSA! سپاس کرده است .


  5. #63
    معاونت سایت
    تاریخ عضویت
    2012/06/05
    محل سکونت
    Tabriz
    نوشته ها
    14,398
    سپاس ها
    6,794
    سپاس شده 16,762 در 8,741 پست
    نوشته های وبلاگ
    27

    Eh



    دیدم سحر آن شاه را بر شاهراه هل اتی

    در خواب غفلت بی‌خبر زو بوالعلی و بوالعلا


    زان می که در سر داشتم من ساغری برداشتم


    در پیش او می‌داشتم گفتم که ای شاه الصلا


    گفتا چیست این ای فلان گفتم که خون عاشقان

    جوشیده و صافی چو جان بر آتش عشق و ولا


    گفتا چو تو نوشیده‌ای در دیگ جان جوشیده‌ای

    از جان و دل نوشش کنم ای باغ اسرار خدا


    آن دلبر سرمست من بستد قدح از دست من

    اندرکشیدش همچو جان کان بود جان را جان فزا


    از جان گذشته صد درج هم در طرب هم در فرج

    می‌کرد اشارت آسمان کای چشم بد دور از شما



  6. کاربر روبرو از پست مفید !MAHSA! سپاس کرده است .


  7. #64
    معاونت سایت
    تاریخ عضویت
    2012/06/05
    محل سکونت
    Tabriz
    نوشته ها
    14,398
    سپاس ها
    6,794
    سپاس شده 16,762 در 8,741 پست
    نوشته های وبلاگ
    27

    پیش فرض


    ای عاشقان ای عاشقان آمد گه وصل و لقا


    از آسمان آمد ندا کای ماه رویان الصلا


    ای سرخوشان ای سرخوشان آمد طرب دامن کشان

    بگرفته ما زنجیر او بگرفته او دامان ما


    آمد شراب آتشین ای دیو غم کنجی نشین

    ای جان مرگ اندیش رو ای ساقی باقی درآ


    ای هفت گردون مست تو ما مهره‌ای در دست تو

    ای هست ما از هست تو در صد هزاران مرحبا



    ای مطرب شیرین نفس هر لحظه می‌جنبان جرس

    ای عیش زین نه بر فرس بر جان ما زن ای صبا


    ای بانگ نای خوش سمر در بانگ تو طعم شکر

    آید مرا شام و سحر از بانگ تو بوی وفا


    بار دگر آغاز کن آن پرده‌ها را ساز کن

    بر جمله خوبان ناز کن ای آفتاب خوش لقا


    خاموش کن پرده مدر سغراق خاموشان بخور

    ستار شو ستار شو خو گیر از حلم خدا



  8. کاربر روبرو از پست مفید !MAHSA! سپاس کرده است .


  9. #65
    معاونت سایت
    تاریخ عضویت
    2012/06/05
    محل سکونت
    Tabriz
    نوشته ها
    14,398
    سپاس ها
    6,794
    سپاس شده 16,762 در 8,741 پست
    نوشته های وبلاگ
    27

    Eh

    ای یار ما دلدار ما ای عالم اسرار ما


    ای یوسف دیدار ما ای رونق بازار ما


    نک بر دم امسال ما خوش عاشق آمد پار ما


    ما مفلسانیم و تویی صد گنج و صد دینار ما


    ما کاهلانیم و تویی صد حج و صد پیکار ما

    ما خفتگانیم و تویی صد دولت بیدار ما


    ما خستگانیم و تویی صد مرهم بیمار ما

    ما بس خرابیم و تویی هم از کرم معمار ما


    من دوش گفتم عشق را ای خسرو عیار ما

    سر درمکش منکر مشو تو برده‌ای دستار ما


    واپس جوابم داد او نی از توست این کار ما

    چون هرچ گویی وادهد همچون صدا کهسار ما


    من گفتمش خود ما کهیم و این صدا گفتار ما

    زیرا که که را اختیاری نبود ای مختار ما



  10. کاربر روبرو از پست مفید !MAHSA! سپاس کرده است .


  11. #66
    معاونت سایت
    تاریخ عضویت
    2012/06/05
    محل سکونت
    Tabriz
    نوشته ها
    14,398
    سپاس ها
    6,794
    سپاس شده 16,762 در 8,741 پست
    نوشته های وبلاگ
    27

    پیش فرض


    خواجه بیا خواجه بیا خواجه دگربار بیا


    دفع مده دفع مده ای مه عیار بیا


    عاشق مهجور نگر عالم پرشور نگر

    تشنه مخمور نگر ای شه خمار بیا


    پای تویی دست تویی هستی هر هست تویی

    بلبل سرمست تویی جانب گلزار بیا


    گوش تویی دیده تویی وز همه بگزیده تویی

    یوسف دزدیده تویی بر سر بازار بیا


    از نظر گشته نهان ای همه را جان و جهان

    بار دگر رقص کنان بی‌دل و دستار بیا


    روشنی روز تویی شادی غم سوز تویی

    ماه شب افروز تویی ابر شکربار بیا


    ای علم عالم نو پیش تو هر عقل گرو

    گاه میا گاه مرو خیز به یک بار بیا


    ای دل آغشته به خون چند بود شور و جنون

    پخته شد انگور کنون غوره میفشار بیا


    ای شب آشفته برو وی غم ناگفته برو


    ای خرد خفته برو دولت بیدار بیا


    ای دل آواره بیا وی جگر پاره بیا

    ور ره در بسته بود از ره دیوار بیا


    ای نفس نوح بیا وی هوس روح بیا

    مرهم مجروح بیا صحت بیمار بیا


    ای مه افروخته رو آب روان در دل جو

    شادی عشاق بجو کوری اغیار بیا


    بس بود ای ناطق جان چند از این گفت زبان

    چند زنی طبل بیان بی‌دم و گفتار بیا



  12. کاربر روبرو از پست مفید !MAHSA! سپاس کرده است .


  13. #67
    معاونت سایت
    تاریخ عضویت
    2012/06/05
    محل سکونت
    Tabriz
    نوشته ها
    14,398
    سپاس ها
    6,794
    سپاس شده 16,762 در 8,741 پست
    نوشته های وبلاگ
    27

    Eh

    آه که آن صدر سرا می‌ندهد بار مرا


    می‌نکند محرم جان محرم اسرار مرا


    نغزی و خوبی و فرش آتش تیز نظرش


    پرسش همچون شکرش کرد گرفتار مرا


    گفت مرا مهر تو کو رنگ تو کو فر تو کو

    رنگ کجا ماند و بو ساعت دیدار مرا


    غرقه جوی کرمم بنده آن صبحدمم

    کان گل خوش بوی کشد جانب گلزار مرا


    هر که به جوبار بود جامه بر او بار بود


    چند زیانست و گران خرقه و دستار مرا


    ملکت و اسباب کز این ماه رخان شکرین

    هست به معنی چو بود یار وفادار مرا


    دستگه و پیشه تو را دانش و اندیشه تو را

    شیر تو را بیشه تو را آهوی تاتار مرا


    نیست کند هست کند بی‌دل و بی‌دست کند

    باده دهد مست کند ساقی خمار مرا


    ای دل قلاش مکن فتنه و پرخاش مکن

    شهره مکن فاش مکن بر سر بازار مرا


    گر شکند پند مرا زفت کند بند مرا

    بر طمع ساختن یار خریدار مرا


    بیش مزن دم ز دوی دو دو مگو چون ثنوی

    اصل سبب را بطلب بس شد از آثار مرا



  14. کاربر روبرو از پست مفید !MAHSA! سپاس کرده است .


  15. #68
    معاونت سایت
    تاریخ عضویت
    2012/06/05
    محل سکونت
    Tabriz
    نوشته ها
    14,398
    سپاس ها
    6,794
    سپاس شده 16,762 در 8,741 پست
    نوشته های وبلاگ
    27

    پیش فرض

    شمع جهان دوش نبد نور تو در حلقه ما


    راست بگو شمع رخت دوش کجا بود کجا


    سوی دل ما بنگر کز هوس دیدن تو

    دولت آن جا که در او حسن تو بگشاد قبا


    دوش به هر جا که بدی دانم کامروز ز غم

    گشته بود همچو دلم مسجد لا حول و لا


    دوش همی‌گشتم من تا به سحر ناله کنان

    بدرک بالصبح بدا هیج نومی‌و نفی


    سایه نوری تو و ما جمله جهان سایه تو

    نور کی دیدست که او باشد از سایه جدا


    گاه بود پهلوی او گاه شود محو در او

    پهلوی او هست خدا محو در او هست لقا



    سایه زده دست طلب سخت در آن نور عجب

    تا چو بکاهد بکشد نور خدایش به خدا


    شرح جدایی و درآمیختگی سایه و نور

    لا یتناهی و لئن جئت بضعف مددا


    نور مسبب بود و هر چه سبب سایه او

    بی سببی قد جعل الله لکل سببا


    آینه همدگر افتاد مسبب و سبب

    هر کی نه چون آینه گشتست ندید آینه را



  16. 2 کاربر از پست مفید !MAHSA! سپاس کرده اند .


  17. #69
    معاونت سایت
    تاریخ عضویت
    2012/06/05
    محل سکونت
    Tabriz
    نوشته ها
    14,398
    سپاس ها
    6,794
    سپاس شده 16,762 در 8,741 پست
    نوشته های وبلاگ
    27

    پیش فرض

    کار تو داری صنما قدر تو باری صنما

    ما همه پابسته تو شیر شکاری صنما


    دلبر بی‌کینه ما شمع دل سینه ما

    در دو جهان در دو سرا کار تو داری صنما


    ذره به ذره بر تو سجده کنان بر در تو

    چاکر و یاری گر تو آه چه یاری صنما


    هر نفسی تشنه ترم بسته جوع البقرم

    گفت که دریا بخوری گفتم کری صنما


    هر کی ز تو نیست جدا هیچ نمیرد به خدا

    آنگه اگر مرگ بود پیش تو باری صنما


    نیست مرا کار و دکان هستم بی‌کار جهان

    زان که ندانم جز تو کارگزاری صنما


    خواه شب و خواه سحر نیستم از هر دو خبر

    کیست خبر چیست خبر روزشماری صنما


    روز مرا دیدن تو شب غم ببریدن تو

    از تو شبم روز شود همچو نهاری صنما


    باغ پر از نعمت من گلبن بازینت من

    هیچ ندید و نبود چون تو بهاری صنما


    جسم مرا خاک کنی خاک مرا پاک کنی

    باز مرا نقش کنی ماه عذاری صنما


    فلسفیک کور شود نور از او دور شود

    زو ندمد سنبل دین چونک نکاری صنما


    فلسفی این هستی من عارف تو مستی من

    خوبی این زشتی آن هم تو نگاری صنما

    ویرایش توسط !MAHSA! : 2012/12/13 در ساعت 13:38

  18. 2 کاربر از پست مفید !MAHSA! سپاس کرده اند .


  19. #70
    معاونت سایت
    تاریخ عضویت
    2012/06/05
    محل سکونت
    Tabriz
    نوشته ها
    14,398
    سپاس ها
    6,794
    سپاس شده 16,762 در 8,741 پست
    نوشته های وبلاگ
    27

    پیش فرض


    کاهل و ناداشت بدم کام درآورد مرا


    طوطی اندیشه او همچو شکر خورد مرا


    تابش خورشید ازل پرورش جان و جهان

    بر صفت گلبشکر پخت و بپرورد مرا


    گفتم ای چرخ فلک مرد جفای تو نیم

    گفت زبون یافت مگر ای سره این مرد مرا


    ای شه شطرنج فلک مات مرا برد تو را

    ای ملک آن تخت تو را تخته این نرد مرا


    تشنه و مستسقی تو گشته‌ام ای بحر چنانک

    بحر محیط ار بخورم باشد درخورد مرا


    حسن غریب تو مرا کرد غریب دو جهان

    فردی تو چون نکند از همگان فرد مرا


    رفتم هنگام خزان سوی رزان دست گزان

    نوحه گر هجر تو شد هر ورق زرد مرا


    فتنه عشاق کند آن رخ چون روز تو را

    شهره آفاق کند این دل شب گرد مرا


    راست چو شقه علمت رقص کنانم ز هوا


    بال مرا بازگشا خوش خوش و منورد مرا


    صبح دم سرد زند از پی خورشید زند

    از پی خورشید تو است این نفس سرد مرا


    جزو ز جزوی چو برید از تن تو درد کند

    جزو من از کل ببرد چون نبود درد مرا


    بنده آنم که مرا بی‌گنه آزرده کند

    چون صفتی دارد از آن مه که بیازرد مرا


    هر کسکی را هوسی قسم قضا و قدر است

    عشق وی آورد قضا هدیه ره آورد مرا


    اسب سخن بیش مران در ره جان گرد مکن

    گر چه که خود سرمه جان آمد آن گرد مرا



  20. کاربر روبرو از پست مفید !MAHSA! سپاس کرده است .


صفحه 7 از 302 نخستنخست 12345678910111213141516171819202122232425262757107157 ... آخرینآخرین

کلمات کلیدی این موضوع

مجوز های ارسال و ویرایش

  • شما نمیتوانید موضوع جدیدی ارسال کنید
  • شما امکان ارسال پاسخ را ندارید
  • شما نمیتوانید فایل پیوست کنید.
  • شما نمیتوانید پست های خود را ویرایش کنید
  •