صفحه 8 از 302 نخستنخست 1234567891011121314151617181920212223242526272858108158 ... آخرینآخرین
نمایش نتایج: از شماره 71 تا 80 , از مجموع 3018

موضوع: ديوان شمس

  1. #71
    معاونت سایت
    تاریخ عضویت
    2012/06/05
    محل سکونت
    Tabriz
    نوشته ها
    14,398
    سپاس ها
    6,794
    سپاس شده 16,762 در 8,741 پست
    نوشته های وبلاگ
    27

    Eh

    با لب او چه خوش بود گفت و شنید و ماجرا


    خاصه که در گشاید و گوید خواجه اندرآ


    با لب خشک گوید او قصه چشمه خضر

    بر قد مرد می‌برد درزی عشق او قبا



    مست شوند چشم‌ها از سکرات چشم او

    رقص کنان درخت‌ها پیش لطافت صبا


    بلبل با درخت گل گوید چیست در دلت

    این دم در میان بنه نیست کسی تویی و ما


    گوید تا تو با تویی هیچ مدار این طمع

    جهد نمای تا بری رخت توی از این سرا


    چشمه سوزن هوس تنگ بود یقین بدان

    ره ندهد به ریسمان چونک ببیندش دوتا


    بنگر آفتاب را تا به گلو در آتشی

    تا که ز روی او شود روی زمین پر از ضیا


    چونک کلیم حق بشد سوی درخت آتشین

    گفت من آب کوثرم کفش برون کن و بیا


    هیچ مترس ز آتشم زانک من آبم و خوشم

    جانب دولت آمدی صدر تراست مرحبا


    جوهریی و لعل کان جان مکان و لامکان

    نادره زمانه‌ای خلق کجا و تو کجا


    بارگه عطا شود از کف عشق هر کفی

    کارگه وفا شود از تو جهان بی‌وفا


    ز اول روز آمدی ساغر خسروی به کف

    جانب بزم می‌کشی جان مرا که الصلا


    دل چه شود چو دست دل گیرد دست دلبری

    مس چه شود چو بشنود بانگ و صلای کیمیا


    آمد دلبری عجب نیزه به دست چون عرب

    گفتم هست خدمتی گفت تعال عندنا


    جست دلم که من دوم گفت خرد که من روم

    کرد اشارت از کرم گفت بلی کلا کما


    خوان چو رسید از آسمان دست بشوی و هم دهان

    تا که نیاید از کفت بوی پیاز و گندنا

    کان نمک رسید هین گر تو ملیح و عاشقی

    کاس ستان و کاسه ده شور گزین نه شوربا


    بسته کنم من این دو لب تا که چراغ روز و شب

    هم به زبانه زبان گوید قصه با شما





  2. کاربر روبرو از پست مفید !MAHSA! سپاس کرده است .


  3. #72
    معاونت سایت
    تاریخ عضویت
    2012/06/05
    محل سکونت
    Tabriz
    نوشته ها
    14,398
    سپاس ها
    6,794
    سپاس شده 16,762 در 8,741 پست
    نوشته های وبلاگ
    27

    Eh

    ای که تو ماه آسمان ماه کجا و تو کجا


    در رخ مه کجا بود این کر و فر و کبریا


    جمله به ماه عاشق و ماه اسیر عشق تو

    ناله کنان ز درد تو لابه کنان که ای خدا


    سجده کنند مهر و مه پیش رخ چو آتشت

    چونک کند جمال تو با مه و مهر ماجرا



    آمد دوش مه که تا سجده برد به پیش تو

    غیرت عاشقان تو نعره زنان که رو میا


    خوش بخرام بر زمین تا شکفند جان‌ها

    تا که ملک فروکند سر ز دریچه سما


    چونک شوی ز روی تو برق جهنده هر دلی

    دست به چشم برنهد از پی حفظ دیده‌ها


    هر چه بیافت باغ دل از طرب و شکفتگی

    از دی این فراق شد حاصل او همه هبا


    زرد شدست باغ جان از غم هجر چون خزان

    کی برسد بهار تو تا بنماییش نما


    بر سر کوی تو دلم زار نزار خفت دی

    کرد خیال تو گذر دید بدان صفت ورا


    گفت چگونه‌ای از این عارضه گران بگو

    کز تنکی ز دیده‌ها رفت تن تو در خفا


    گفت و گذشت او ز من لیک ز ذوق آن سخن

    صحت یافت این دلم یا رب تش دهی جزا



  4. کاربر روبرو از پست مفید !MAHSA! سپاس کرده است .


  5. #73
    معاونت سایت
    تاریخ عضویت
    2012/06/05
    محل سکونت
    Tabriz
    نوشته ها
    14,398
    سپاس ها
    6,794
    سپاس شده 16,762 در 8,741 پست
    نوشته های وبلاگ
    27

    پیش فرض

    با تو حیات و زندگی بی‌تو فنا و مردنا


    زانک تو آفتابی و بی‌تو بود فسردنا


    خلق بر این بساط‌ها بر کف تو چو مهره‌ای

    هم ز تو ماه گشتنا هم ز تو مهره بردنا


    گفت دمم چه می‌دهی دم به تو من سپرده‌ام


    من ز تو بی‌خبر نیم در دم دم سپردنا


    پیش به سجده می‌شدم پست خمیده چون شتر

    خنده زنان گشاد لب گفت درازگردنا


    بین که چه خواهی کردنا بین که چه خواهی کردنا

    گردن دراز کرده‌ای پنبه بخواهی خوردنا



  6. کاربر روبرو از پست مفید !MAHSA! سپاس کرده است .


  7. #74
    معاونت سایت
    تاریخ عضویت
    2012/06/05
    محل سکونت
    Tabriz
    نوشته ها
    14,398
    سپاس ها
    6,794
    سپاس شده 16,762 در 8,741 پست
    نوشته های وبلاگ
    27

    Eh

    ماه درست را ببین کو بشکست خواب ما


    تافت ز چرخ هفتمین در وطن خراب ما



    خواب ببر ز چشم ما چون ز تو روز گشت شب

    آب مده به تشنگان عشق بس است آب ما


    جمله ره چکیده خون از سر تیغ عشق او

    جمله کو گرفته بو از جگر کباب ما


    شکر باکرانه را شکر بی‌کرانه گفت

    غره شدی به ذوق خود بشنو این جواب ما


    روترشی چرا مگر صاف نبد شراب تو

    از پی امتحان بخور یک قدح از شراب ما


    تا چه شوند عاشقان روز وصال ای خدا

    چونک ز هم بشد جهان از بت بانقاب ما


    از تبریز شمس دین روی نمود عاشقان

    ای که هزار آفرین بر مه و آفتاب ما



  8. کاربر روبرو از پست مفید !MAHSA! سپاس کرده است .


  9. #75
    معاونت سایت
    تاریخ عضویت
    2012/06/05
    محل سکونت
    Tabriz
    نوشته ها
    14,398
    سپاس ها
    6,794
    سپاس شده 16,762 در 8,741 پست
    نوشته های وبلاگ
    27

    پیش فرض

    ای بگرفته از وفا گوشه کران چرا چرا


    بر من خسته کرده‌ای روی گران چرا چرا


    بر دل من که جای تست کارگه وفای تست

    هر نفسی همی‌زنی زخم سنان چرا چرا


    گوهر نو به گوهری برد سبق ز مشتری

    جان و جهان همی‌بری جان و جهان چرا چرا


    چشمه خضر و کوثری ز آب حیات خوشتری

    ز آتش هجر تو منم خشک دهان چرا چرا


    مهر تو جان نهان بود مهر تو بی‌نشان بود

    در دل من ز بهر تو نقش و نشان چرا چرا


    گفت که جان جان منم دیدن جان طمع مکن

    ای بنموده روی تو صورت جان چرا چرا



    ای تو به نور مستقل وی ز تو اختران خجل

    بس دودلی میان دل ز ابر گمان چرا چرا



  10. کاربر روبرو از پست مفید !MAHSA! سپاس کرده است .


  11. #76
    معاونت سایت
    تاریخ عضویت
    2012/06/05
    محل سکونت
    Tabriz
    نوشته ها
    14,398
    سپاس ها
    6,794
    سپاس شده 16,762 در 8,741 پست
    نوشته های وبلاگ
    27

    Eh

    گر تو ملولی ای پدر جانب یار من بیا


    تا که بهار جان‌ها تازه کند دل تو را


    بوی سلام یار من لخلخه بهار من

    باغ و گل و ثمار من آرد سوی جان صبا


    مستی و طرفه مستیی هستی و طرفه هستیی

    ملک و درازدستیی نعره زنان که الصلا



    پای بکوب و دست زن دست در آن دو شست زن

    پیش دو نرگس خوشش کشته نگر دل مرا


    زنده به عشق سرکشم بینی جان چرا کشم

    پهلوی یار خود خوشم یاوه چرا روم چرا


    جان چو سوی وطن رود آب به جوی من رود

    تا سوی گولخن رود طبع خسیس ژاژخا


    دیدن خسرو زمن شعشعه عقار من

    سخت خوش است این وطن می‌نروم از این سرا


    جان طرب پرست ما عقل خراب مست ما

    ساغر جان به دست ما سخت خوش است ای خدا


    هوش برفت گو برو جایزه گو بشو گرو

    روز شدشت گو بشو بی‌شب و روز تو بیا


    مست رود نگار من در بر و در کنار من

    هیچ مگو که یار من باکرمست و باوفا


    آمد جان جان من کوری دشمنان من

    رونق گلستان من زینت روضه رضا




  12. کاربر روبرو از پست مفید !MAHSA! سپاس کرده است .


  13. #77
    معاونت سایت
    تاریخ عضویت
    2012/06/05
    محل سکونت
    Tabriz
    نوشته ها
    14,398
    سپاس ها
    6,794
    سپاس شده 16,762 در 8,741 پست
    نوشته های وبلاگ
    27

    پیش فرض


    عشق تو آورد قدح پر ز بلاها


    گفتم می می‌نخورم پیش تو شاها


    داد می معرفتش آن شکرستان

    مست شدم برد مرا تا به کجاها


    از طرفی روح امین آمد پنهان

    پیش دویدم که ببین کار و کیاها


    گفتم ای سر خدا روی نهان کن

    شکر خدا کرد و ثنا گفت دعاها


    گفتم خود آن نشود عاشق پنهان

    چیست که آن پرده شود پیش صفاها


    عشق چو خون خواره شود وای از او وای

    کوه احد پاره شود خاصه چو ماها


    شاد دمی کان شه من آید خندان

    باز گشاید به کرم بند قباها


    گوید افسرده شدی بی‌نظر ما


    پیشتر آ تا بزند بر تو هواها


    گوید کان لطف تو کو ای همه خوبی

    بنده خود را بنما بندگشاها


    گوید نی تازه شوی هیچ مخور غم

    تازه‌تر از نرگس و گل وقت صباها


    گویم ای داده دوا هر دو جهان را

    نیست مرا جز لب تو جان دواها


    میوه هر شاخ و شجر هست گوایش

    روی چو زر و اشک مرا هست گواها



  14. کاربر روبرو از پست مفید !MAHSA! سپاس کرده است .


  15. #78
    معاونت سایت
    تاریخ عضویت
    2012/06/05
    محل سکونت
    Tabriz
    نوشته ها
    14,398
    سپاس ها
    6,794
    سپاس شده 16,762 در 8,741 پست
    نوشته های وبلاگ
    27

    پیش فرض

    شب قدر است جسم تو کز او یابند دولت‌ها


    مه بدرست روح تو کز او بشکافت ظلمت‌ها



    مگر تقویم یزدانی که طالع‌ها در او باشد

    مگر دریای غفرانی کز او شویند زلت‌ها


    مگر تو لوح محفوظی که درس غیب از او گیرند

    و یا گنجینه رحمت کز او پوشند خلعت‌ها


    عجب تو بیت معموری که طوافانش املاکند

    عجب تو رق منشوری کز او نوشند شربت‌ها


    و یا آن روح بی‌چونی کز این‌ها جمله بیرونی

    که در وی سرنگون آمد تأمل‌ها و فکرت‌ها


    ولی برتافت بر چون‌ها مشارق‌های بی‌چونی

    بر آثار لطیف تو غلط گشتند الفت‌ها


    عجایب یوسفی چون مه که عکس اوست در صد چه

    از او افتاده یعقوبان به دام و جاه ملت‌ها


    چو زلف خود رسن سازد ز چه‌هاشان براندازد

    کشدشان در بر رحمت رهاندشان ز حیرت‌ها


    چو از حیرت گذر یابد صفات آن را که دریابد

    خمش که بس شکسته شد عبارت‌ها و عبرت‌ها



  16. کاربر روبرو از پست مفید !MAHSA! سپاس کرده است .


  17. #79
    معاونت سایت
    تاریخ عضویت
    2012/06/05
    محل سکونت
    Tabriz
    نوشته ها
    14,398
    سپاس ها
    6,794
    سپاس شده 16,762 در 8,741 پست
    نوشته های وبلاگ
    27

    Eh


    مسلمانان مسلمانان چه باید گفت یاری را


    که صد فردوس می‌سازد جمالش نیم خاری را


    مکان‌ها بی‌مکان گردد زمین‌ها جمله کان گردد


    چو عشق او دهد تشریف یک لحظه دیاری را


    خداوندا زهی نوری لطافت بخش هر حوری

    که آب زندگی سازد ز روی لطف ناری را


    چو لطفش را بیفشارد هزاران نوبهار آرد

    چه نقصان گر ز غیرت او زند برهم بهاری را


    جمالش آفتاب آمد جهان او را نقاب آمد

    ولیکن نقش کی بیند بجز نقش و نگاری را


    جمال گل گواه آمد که بخشش‌ها ز شاه آمد

    اگر چه گل بنشناسد هوای سازواری را


    اگر گل را خبر بودی همیشه سرخ و تر بودی

    ازیرا آفتی ناید حیات هوشیاری را


    به دست آور نگاری تو کز این دستست کار تو

    چرا باید سپردن جان نگاری جان سپاری را


    ز شمس الدین تبریزی منم قاصد به خون ریزی

    که عشقی هست در دستم که ماند ذوالفقاری را



  18. کاربر روبرو از پست مفید !MAHSA! سپاس کرده است .


  19. #80
    معاونت سایت
    تاریخ عضویت
    2012/06/05
    محل سکونت
    Tabriz
    نوشته ها
    14,398
    سپاس ها
    6,794
    سپاس شده 16,762 در 8,741 پست
    نوشته های وبلاگ
    27

    پیش فرض

    تو از خواری همی‌نالی نمی‌بینی عنایت‌ها


    مخواه از حق عنایت‌ها و یا کم کن شکایت‌ها


    تو را عزت همی‌باید که آن فرعون را شاید

    بده آن عشق و بستان تو چو فرعون این ولایت‌ها


    خنک جانی که خواری را به جان ز اول نهد بر سر

    پی اومید آن بختی که هست اندر نهایت‌ها


    دهان پرپست می‌خواهی مزن سرنای دولت را

    نتاند خواندن مقری دهان پرپست آیت‌ها


    ازان دریا هزاران شاخ شد هر سوی و جویی شد

    به باغ جان هر خلقی کند آن جو کفایت‌ها


    دلا منگر به هر شاخی که در تنگی فرومانی

    به اول بنگر و آخر که جمع آیند غایت‌ها


    اگر خوکی فتد در مشک و آدم زاد در سرگین

    رود هر یک به اصل خود ز ارزاق و کفایت‌ها



    سگ گرگین این در به ز شیران همه عالم


    که لاف عشق حق دارد و او داند وقایت‌ها


    تو بدنامی عاشق را منه با خواری دونان

    که هست اندر قفای او ز شاه عشق رایت‌ها


    چو دیگ از زر بود او را سیه رویی چه غم آرد

    که از جانش همی‌تابد به هر زخمی حکایت‌ها


    تو شادی کن ز شمس الدین تبریزی و از عشقش

    که از عشقش صفا یابی و از لطفش حمایت‌ها



  20. کاربر روبرو از پست مفید !MAHSA! سپاس کرده است .


صفحه 8 از 302 نخستنخست 1234567891011121314151617181920212223242526272858108158 ... آخرینآخرین

کلمات کلیدی این موضوع

مجوز های ارسال و ویرایش

  • شما نمیتوانید موضوع جدیدی ارسال کنید
  • شما امکان ارسال پاسخ را ندارید
  • شما نمیتوانید فایل پیوست کنید.
  • شما نمیتوانید پست های خود را ویرایش کنید
  •