صفحه 2 از 2 نخستنخست 12
نمایش نتایج: از شماره 11 تا 19 , از مجموع 19

موضوع: اشعار سهراب سپهري از (مجموعه مرگ رنگ)

  1. #11
    کاربر سایت
    تاریخ عضویت
    2009/07/05
    محل سکونت
    شیراز
    نوشته ها
    1,774

    پیش فرض

    خراب



    فرسود پاي خود را چشمم به راه دور

    تا حرف من پذيرد آخر كه : زندگي

    رنگ خيال بر رخ تصوير خواب بود.

    ***

    دل را به رنج هجر سپردم، ولي چه سود،

    پايان شام شكوه ام

    صبح عتاب بود.

    ***

    چشمم نخورد آب از اين عمر پر شكست:

    اين خانه را تمامي روي آب بود.

    ***

    پايم خليده خار بيابان.

    جز با گلوي خشك نكوبيده ام به راه.

    ليكن كسي، ز راه مددكاري،

    دستم اگر گرفت، فريب سراب بود.

    ***

    خوب زمانه رنگ دوامي به خود نديد:

    كندي نهفته داشت شب رنج من به دل،

    اما به كار روز نشاطم شتاب بود.

    ***

    آبادي ام ملول شد از صحبت زوال.

    بانگ سرور در دلم افسرد، كز نخست

    تصوير جغد زيب تن اين خراب بود.

    *****

  2. #12
    کاربر سایت
    تاریخ عضویت
    2009/07/05
    محل سکونت
    شیراز
    نوشته ها
    1,774

    پیش فرض

    در قير شب



    دير گاهي است در اين تنهايي

    رنگ خاموشي در طرح لب است.

    بانگي از دور مرا مي خواند،

    ليك پاهايم در قير شب است.

    ***

    رخنه اي نيست در اين تاريكي:

    در و ديوار بهم پيوسته.

    سايه اي لغزد اگر روي زمين

    نقش وهمي است ز بندي رسته.

    ***

    نفس آدم ها

    سر بسر افسرده است.

    روزگاري است در اين گوشه پژمرده هوا

    هر نشاطي مرده است.

    ***

    دست جادويي شب

    در به روي من و غم مي بندد.

    مي كنم هر چه تلاش،

    او به من مي خندد.

    ***

    نقش هايي كه كشيدم در روز،

    شب ز راه آمد و با دود اندود.

    طرح هايي كه فكندم در شب،

    روز پيدا شد و با پنبه زدود.

    ***

    دير گاهي است كه چون من همه را

    رنگ خاموشي در طرح لب است.

    جنبشي نيست در اين خاموشي:

    دست ها، پاها در قير شب است.

    *****

  3. #13
    کاربر سایت
    تاریخ عضویت
    2009/07/05
    محل سکونت
    شیراز
    نوشته ها
    1,774

    پیش فرض

    دره خاموش



    سكوت، بند گسسته است.

    كنار دره، درخت شكوه پيكر بيدي.

    در آسمان شفق رنگ

    عبور ابر سپيدي.

    ***

    نسيم در رگ هر برگ مي دود خاموش.

    نشسته در پس هر صخره وحشتي به كمين.

    كشيده از پس يك سنگ سوسماري سر.

    ز خوف جنبش پيكر.

    به راه مي نگرد سرد، خشك، غمين.

    ***

    چو مار روي تن كوه مي خزد راهي،

    به راه، رهگذري.

    خيال دره و تنهايي

    دوانده در رگ او ترس.

    كشيده چشم به هر گوشه نقش چشمه وهم:

    ز هر شكاف تن كوه

    خزيده بيرون ماري.

    به خشم از پس هر سنگ

    كشيده خنجر خاري.

    ***

    غروب پر زده از كوه.

    به چشم گم شده تصوير راه و راهگذر.

    غمي بزرگ، پر از وهم

    به صخره سار نشسته است.

    درون دره تاريك

    سكوت بند گسسته است.

    *****

  4. #14
    کاربر سایت
    تاریخ عضویت
    2009/07/05
    محل سکونت
    شیراز
    نوشته ها
    1,774

    پیش فرض

    دريا و مرد



    تنها و روي ساحل

    مردي به راه مي گذرد

    نزديك پاي او

    دريا، همه صدا .

    شب، گيج در تلاطم امواج .

    رو مي كند به ساحل و در چشم هاي مرد

    نقش خطر را پر رنگ مي كند .

    انگار

    هي مي زند كه: مرد! كجا مي روي، كجا ؟

    و مرد مي رود به ره خويش .

    و باد سرگردان

    هي مي زند دوباره : كجا ميروي ؟

    و مرد مي رود.

    و باد همچنان ...

    امواج، بي امان،

    از راه مي رسند

    لبريز از غرور تهاجم .

    موجي پُر از نهيب

    ره مي كشد به ساحل و مي بلعد

    يك سايه را كه برده شب از پيكرش شكيب .

    دريا، همه صدا .

    شب، گيج در تلاطم امواج .

    باد هراس پيكر

    رو ميكند به ساحل و ...

    *****

  5. #15
    کاربر سایت
    تاریخ عضویت
    2009/07/05
    محل سکونت
    شیراز
    نوشته ها
    1,774

    پیش فرض

    دلسرد



    قصه ام ديگر زنگار گرفت:

    با نفس هاي شبم پيوندي است.

    پرتويي لغزد اگر بر لب او،

    گويدم دل: هوس لبخندي است.

    ***

    خيره چشمانش با من گويد:

    كو چراغي كه فروزد دل ما؟

    هر كه افسرد به جان، با من گفت:

    آتشي كو كه بسوزد دل ما؟

    ***

    خشت مي افتد از اين ديوار.

    رنج بيهوده نگهبانش برد.

    دست بايد نرود سوي كلنگ،

    سيل اگر آمد آسانش برد.

    ***

    باد نمناك زمان مي گذرد،

    رنگ مي ريزد از پيكر ما.

    خانه را نقش فساد است به سقف،

    سرنگون خواهد شد بر سرما.

    ***

    گاه مي لرزد باروي سكوت:

    غول ها سر به زمين مي سايند.

    پاي در پيش مبادا بنهيد،

    چشم ها در ره شب مي پايند!

    ***

    تكيه گاهم اگر امشب لرزيد،

    بايدم دست به ديوارگرفت.

    با نفس هاي شبم پيوندي است:

    قصه ام ديگر زنگار گرفت.

    *****

  6. #16
    کاربر سایت
    تاریخ عضویت
    2009/07/05
    محل سکونت
    شیراز
    نوشته ها
    1,774

    پیش فرض

    دود مي خيزد



    دود مي خيزد ز خلوتگاه من.

    كس خبر كي يابد از ويرانه ام؟

    با درون سوخته دارم سخن.

    كي به پايان مي رسد افسانه ام؟

    ***

    دست از دامان شب برداشتم

    تا بياويزم به گيسوي سحر.

    خويش را از ساحل افكندم در آب،

    ليك از ژرفاي دريا بي خبر.

    ***

    بر تن ديوارها طرح شكست.

    كس دگر رنگي در اين سامان نديد.

    چشم مي دوزد خيال روز و شب

    از درون دل به تصوير اميد.

    ***

    تا بدين منزل نهادم پاي را

    از دراي كاروان بگسسته ام.

    گرچه مي سوزم از اين آتش به جان،

    ليك بر اين سوختن دل بسته ام.

    ***

    تيرگي پا مي كشد از بام ها:

    صبح مي خندد به راه شهر من.

    دود مي خيزد هنوز از خلوتم.

    با درون سوخته دارم سخن.

    *****

  7. #17
    کاربر سایت
    تاریخ عضویت
    2009/07/05
    محل سکونت
    شیراز
    نوشته ها
    1,774

    پیش فرض

    ديوار



    زخم شب مي شد كبود.

    در بياباني كه من بودم

    نه پر مرغي هواي صاف را مي سود

    نه صداي پاي من همچون دگر شب ها

    ضربه اي به ضربه مي افزود.

    ***

    تا بسازم گرد خود ديواره اي سر سخت و پا بر جاي،

    با خود آوردم ز راهي دور

    سنگ هاي سخت و سنگين را برهنه پاي.

    ساختم ديوار سنگين بلندي تا بپوشاند

    از نگاهم هر چه مي آيد به چشمان پست

    و ببندد راه را بر حمله غولان

    كه خيال رنگ هستي را به پيكرهايشان مي بست.

    ***

    روز و شب ها رفت.

    من بجا ماندم در اين سو، شسته ديگر دست از كارم.

    نه مرا حسرت به رگ ها مي دوانيد آرزويي خوش

    نه خيال رفته ها مي داد آزارم.

    ليك پندارم، پس ديوار

    نقش هاي تيره مي انگيخت

    و به رنگ دود

    طرح ها از اهرمن مي ريخت.

    ***

    تا شبي مانند شب هاي دگر خاموش

    بي صدا از پا درآمد پيكرديوار:

    حسرتي با حيرتي آميخت.

    *****

  8. #18
    کاربر سایت
    تاریخ عضویت
    2009/07/05
    محل سکونت
    شیراز
    نوشته ها
    1,774

    پیش فرض

    رو به غروب



    در دور دست

    قويي پريده بي گاه از خواب

    شويد غبار نيل ز بال و پر سپيد .



    لب هاي جويبار

    لبريز موج زمزمه در بستر سپيد .



    در هم دويده سايه و روشن .

    لغزان ميان خرمن دوده

    شبتاب مي فروزد در آذر سپيد .



    همپاي رقص نازك ني زار

    مرداب مي گشايد چشم تر سپيد .



    خطي ز نور روي سياهي است :

    گويي بر آبنوس درخشد زر سپيد .



    ديوار سايه ها شده ويران .

    دست نگاه در افق دور

    كاخي بلند ساخته با مرمر سپيد .

    *****

  9. #19
    مدیر بازنشسته
    تاریخ عضویت
    2011/08/29
    محل سکونت
    Tehran_ParS
    نوشته ها
    8,503

    پیش فرض

    ممنون

صفحه 2 از 2 نخستنخست 12

کلمات کلیدی این موضوع

مجوز های ارسال و ویرایش

  • شما نمیتوانید موضوع جدیدی ارسال کنید
  • شما امکان ارسال پاسخ را ندارید
  • شما نمیتوانید فایل پیوست کنید.
  • شما نمیتوانید پست های خود را ویرایش کنید
  •