صفحه 3 از 5 نخستنخست 12345 آخرینآخرین
نمایش نتایج: از شماره 21 تا 30 , از مجموع 49

موضوع: دیوان اشعار فروغی بسطامی

  1. #21
    کاربر سایت
    تاریخ عضویت
    2009/07/05
    محل سکونت
    شیراز
    نوشته ها
    1,774

    پیش فرض

    وقت مردن پا نهاد آن شمع بالین مرا

    تا بخربندی ستاند جان غمگین مرا


    دوش بوسیدم لب شکرفشانش را به خواب

    کاش پنداری نبود این خواب شیرین مرا


    خون آهوی حرم را در حرم خواهند ریخت

    محرمان بینند اگر آهوی مشکین مرا


    برکند از باغ بیخ نسترن را بی خلاف

    گر ببیند باغبان آن شاخ نسرین مرا


    چشم بد زان ترک یغمایی خدایا دور کن

    کز نگاهی کرد تاراج دل و دین مرا


    مصلحت این است کز رویش نپوشم چشم شوق

    کز جهان پوشید چشم مصلحت بین مرا


    گفتم از کار دل خود عقده کی خواهم گشود

    گفت وقتی میگشایی زلف پرچین مرا


    گفتم آیا نخل امیدم به بر خواهد رسید

    گفت اگر در بر بگیری سرو سیمین مرا


    گفت از خون فروغی دامنی آلوده کن

    گفت باید بوسه زد دست نگارین مرا

  2. #22
    کاربر سایت
    تاریخ عضویت
    2009/07/05
    محل سکونت
    شیراز
    نوشته ها
    1,774

    پیش فرض

    گر به تیغت میزند گردن بنه تسلیم را

    که آتش نمرود گلشن گشت ابراهیم را


    یا مرو در پیش رویش یا چو رفتی سجده کن

    کان خم ابروی واجب کرده این تعظیم را


    گو به هم آمیزش قدر دهانش را ببین

    آن که گفتا با الف الفت نباشد میم را


    کیست دانی بهرهمند از سینهی سیمین بران

    آن که در چشمش تفاوت نیست سنگ و سیم را


    نه مرا امید فردوس است نه بیم جحیم

    یا او نگذاشت در خاطر امید و بیم را


    آن که بر بندد کمر در خدمت پیر مغان

    مینیارد در نظر سلطان هفت اقلیم را


    خواجه گر خونم بریزد جای چندین منت است

    بندهی شاکر شکایت کی کند تقسیم را


    غیر دلبندی فروغی دست نقاش قضا

    هیچ تعلیمی نداد آن زلف پر تعلیم را

  3. #23
    کاربر سایت
    تاریخ عضویت
    2009/07/05
    محل سکونت
    شیراز
    نوشته ها
    1,774

    پیش فرض

    جان به لب آمد و بوسید لب جانان را

    طلب بوسهی جانان به لب آرد جان را


    سر سودا زده بسپار به خاک در دوست

    که از این خاک توان یافت سر و سامان را


    صد هزاران دل گم گشته توان پیدا کرد

    گر شبی شانه کند موی عبیر افشان را


    زده ره عقل مرا، حور بهشتی رویی

    که به یک عشوه زند راه دو صد شیطان را


    سست عهدی که بدو عهد مودت بستم

    ترسم آخر که به سختی ***د پیمان را


    ابر دریای غمش سیل بلا میبارد

    یا رب از کشتی ما دور کن این توفان را


    حیف و صد حیف که دریای دم شمشیرش

    این قدر نیست که سیراب کند عطشان را


    با دم ناوک دل دوز تو آسوده دلم

    خوشتر آن است که از دل نکشم پیکان را


    عین مقصود ز چشم تو کسی خواهد یافت

    که زنی تیرش و بر هم نزند مژگان را


    گر سیه چشم تو یک شهر کشد در مستی

    لعل جانبخش تو از بوسه دهد تاوان را


    دوش آن ترک سپاهی به فروغی میگفت

    که مسخر نتوان ساخت دل سلطان را


    آفتاب فلک فتح ملک ناصر دین

    که به همدستی شمشیر گرفت ایران را

  4. #24
    کاربر سایت
    تاریخ عضویت
    2009/07/05
    محل سکونت
    شیراز
    نوشته ها
    1,774

    پیش فرض

    ترک چشم تو بیارست صف مژگان را

    تیره بخت آن که بدین صف نسپارد جان را


    فارغم در غم عشق تو ز ویرانی دل

    که خرابی نرسد مملکت ویران را


    گر نبودی هوس نقطهی خالت بر سر

    پشت پایی زدمی دایرهی امکان را


    شد فزون بس که خریدار لبت میترسم

    که نبندند به جان قیمت این مرجان را


    چارهی زلف زره ساز تو را نتوان کرد

    گرچه از آتش دل نرم کنی سندان را


    چون تو زنار سر زلف نهی بر سر دوش

    حق پرستان به سر کفر نهند ایمان را


    گر تو زیبا صنم از دیر درآیی به حرم

    کافر آن است که آتش نزند قرآن را


    دام آدم شد اگر دانهی خالت نه عجب

    که به یک غمزه زدی راه دو صد شیطان را


    دل من تاب سر زلف تو دارد آری

    کس بجز گوی تحمل نکند چوگان را


    خواجه مشفق اگر دست به شمشیر کند

    بنده آن است که از سر ببرد فرمان را


    زینهار از سرمیدان غمش زنده مرو

    سخت بر خویش مکن مرحله آسان را


    دستی از دامن آن ترک فروغی نکشم

    تا که آلوده به خونم نکند دامان را

  5. #25
    کاربر سایت
    تاریخ عضویت
    2009/07/05
    محل سکونت
    شیراز
    نوشته ها
    1,774

    پیش فرض

    تا لعل تو باده داده یاران را

    بس توبه شکسته توبه کاران را


    خواهی نرسی به ناامیدیها

    نومید مکن امیدواران را


    سر پنجهی عشقت از سر کینه

    بر خاک نشانده تاج داران را


    رحمانی خویش را چه خواهی کرد

    رحم ار نکنی گناهکاران را


    تنها نه مرا به یک نظر کشتی

    کشتی به نگاه صد هزاران را


    تا بر لب جام مینهادی لب

    می نشاه فزود میگساران را


    بنمای چو ماه نوخم ابرو

    بگشای دهان روزه داران را


    جمعیت طرهی پریشانت

    بردهست قرار بیقراران را


    نسرین رخ و بنفشه خطت

    بی رنگ نموده نوبهاران را


    آه دل و اشک دیدهام دارد

    خاصیت برق و فیض باران را


    یک عمر فروغی از غمت جان داد

    تا یافت مقام جانسپاران را

  6. #26
    کاربر سایت
    تاریخ عضویت
    2009/07/05
    محل سکونت
    شیراز
    نوشته ها
    1,774

    پیش فرض

    به یک پیمانه با ساقی چنان بستیم پیمان را

    که تا هستیم بشناسیم از کافر مسلمان را


    به کوی میفروشان با هزاران عیب خوشنودم

    که پوشیدهست خاکش عیب هر آلوده دامان را


    تکبر با گدایان در میخانه کمتر کن

    که اینجا مور بر هم میزند تخت سلیمان را


    تو هم خواهی گریبان چاک زد تا دامن محشر

    اگر چون صبح صادق بینی آن چاک گریبان را


    نخواهد جمع شد هرگز پریشان حال مشتاقان

    مگر وقتی که سازد جمع آن زلف پریشان را


    دل و جان نظر بازان همه بر یکدیگر دوزد

    نهد چون در کمان ابروی جانان تیر مژگان را


    کجا خواهد نهادن پای رحمت بر سر خاکم

    کسی کز سرکشی برخاک ریزد خون پاکان را


    گر آن شاهد که دیدم من ببیند دیدهی زاهد

    نخست از سرگذارد مایهی سودای رضوان را


    من ار محبوب خود را میپرستم، دم مزن واعظ

    که از کفر محبت اولیا جستند ایمان را


    دمی ای کاش ساقی، لعل آن زیبا جوان گردد

    که خضر از بیخودی بر خاک ریزد آب حیوان را


    فروغی، زان دلم در تنگنای سینه تنگ آید

    که نتوان داشت در کنج قفس مرغ گلستان را

  7. #27
    کاربر سایت
    تاریخ عضویت
    2009/07/05
    محل سکونت
    شیراز
    نوشته ها
    1,774

    پیش فرض

    بوسه آخر نزدم آن دهن نوشین را

    لب فرهاد نبوسید لب شیرین را


    صدهزاران دل دیوانه به زنجیر کشم

    گر به چنگ آورم آن سلسله پرچین را


    گر شبی حلقهی آن طره مشکین گیرم

    مو به مو عرضه دهم حال دل مسکین را


    سیم اگر بر زبر سنگ ندیدی هرگز

    بنگر آن سینهی سیمین و دل سنگین را


    ره به سر چشمه خورشید حقیقت بردم

    تا گشودم به رخش چشم حقیقت بین را


    کسی از خاک سر کوی تو بستر سازد

    که سرش هیچ ندیدهست سر بالین را


    گر به رخ اشک مرا در دل شب راه دهی

    ب***ی رونق بازار مه و پروین را


    گر تو در باغ قدم رنجه کنی فصل بهار

    برکنی ریشهی سرو و سمن و نسرین را


    گر تو در بتکده با زلف چو زنار آیی

    بت پرستان نپرستند بت سیمین را


    کفر زلف تو چنان زد ره دین و دل من

    که مسلمان نتوان گفت من بی دین را


    ترسم از تیرگی بخت فروغی آخر

    گرد خورشید کشی دایرهی مشکین را

  8. #28
    کاربر سایت
    تاریخ عضویت
    2009/07/05
    محل سکونت
    شیراز
    نوشته ها
    1,774

    پیش فرض

    من گرفته ام بر کف نقد جان شیرین را

    تو نهفته ای در لب خندههای شیرین را


    من فکندهام در دل عقدههای بیحاصل

    تو گشودهای بر رخ طرههای پرچین را


    من ز دیده میریزم قطرههای گوناگون

    تو زشیشه می نوشی بادههای رنگین را


    تا نشاندهام در دل ساق سرو و سیمینت

    چیدهام به هر دستی میوههای سیمین را


    چون به چهر فشانی چین زلف مشک افشان

    کس به هیچ نستاند بار نافهی چین را


    تا به گوشهی چشمت یک نظر کنم روزی

    شب ز گریه تر کردم گوشههای بالین را


    آتش هوای دل شعله زد ز هر مویم

    تا بر آتش افکندی موی عنبر آگین را


    از رخ عرقناکت پرده را به دور افکن

    تا فلک بپوشاند روی ماه و پروین را


    کارخانهی مانی در زمانه گم گردد

    گر ز پرده بنمایی زلف و خال مشکین را


    با کدام بیگانه تازه آشنا گشتی

    کز همین سبب کشتی آشنای دیرین را


    کشتهی تو در محشر خونبها نمیخواهد

    گر به خونش آلایی ساعد بلورین را


    ای که بر سر از عنبر افسر شهی داری

    التفات کن گاهی عاشقان مسکین را


    گفتهی فروغی را مطرب از نکو خواند

    بر سر نشاط آرد شاه ناصرالدین را


    آن شهی که بگشوده بر سخنوران یک سر

    هم سرای احسان را هم لسان تحسین را

  9. #29
    کاربر سایت
    تاریخ عضویت
    2009/07/05
    محل سکونت
    شیراز
    نوشته ها
    1,774

    پیش فرض

    چنان بر صد مرغ دل فکند آن زلف پرچین را

    که شاهی افکند بر صعوهی بیچاره شاهین را


    گهی زلفش پریشان میکند یک دشت سنبل را

    گهی رخسارش آتش میزند یک باغ نسرین را


    گر از رخ آن بت زیبا گشاید پردهی دیبا

    فرو بندند نقاشان، در بت خانهی چین را


    کسی کاندر جهان آن روی زیبا را نمیبیند

    همان بهتر که بندد از جهان چشم جهان بین را


    گذشتم بر در میخانه از مسجد به امیدی

    که ساقی بر سر چشمم گذارد ساق سیمین را


    به شکر این که واعظ غافل است از رحمت ایزد

    فدای دستت ای ساقی بده صهبای رنگین را


    دمادم چون نبوسم لعل او در عالم مستی

    که بهر بوسه یزدان آفرید آن لعل نوشین را


    سبوی باده نوشیدم ، نگار ساده بوسیدم

    ندانم پیش فضلش در شمار آرم کدامین را


    گر آن شیرین دهن لب را به شکر خنده بگشاید

    کف خسرو به خاک تیره ریزد خون شیرین را


    دهان شاهد ما را پر از گوهر کند خازن

    در آن مجلس که خواهند مدح سلطان ناصرالدین را


    شهنشاه بلند اختر ، فلک فر و ملک منظر

    که بر خاک درش بینی همه روی سلاطین را


    فروغی قطره خون مرا کی در حساب آرد

    سیه چشمی که هر دم خون کند دلهای مسکین را

  10. #30
    کاربر سایت
    تاریخ عضویت
    2009/07/05
    محل سکونت
    شیراز
    نوشته ها
    1,774

    پیش فرض

    جستیم راه میکده و خانقاه را

    لیکن به سوی دوست نجستیم راه را


    تا کی کشیم خرقهی تزویر را به دوش

    نتوان کشیدن این همه بار گناه را


    کی بنده پا نهاد به سر منزل یقین

    زنهار خواجه هر مکن این اشتباه را


    بیچاره آن گروه که از اضطراب عشق

    دیدند راه را و ندیدند چاه را


    هر جا که آن سوار پری چهره بگذرد

    نتوان نگاهداشت عنان نگاه را


    دانی که عاشقان ز چه در خون طپیدهاند

    بینی گر آن کرشمه بیگاه وگاه را


    زین آرزو که با تو صبوحی توان زدن

    بر هم زدیم خواب خوش صبحگاه را


    دور از رخ تو گریه مجالی نمیدهد

    کز تنگنای سینه برآریم آه را


    اول ز آستان توام راند پاسبان

    آخر پناه داد من بیپناه را


    اهل نظر ز عارض و زلف تو کردهاند

    تفسیر صبح روشن و شام سیاه را


    دیگر نظر نکرد فروغی به آفتاب

    تادید فر طلعت ظل الله را


    شمس الملوک ناصر الدین شه که تیغ او

    از هم شکافت مغفر چندین سپاه را


    آن آسمان همت و خورشید معدلت

    کز دل شنید نالهی هر دادخواه را


    یا رب به حق قائم آل محمدی

    دائم بدار دولت این پادشاه را

صفحه 3 از 5 نخستنخست 12345 آخرینآخرین

کلمات کلیدی این موضوع

مجوز های ارسال و ویرایش

  • شما نمیتوانید موضوع جدیدی ارسال کنید
  • شما امکان ارسال پاسخ را ندارید
  • شما نمیتوانید فایل پیوست کنید.
  • شما نمیتوانید پست های خود را ویرایش کنید
  •