صفحه 3 از 5 نخستنخست 12345 آخرینآخرین
نمایش نتایج: از شماره 21 تا 30 , از مجموع 49

موضوع: دیوان اشعار فروغی بسطامی

  1. #21
    کاربر سایت
    تاریخ عضویت
    2009/07/05
    محل سکونت
    شیراز
    نوشته ها
    1,774
    سپاس ها
    119
    سپاس شده 297 در 134 پست
    نوشته های وبلاگ
    2

    پیش فرض

    وقت مردن پا نهاد آن شمع بالین مرا

    تا بخربندی ستاند جان غمگین مرا


    دوش بوسیدم لب شکرفشانش را به خواب

    کاش پنداری نبود این خواب شیرین مرا


    خون آهوی حرم را در حرم خواهند ریخت

    محرمان بینند اگر آهوی مشکین مرا


    برکند از باغ بیخ نسترن را بی خلاف

    گر ببیند باغبان آن شاخ نسرین مرا


    چشم بد زان ترک یغمایی خدایا دور کن

    کز نگاهی کرد تاراج دل و دین مرا


    مصلحت این است کز رویش نپوشم چشم شوق

    کز جهان پوشید چشم مصلحت بین مرا


    گفتم از کار دل خود عقده کی خواهم گشود

    گفت وقتی میگشایی زلف پرچین مرا


    گفتم آیا نخل امیدم به بر خواهد رسید

    گفت اگر در بر بگیری سرو سیمین مرا


    گفت از خون فروغی دامنی آلوده کن

    گفت باید بوسه زد دست نگارین مرا

  2. #22
    کاربر سایت
    تاریخ عضویت
    2009/07/05
    محل سکونت
    شیراز
    نوشته ها
    1,774
    سپاس ها
    119
    سپاس شده 297 در 134 پست
    نوشته های وبلاگ
    2

    پیش فرض

    گر به تیغت میزند گردن بنه تسلیم را

    که آتش نمرود گلشن گشت ابراهیم را


    یا مرو در پیش رویش یا چو رفتی سجده کن

    کان خم ابروی واجب کرده این تعظیم را


    گو به هم آمیزش قدر دهانش را ببین

    آن که گفتا با الف الفت نباشد میم را


    کیست دانی بهرهمند از سینهی سیمین بران

    آن که در چشمش تفاوت نیست سنگ و سیم را


    نه مرا امید فردوس است نه بیم جحیم

    یا او نگذاشت در خاطر امید و بیم را


    آن که بر بندد کمر در خدمت پیر مغان

    مینیارد در نظر سلطان هفت اقلیم را


    خواجه گر خونم بریزد جای چندین منت است

    بندهی شاکر شکایت کی کند تقسیم را


    غیر دلبندی فروغی دست نقاش قضا

    هیچ تعلیمی نداد آن زلف پر تعلیم را

  3. #23
    کاربر سایت
    تاریخ عضویت
    2009/07/05
    محل سکونت
    شیراز
    نوشته ها
    1,774
    سپاس ها
    119
    سپاس شده 297 در 134 پست
    نوشته های وبلاگ
    2

    پیش فرض

    جان به لب آمد و بوسید لب جانان را

    طلب بوسهی جانان به لب آرد جان را


    سر سودا زده بسپار به خاک در دوست

    که از این خاک توان یافت سر و سامان را


    صد هزاران دل گم گشته توان پیدا کرد

    گر شبی شانه کند موی عبیر افشان را


    زده ره عقل مرا، حور بهشتی رویی

    که به یک عشوه زند راه دو صد شیطان را


    سست عهدی که بدو عهد مودت بستم

    ترسم آخر که به سختی ***د پیمان را


    ابر دریای غمش سیل بلا میبارد

    یا رب از کشتی ما دور کن این توفان را


    حیف و صد حیف که دریای دم شمشیرش

    این قدر نیست که سیراب کند عطشان را


    با دم ناوک دل دوز تو آسوده دلم

    خوشتر آن است که از دل نکشم پیکان را


    عین مقصود ز چشم تو کسی خواهد یافت

    که زنی تیرش و بر هم نزند مژگان را


    گر سیه چشم تو یک شهر کشد در مستی

    لعل جانبخش تو از بوسه دهد تاوان را


    دوش آن ترک سپاهی به فروغی میگفت

    که مسخر نتوان ساخت دل سلطان را


    آفتاب فلک فتح ملک ناصر دین

    که به همدستی شمشیر گرفت ایران را

  4. #24
    کاربر سایت
    تاریخ عضویت
    2009/07/05
    محل سکونت
    شیراز
    نوشته ها
    1,774
    سپاس ها
    119
    سپاس شده 297 در 134 پست
    نوشته های وبلاگ
    2

    پیش فرض

    ترک چشم تو بیارست صف مژگان را

    تیره بخت آن که بدین صف نسپارد جان را


    فارغم در غم عشق تو ز ویرانی دل

    که خرابی نرسد مملکت ویران را


    گر نبودی هوس نقطهی خالت بر سر

    پشت پایی زدمی دایرهی امکان را


    شد فزون بس که خریدار لبت میترسم

    که نبندند به جان قیمت این مرجان را


    چارهی زلف زره ساز تو را نتوان کرد

    گرچه از آتش دل نرم کنی سندان را


    چون تو زنار سر زلف نهی بر سر دوش

    حق پرستان به سر کفر نهند ایمان را


    گر تو زیبا صنم از دیر درآیی به حرم

    کافر آن است که آتش نزند قرآن را


    دام آدم شد اگر دانهی خالت نه عجب

    که به یک غمزه زدی راه دو صد شیطان را


    دل من تاب سر زلف تو دارد آری

    کس بجز گوی تحمل نکند چوگان را


    خواجه مشفق اگر دست به شمشیر کند

    بنده آن است که از سر ببرد فرمان را


    زینهار از سرمیدان غمش زنده مرو

    سخت بر خویش مکن مرحله آسان را


    دستی از دامن آن ترک فروغی نکشم

    تا که آلوده به خونم نکند دامان را

  5. #25
    کاربر سایت
    تاریخ عضویت
    2009/07/05
    محل سکونت
    شیراز
    نوشته ها
    1,774
    سپاس ها
    119
    سپاس شده 297 در 134 پست
    نوشته های وبلاگ
    2

    پیش فرض

    تا لعل تو باده داده یاران را

    بس توبه شکسته توبه کاران را


    خواهی نرسی به ناامیدیها

    نومید مکن امیدواران را


    سر پنجهی عشقت از سر کینه

    بر خاک نشانده تاج داران را


    رحمانی خویش را چه خواهی کرد

    رحم ار نکنی گناهکاران را


    تنها نه مرا به یک نظر کشتی

    کشتی به نگاه صد هزاران را


    تا بر لب جام مینهادی لب

    می نشاه فزود میگساران را


    بنمای چو ماه نوخم ابرو

    بگشای دهان روزه داران را


    جمعیت طرهی پریشانت

    بردهست قرار بیقراران را


    نسرین رخ و بنفشه خطت

    بی رنگ نموده نوبهاران را


    آه دل و اشک دیدهام دارد

    خاصیت برق و فیض باران را


    یک عمر فروغی از غمت جان داد

    تا یافت مقام جانسپاران را

  6. #26
    کاربر سایت
    تاریخ عضویت
    2009/07/05
    محل سکونت
    شیراز
    نوشته ها
    1,774
    سپاس ها
    119
    سپاس شده 297 در 134 پست
    نوشته های وبلاگ
    2

    پیش فرض

    به یک پیمانه با ساقی چنان بستیم پیمان را

    که تا هستیم بشناسیم از کافر مسلمان را


    به کوی میفروشان با هزاران عیب خوشنودم

    که پوشیدهست خاکش عیب هر آلوده دامان را


    تکبر با گدایان در میخانه کمتر کن

    که اینجا مور بر هم میزند تخت سلیمان را


    تو هم خواهی گریبان چاک زد تا دامن محشر

    اگر چون صبح صادق بینی آن چاک گریبان را


    نخواهد جمع شد هرگز پریشان حال مشتاقان

    مگر وقتی که سازد جمع آن زلف پریشان را


    دل و جان نظر بازان همه بر یکدیگر دوزد

    نهد چون در کمان ابروی جانان تیر مژگان را


    کجا خواهد نهادن پای رحمت بر سر خاکم

    کسی کز سرکشی برخاک ریزد خون پاکان را


    گر آن شاهد که دیدم من ببیند دیدهی زاهد

    نخست از سرگذارد مایهی سودای رضوان را


    من ار محبوب خود را میپرستم، دم مزن واعظ

    که از کفر محبت اولیا جستند ایمان را


    دمی ای کاش ساقی، لعل آن زیبا جوان گردد

    که خضر از بیخودی بر خاک ریزد آب حیوان را


    فروغی، زان دلم در تنگنای سینه تنگ آید

    که نتوان داشت در کنج قفس مرغ گلستان را

  7. #27
    کاربر سایت
    تاریخ عضویت
    2009/07/05
    محل سکونت
    شیراز
    نوشته ها
    1,774
    سپاس ها
    119
    سپاس شده 297 در 134 پست
    نوشته های وبلاگ
    2

    پیش فرض

    بوسه آخر نزدم آن دهن نوشین را

    لب فرهاد نبوسید لب شیرین را


    صدهزاران دل دیوانه به زنجیر کشم

    گر به چنگ آورم آن سلسله پرچین را


    گر شبی حلقهی آن طره مشکین گیرم

    مو به مو عرضه دهم حال دل مسکین را


    سیم اگر بر زبر سنگ ندیدی هرگز

    بنگر آن سینهی سیمین و دل سنگین را


    ره به سر چشمه خورشید حقیقت بردم

    تا گشودم به رخش چشم حقیقت بین را


    کسی از خاک سر کوی تو بستر سازد

    که سرش هیچ ندیدهست سر بالین را


    گر به رخ اشک مرا در دل شب راه دهی

    ب***ی رونق بازار مه و پروین را


    گر تو در باغ قدم رنجه کنی فصل بهار

    برکنی ریشهی سرو و سمن و نسرین را


    گر تو در بتکده با زلف چو زنار آیی

    بت پرستان نپرستند بت سیمین را


    کفر زلف تو چنان زد ره دین و دل من

    که مسلمان نتوان گفت من بی دین را


    ترسم از تیرگی بخت فروغی آخر

    گرد خورشید کشی دایرهی مشکین را

  8. #28
    کاربر سایت
    تاریخ عضویت
    2009/07/05
    محل سکونت
    شیراز
    نوشته ها
    1,774
    سپاس ها
    119
    سپاس شده 297 در 134 پست
    نوشته های وبلاگ
    2

    پیش فرض

    من گرفته ام بر کف نقد جان شیرین را

    تو نهفته ای در لب خندههای شیرین را


    من فکندهام در دل عقدههای بیحاصل

    تو گشودهای بر رخ طرههای پرچین را


    من ز دیده میریزم قطرههای گوناگون

    تو زشیشه می نوشی بادههای رنگین را


    تا نشاندهام در دل ساق سرو و سیمینت

    چیدهام به هر دستی میوههای سیمین را


    چون به چهر فشانی چین زلف مشک افشان

    کس به هیچ نستاند بار نافهی چین را


    تا به گوشهی چشمت یک نظر کنم روزی

    شب ز گریه تر کردم گوشههای بالین را


    آتش هوای دل شعله زد ز هر مویم

    تا بر آتش افکندی موی عنبر آگین را


    از رخ عرقناکت پرده را به دور افکن

    تا فلک بپوشاند روی ماه و پروین را


    کارخانهی مانی در زمانه گم گردد

    گر ز پرده بنمایی زلف و خال مشکین را


    با کدام بیگانه تازه آشنا گشتی

    کز همین سبب کشتی آشنای دیرین را


    کشتهی تو در محشر خونبها نمیخواهد

    گر به خونش آلایی ساعد بلورین را


    ای که بر سر از عنبر افسر شهی داری

    التفات کن گاهی عاشقان مسکین را


    گفتهی فروغی را مطرب از نکو خواند

    بر سر نشاط آرد شاه ناصرالدین را


    آن شهی که بگشوده بر سخنوران یک سر

    هم سرای احسان را هم لسان تحسین را

  9. #29
    کاربر سایت
    تاریخ عضویت
    2009/07/05
    محل سکونت
    شیراز
    نوشته ها
    1,774
    سپاس ها
    119
    سپاس شده 297 در 134 پست
    نوشته های وبلاگ
    2

    پیش فرض

    چنان بر صد مرغ دل فکند آن زلف پرچین را

    که شاهی افکند بر صعوهی بیچاره شاهین را


    گهی زلفش پریشان میکند یک دشت سنبل را

    گهی رخسارش آتش میزند یک باغ نسرین را


    گر از رخ آن بت زیبا گشاید پردهی دیبا

    فرو بندند نقاشان، در بت خانهی چین را


    کسی کاندر جهان آن روی زیبا را نمیبیند

    همان بهتر که بندد از جهان چشم جهان بین را


    گذشتم بر در میخانه از مسجد به امیدی

    که ساقی بر سر چشمم گذارد ساق سیمین را


    به شکر این که واعظ غافل است از رحمت ایزد

    فدای دستت ای ساقی بده صهبای رنگین را


    دمادم چون نبوسم لعل او در عالم مستی

    که بهر بوسه یزدان آفرید آن لعل نوشین را


    سبوی باده نوشیدم ، نگار ساده بوسیدم

    ندانم پیش فضلش در شمار آرم کدامین را


    گر آن شیرین دهن لب را به شکر خنده بگشاید

    کف خسرو به خاک تیره ریزد خون شیرین را


    دهان شاهد ما را پر از گوهر کند خازن

    در آن مجلس که خواهند مدح سلطان ناصرالدین را


    شهنشاه بلند اختر ، فلک فر و ملک منظر

    که بر خاک درش بینی همه روی سلاطین را


    فروغی قطره خون مرا کی در حساب آرد

    سیه چشمی که هر دم خون کند دلهای مسکین را

  10. #30
    کاربر سایت
    تاریخ عضویت
    2009/07/05
    محل سکونت
    شیراز
    نوشته ها
    1,774
    سپاس ها
    119
    سپاس شده 297 در 134 پست
    نوشته های وبلاگ
    2

    پیش فرض

    جستیم راه میکده و خانقاه را

    لیکن به سوی دوست نجستیم راه را


    تا کی کشیم خرقهی تزویر را به دوش

    نتوان کشیدن این همه بار گناه را


    کی بنده پا نهاد به سر منزل یقین

    زنهار خواجه هر مکن این اشتباه را


    بیچاره آن گروه که از اضطراب عشق

    دیدند راه را و ندیدند چاه را


    هر جا که آن سوار پری چهره بگذرد

    نتوان نگاهداشت عنان نگاه را


    دانی که عاشقان ز چه در خون طپیدهاند

    بینی گر آن کرشمه بیگاه وگاه را


    زین آرزو که با تو صبوحی توان زدن

    بر هم زدیم خواب خوش صبحگاه را


    دور از رخ تو گریه مجالی نمیدهد

    کز تنگنای سینه برآریم آه را


    اول ز آستان توام راند پاسبان

    آخر پناه داد من بیپناه را


    اهل نظر ز عارض و زلف تو کردهاند

    تفسیر صبح روشن و شام سیاه را


    دیگر نظر نکرد فروغی به آفتاب

    تادید فر طلعت ظل الله را


    شمس الملوک ناصر الدین شه که تیغ او

    از هم شکافت مغفر چندین سپاه را


    آن آسمان همت و خورشید معدلت

    کز دل شنید نالهی هر دادخواه را


    یا رب به حق قائم آل محمدی

    دائم بدار دولت این پادشاه را

صفحه 3 از 5 نخستنخست 12345 آخرینآخرین

کلمات کلیدی این موضوع

مجوز های ارسال و ویرایش

  • شما نمیتوانید موضوع جدیدی ارسال کنید
  • شما امکان ارسال پاسخ را ندارید
  • شما نمیتوانید فایل پیوست کنید.
  • شما نمیتوانید پست های خود را ویرایش کنید
  •