صفحه 4 از 5 نخستنخست 12345 آخرینآخرین
نمایش نتایج: از شماره 31 تا 40 , از مجموع 49

موضوع: دیوان اشعار فروغی بسطامی

  1. #31
    کاربر سایت
    تاریخ عضویت
    2009/07/05
    محل سکونت
    شیراز
    نوشته ها
    1,774
    سپاس ها
    119
    سپاس شده 297 در 134 پست
    نوشته های وبلاگ
    2

    پیش فرض

    غرق مهر شاه دیدم آفتاب و ماه را

    دوست دارند این دو کوکب ناصرالدین شاه را


    آن شهنشاهی که نیکی کرد با خلق زمین

    تا به طاق آسمان زد قبه خرگاه را


    گوهر درج سعادت اختر برج شرف

    آن که اقبالش بلندی میدهد کوتاه را


    ناگهان از خدمتش قومی به دولت میرسند

    کی به هر کس میدهند این دولت ناگاه را


    قصدش از شاهی به غیر ز نیکخواهی هیچ نیست

    چون نخواهند اهل دل این شاه نیکو خواه را


    دوستان شاه را در عین شادی دیدهام

    چرخ تا برکنده بهر دشمنانش چاه را


    تیغ کج بر دست او دادهست قهر ذوالجلال

    تا به راه داست آرد مردم گمراه را


    پادشاهان از جلال و جاه دارند افتخار

    مفتخر از شخص او بنگر جلال و جاه را


    تاجداران از سریر و گاه دارند اعتبار

    معتبر از ذات او بنگر سریر و گاه را


    کی به ایوان رفیعش دست کیوان میرسد

    تا نبوسد پای کمتر حاجب درگاه را


    ظل یزدانش نمیخواندندی ابنای زمان

    گر به او یزدان نمیدادی دل آگاه را


    تا فروغی چشمش از نور الهی روشن است

    کی رها سازد ز کف دامان ظل الله را

  2. #32
    کاربر سایت
    تاریخ عضویت
    2009/07/05
    محل سکونت
    شیراز
    نوشته ها
    1,774
    سپاس ها
    119
    سپاس شده 297 در 134 پست
    نوشته های وبلاگ
    2

    پیش فرض

    هر جا کشند صورت زیبای شاه را

    خورشید سجده میکند آن جایگاه را


    شمس الملوک ناصرالدین شه که صورتش

    معنی نمود آیت خورشید و ماه را


    شاهنشهی که حاجب دولتسرای او

    بر خسروان گشوده در بارگاه را


    فرماندهی که لشکر کشورگشای او

    برداشتند از سر شاهان کلاه را


    شاهی که از سعادت پای مبارکش

    بر چشم خود فرشته کشد خاک راه را


    سروی است قد شاه که در بوستان سحاب

    شوید به آب چشمه مهرش گیاه را


    بر مهر شاه باش وز کینش کناره گیر

    گر خواندهای کتاب ثواب و گناه را


    جز شاه کیست سایهی پایندهی اله

    زین سایه سر مپیچ و مرنجان اله را


    در دور او نبرده فلک نام ظلم را

    در عهد او ندیده جهان دود آه را


    هم حضرتش مراد دهد نامراد را

    هم درگهش پناه دهد بیپناه را


    هم حلم او قوام زمین کرده کوه را

    هم عزم او به کاهکشان برده کاه را


    هم زرفشانده دامن هر تنگدست را

    هم گوش داده نامه هر دادخواه را


    گر در شاهوار شود بس عجب مدار

    بر سنگ اگر کند ز عنایت نگاه را


    تا بست نقش صورت او صورت آفرین

    در هم شکست دایرهی کارگاه را


    تا در دعای شاه فروغی قدم زدیم

    در یافتیم فیض دم صبحگاه را

  3. #33
    کاربر سایت
    تاریخ عضویت
    2009/07/05
    محل سکونت
    شیراز
    نوشته ها
    1,774
    سپاس ها
    119
    سپاس شده 297 در 134 پست
    نوشته های وبلاگ
    2

    پیش فرض

    دی به رهش فکنده ام طفل سرشک دیده را

    در کف دایه داده ام کودک نورسیده را


    بخت رمیده رام شد وحشت من تمام شد

    کان سر زلف دام شد پای دل رمیده را


    از لب شکرین او بوسه به جان خریده ام

    زان که حلاوتی بود جنس گران خریده را


    گر به سر من آن پری از سر ناز بگذرد

    بر سر راهش افکنم پیرهن دریده را


    پرده ز رخ گشاده ای ، داد کرشمه داده ای

    داغ دگر نهاده ای لاله ی داغ دیده را


    دل به نگاه اولین گشت شکار چشم تو

    زخم دگر چه میزنی صید به خون تپیده را


    چشم سیاه خود نگر هیچ ندیدهای اگر

    مست کمین گشاده را، ترک کمان کشیده را


    زهر اجل چشیده ام تلخی مرگ دیده ام

    تا ز لبت شنیده ام قصه ی ناشنیده را


    هیچ نصیب من نشد از دهنش فروغیا

    چون به مذاق بسپرم شربت ناچشیده را

  4. #34
    کاربر سایت
    تاریخ عضویت
    2009/07/05
    محل سکونت
    شیراز
    نوشته ها
    1,774
    سپاس ها
    119
    سپاس شده 297 در 134 پست
    نوشته های وبلاگ
    2

    پیش فرض

    آن که نهاده در دلم حسرت یک نظاره را

    بر لب من کجا نهد لعل شرابخواره را


    رشتهی عمر پاره شد بس که ز دست جور او

    دوختهام به یکدگر سینهی پاره پاره را


    کشتهی عشق را لبش داده حیات تازهای

    ورنه کسی نیافتی زندگی دوباره را


    با همه بیترحمی باز به رحمت آمدی

    لختی اگر شمردمی زحمت بی شماره را


    ز آه شررفشان من نرم نمیشود دلش

    آتش من نمیکند چارهی سنگ خاره را


    تا ننهی وجود خود بر سر کار بندگی

    خواجه ما نمیخرد بندهی هیچکاره را


    خنجر خونفشان بکش، آنگه استخاره کن

    از پی قتل من ببین خوبی استخاره را


    چند ز دود آه خود، شب همه شب، فروغیا

    تیره کنم رخ فلک، خیر کنم ستاره را

  5. #35
    کاربر سایت
    تاریخ عضویت
    2009/07/05
    محل سکونت
    شیراز
    نوشته ها
    1,774
    سپاس ها
    119
    سپاس شده 297 در 134 پست
    نوشته های وبلاگ
    2

    پیش فرض

    آشنا خواهی گر ای دل با خود آن بیگانه را

    اول از بیگانه باید کرد خالی خانه را


    آشناییهای آن بیگانه پرور بین، که من

    میخورم در آشنایی حسرت بیگانه را


    چشم از آن چشم فسونگر بستن از نامردمیست

    واعظ کوته نظر کوته کن این افسانه را


    گر گریزد عاشق از زاهد عجب نبود، که نیست

    الفتی با یکدگر دیوانه و فرزانه را


    کاش میآمد شبی آن شمع در کاشانهام

    تا بسوزانم ز غیرت شمع هر کاشانه را


    نیم جو شادی در آب و دانهی صیاد نیست

    شادمان مرغی که گوید ترک آب و دانه را


    تا درون آمد غمش، از سینه بیرون شد نفس

    نازم این مهمان که بیرون کرد صاحبخانه را


    در اشکم را عجب نبود اگر لعلش خرید

    جوهری داند بهای گوهر یکدانه را


    بس که دارد نسبتی با گردش چشمان دوست

    زان فروغی دوست دارد گردش پیمانه را

  6. #36
    کاربر سایت
    تاریخ عضویت
    2009/07/05
    محل سکونت
    شیراز
    نوشته ها
    1,774
    سپاس ها
    119
    سپاس شده 297 در 134 پست
    نوشته های وبلاگ
    2

    پیش فرض

    کاش آن صنم آماده شدی جلوهگری را

    در پرده نشاندی صنم کاشغری را


    گر جعد تو مویی فکند بر سر آتش

    احضار کند روح هوا فوج پری را


    از منظر خورشید تو گر پرده برافتد

    هر ذره کند دعوی صاحبنظری را


    هر گه که چو طاوس خرامی عجبی نیست

    گر طوق به گردن فکنی کبک دری را


    تا خط تو بر صفحهی رخسار ندیدم

    واقف نشدم فتنهی دور قمری را


    گر پای نهی از سر رحمت به گلستان

    درهم ***ی رونق گلبرگ طری را


    چون سرو قباپوش تو در جلوه درآید

    البته پری شیوه کند جامه دری را


    کحال صبا از اثر گرد قدومت

    از نرگس شهلا ببرد بیبصری را


    هر کس که دم از حور زند عین قصور است

    گفتن نتوان با تو حدیث دگری را


    پیغام فروغی نرسد بر سر کویت

    که آنجا گذری نیست نسیم سحری را

  7. #37
    کاربر سایت
    تاریخ عضویت
    2009/07/05
    محل سکونت
    شیراز
    نوشته ها
    1,774
    سپاس ها
    119
    سپاس شده 297 در 134 پست
    نوشته های وبلاگ
    2

    پیش فرض

    نه دست آن که بگیریم زلف ماهی را

    نه روز روشنی از پی شب سیاهی را


    فغان که بر در شاهی است دادخواهی ما

    که از ستم ندهد داد دادخواهی را


    گدای شهرم و بر سر هوای آن دارم

    که سر نهم به کف پای پادشاهی را


    ز خسروان ملاحت کجا روا باشد

    که در پناه نگیرند بیپناهی را


    به راه عشق به حدی است ناامیدی من

    که نا امید کند هر امید گاهی را


    چگونه لاف محبت زند نظر بازی

    کز آب دیده نشستهست خاک راهی را


    بزیر خون محبان که در شریعت عشق

    به هیچ حال نخواهم کسی گواهی را


    نه من شهید تو تنها شدم که از هر سو

    به خاک ریختهای خون بیگناهی را


    به یک نگاه ز رحمت بکش فروغی را

    مکن دریغ ز مشتاق خود نگاهی را

  8. #38
    کاربر سایت
    تاریخ عضویت
    2009/07/05
    محل سکونت
    شیراز
    نوشته ها
    1,774
    سپاس ها
    119
    سپاس شده 297 در 134 پست
    نوشته های وبلاگ
    2

    پیش فرض

    هر چه کردم به ره عشق وفا بود، وفا

    وانچه دیدم به مکافات جفا بود ، جفا


    شربت من ز کف یار الم بود، الم

    قسمت من ز در دوست بلا بود، بلا


    سکه عشق زدن محض غلط بود ، غلط

    عاشق ترک شدن عین خطا بود، خطا


    یار خوبان ستم پیشه گران بود ، گران

    کار عشاق جگر خسته دعا بود، دعا


    همه شب حاصل احباب فغان بود، فغان

    همه جا شاهد احوال خدا بود، خدا


    اشک ما نسخهی صد رشته گهر بود، گهر

    درد ما مایهی صد گونه دوا بود، دوا


    نفس ما از مدد عشق قوی بود، قوی

    سر ما در ره معشوق فدا بود، فدا


    دعوی پیر خرابات به حق بود، به حق

    عمل شیخ مناجات ریا بود، ریا


    هر که جز مهر تو اندوخت هوس بود، هوس

    آن که جز عشق تو ورزید هوا بود، هوا


    هر ستم کز تو کشیدیم کرم بود،کرم

    هر خطا کز تو به ما رفت عطا بود، عطا


    زخم کاری زفراق تو به جان بود، به جان

    جان سپاری به وصال تو به جا بود، بجا


    در همه عمر فروغی به طلب بود، طلب

    در همه حال وجودش به رجا بود، رجا

  9. #39
    کاربر سایت
    تاریخ عضویت
    2009/07/05
    محل سکونت
    شیراز
    نوشته ها
    1,774
    سپاس ها
    119
    سپاس شده 297 در 134 پست
    نوشته های وبلاگ
    2

    پیش فرض

    تا به مستی نرسد بر لب ساقی لب ما

    بر نیاید ز خرابات مغان مطلب ما


    عشق پیری است که ساغر زدهایم از کف او

    عقل طفلی است که دانا شده در مکتب ما


    تو به از شرب دمادم نتوانیم نمود

    که جز این شیوهی شیرین نبود مشرب ما


    ملتی نیست به جز کفر محبت ما را

    هیچ کیشی نتوان جست به از مطلب ما


    یا رب ما اثری در تو ندارد ورنه

    لرزه بر عرش فتاد از اثر یا رب ما


    کس مبادا به سیهروزی ما در ره عشق

    که فلک تیره شد از تیرگی کوکب ما


    دی سحر داد به ما وعدهی دیدار ولی

    ترسم از بخت سیه، روز نگردد شب ما


    تا نزد عشق به سر خط سعادت ما را

    خدمت حضرت معشوق نشد منصب ما


    گر ره وادی مقصود فروغی این است

    لنگ خواهد شدن اینجا قدم مرکب ما

    دیوان اشعار فروغی بسطامی دیوان اشعار فروغی بسطامی

  10. #40
    کاربر سایت
    تاریخ عضویت
    2009/07/05
    محل سکونت
    شیراز
    نوشته ها
    1,774
    سپاس ها
    119
    سپاس شده 297 در 134 پست
    نوشته های وبلاگ
    2

    پیش فرض

    آمد به جلوه شاهد بالا بلند ما

    آماده شد بلای دل دردمند ما


    ما مهر از آن پسر سر مویی نمیبریم

    برند اگر به خنجر کین بندبند ما


    تا چشم خود به دورهی ساقی گشادهایم

    دور زمانه چشم ببست از گزند ما


    گفتم که نوشداروی عشاق خسته چیست

    گفتا تبسمی ز لب نوشخند ما


    شیرین لبان به خون دل خود تپیدهاند

    در صیدگاه خسرو گلگون سمند ما


    تسبیح شیخ حلقهی زنار میشود

    گر جلوهگر شود بت مشکین کمند ما


    یا رب مباد چشم بد آن چشم مست را

    کز دست برد هوش دل هوشمند ما


    از چشم روزگار ستانیم داد خویش

    گر دانههای خاک تو گردد سپند ما


    بگشا به خنده غنچه میگون خویش را

    تا مدعی خموش نشیند ز پندما


    ما را پسند کرده فروغی ز بهر جود

    تا شد پسند خاطر مشکل پسند ما

صفحه 4 از 5 نخستنخست 12345 آخرینآخرین

کلمات کلیدی این موضوع

مجوز های ارسال و ویرایش

  • شما نمیتوانید موضوع جدیدی ارسال کنید
  • شما امکان ارسال پاسخ را ندارید
  • شما نمیتوانید فایل پیوست کنید.
  • شما نمیتوانید پست های خود را ویرایش کنید
  •