صفحه 1 از 5 12345 آخرینآخرین
نمایش نتایج: از شماره 1 تا 10 , از مجموع 49

موضوع: دیوان اشعار فروغی بسطامی

  1. #1
    کاربر سایت
    تاریخ عضویت
    2009/07/05
    محل سکونت
    شیراز
    نوشته ها
    1,774
    سپاس ها
    119
    سپاس شده 297 در 134 پست
    نوشته های وبلاگ
    2

    پیش فرض دیوان اشعار فروغی بسطامی

    صف مژگان تو بشکست چنان دلها را

    که کسی ن***د این گونه صف اعدا را


    نیش خاری اگر از نخل تو خواهم خوردن

    کافرم ، کافر، اگر نوش کنم خرما را


    گر ستاند ز صبا گرد رهت را نرگس

    ای بسا نور دهد دیدهی نابینا را


    بیبها جنس وفا ماند هزاران افسوس

    که ندانست کسی قیمت این کالا را


    حالیا گر قدح باده تو را هست بنوش

    که نخوردهست کس امروز غم فردا را


    کسی از شمع در این جمع نپرسد آخر

    کز چه رو سوخته پروانهی بیپروا را


    عشق پیرانه سرم شیفتهی طفلی کرد

    که به یک غمزه زند راه دو صد دانا را


    سیلی از گریهی من خاست ولی میترسم

    که بلایی رسد آن سرو سهی بالا را


    به جز از اشک فروغی که ز چشم تو فتاد

    قطره دیدی که نیارد به نظر دریا را

  2. #2
    کاربر سایت
    تاریخ عضویت
    2009/07/05
    محل سکونت
    شیراز
    نوشته ها
    1,774
    سپاس ها
    119
    سپاس شده 297 در 134 پست
    نوشته های وبلاگ
    2

    پیش فرض

    به جان تا شوق جانان است ما را

    چه آتشها که بر جان است ما را


    بلای سختی و برگشته بختی

    از آن برگشته مژگان است ما را


    از آن آلوده دامانیم در عشق

    که خون دل به دامان است ما را


    حدیث زلف جانان در میان است

    سخن زان رو پریشان است ما را


    چنان از درد خوبان زار گشتیم

    که بیزاری ز درمان است ما را


    ز ما ای ناصح فرزانه بگذر

    که با پیمانه پیمان است ما را


    ز بس خو با خیال او گرفتیم

    وصال و هجر یکسان است ما را


    سر کوی نگاری جان سپردیم

    که خاکش آب حیوان است ما را


    شبی بی روی آن مه روز کردن

    برون از حد امکان است ما را


    گریبان تو تا از دست دادیم

    اجل دست و گریبان است ما را


    به غیر از مشکل عشقش فروغی

    چه مشکلها که آسان است ما را

  3. #3
    کاربر سایت
    تاریخ عضویت
    2009/07/05
    محل سکونت
    شیراز
    نوشته ها
    1,774
    سپاس ها
    119
    سپاس شده 297 در 134 پست
    نوشته های وبلاگ
    2

    پیش فرض

    در خلوتی که ره نیست پیغمبر صبا را

    آنجا که میرساند پیغامهای ما را


    گوشی که هیچ نشنید فریاد پادشاهان

    خواهد کجا شنیدن داد دل گدا را


    در پیش ماهرویان سر خط بندگی ده

    کاین جا کسی نخواندهست فرمان پادشا را


    تا ترک جان نگفتم، آسوده دل نخفتم

    تا سیر خود نکردم نشناختم خدا را


    بالای خوشخرامی آمد به قصد جانم

    یا رب که برمگردان از جانم این بلا را


    ساقی سبو کشان را می خرمی نیفزود

    برجام می بیفزا لعل طرب فزا را


    دست فلک ز کارم وقتی گره گشاید

    کز یکدیگر گشایی زلف گره گشا را


    در قیمت دهانت نقد روان سپردم

    یعنی به هیچ دادم جان گرانبها را


    تا دامن قیامت، از سرو ناله خیزد

    گر در چمن چمانی آن قامت رسا را


    خورشید اگر ندیدی در زیر چتر مشکین

    بر عارضت نظر کن گیسوی مشکسا را


    جایی نشاندی آخر بیگانه را به مجلس

    کز بهر آشنایان خالی نساخت جا را


    گر وصف شه نبودی مقصود من، فروغی

    ایزد به من ندادی طبع غزلسرا را


    شاه سریر تمکین شایسته ناصرالدین

    کز فر پادشاهی فرمان دهد قضا را


    شاها بسوی خصمت تیر دعا فکندم

    از کردگار خواهم تاثیر این دعا را

  4. #4
    کاربر سایت
    تاریخ عضویت
    2009/07/05
    محل سکونت
    شیراز
    نوشته ها
    1,774
    سپاس ها
    119
    سپاس شده 297 در 134 پست
    نوشته های وبلاگ
    2

    پیش فرض

    نگارم گر به چین با طرهی پرچین شود پیدا

    ز چین طرهی او فتنهها در چین شود پیدا


    کی از برج فلک ماهی بدین خوبی شود طالع

    کی از صحن چمن سروی بدین تمکین شود پیدا


    هر آن دل را که با زلف دلآویزش بود الفت

    کجا طاقت شود ممکن کجا تسکین شود پیدا


    صبا کاش آن مسلسل سنبل مشکین بیفشاند

    که از هر حلقهاش چندین دل مسکین شود پیدا


    شکار خویشتن سازد همه شیران عالم را

    گر از صحرای چین آن آهوی مشکین شود پیدا


    کجا فرهاد خواهد زنده شد از شورش محشر

    مگر شیرین به خاکش با لب شیرین شود پیدا


    من از خاک درش صبح قیامت دم نخواهم زد

    که ترسم رخنهها در قصر حورالعین شود پیدا


    نشاید توبه کرد از میپرستی خاصه در بزمی

    که ترک ساده با جام می رنگین شود پیدا


    نخواهد در صف محشر شهیدی خونبهایش را

    اگر از آستین آن ساعد سیمین شود پیدا


    دلم در سینه میلرزد ز چین زلف او آری

    کبوتر میطپد هر چا پر شاهین شود پیدا


    به غیر از روی او زیر عرق هرگز ندیدستم

    که خورشید از میان خوشهی پروین شود پیدا


    چنان گفتم غزل در خوبی رعنا غزال خود

    که گر بر سنگ بسرایم از آن تحسین شود پیدا


    سزد گر در بپاشد لعل او هر گه که در گیتی

    ز صلب ناصرالدین شه، معین الدین شود پیدا


    بلند اختر شهنشاهی که بهر جشن او هر شب

    مهی از پردهی گردون به صد آیین شود پیدا


    فروغی از دعای پادشه فارغ نباید شد

    دعا کن کز لب روح الامین آمین شود پیدا

  5. #5
    کاربر سایت
    تاریخ عضویت
    2009/07/05
    محل سکونت
    شیراز
    نوشته ها
    1,774
    سپاس ها
    119
    سپاس شده 297 در 134 پست
    نوشته های وبلاگ
    2

    پیش فرض

    مکن حجاب وجودت لباس دیبا را

    که نیست حاجت دیبا وجود زیبا را


    تو را برهنه در آغوش باید آوردن

    گرفتی از همه عضوت مراد اعضا را


    ز پای تا به سرت میمکم چو نیشکر

    به دستم ار بسپارند آن سر و پا را


    هنوز اهل صفا پرده در میان دارند

    بیار ساقی مجلس می مصفا را


    ز گریهی سحری گرد دیده پاک بشوی

    که در قدح نگری خندههای صهبا را


    شبانه جام جهانبین ز دست ساقی گیر

    که آشکار ببینی نهان فردا را


    چه شعله بود که سر زد ز خیمهی لیلی

    که سوخت خرمن مجنون دشتپیما را


    کمال حسن وی از چشم من تماشا کن

    ببین ز دیدهی وامق جمال عذرا را


    دلش هنوز نیامد به پرسش دل من

    مگر به دلها نشیند راه دلها را


    سحر فرشتهی فرخ سرشتهای دیدم

    که مینوشت به زر این سه بیت غرا را


    ستاره درگه مولود شاه ناصردین

    گرفت دامن اقبال مهد علیا را


    ستوده پرده نشینی که فر معجز او

    شکسته اختر پرویز و تاج دارا را


    خجسته کوکب بختش به آسمان میگفت

    که من خریدم خورشید عالمآرا را


    فروغی آن مه تابنده سوی خویشتنم

    چنان کشید که رخشنده مهر حربا را

  6. #6
    کاربر سایت
    تاریخ عضویت
    2009/07/05
    محل سکونت
    شیراز
    نوشته ها
    1,774
    سپاس ها
    119
    سپاس شده 297 در 134 پست
    نوشته های وبلاگ
    2

    پیش فرض

    زره ز زلف گره گیر بر تن است تو را

    به روز رزم چه حاجت به جوشن است تو را


    سزاست گر صف ترکان به یکدگر ***ی

    که صف *** مژهی لشگر افکن است تو را


    توان شناختن از چشم مست کافر تو

    که خون ناحق مردم به گردن است تو را


    چگونه روز جزا دامنت به دست آرم

    که دست خلق دو عالم به دامن است تو را


    به دوستی تو با عالمی شدم دشمن

    چه دشمنی است ندانم که با من است تو را


    دلم شکستی و چشم از دو عالمم بستی

    دو زلف پر*** و چشم پر فن است تو را


    به سایهی تو خوشم ای همان زرین بال

    که بر صنوبر دلها نشیمن است تو را


    کجا ز وصل تو قطع نظر توان کردن

    که در میان دل و دیده مسکن است تو را


    چسان متاع دل و دین مردمان نبری

    که چشم کافر و مژگان رهزن است تو را


    ز بخت تیره فروغی بدان که دم نزند

    که تیره بختی عشاق روشن است تو را

  7. #7
    کاربر سایت
    تاریخ عضویت
    2009/07/05
    محل سکونت
    شیراز
    نوشته ها
    1,774
    سپاس ها
    119
    سپاس شده 297 در 134 پست
    نوشته های وبلاگ
    2

    پیش فرض

    گر باغبان نظر به گلستان کند تو را

    بر تخت گل نشاند و سلطان کند تو را


    گر صبحدم به دامن گلشن گذر کنی

    دست نسیم، گل به سرافشان کند تو را


    مشرق هزار پاره کند جیب خویشتن

    گر یک نظر به چاک گریبان کند تو را


    ای کاش چهرهی تو سحر بنگرد سپهر

    تا قبله گاه مهر درخشان کند تو را


    دور فلک به چشم تو تعلیم سحر داد

    تا چشم بند مردم دوران کند تو را


    چون مار زخم خورده، دل افتد به پیچ و تاب

    هرگه که یاد طرهی پیچان کند تو را


    در هیچ حال خاطر ما از تو جمع نیست

    قربان حالتی که پریشان کند تو را


    با هیچکس به کشتن من مشورت مکن

    ترسم خدا نکرده، پشیمان کند تو را


    الحق سزد که تربیت خسرو عجم

    میر نظام لشکر ایران کند تو را


    جم احتشام ناصرالدین شه که عون او

    همداستان رستم دستان کند تو را


    داند هلاک جان فروغی به دست کیست

    هر کس که سیر نرگس فتان کند تو را

  8. #8
    کاربر سایت
    تاریخ عضویت
    2009/07/05
    محل سکونت
    شیراز
    نوشته ها
    1,774
    سپاس ها
    119
    سپاس شده 297 در 134 پست
    نوشته های وبلاگ
    2

    پیش فرض

    کی رفتهای زدل که تمنا کنم تو را

    کی بودهای نهفته که پیدا کنم تو را


    غیبت نکردهای که شوم طالب حضور

    پنهان نگشتهای که هویدا کنم تو را


    با صد هزار جلوه برون آمدی که من

    با صد هزار دیده تماشا کنم تو را


    چشمم به صد مجاهده آیینهساز شد

    تا من به یک مشاهده شیدا کنم تو را


    بالای خود در آینهی چشم من ببین

    تا با خبر زعالم بالا کنم تو را


    مستانه کاش در حرم و دیر بگذری

    تا قبلهگاه مؤمن و ترسا کنم تو را


    خواهم شبی نقاب ز رویت بر افکنم

    خورشید کعبه، ماه کلیسا کنم تو را


    گر افتد آن دو زلف چلیپا به چنگ من

    چندین هزار سلسله در پا کنم تو را


    طوبی و سدره گر به قیامت به من دهند

    یکجا فدای قامت رعنا کنم تو را


    زیبا شود به کارگه عشق کار من

    هر گه نظر به صورت زیبا کنم تو را


    رسوای عالمی شدم از شور عاشقی

    ترسم خدا نخواسته رسوا کنم تو را


    با خیل غمزه گر به وثاقم گذر کنی

    میر سپاه شاه صفآرا کنم تو را


    جم دستگاه ناصردین شاه تاجور

    کز خدمتش سکندر و دارا کنم تو را


    شعرت ز نام شاه، فروغی شرف گرفت

    زیبد که تاج تارک شعرا کنم تو را

  9. #9
    کاربر سایت
    تاریخ عضویت
    2009/07/05
    محل سکونت
    شیراز
    نوشته ها
    1,774
    سپاس ها
    119
    سپاس شده 297 در 134 پست
    نوشته های وبلاگ
    2

    پیش فرض

    گر در شمار آرم شبی نام شهیدان تو را

    فردای محشر هر کسی گیرد گریبان تو را


    گر سوی مصرت بردمی خون زلیخا خوردمی

    زندان یوسف کردمی چاه زنخدان تو را


    سرمایهی جان باختم تن را ز جان پرداختم

    آخر به مردن ساختم تدبیر هجران تو را


    هر چند بشکستی دلم از حسرت پیمانهای

    اما دل بشکستهام نشکست پیمان تو را


    هر گه که بهر کشتنم از غمزه فرمان دادهای

    بوسیدم و بر سر زدم شاهانه فرمان تو را


    گر خون پاکم را فلک بر خاک خواهد ریختن

    حاشا که از چنگم کشد پاکیزه دامان تو را


    گر بخت در عشقت به من فرمان سلطانی دهد

    سالار هر لشگر کنم برگشته مژگان تو را


    اشک شب و آه سحر، خون دل و سوز جگر

    ترسم که ساز آشکار اسرار پنهان تو را


    آشفته خاطر کردهام جمعیت عشاق را

    هر شب که یاد آوردهام زلف پریشان تو را


    دانی کدامین مست را بر لب توان زد بوسهها

    مستی که بوسد دم به دم لبهای خندان تو را


    زان رو فروغی میدهد چشم جهان را روشنی

    کز دل پرستش میکند خورشید تابان تو را

  10. #10
    کاربر سایت
    تاریخ عضویت
    2009/07/05
    محل سکونت
    شیراز
    نوشته ها
    1,774
    سپاس ها
    119
    سپاس شده 297 در 134 پست
    نوشته های وبلاگ
    2

    پیش فرض

    من که مشتاقم به جان برگشته مژگان تو را

    کی توانم برکشید از سینه پیکان تو را


    گر بدینسان نرگس مست تو ساغر میدهد

    هوشیاری مشکل است البته مستان تو را


    وعده فردای زاهد قسمت امروز نیست

    بهر حور از دست نتوان داد دامان تو را


    جز سر زلف پریشانت نمیبینم کسی

    کاو به خاطر آورد خاطر پریشان تو را


    ای دریغ از تیغ ابرویت که خون غیر ریخت

    سالها بیهوده رفتم خاک میدان تو را


    هرگز از جیب فلک سر بر نیارد آفتاب

    صبحدم بیند اگر چاک گریبان تو را


    دامن آفاق را پر عنبر سارا کنند

    گر بر افشانند زلف عنبر افشان تو را


    چشم گریان مرا از گریه نتوان منع کرد

    تا به کام دل نبوسم لعل خندان تو را


    آه سوزان را فروغی اندکی آهسته تر

    ترسم آسیبی رسد شمع شبستان تو را

صفحه 1 از 5 12345 آخرینآخرین

کلمات کلیدی این موضوع

مجوز های ارسال و ویرایش

  • شما نمیتوانید موضوع جدیدی ارسال کنید
  • شما امکان ارسال پاسخ را ندارید
  • شما نمیتوانید فایل پیوست کنید.
  • شما نمیتوانید پست های خود را ویرایش کنید
  •