دکتر علی شریعتی
جاده منتظر
زانوانم شکسته است و پاهایم فلج
خسته و مجروح و پریشان
و باری به سنگینی کوهی بر دوش
و من در زیر آن خم شده ام
و از زیر آن که چندین برابر من سنگین است و بزرگ است
آرام گرفته ام
و تنها ، برق حسرت از چشمان بازم
ـ که همچنان به این راه
که تا افق کشیده است ، دوخته ام ـ ساطع است.
و جاده منتظر را در برابرم روشن می دارد.
جاده ای که سال هاست چشم به راه هر قدمم
خود را بر خاک افکنده است.
اما ردپایی بر آن نیست و …
نخواهد بود !