-
مدیر بازنشسته
ابیاتپراکنده از مثنوی بحر هزج
شبی دیرند و ظلمت را مهیا
چو نابینا درو دو چشم بینا □
درنگ آر ای سپهر چرخ وارا
کیاخن ترت باید کرد کارا □
چراغان در شب چک آن چنان شد
که گیتی رشک هفتم آسمان شد □
چو یاوندان به مجلس می گرفتند
ز مجلس مست چون گشتند رفتند □
نیارم بر کسی این راز بگشود
مرا از خال هندوی تو بفنود □
اگرچه در وفا بی شبهی و دیس
نمیدانی تو قدر من ازندیس □
بود زودا، که آیی نیک خاموش
چو مرغابی زنی در آب پاغوش □
الهی، از خودم بستان و گم کن
به نور پاک بر من اشتلم کن □
سر سرو قدش شد باژگونه
دو تا شد پشت او همچون درونه □
تو ازفرغول باید دور باشی
شوی دنبال کار و جان خراشی □
به راه اندر همی شد شاهراهی
رسید او تا به نزد پادشاهی □
بهشت آیین سرایی را بپرداخت
زهر گونه درو تمثالها ساخت ز عود و چندن او را آستانه
درش سیمین و زرین پالکانه
کلمات کلیدی این موضوع
مجوز های ارسال و ویرایش
- شما نمیتوانید موضوع جدیدی ارسال کنید
- شما امکان ارسال پاسخ را ندارید
- شما نمیتوانید فایل پیوست کنید.
- شما نمیتوانید پست های خود را ویرایش کنید
-
مشاهده قوانین
انجمن