یا اجل میدواند یا روزی یا بکش یا دانه ده یا از قفس بیرون کن
یا تخت یا تخته
یا جواب یا ثواب
یا خدا یا خرما
یار بد بدتر بود از مار بد
یارب مباد که گدا معتبر شود/گر معتبر شود ز خدا بی خبر شود
یار در خانه و ما گرد جهان میگردیم
یار غار
یار مرا یاد کند یک هله پوچ
یاری که تحمل نکند یار نباشد
یاسین بگوش خر خواندن
یا مرغ باش بپر یا شتر باش و ببر
یا مفت یا مفت
یا مکن با پیلبانان دوستی/یا بنا کن خانه ائی در خورد پیل
یا نصیب و یا قسمت
یتیم شاد کنک
یتمی درد بی درمان یتیمی
ید الله فوق ایدیهم
یکبار جستی ملخک دوبار جستی ملخک آخر به دستی ملخک
یک بام و دو هوا
یک پا پیش یک پا پس گذاشتن
یک پش این دنیا یک پاش آن دنیا است
یک پول چگرک سفره قلمکار نمیخواد
یک پیاله کمتر
یک تخته اش کم است
یک تیر و دو نشان دن
یک جان در دو قالب بودن
یک چیز بگو بگنجد
یک خوبی میماند یک بدی
یک دست بی صداست
یک دستش خیر است یک دستش شر
یک دست صدا ندارد
یک دستی زدن
یک دنده اش کم است
یک ده آباد به از صد شهر خراب
یک دیوانه سنگی به چاه اندازد صد عاقل نتواند آنرا بیرون کند
یک روده راست در شکم ندارد
یک روزه مهمانیم صد سال دعا گو
یک زبان داری دو گوش یکی بگو دوتا بنیوش
یکسال بخور نون و تره بعدش بخور نون و کره
یک ستار در هفت آسمان ندارد
یک سر و هزار سودا
یک سوزن بخودت بزن یک جوال دوز به مردم
یک شب تب یک شب مرگ
یک شب هزار شب نمیشه
یک شهر دو نرخ
یک بوم و دو هوا
یک قصه بیش نست غم عشق وین عجب/از هرکه میشنوی نا مکرر است
یک قصه و چل طوطی
یک کلاغ و چل کلاغ
یک کلوخ صد کلاغ را بس است
یک گناه بسیار هزار طاعت کم
یک گوشت را در کن یکی را دروازه
یک مویز و چل قلندر
یک نان بخور یک نان هم خیر کن
یک نظر حلال است
یک نه بگو نه ماه بدل نکش
یک و دو کردن
یکی از سیری میمرد یکی از گرسنگی
یکی از هزار
یکی باید من باشد یکی نیم من
یک بگو یکی بشنو
یکی در چهر شنبه گم میکند یک دیگر پیدا میکند
یکی درد و یکی درمان پسندد/یکی وصل و یکی هجران پسندد
یکی را به ده راه نمیدادند سراغ خانه کدخدا را میگرفت
یک کم است دو تا غم است سه تا خاطر جمع است
یکی مرد ویکی مردار شد یکی به غضب خدا گرفتار شد
یکی میبرد یکی میدوزد
یکی میمرد ز درد بینوائی یکی میگفت خانم زردک میخواهی
یکی نان نداشت بخورد پیاز میخورد اشتهاش باز شود
یکی نگفت خرت به چند
یوسف گم گشته باز آید به کنعان غم مخور
هرکس به امید همسایه نشیند گرسنه میخوابد
هر که خربزه بخوره پای لرزش هم میشینه
هر کس خر شد ما پالانیم
هر کس دردش در دل خودش است
هر کسی پنج روزه نوبت اوست
هر کسی جائی دارد
هرکس خدائی دارد/جای جدائی دارد
هرکسی را بهر کاری ساختند
هرکه آمد عمارتی نو ساخت/رفت و منزل بدیگری پرداخت
هرکه با رسوا نشیند عاقبت رسوا شود
هرکه بامش بیش برفش بیشتر
هر که تنها به قاضی رود راضی برمیگردد
هر که طاووس خواهد جور هندوستان کشد
هرکه را میخواهی بشناسی یا با معامله کن یا سفر کن
هرکه ریش دارد بابای من نیست
هرکه دگران پیش تو آورد و بگفت/بی گمان عیب تو پیش دگران خواهد گفت
هر گردی گردو نیست
هرگز از شاخ بید بر نخوری
هر گلی بوئی دارد
هزارت آفرین صد باریکلا
هزار چاقو بسازد یکیش دسته ندارد
هزار دوست اندک است یک دشمن زیاد
هزار کلاغ را یک سنگ بس است
هزار نکته باریکتر ز مو اینجاست
هزار وعده خوبان یکی وفا نشود
هشتش گرو نه است
هفت خم خسروی
هفت قران در میان
همان آش است و همان کاسه
همت بلند دار که مردان روزگار/ از همت بلند بجائی رسیده اند
همسایه را بگناه همسایه نگیرند
هم فال هم تماشا
هم قیمت هم منت
هم لحاف است هم تشک
هر ابری باران ندارد
همه خران را با یک چوب نمیرانند
همه را بیک چشم میبیند
همه فن حریف
همه ماهی خطر دارد بد نامیش صفر دارد
همیشه خره خرما نمیریند
همیشه در بیک پاشنه نمیگردد
همی یکی را که زائیده ائی بزرگ کن
همین یکی را نداریم
هند جگر خوار
هندوانه زیر بغل کس گذاشتن
هنر نزد ایرانیان است و بس
هنوز باد به زخمش نخورده است
هیچ بدی نرفت که خوب جایش بیاید
هیچ دوئی نیست سه نشود
هیچ عزیزی خوار نشود
هیچ کاره و همه کاره
هیچکس را بگور کسی نمیگذارند
هیچ کس روزی دیگری را نمیخورد
هیچ گربه ائی محظ رضای خدا موش نمیگیرد
وام چنان کن که توان باز داد
وای اگر از پس امروز بودفردائی
وای بحالت
وای بکاری که نسازد خدا
و امر هم شورا بینهم
ورق برگشتن
وصف العیش نصف العیش
وصلت با خویش معامله با بیگانه
وصله بردار نیست
وصله ناجور است
وصیت همین است جان برادر/که اوقات ضایع مکن تاتوانی
وطن در خطر است
وعده سر خرمن دادن
وفا داری را از سگ باید آموخت
وفای سگ
وفای هر چیز بیش از آدمیزاد
وقت خوردن خاله خواهر زاده را نمیشناسد
وقت خوردن قول چماقم/وقت کار کردن چلاقم
وقت را غنیمت دان
وقت سر خاراندن ندارد
وقت گل نی
وقتی جیک جیک مستانه ات بود یاد زمستانت بود
وقتی مادر نباشد باید با زن بابا ساخت
ول کن تا ول کنم
ویران شود آن شهر که میخانه ندارد
--------------------------------------
هادی هادی هادی/اسمتو رو من نهادی
هایی شد و هوئی شد کل هم بنوائی شد
هر آنکس که بد کرد کیفر برد
هر آنکس که دندان دهد نان دهد
هر آنکس که دی نقش امروز دید/تواند به فردای دولت رسید
هر بیشه گمان مبر که خالیست/شاید که لنگ خفته باشد
هر پستی یک بلندی دارد
هر جا آش است کل فراش است
هر چه سنگ است مال پای لنگ است
هر جا دود است دم هم است
هر جا گل است خار هم است
هر جا گنج است مار هم است
هر چه از دوست رسد نیکوست
هر چه بزرگتر میشود گهتر میشود
هرچه بکاری همان بدروی
هرچه بگندد نمکش میزنند/وای از آن روز که بگندد نمک
هر چه پول بدی آش میخوری
هر چه پیش آید خوش آید
هر چه خاک او است عمر تو باشد
هرچه تو شنیدی ما دیدیم
هر چه خورده پس نداده
هر چیز که خوار آید /روزی بکار آید
هر آنچه دیده بیند دل کند یاد
هر چه را باد بیاورد باد هم میبرد
هر چه عوض دارد گله ندارد
نا برده رنج گنج میسر نمیشود
ناخن خشک است
ناخنک زن صاحب سلیقه میشود
نازکش داری ناز کن نداری پاتو دراز کن
ناشسته رو
ناکرده کار نبرید به کار میخوره بار نمیکنه کار
ناف شان را باهم بردیده اند
نام آباد وشهر ویران است
نام نیکو گر بماند یادگار/به کز او ماند سرای زر نگار
نان امروز که داری غم فردا چه خوری
نان اینجا آب اینجا کجا برم از اینجا
نان به هم قرض دادن
نان پشت شیشه مالیدن
نان بده فرمان بده
نان خودت را میخوری حرف مردم را میزنی
نان را به نرخ روز خوردن
نانش تو روغن است
نان جویده را دهان کسی نمیگذارند
نان کسی را آجر کردن
نانش نداره اشکنه بادش درخت و میشکنه
نان کور
نباشد دعای پدر بی اثر
نخونده ملاست
نخودهر آش
نخورده مست است
نخوری همیشه داری
نداری عیب نیست
نخوردیم نان گندم دست مردم که دیدیم
نردبان پله پله
نرود میخ آهنین در سنگ
نزده میرقصد
نزن نخور
نشاشیدی شب دراز است
نیشتر بزنی خونش در نمیاید
نصحیت تلخ است
نعل وارونه زدن
نفس زدن
نفست از جای گرم در میاید
نقره داغ کردن
نقش بر آب زدن
نقل هر مجلس شدن
نمک خوردن و نمکدان را شکستن
ننوشته خواندن
نوبت به اولیا که رسید آسمان تپید
نور علی نور
نوشدارو پس از مردن سهراب
نوکر خودمم آقای خودم
نو که آمد به بازار کهنه میشه دل آزار
نویسند داند که در نامه چیست
نه از غم فزونی بیاید نه کم
نه بدار است نه ببار است اسمش علی بختیار است
نه پای گریز نه دست ستیز
نه چندان بخور کز دهانت براید/نه چندان که از ضعف جان درآید
نه خود خورم نه کس دهم گنده کنم به بسگ دهم
نه شیر شتر نه دیدار عرب
نه سر پیاز نه ته پیازه
نه سرد و نه گرم و همیشه بهار
نه قم خوبه نه کاشون لعنت به هر دو تا شون
نه کور میکند نه شفا میدهد
ننه من غریبم در آوردن
نه هرکه آینه سازد سکندری داند
نیکی فراموش نمیشود
مزن فال بد کاورد حال بد
مزه لوطی خاک است
مستمع صاحب سخن را بر سر ذوق آورد
مستور ی بی بی از بی چادری است
مسجد جای خر بستن نیست
مسلمان نشنود کافر نبیند
مشت کسی باز شدن
مشت در کونی
مشت نمونه خروار است
مشک آنست که خود ببوید/نه آنکه عطار بگوید
مشکل دو تا شد
مشکلی نیست کهآسان نشود/مرد باید که هراسان نشود
مصیبت بود پیری ونیستی
معما چو حل گشت آسان شود
مغز خر خورده است
مفلس در امان خداست
مکش مرگ ما
مگر آب اماله است /مگر اجلت رسیده/مگر روغن غازدارد/مگر بچه ات میافتد
مگر بوران آمده است /مگر پشت گوشت را ببینی/مگر پول ما سکه عمر دارد
مگر پی آتش آمده ائی/مگر تخم دو زرده کرده است/مگر ترکی/مگر چشم بندی است
مگر خر کونش گذاشته است
مگر خم رنگزی است /مگر توبیابان مانده ائی/مگر خوشی زیر دلت زده است
مگر سر دیگ حلیم میریم/مگر سر گردنه است/مگر سر گنج نشسته ام
مگر سگ هارم گرفته است/مگزر سیب سرخ برای دست چلاغ خوب است
مگر ششماهه بدنیا آمدی/مگر شما عقدی هستید ما صیغه ائی
مگر شهر هرته/مگر صاحبش مرده است/مگر پول علف خرس است
مگر قران خدا غلط میشه/مگر کاوانسراست/مگر کف دستم را بو کردم
مگر گیست را تو آسیاب سفید کردی/مگر ماست به دهنت مایه زدی
مگر مال خودت از گلویت پائین نمیرود/مگر مال دزدی است
مگر مغز گنجشک خوردی/مگر مردم آزاری خوب است
مگس میپراند
من آنچه شرح بلاغ است با تو میگویم/تو خواه از سخنم پند گیر یا که ملال
من آنم که رستم بود پهلوان
من از بیگانگان هرگز ننالم/که هرچه کرد با من آشنا کرد
من اگر نیکم اگر بد تو برو خودرا باش
من برای تو برای کی
من پیر سال وماه نیم یار بی وفاست
من در میان جمع دلم جای دیگر است
منشین با بدان که صحبت بد/گر چه پاکی تر پلید کند
منع نکن به سرت میاید
من که پیرم و میلرزم به صد جوان می ارزم
من که رسوای جهانم غم عالم پشم است
من مرده وتو زنده
من میگم نره اون میگه بدوش
موشه به سوراخ نمیرفت جارو به دمش بسته بود
مور چه چیه که کله پاچه اش چی باشد
موش آب کشیده
مومن مسجد ندیده
موی از ماست کشیدن
موی بر اندام راست شدن
موی دماغ کسی شدن
مو لا درزش نمیرود
مویش را آتش زدن
موی شکافی
ماه در شب تیره آفتاب است
مهرم حلال جانم آزاد
مهره مار دارد
مهمان حبیب خداست
مهمان هرکه باشد در خانه هر چه باشد
مهمان یک روز دو روزه
مهمان دیر وقت خرجش با خودش است
مهمان خرجش را با خودش میاورد
مهمان که یکی شد صاحب خانه برایش گاو میکشد
میان دعوا حلوا خیر نمیکنند
میان دعوا نرخ تعین میکند
میان دو تن جنگ چون آتش است/سخن چین بدبخت هیزم کش است
میون کلامتان شکر
میان ماه من تا ماه گردون/تفاوت از زمین تا آسمان است
می بخور منبر بسوزان مردم آزاری نکن
میبنی و میپرسی
می حرام است ولی به زمال حرام
میراث خوار به از چشته خوار است
میراث خرس به کفتار میرسد
میرزا قشم شم
مجلس تمام گشت و به آخر رسید عمر
محبت در چشم است
محبت محبت می آورد
محتسب کون برهنه در بازار /میزند جنده را که رو بپوش
محرم با یک نقطه مجرم میشود
محض خالی نبودن عریضه
محک داند که زر چیست
مدزد و مترس
مدینه گفتی و کردی کبابم
مذهب عاشق ز مذهبها جداست
مرا کاشکی مادر نمیزاد
مرا بخیر تو امید نیست شر مرسان
مرا بگور شما نمی خوابانند
مراد خسرو از شیرین کناری بود آغوشی/محبت کار فرهاد است و کوه بیستون کندن
مرد این میدان نیست
مرد باید که در کشاکش دهر/سنگ زیرین آسیاباشد
مرد آنست که عیب خود بیند
مرد سر میدهد سر نمیدهد
مرد که تنبانش دو تا شد فکر زن نو میافتد
مرده آنست که نامش به نکوئی نبرند
مرده شوی ضامن بهشت و جهنم نیست
مردی که نان ندارد یک گز زبان ندارد
مرغ دل
مرغ شد به هوا رفت
مرغ نیست که پایش را ببندم
مرغ همسایه غاز است
مرغ یک پا دارد
مرغی که انجیر میخوره نوکش کجه
مرگ برای اوعروسی است
مرگ پیر و جوان نمی شناسد
مرگ حق است
مرگ خبر نمی کند
مرگ میخوای بر و گیلان
مرگ یکبار شیون هم یکبار
مزاجش شیر خشتی است
مزد آن گرفت که جان برادر که کار کرد
مزد گر میطلبی طاعت استاد ببر
مزن بر سر ناتوان دست زور/که روزی در افتی به پایش چو مور
لب برچیدن
لب بود که دندان آمد
لب گزیدن
لر به بازار نرود بازار میگندد
لفتش دادن
لقمان را گفتند ادب از که آموختی گفت از بی ادبان
لقمه را به اندازه دهانت بگیر
لقمه را دور سر گرداندن
لقمه سر سیری
لگد به بخت خود زدن
لنگ انداختن
لنگر انداختن
لیلاج است
لیلی را باید به چشم مجنون دید

ما اینور جو شما اونور جو
ما بخیر شما بسلامت
ما برای وصل کردن آمدیم /نی برای فصل کردن آمدیم
مادر را دل میسوزد دایه را دامن
مادر زنت دوستت داشت
مادر زن خرم کرده توبره بر سرم کرده
مادر که نیست با زن پدر باید ساخت
مار خوش خط و خالی است
مار در آستین پروراندن
مار گزیده از ریسمان سیاه وسفید میترسد
ماست به دهانش مایه زده اند
ماست مالی کردن
ماستها را کیسه کردن
ماستی که ترش از تغارش پیداست
مال خودم مال خودم مال مردم هم مال خودم
مال دنیا به دنیا میماند
مال مفت و دل بیرحم
مال یک جا میرود ایمان هزار جا
ماما که دوتا شد سر بچه کج در میاید
مامور معذور
ما و شما نداریم
ماه از کدام طرف در آمده
ما هم خدائی داریم
ما هنوز اند خم یک کوچه ایم
ماه همیشه زیر ابر باقی نمیماند
ماهی از سر گنده گردد نی ز دم
ماهی را هر وقت از اب بگیری تازه است
مترسک سر خرمن (لو لو سر خرمن)
مته به خشخاش گذاشتن
مثل آب خوردن/مثل الماس/مثل بچه آدم/مثل برف/مثل برق/مثل بره/مثل تپاله
مثل تیر/مثل جغد/مثل جن بو داده/مثل جهنم/مثل حلوا/مثل خر/مثل روباه
مثل روز/مثل زالو/مثل زقوم/مثل زهر/مثل سگ و گربه/مثل سگ هارمثل شاش خر
مثل شمر/مثل شیر/مثل شیشه/مثل شیطان/مثل عمر/مثل غربال/مثل غول
مثل فرفره/مثل فلفل/مثل قفس/مثل قند/مثل قیر/مثل کاغذ/مثل کاه
مثل کاکا سیاه/مثل کبک/مثل کفتار/مثل کمند/مثل گاو/مثل گچ/مثل گدای سامره
مثل لیمو/مثل مرغ پر کنده/مثل مغز پسته/مثل مگس/مثل مور و ملخ/
مثل موش آبکشیده/مثل موم/مثل میت/مثل میمون/مثل نخود چی/مثل هلو/
مثل یخ/مثل یزید/مثل یوسف/مثل یخچال
گلاب به روتان
گل با خار است
گل بی عیب خداست
گل سر سبد
گلگیهات بسر م باشه عروسی پسرم
گلیم خودرا از آب بیرون کشیدن
گمان میکند علی آباد هم شهری است
گناه از آدمی عفو از خداوند است
گناه از کوچک است بخشش از بزرگتر
گنج در ویرانه است
گنجشک روزی بودن
گنج قارون
گنج و مارو گل و خارو غم شادی بهمند
گندم از گندم بروید جو ز جو
گندم نمای جو فروش
گواهی دادن دل
گورم کجا بود تا کفنم باشد
گوساله بسته زدن ندارد
گوسفند را به گرگ سپردن
گوش باشد گوشواره بسیار است
گوش به فرمان بودن
گوش کسی را بریدن
گوش بزنگ بودن
گوشت به دست گربه سپردن
گوشت هم را میخورند اما استخوانش را به غریبه نمیدهند
گوش خر
گوشش پر است
گوش شیطان کر
گوش عزیز است گوشواره هم عزیز است
گوشمالی دادن
گوی سبقت از میدان ربودن
گوئی سر آورده است
گیرم پدر تو بود فاضل /از فضل پدر ترا چه حاصل
گاو ان و خران بار بردار/ به زآدمیان مردم آزار
گاو بی شاخ و دم
گاو پیشانی سفید
گاو حاج میرزا اقاسی(مهمان ناخوانده)
گاو خوش علف
گاو دل(ترسو)
گاو ده من شیر ده
گاو را از خر تشخیص ندادن
گاو ریش(نادان)گاوش زائیده است
گدا به گدا رحمت به خدا
گدا را چه یک نان بدهی و چه یک نان بگیری گدا است
گدا را رو بدهی صاحب خانه میشود
گدا ها را میگیرند
گدائی کن تا محتاج خلق نباشی
گذر پوست به دباغ خانه میافتد
گذشته گذشته است
گر به دولت برسی مست نگردی مردی
گربه دستش به گوشت نمیرسه میگه بو میده
گربه را دم حجله باید کشت
گربه رقصاندن
گربه مسکین اگر پر داشتی /تخم گنجشگ از زمین برداشتی
گر تضرع کنی و گر فیاد/دزد زر باز پس نخواهد داد
گرت نیست باور بیا و ببین
گر تو بهتر میزنی بستان بزن
گر تو دشوار نگیری همه کار آسان است
گر حکم شود که مست گیرند/در شهر هرانکه هست گیرند
گرد بر آوردن از روزگار
گرد پای حوض گردیدن(سر گردان بودن)
گرد و خاک کردن
گرد و خاک راه انداختن
گردن خارندن(دفع وقت کردن)گردن خم را شمشیر نمی برد
گر زمین را به آسمان دوزی/ ندندت زیاده از روزی
گر سنگ همه لعل بدخشان بودی/پس قیمت سنگ و لعل یکسان بودی
گرسنه چشم(حریص)
گرفتن آسان است پس دادن مشکل
گرگ آشتی
گرگ باران دیده
گر گدا کاهل بود تقصیر صاحبخانه نیست
گرگ در لباس میش
گرگ دهان آلوده و یوسف ندریده
گرگ همیشه گرسنه
گره بباد زدن
گره بر آب زدن
گریه اش در آستین است
گریه بر هر درد بی درمان دواست
گریه دام زن است
گریه را هم دل خوش میخواهد
گشاد بازی در آوردن
گفت چشم تنگ دنیا دار را/یا قناعت پر کند یا خاک گور
گفت خان قاضی عروسی است گفت بتوچه گفت من را هم دعوت کرده اند گفت بمن
چه

+ ضرب المثلهای خود را با ذکر نام در اینجا وارد کنید تا آنها را در معرض دید خوانندگان قرار دهیم. با تشکر سپیده لاندن | اینجا
ضرب المثل های ایرانی
بچه سر پیری زنگوله پای تابوت است. بحسنت نناز به تبی بنده به پولت نناز به شبی بنده.
بخر دستش نمیرسه پالونش را بر میداره.
بخیه به آبدوغ میزنه.
بدانش دل پیر برنا بود.
بد بد است ارچه نیکدان بود/سگ سگ است ارچه پاسبان بود.
بدریا پا بگذارد اب دریا خشک میشود.
بدعا گربه سیاه بارون نمیاد.
بدوزد شره دیدهء هوشمند/درآرد طمع مرغ و ماهی ببند.
بدیوار میگوید در بشنود.
برات بر روی یخ مینوسد.
برادری و برابری.
برای شیطان پاپوش میدوزد.
برای فاطی تنبان نمیشه.
برای هر نخوری یک بخور هست.
برای همه ننه است برای من زن بابا.
برای یک بی نماز در مسجد را نمی بندند.
بر خرمگس معرکه لعنت.
بر سر اولادآدم هر چه آید بگذرد.
بر ضعیفان روا نباشد زور/چه ملخ باشد آن ضعیف چه مور.
بر خران پشت زخم کون گشاد/مختصر باری نمی باید نهاد.
بر ظا هرش عیبی نمی بینم و بر باطنش غیب نمی دانم.
برگ درختان سبز در نظر هوشیار/هر ورقش دفتر معرفت کردگار.
بر گذشته افسوس نخور.
برگ سبزی تحفه درویش.
برگ سبزی بگور خویش فرست /کس نیارد تو پیش فرست.
بر من این رنج کوه فولاد است/چون تو زان فارغی ترا باد است.
بر منکرش لعنت.
بروباه گفتند شاهد تو کیست گفت دمم.
برو شیر درنده باش ای دغل /مینداز خود را چو روباه شل.
بروی نان بمالد سگ نمیخورد.
بزرگی به عقل است نه بسال.
بزک نمیر بهار میاد خربزه با خیار میاد.
بز گر گله را گر میکند.
به زمین گرم نشاشیده است.
بزن بر طبل بی عاری که ان هم عالمی دارد.
بزنیدش که نیست خیبر گیر(مرد جنگ نیست)
بسا روزگارا که سختی برد/پسر چون پدر نازکش پرورد.
بسازید با خوی هر کس بمهر.
بسا کس که بر خورد چیزی نکاشت/بسا کس که کارید و بر برنداشت.
بسا کس که یک دانه ندهد به تیغ/چو خوش گوئیش جان ندارد دریغ.
بسا نام نیکوی پنجاه سال/که یک کار زشتش کند پایمال.
بس قامت خوش که زیر چادر باشد/چون بازکنی مادر مادر باشد
بسکه خاموش نشستم سخن از یادم رفت/بسکه ماندم به غریبیی وطن از یادم رفت
بسوزند چوب درختان بی بر
بسیار خوش بوست دم بادم مینشیند.
بسیار سفر باید تا پخته شود خامی.
بسی شاه غافل به بازی نشست/که دولت به بازی برفتش ز دست.
بشاگردی هر آنکو شاد گردد/بود روزی که او استاد گردد.
بشتر گفتند شاشد پس است گفت چه چیزم مثل همه کس است.
بشتر مرغ گفتند بار بکش گفت مرغم گفتند تخم کن گفت شترم.
بشوی ای خردمند از آن دوست دست/که با دشمنانت بود هم نشست.
بشهر خویش هرکس شهریار است/غریب در شهر دیگر خوار و زارست.
بشیرین زبانی و لطف و خوشی/توانی پیلی به موئی کشی.
به صاحبش وفا نکرد به ما هم وفا نمیکند.
بصد سال یک دوست بیاید به دست/بیک روز دشمن توان کرد شصت.
بصورت آدمی کرده است نقاش/اگر مردی به سیرت آدمی باش.
بعد از چهل سال گدائی شب جمعه را نمی شناسد.
بعد یه عمری نوکری/ گم کرده خونه سروری.
بعد از سیری یه لقمه پنج سیری.
بعد مردن سهراب و نوشدارو.
بعد عمری که خواجه کاری ساخت/بر سر گنبدی مناری ساخت.
بعذر توبه توان رستن از عذاب خدا/ولیکن می نتوان از زبان مردم رست.
بغیر شهد سکوت ان کدام شیرینست/که از حلاوت ان لب به لب چسبد.
بفرمان نادان مکن هیچ کار
به اندازه گلیمت پا تو دراز کن.
بگربه گفتند شاشت دواست خاک ریخت روش.
بگرد تا بگردیم.
بگمانش علی آباد هم شهریست.
بگوش خر یاسین خواندن.
بلبلان خاموش و خر در عر عر است.
به لعنت خدا نمی ارزد.
بلکه را کاشتند هنوز در نیامده است.
بلی قدر چمن را بلبل افسرده میداند/غم مرگ برادر را برادر مرده میداند.
بماه میگه تو در نیا بذار من در بیام.
به مایه توان ای پسر سود کرد/چه سود آید آنرا که سرمایه خورد.
بمر خودت را برو.
بمرغشان نمیتوان گفت کیش.
بمفت نمی ارزد.
بمیر و بدم.
بنده خوب در حرم نبرید/آتش و پنبه بیش هم نبرید.
بنام ما بکام تو.
بنده شناس خداست.
بند به آب دادن.
سر خشم گر بشکند مشت تو/شود نیز آزرده انگشت تو
به نرمی ظفر جو بر خصم جاهل/که کوه را بنرمی کند پشت باران
بنزد من آنکس خیر خواه تست/که گوید فلان خوار در راه توست
بنطق آدمی بهتر است از دواب/دواب از تو به گر نگوئی صواب
بنعل و میخ کفتن.
بنی ادم اعضاء یکدیگرند/که در آفرینش ز یک گوهرند.بود هم پیشه با هم پیشه دشمن.
بوق روی حمام است.
بوی حلواش میاید.
بوی خون از دهانش میاید.
بهار خرمی با کس نماند/جهان روزی دهد روزی ستاند.
بهر چمن که رسیدی گلی بچین برو.
بهر دستی که دادی پس بگیری.
بهر کاری که همت بسته گردد/اگر خاری بود گل دسته گردد.
به هر کجا که روی آسمان همین رنگ است.
بهشت آنجاست که آزاری نباشد/کسی را با کسی کاری نباشد.
بهشت زیر پای مادران است.
بی پیر مرو در خرابات/هرچند سکند زمانی.
بی چشم و روست.
بیداری پاسبان بی مزد/گنجینه بر به خانه دزد.
بد بخت اگر مسجد آئینه بسازد/یا طاق فروریزد و یا قبله کج آید.
بیدی نیست که با این بادها بلرزد.
بیستون را عشق کند و شهرتش فرهاد برد.
بیسواد کور است.
بیغمی خوش ولایتی ایست ولی زیر فرمان کس نمیاید.
بیک پول سیاه نمی ارزد.
بیک پیاله مست است.
با یک تیر دو نشان زدن.
بینش را بگیری جانش در میاید.
بیگانه دزد را بکمین میتوان گرفت/نتوان رهید ز آفت دزدی که اشناست.
بیگانه اگر وفا کند خویش من است.
بی مایه فطیز است.
با آب حمام دوست گرفتن.
با آل علی هر که در افتاد ور افتاد.
باآن زبان خوشت یا پول فراوانت یا راه نزدیکت.
با این همه ریش داره میره تجریش.
با بدان کم نشین که همسر بد/گرچه پاکی ترا پلید کند.
با پنبه سر میبرد.
با پول سر سبیل شاه نقاره میزند.
باج به شغال دادن.
با خدا باش و پادشاهی کن/بی خدا باش هرچه خواهی کن.
با خوردن سیر نشدی با لیسیدن سیر نمیشی.
با درد بساز تا به درمان برسی.
با دست پس میزنه با پا پیش میکشه.
با دمش گردو میشکنه.
بادنجان بد آفت نداره.
باران که لطافت طبعش خلاف نیست/دردشت لاله روید و در شوره زار خس
بار کج به منزل نمیرسد.
باری بهر جهت.
باری چو عسل نمیدهی نیش نزن.
باز اشکنک داره سر شکستنک داره.
بازی بازی با ریش آقا هم بازی.
با سیلی صورت خودرا سرخ نگهداشته است.
باش تا صبح دولتت به دمد/کین هنوز از نتایج سحر است.
باشد از مادران ما بر/هم حجامت نکو و هم خرما.
با طناب پوسیده کسی به چاه رفتن.
باغ دیدن غذای روح بود.
بالات رو دیدیم زیرت را هم دیدیم.
بالای سیاهی رنگ نیست.
با به از این باش که با خلق جهانی.
با ما کج و با خود کج و با خلق جهان کج/آخر قدمی راست بنه ای همه جا کج
با می از بام ما کوتاه تر پیدا نکردی.
با وحش کسی که انس گیرد/هم خوئی وحشیان پذیرد.
با هر دستی که بدهی از همان دست میگیری.
با هرکه دوستی خود اظهار میکنم/خوابیده دشمنی است که بیدار میکنم
با هر گلی خاری هست.
با همه پلاس با منم پلاس.
با یک گل بهار نمیشود.
با یک نقطه زبان زیان است.
به برف بشاشد آب نمیشود.
ببری مال مسلمان و چو مالت ببرند/بانگ و فریاد بر اری که مسلمانی نیست.
به بوئی مست است.
ببین تفاوت ره از کجا به کجا
ببینیم و تعریف کنیم.
بترس از سگی کو کند روبهی.
بجون عمو رجب نمی جنبم یک وجب.
بچشم برادری یا بچشم خواهری.
بچه خویش بناز مدار/نظرش هم ز کار بازمدار.
بچه روده اش از شکمش در بیاد با روده اش هم بازی میکند.
ابر اگر آب زندگی بارد/هر کز از شاخ بید بر نخوری -با فرو مایگان روزگار بهل/ هر گز از بوریا شکر نخوری
اجاره نشین خوش نشین است
اجل برگشته میمیرد نه بیمار سخت
احتیاج مادر اختراعات است
احمدک را که رخ نمونه بود/آبله سر زند چگونه بود
احمدی را که رخ نمونه بود/ابلهی سر زند چکونه بود
اخ و تفش را پیش مرغ نمی اندازد
از آب و گل در آمدن
از آب گل آلود ماهی میگیرد
از آنجا مانده از اینجا رانده
از آنروزی که دنیا را نهادند/ به هرکس هرچه لایق بود دادند
از آن نترس که های و هو دارد /از آن بترس که سر بتو دارد
از اسب افتاده ایم ولی از اصل نیفتاده ایم
از اسب دو از صاحبش جو
از این ستون به آن ستون فرج است
از این گوش میگیره از ان گوش در میکنه
از صحن خانه تا لب بام از آن من از با تا به ثریا از آن تو
از بی کفنی زنده است
از بدان نیکوئی نیاموزی
از بیم مار در دهان اژدها رفتن
از چله در آمدیم و در چاه شدیم
از پا پس میزنه با دست جلو میکشه
از پا بروی کفش پاره میشود از سر بروی کلاه
از پریدنهای رنگ و از طپیدن های دل/عاشق بیمار هرجا هست رسوا میشود
از پس هر خنده آخر گریه است
از پس ظلمت بسی خورشید هاست/بعد نومیدی بسی امید هاست
از پس مرده بد نباید گفت
از پس مریم نیامد همچو تاک آبستنی
از پس میشاشد
از پشیمانی چه سود اکنون که کار ار دست رفت
از پوست در امدن
از پی رد وقبول عامه خود را خر مساز/زانکه نبود کار عامه جز خری یا سرسری
از تنگی چم پیل معلومم شد/آنان که غنی ترند محتاج ترند
از تن خرس موئی بکنی غنیمت است
از تنور سرد نون در نمیاد
از تو حرکت از خدا برکت
از چشم خود بدی دیدم از فلانی ندیده ام
از حق تا ناحق چهار انگشت فاصله است
از خر شیطان پیاده شدن
از خر میپرسند چهارشنبه کی است
از خانه سوخته هرچه برآید سود است
از درد نا علاجی به خر میگه خان باجی
از دشمن خانه چون توان رست
از دماغ فیل افتاده
از دوست به یک اشارت از ما به سر دویدن
از دیوار راست بالا میرود
از ریش میکنه پیوند سبیل میکنه
از سایه خودش میترسه
از شیر ماد حلالتر است
از صحبت نا کسان به پرهیز /چون پنبه خشک از اتش تیز
از عر عرخر کسی نرنجد
از غورگی مویز شده
از کرامات شیخ ما اینست/شیره خورد گفت شیرین است
از کفر ابلیس مشهور تراست
از کیسه خلیفه میبخشد
از ما اصرار از او انکار
از مکافات عمل غافل نشو/ گندم از گندم بروید جو ز جو
از نو کیسه قرض نکن قرض کردی خرج نکن
از هرچه بگذری سخن دوست خوش تراست
از هر دست که بدهی از همان دست میگیری
از حول حلیم درون دیگ افتاده
از یک گوش میگیره از گوش دیگر در میکنه
اسب پیشکش رو دندانش را نمیشمارند
اسب تازی دو تک رود به شتاب
شتر آهسته میرود شب و روز
اسب را گم کرده پی نعلش میگرده
اسب لاغر میان بکاراید/روز میدان نه گاو پرواری
استخوان لای چرخ گذاشتن
اسلام بذات خود ندارد عیبی/عیبی که دراوست از مسلمانی ماست
اشتباه بر میگردد
اشتها زیر دندان است
اصفهان نصف جهان
اصل بد در خطا خطا نکند
اصل بد نیکو نگردد/چون که بنیادش بد است
افتادگی آموز اگر طالب فیضی/هزگزنخورد اب زمینی که بلند است
اکبر ندهد خدای اکبر بدهد
اگرآدمی به چشم است و دهان و گوش و ابرو/چه میان نقش دیوارو میان آدمیت
اگر از خرقه کس درویش بودی/رئیس خرقه پوشان میش بودی
اگر بیل زنی اول باغچه خودتو بیل بزن
اگر دانی که نان دادن ثواب است /خودت میخور که بغداد خراب است
اگر بار خار است خود کشته ائی/اگر پرنیان است خود رشته ائی
اگر برکه ائی پر کنند از گلاب/سگی دروی افتد شود منجلاب
اگر بهرام بخشد پای گوری/نه چون پای ملخ ارزد ز موری
اگر بینی که نابینا و چاه است/اگر خاموش بنشینی گناه است
اگر پدرش را ندیده بود ادعای پادشاهی میکرد
اگر پشت گوشت را دیدی فلانی را هم میبینی
اگر حسود نباشد جهان گلستان است
اگر خواهی شوی خوش نویش/بنویس وبنویس و بنویس
اگر دنیا را آب ببرد او را خواب میبرد
اگر رفیق شفیقی درست پیمان باش
اگر زاله هر قطره ائی در شدی/چو خر مهره بازار ازآن پرشدی
اگر عاقلی یک اشارت بس است
اگر علی ساربان است میدونه شتر را کجا بخوابونه
اگر کاه از تو نیست کاهدان که از تو است
اگر لر به بازار نرود بازار میگندد
اگر لالائی بلدی چر خوابت نمیبره
اگر مرگ بر ما نکردی کمین/نبو دجای زیستن اندر زمین
اگر بگویند ماست سفید است میگوید ماست سیاه است
اگر نخوردیم نان گندم دست مردم که دیده ایم
اگر همه میگن نان و پنیر تو سرتو بذار بمیر
اگر هوس است همین بس است
امروز نقد فردا نسیه
اندرین خاکدان فرسوده /کس ندید خیال آسوده
امان از دوغ لیلی/ ماستش کم بود آبش خیلی
امان از خانه داری هرچی میخری بازم نداری
انگشت تو بینی نمیتوان کرد
انگشت مکن رنجه بدرکفتن کس/تا کس نکند رنجه بدر کفتنت مشت
انگشت کوچیکه فلانی هم نمیشه
انگشت نمای خلق شدن
انگور خوب نصیب کفتار میشود
اول اندیشه وانگهی عمل
اول برادریت رو ثابت کن بعد بیا ادعای ارث کن
اول قرارنبود که عاشق کشد کسی/آتش بجان شمع فتد کین بنا نهاد
اول چاه بعد منار
اول خویش بعد درویش
اولش مهد اخرش تابوت/در میان جستجو خرقه و قوت
اول طعام بعدش کلام
اهل بخیه است
اهل نگردد به عمامه مرد/خر نشود با جل دیبا فقیه
ای بسا اسب تیز رو بمرد/خر لنگ جان به منزل برد
ایراد بنی اسرائیل گرفتن
ای زبر دست زیر دست آزار/گرم تا کی بماند بازار
این به آن در
این تو بمیری آن تو بمیری نیست
این نشد جای دیگر این خر نشد خر دیگر
این چاه اینم ریسمان
این حرفها برای فاطی تنبان نمیشه
این خط اینم نشان
این را که زائیده ائی بزرگ کن
این رشته سر دراز دارد
این شکم بی هنر پیچ پیچ/صبر ندارد که بسازد به هیچ
این طفل یک شبه ره صد ساله میرود
این قافله تا به عرش لنگ است
این گوی اینم میدان
این مرده نیرزد به این شیون زاری
این تکه نان پرپری من بخورم یا اکبری
آب از آب تکان نمیخوره
آب از دریا میبخشد
آب از دستش نمیچکد
آب از سرچشمه گل آلود است
آب از سر گذشته است
آب با آبکش آوردن
آب در هاون کوفتن
آب پارسال نان پیرار سال
آب پاکی بدست کس ریختن
آب دهان مرده
آب در دست داری نخور
آب در دهانش تکان نمیخوره
آب در کوزه و ما تشنه لبان میگردیم
آب در دست یزید افتاده
آب آب را میکشد
آب راه خودش را باز میکند
آب رفته بجوی نمیاید
آب روشنائی است
آب که سر بالا برود غورباغه ابوعطا میخواند
آب شان به یکجوی نمیرود
آب صفت هرچه شنیدی بشوی/آینه وار هرچه ندیدی نگوی
آب از سر گذشتن
آب آمد و زن زاید و مهمان عزیزی برسید
آب اگر یک جا بماند میگندد
آتش و پنبه
آدمی و دمی
آدم باید گذشت داشته باشد
آدمی به امید زنده است
آدم به ادم میرسه/کوه به کوه نمیرسه
آدم خوش حساب شریک مال مردمه
آدم یالغوز پادشاه عالم است
آدم بی سواد کوره
آدم دست پاچه یک کارو چند بار انجام میدهد
آدم که دوبار به دنیا نمی اید
آدم که دو بار نمیمیرد
آدم که از پشت بته بعمل نیامده
آدم گرسنه دین و ایمون ندارد
آدم ناشی سرنا را از سر گشادش میزنه
آدم نمیدونه بکدام سازش برقصه
آدم است از پی کار بزرگ/گر نکند اوست حماری بزرگ
آدم بی خرد ستور بود/گرچه دارد دیده کور بود
آدمی راآدمیت لازم است/چوب سندل بو ندارد هیزم است
آدمی را بتر از علت نادانی نیست
آدمی را در این کهن برزخ/هم زمطبخ دریست در دوزخ
آدمی را عقل میباید نه زور
آدمیزاده شیر خام خورده است
آدم فربه به عز است و شرف/جانور فربه شود لیک از علف
آدمی فربه شود از راه گوش/جانور فربه شود از عیش و نوش
آدم معصوم نمی تواند بود
آرزو بر جوانان عیب نیس
آری به اتفاق جهان میتوان گرفت
آزادگان تهی دستند
آسایش دو گیتی تفسیر این دو حرف است/بادوستان مروت با دشمنان مدارا
آستین نو پلو بخور
آسمان وریسمان را به هم میبافد
آسوده کسی که خر ندارد/از کاه و جواش خبر ندارد
آسیا به نوبت
آشپز که دو تا شد آش شور میشود یا بی نمک
آش دهان سوزی نیست
آتش سرخه حصاره(شهر شهر فرنگه از همه رنگه)
آشنا داند زبان آشنا
آشنائی روشنائی است
آش نخورده دهان سوته
آشی برات به پزم که روش یک وجب روغن داشته باشه
آفتاب از کدام طرف درآمده
آفتاب به زردی افتاد/تنبل به جلدی افتاد
آفتابه خرج لحیم است
آفتاب در ملکش غروب نمیکند
آفتابه لگن شش دست شام و نهار هیچی
آفرین باد براین همت مردانه تو
آفرین به شیری که تورا خورد
آقا بالا سر نمیخواهیم
آمد به سرم از آنچه میترسیدم
آمدم ثواب کنم کباب شدم
آنانکه منکرند بگو روبرو کنند
آنجا رفت که عرب نی انداخته
آنجا نرو ترا برانند/آنجا برو ترا بخوانند
آنجا که عقاب پر بریزد/ازپشه لاغری چه خیزد
آنچه که عیان است چه حاجت به بیان است
آنچه در آینه بیند جوان/پیر اندر خشت بیند او عیان
آنچه بر خود نمی پسندی/بردیگران مپسند
آنچه دیدی برقرار نماند/انچه بین هم نماند برقرار
آنچه شیران را کند روبه مزاج/احتیاج است احتیاج است احتیاج
آنچه نصیب است نه کم میدهند/گرنستانی به ستم میدهند
آنچه پیر کند بسحر/نکند صد هزار تیر و تبر
آن خشت بود که پر توان زد
آن دو شاخ گاو اگر خر داشتی/یک شکم در آدمی نگذاشتی
آن دیو بود نه آدمیزاد/کزانده دیگران شود شاد
آنر که جا نیست همه جای اوست/درویش به کجا که نشیند سرای اوست
آنر که حساب پاک است ازمحاسبه چه باک است
آنرا که عقل و همت و تدبیر رای نیست/خوش گفت پرده دار که کس در سرای نیست
آنرا که هست خواب گران شب دراز نیست/ببخت نیست چشم و دل هر که را باز نیست
آنرا چه زنی که روزگارش زده است
آن سبو بشکست و آن پیمانه ریخت
آن شیخ که بشکست ز خامی خم می /زو عیش و نشاط میکشان شد همه طی
گربهر خداشکست پس وای به من/گربهر ریا شکست پس وای به وی
آنقدر بار کن بکشد/نه آنقدرکه بکشد
اونقدر بایست تا علف زیر پات سبز بشود
آنقدر مار خورده تا افعی شده
آنقدر سمن است که یاسمن گم است
آنقدر نداد که کور بگوید شفا
آنکس از دزد بترسد که متاعی دارد
آنکس که بداند و بداند که نداند/اسب شرف از گنبد گردان بجهاند
آنکش که نداند و بداند که نداند/آخر خرلنگش به مقصد برساند
آنکس که نداند و نداند که نداند/در جهل مرکب ابدالدهر بماند
آنکه از دشمنان نسازد دوست/فلک از دوستان دشمن اوست
آنکه از خود مگس نداند راند/به بهشتت کی تواند راند
آنکه از گربه ائی رمان باشد/کی خدای همه جهان باشد
آنکه او غرق باشد کی غم کالا دارد
آنکه بود شرم وحیا رهبرش/خلق ربایند کلاه از سرش
آنکه هفت اقلیم عالم را نهاد/هرکسی را هرچه لایق بود داد
آن گربه مصاحب بابا از آن تو/وآن قاطر چموش لگد ازآن من
آنگرا که تو از سفر بیائی/ حاجت نبود به ارمغانی
آواز دهل شنیدن از دور خوش است
آه از نهادش بر آمد
آه در بساط نداشت
آهسته برو همیشه برو
آه ندارد با سودا معامله کند
آهن سرد کوفتن
آینه داری در مجلس کوران میکند
آبله آن گرگی که جنگد با پلنگ
ابلهی دید اشتری به چرا/ گفت نقشت همه کج است چرا/گفت اشتر اندرین پیکار/عیب نقاش میکنی هشدار/در کجیم مکن به عیب نگاه/تو زمن راه راست رفتن خواه
ابلهی را که بخت برگردد/اسبش اندر طویله خر گردد