این پرسش، قرن‌ها فکر بشر را به خود مشغول ساخته و آرا و عقاید بی‌شماری را نسبت به علت و منشأ جهان هستی به وجود آورده است.
در دنباله تمام فرضیه‌هایی را که راجع به منشأ جهان هستی قابل تصور است، ذکر می‌کنیم تا معلوم شود که جهان، نیاز به خالق و آفریننده دارد.
هفت راه برای حل معمای هستی، قابل تصور می‌باشد:
1ـ جهان هستی ازلی است و نیازمند به علت نیست.
این فرضیه صحیح نیست، زیرا ازلی بودن جهان دو تصویر دارد:
أ) جهان هستی با همین صورتی که مشاهده می‌کنیم، از ازل بوده تا ابد، پایدار است.
ب) صورت فعلی جهان حادث است، ولی عناصر و موادی که از نظام را پدید آورده‌اند، ازلی و ابدی هستند.
فرض اوّل قابل پذیرش نیست، زیرا اوّلاً هیچ‌گونه دلیلی بر اثبات این نظریه وجود ندارد؛ ثانیاً با پیشرفت علوم، بطلان قطعی آن ثابت گردیده است.(1)
فرضیه دوم نیز خالی از اشکال نیست، زیرا اگر فرضیه ازلیت ماده را به عنوان یک اصل مسلّم قبول کنیم، تازه نتیجه این می‌شود که برای جهان هستی با صورت فعلی، یک علت ازل به نام "ماده" که حقیقتی بی‌شعور و ادراک است، قائل شده‌ایم. قائلان به ازلیت ماده و عدم خالق روی مبنای خود باید بپذیرند که قائل به خدایی بی‌شعور و ادراک برای جهان هستند. بالاخره هر اشکالی که مادیین راجع به ازلیت خدا دارند، در مورد ازلیت ماده نیز وارد می‌گردد.
بنابر این برای حل معمای هستی دو راه پیدا می‌شود: امر دائر می‌گردد بین این که قائل بشویم به خدایی با شعور و درک، یا خدایی بی‌شعور و ادراک، مانند ماده و در این صورت بدون تردید عقل ما را وادار به اقرار به خدایی با شعور می‌کند.
2ـ دومین راه برای حل معمای هستی آن است که بگوییم جهان با تمام قوانین پیچیده حاکم بر ون خود به خود و بدون علت پدید آمده است.
این نظریه نیز قابل پذیرش نیست، زیرا اگر پیدایش چیزی بدون سبب و علت، صحیح باشد، در همه وقت و تحت هر شرایطی، پیدایش حادثه‌ای را می‌توان انتظار داشت، به این معنا که عقلاً امکان داشته شخص بی‌سوادی بدون هیچ جهت، از بزرگترین فیلسوف‌های جهان گردد. انکار قانون علیت، مساوی با انکار تمام نظام‌ها و قوانین جهان است.(1)
3ـ جهان هستی نیازمند به علت است، ولی سلسله علل نامتناهی است، بنابر این نیازی به علت نخستین نیست.
از این نظریه پاسخ‌های فلسفی دقیقی داده شده که به بیانی ساده و گذرا آن را توضیح می‌دهیم:
هر یک از این علل نامتناهی چون در سر بند ذات خود، محتاج به دیگری است، بدون علت فوق، هستی ندارد، بنابر این چگونه می‌شود از اجتماعی یک سلسله اموری که فاقد هستی هستند، جهان هستی به وجود آید؟! این باور مانند آن است که کسی بگوید: از اجتماع بی‌نهایت یک صفر، بزرگترین عددها و از اجتماع بی‌نهایت نیستی، بزرگترین هستی‌ها به وجود می‌آید!
بنابر این چاره‌ای نیست که سلسله علت‌ها باید به یک علت نخستین که در هستی نیازمند به علت دیگری نباشد برسد که آن خالق و خداوند است.
4ـ نظریه چهارم معتقد است که علت پیدایش جهان، خود آن است.
این نظریه نیز صحیح نیست، زیرا لازمه این فرض آن است که جهان پیش از وجود خویش وجود داشته باشد تا بتواند به خود هستی دهد.(1)
5ـ گروهی دیگر معتقدند که انرژی‌های ازلی، پدید آورنده جهان ماده است.
این نظریه نیز مردود است، زیرا اوّلاً هیچ‌گونه دلیلی بر ازلیت انرژی‌ها وجود ندارد و این ادعایی بدون دلیل است.
دوم: بر فرض تسلیم، باز قائل به خدا و وجودی که همیشه بوده شده‌ایم، با این تفاوت که قائل به خدایی بی شعور ادراک شده‌ایم.
سوم: آیا این انرژی‌ها، علم و قدرت بر آفرینش جهان دارند؟ اگر بگویند دارند، قائل به اصل خدا هستند و فقط در صفات او اشتباه نموده‌اند اما اگر بگویند که علم و قدرت بر آفرینش ندارند و با این وصف موجوداتی در نهایت دقت و عظمت ساخته‌اند، دروغ بودن این سخن نیاز به توضیح ندارد.
گذشته از این که انرژی‌های بی شعور و ادراک چگونه موجودات با شعور ساخته‌اند؟!
6ـ گروهی دیگر معتقد شده‌اند که طبیعت، سازنده جهان هستی است.
این نظریه نیز توصیه منطقی ندارد، زیرا طبیعت موجود است یا معدوم؟
اگر معدوم است، عدم منشأ و وجود نمی‌تواند باشد؛ اگر موجود است،‌آیا مراد از آن جهان ماده است یا چیزی ما فوق جهان ماده؟
اگر مراد از طبیعت همین جهان ماده است که گفتیم، معقول نیست جهان، پدید آورنده خوش باشد. اگر مراد ما فوق جهان ماده است، آیا علم و قدرت بر آفرینش دارد یا نه؟
اگر علم و قدرت ندارد و با این وصف، جهانی در نهایت دقت و نظم آفرید، بطلانش روشن است. اگر علم و قدرت دارد، شما اسمش را طبیعت بگذار و ما خدا. بحثی در نام‌گذاری نداریم.
7ـ آفریننده جهان خدا است.
همین مطالبی که راجع به بطلان احتمال‌های شش گانه گذشته بیان شد، دلائلی برای اثبات واقعیت داشتن فرضیه هفتم "لزوم علة العلل" و این که آفریدگار جهان خدا است، ذکر گردید.