مرزهاى صفات و افعال خداوند
نويسنده: آيه الله جوادى آملى





«هو الله الذى لا اله الا هو عالم الغيب والشهاده هو الرحمن‏الرحيم هو الله الذى لا اله الا هو الملك القدوس السلام المومن‏المهيمن العزيز الجبار المتكبر سبحان الله عما يشركون هو الله‏الخالق البارى المصور له الاسماء الحسنى يسبح له ما فى السماوات‏والارض وهو العزيز الحكيم‏» (1) .
او خدايى است كه معبودى جز او نيست، حاكم و مالك اصلى اوست،از هر عيب منزه است، به كسى ستم نمى‏كند، منيت‏بخش است، مراقب‏همه چيز است، قدرتمندى شكست ناپذير كه با اراده نافذ خود هرامرى را اصلاح مى‏كند، و شايسته عظمت است; خداوند منزه است از آنچه شريك براى او قرار مى‏دهند!
او خداوندى است‏خالق، آفريننده‏اى بى‏سابقه، و صورتگرى(بى‏نظير) براى او نام‏هاى نيك است; آن چه در آسمان ها و زمين است، تسبيح او مى‏گويند; و او عزيز و حكيم است!!
حديث قرب نوافل

نكته‏اى كه در اين جا بايد در پرانتز ذكر شود اين است كه يك‏قرب فرايضى است (كه در خلال آن خطبه‏اى كه درباره خطبه هفتم است‏آمده) كه انسان با آنها به جايى مى‏رسد كه لسان حق مى‏شود ، رواياتى هم هست كه مرحوم صدوق در «توحيد» از حضرت امير و امثال ذلك نقل كرده است كه «انا يد الله انا جنب الله‏» آن‏مقام ، بالاتر از اين مقامى است كه ما فعلا در قرب نوافل بحث ‏مى‏كنيم كه حق سبحانه تعالى در مقام فعل، مجارى ادراكى و تحريكى‏ولى بشود. اين آغاز ولايت است آن قرب فرايض كه در همين روايات‏به عنوان مقام برتر ياد شده است آن است كه اين عبد صالح سالك،لسان الله و سخنگوى خدا باشد، اما الان سخن در اين است كه سخن‏گوخود عبد است‏به لسان الله، اين قرب نوافل است كه با آن قرب ‏فرايض خيلى فرق دارد.
قرب نوافل را به عنوان حديث قدسى در جوامع روايى نقل مى‏كنند و در بيشتر جوامع روايى ما از كافى تا وسائل هست و در نوع‏جوامع روايى اهل سنت هم هست، طريقش متعدد است ‏بعضى از طريق آن‏صحيح است و برخى موثق و امثال آن. مرحوم صاحب وسائل الشيعه ‏رضوان الله عليه اين را در جلد سوم وسائل در كتاب صلوه باب‏17 از ابواب «اعداد الفرايض و نوافلها» ذكر مى‏كند از مرحوم‏ كلينى هم نقل مى‏كند. روايت‏ششم اين باب است كه ابان ابن تغلب‏از امام باقر عليه السلام نقل مى‏كند كه:
«فى حديث‏» ان الله جل جلاله قال: ما يقرب الى عبد من عبادى‏بشى‏ء احب الى مما افترضت عليه و انه ليتقرب الى بالنافله حتى ‏احبه‏»
عبد من به وسيله فرايض به من نزديك مى‏شود. قرب فرايض را اصطلاحا بالاتر از قرب نوافل مى‏دانند، زيرا از قرب فرايض كارى‏ ساخته است كه از قرب نوافل ساخته نيست. بعد از اين كه در صدر مساله قرب فرايض را ذكر فرمود آن گاه فرموده: «و انه ليتقرب ‏الى بالنافله‏» هر عبادتى را كه زايد بر واجب باشد مى‏گويند نافله چون نفل يعنى زايد، انفال را هم به همين علت انفال‏گفته‏اند و در باره نوه حضرت ابراهيم و ديگران فرمود كه: ما به‏او يعقوب داديم و يعقوب نافله او از ما فرزند خواست ما گذشته‏از اين كه به او فرزند داديم نوه هم داديم نوه نافله است نوه‏از ما نخواست و يعقوب نافله يعنى زايد بر فرض. «حتى احبه‏» تا من بشوم «محب‏» و او بشود «محبوب‏» يعنى اين بنده بشود محبوب‏و حق سبحانه تعالى بشود محب. «فاذا احببته‏» اگر من محب اوشدم و او محبوب من شد «كنت ‏سمعه الذى يسمع به و بصره الذى ‏يبصر به و لسانه الذى ينطق به و يده التى يبطش بها ان دعانى ‏اجبته و ان سالنى اعطيته‏» .
اگر انسانى محبوب خدا شد به جايى مى‏رسد كه خدا زبان او مى‏شود. در مقابل ، كسانى كه شيطان را اطاعت كردند به دركات سقوطمى‏كنند، اميرمومنان على(ع)در خطبه هفتم نهج البلاغه وضع آنان را اين گونه توصيف مى‏فرمايد: «اتخذوا الشيطان لامرهم ملاكا واتخذهم له اشراكا فباض و فرخ فى صدورهم و دب و درج فى‏حجورهم...»
عده‏اى به سوى دركات سقوط مى‏كنند، چون انسان خوابيده‏اى هستندكه شيطان اول وارد اطراف دل آنان مى‏شود مى‏بيند كه هنوز خواب‏اند ، قدرى جستجو مى‏كند كه در دل را پيدا كند مى‏بيند خواب‏اند در را پيدا مى‏كند باز مى‏كند وارد در دل مى‏شود ، مى‏بيند هنوز خواب اند ، وقتى كه جاى امنى ديد كم كم آشيانه مى‏زند و تخم‏گذارى مى‏كند و جوجه پرورانى مى‏كند و دفعتا كل دل و قلب را تصاحب مى‏كند و در آن جا تخم مى‏گذارى و آشيانه مى‏كند، وقتى كه‏اين محدوده را گرفت از اين به بعد مالك مى‏شود «نطق بالسنتهم ‏نظر باعينهم‏» از آن به بعد هر چه اين شخص مى‏گويد كلام شيطان‏است و هرچه اين شخص مى‏شنود و مى‏بيند شنيدن و ديدن شيطان است، شيطان با چشم او مى‏بيند و با گوش او مى‏شنود.
قرآن در باره عده‏اى فرمود: «ان الذين اتقوا اذامسهم طائف من‏الشيطان تذكروا فاذاهم مبصرون‏» (2) آنها كه متقى و پرهيزكارند مواظب حرم دل اند، لذا تا بيگانه‏اى به لباس آشنا درآيد و بخواهد احرام ببندد و طواف كند، فورا او را از حرم بيرون‏ مى‏كند: «ان الذين اتقوا اذا مسهم طائف من الشيطان‏» شيطان تا بخواهد به دور كعبه دل طواف كند انسان متقى فورا مى‏فهمد و با استعاذه او را بيرون مى‏كند: «اعوذ بالله من الشيطان الرجيم‏»
با همين ذكر او را رجم مى‏كند: «تذكروا فاذاهم مبصرون‏» . اگر بيدار و بينا نباشند شيطان مى‏آيد اين محدوده را مى‏گيرد از آن‏بعد شيطان است كه به زبان او حرف مى‏زند.
پس همان طورى كه در دركات اين طور داريم كه در نهج البلاغه‏ توصيف شده و در واقع در مقام سخط و غضب خدا و فعل اضلالى اوست، در درجات هم داريم كه مومن به جايى مى‏رسد كه خداى سبحان چشم وگوش و زبان او مى‏شود. همه اينها در محور فعل است. اگر عبدى ‏محبوب حق شد با فرايض و نوافل و خداى سبحان زبان او شد اين ‏لسان الله است كه مى‏گويد: «اناالمحيى انا المميت انا الحق اناكذا انا كذا» ، نه زيد، زيد نيست زيد زيد است‏ ياكل و يمشى فى‏الاسواق آن كه حرف مى‏زند و مى‏شنود زيد نيست، فرمود همه كارهاى ‏ادراكى و تحريكى او را من به عهده مى‏گيرم «كنت ‏سمعه الذى يسمع ‏به و بصره الذى يبصر به‏» .
(در بعضى از نسخه‏ها چون «بصر» مونث است «بصره التى يبصربها» هم ضبط شده است)خوب عبد صالح سالك به اينجا مى‏رسد اگر به اينجا رسيد گوينده‏خدا است، اين مقام مقام فعل است ، همين حقى است كه «كذلك يضرب‏الله الحق و الباطل‏» نه آن حقى كه «ذلك بان الله هوالحق‏» آن‏حق جا براى احدى نمى‏گذارد اگر اشتراك لفظى حق حل بشود اگر صفت‏ذات از صفت فعل جدا بشود آن گاه معلوم مى‏شود كه چه كسى اين حرف‏را مى‏زند گوينده اين زيد است «بما انه ياكل ‏و يمشى فى الاسواق‏»
يا «بما انه عبد صالح محبوب لله سبحانه و تعالى و صار فعل‏الله فعله و سمع الله سمعه و لسان الله لسانه‏» . اگر در جمله‏ها و يا اشعار عرفا از جمله در غزلى از امام خمينى ‏مطلبى مى‏بينيم بايد با توجه به نكته هايى كه در فوق گفتيم آنهارا بفهميم و تفسير كنيم. در مورد امام خمينى رضوان الله عليه‏اين نكته را بايد بگويم كه ما بعد از معصومين عليهم السلام‏هيچ كس را به عظمت ايشان نمى‏شناسيم. البته درباره معصومان‏عليهم السلام بايد به اين نكته توجه داشت كه آنان در سطح‏ واقعى كاملا متفاوت با ديگران هستند در اين مورد تعبير بسيار لطيفى مرحوم صاحب جواهر دارد و مى‏فرمايد: معصومان(ع) وزراى ‏دستگاه خلقت اند، وزراى دستگاه خلقت را با رعيت نمى‏سنجند،نمى‏توان گفت مثلا امام خمينى رضوان الله عليه ده درجه دارد و امام رضا سلام الله عليه يك ميليارد. اصلا قابل قياس‏نيستند، چون در دو وادى اند، شما در مسائل هندسه هرگز نقطه رابا خط نمى‏سنجيد خط را با سطح نمى‏سنجيد، سطح را با حجم ‏نمى‏سنجيد، ممكن است دو خط را با هم بسنجيد و بگوييد اين خط يك‏مترى است آن خط هزار مترى اما هيچ گاه نقطه را با خط نمى‏سنجيد.
در اين مورد هم اين گونه است كه غير معصوم را با معصوم نمى‏توان‏ سنجيد اين‏ها دو حساب دارند. همه اين بزرگان هم كه به جايى ‏رسيده‏اند از بركات معصومين است. از غير معصومين عليهم السلام‏كه بگذريم در سراسر ايران اين همه امام زاده هايى كه هست، درنوع اين مزارها مى‏خوانيم: «اشهد انك قد اقمت الصلوه و آتيت‏الزكاه و امرت بالمعروف و نهيت عن المنكر و جاهدت فى الله حق‏جهاده‏» درباره ساير امامزاده‏ها ما شنيده‏ايم و با جان ودل قبول‏داريم ومى خوانيم، اما در باره امام خمينى ديده‏ايم و با جان و دل مى‏خوانيم: «اشهد انك قد اقمت الصلوه و آتيت الزكاه و امرت ‏بالمعروف و نهيت عن المنكر و اطعت الله و رسوله و جاهدت فى‏الله حق جهاده حتى اتاك اليقين‏» چه طور درباره اين همه امام‏زاده‏ها اين جمله‏ها را مى‏توان گفت اما در باره امام خمينى، كه‏سلاله پيغمبر است و عمرى را از اول تا آخر براى همين دين‏گذرانده نتوانيم بگوييم؟
امام زاده‏ها به بركت ائمه عليهم السلام به جايى رسيده‏اند.
پس اگر مرزها مشخص بشود به تعبير مرحوم صاحب جواهر ما وزرا را با رعايا يك جا حساب نكنيم و مرز رعيت را از وزراى دستگاه الهى‏جدا بكنيم هيچ مشكلى پيش نمى‏آيد، اگر مرز صفت ذات را از صفت‏فعل و مرز ذات و صفات ذات را از مرز فعل جدا بكنيم و فعل راممكن بدانيم معذورى پيش نمى‏آيد.
ديدگاه شيخ بهائى و علامه مجلسى:

اين حديث از آن احاديث متقنى است كه مرحوم شيخ بهايى و اساسا نوع حكماى ما در اين زمينه يا رساله مستقلى نوشته‏اند يا در عنوان كتابشان از اين حديث ‏سخنى به ميان آورده و شرح كرده‏اند.
مرحوم مجلسى رضوان الله عليه در كتاب «مرآت العقول‏»
چندين وجه براى اين حديث ذكر مى‏كند: اول اين كه مى‏فرمايد اين‏حديث صحيح است، و در اين باره از مرحوم شيخ بهايى نقل مى‏كند ومى‏فرمايد: قال شيخ البهايى بردالله مضجعه «هذالحديث صحيح‏السند و هو من الاحاديث المشهوره بين الخاصه و العامه و قد رووه ‏فى صحاحهم بادنى تغيير» يعنى اين روايت از روايات معتبره وصحيحه‏اى است كه فريقين نقل كرده‏اند چون مربوط به معراج است.
روايت‏هاى معراجى يك سبك و طعم ديگرى دارد هكذا.
امام باقر(ع)مى‏فرمايد در معراج به نبى گرامى اسلام(ص)گفته شده است:
«ان الله تعالى قال من عادى لى وليا فقد اذنته بالحرب و مايتقرب الى عبدى بشى‏ء احب الى مماافترضت عليه‏» . اين مى‏شود قرب ‏فرايض و بالاتر از قرب نوافل است كه فعلا در قرب فرايض بحث نيست.
«و ما يزال عبدى يتقرب الى بالنوافل حتى احبه فاذا احببته‏كنت‏سمعه الذى يسمع به و بصره الذى يبصره به و يده التى يبطش‏بها و رجله التى يمشى بها» همه شئون اين را فعل حق اداره ‏مى‏كند و جودا و صفا و فعلا فعل حق است «ان سالنى لاعطيته و ان‏استعاذنى لاعيذنه‏»
اين حديث‏يك ذيل هم دارد كه خدا مى‏فرمايد: من در قبض روح هيچ ‏كسى مردد نشدم به آن اندازه‏اى كه در قبض روح مومن مرددم، او نمى‏خواهد بيايد، من مى‏خواهم ببرم او مى‏خواهد بماند كه بيشتر عبادت كند ، بيشتر مشكلات را تحمل كند، اما من مى‏خواهم او را به‏سوى خود ببرم. اين ترديد از آن مقام فعل است و گرنه براى مقام‏ذات اقدس اله كه جا براى تردد نيست، اين ذيل هم كه مسئله تردد هست نوعا حكما يا رساله جدا در اين زمينه نوشته‏اند يا دركتاب‏ها بحث جداگانه‏اى در اين زمينه كرده‏اند اين سخن مرحوم شيخ‏ بهايى است.
مرحوم مجلسى رضوان الله عليه چندين مطلب و وصف مى‏آورد و بسيارى از كلمات بزرگان را ذكر مى‏كنند تا به اين جا مى‏رسند مى‏فرمايند: حتى بعضى از عرفا نقل مى‏كنند حرف بعضى را مى‏پذيرند، بعضى را نمى‏پذيرند و ايشان براى مطالب خود مقدمه‏اى آورده كه درآن مى‏فرمايند: بعضى از صوفيه و اتجاديه و حلوليه و ملاحده تمسك‏كرده‏اند كه اين‏ها از باطن عبادات با خبر نيستند عقل همه عقول، استحاله اتحاد، استحاله حلول، استحاله فرورفتگى مع الممازجه را منع مى‏كند، اين همان است كه خود حكما فرمودند قلندران و صوفيانى كه از دور دستى بر مسائل عقلى دارند بين مقام ذات وصفت ذات از يك طرف و مقام فعل از طرف سوم فرق نگذاشته‏اند. آن‏گاه وجوهى ذكر مى‏كند و اولين وجهى كه ذكر مى‏كند از مرحوم شيخ‏بهايى است منتهى مقدارى نسبت‏ به مرحوم شيخ بهايى كم لطفى مى‏كندو مى‏فرمايد: اين عظمتى كه مرحوم شيخ بهايى در باره اين سلسله‏حرف‏ها دارد صدر حرف‏هاى او معاذالله مداهنه است: «الاول ماذكره شيخ البهايى قدس سره و ان داهن فى اول كلامه‏» . يعنى‏ شيخ بهايى در اول حرفش ملاهنه كرده است. مرحوم مجلسى به خودش‏اجازه مى‏دهد كه به شيخ بهايى اسناد مداهنه بدهد اما ما كه بعداز معصومين چشم اميدمان به امثال شيخ بهايى است ديگر به واقع‏برايمان مقدور نيست كه بگوييم شيخ بهايى ملاحظه كارى و مداهنه‏كارى كرده است. آن حرفى كه مرحوم شيخ بهايى دارد و مرحوم مجلسى‏ مى‏فرمايد مداهنه است اين است كه فرمود:
«قال لاصحاب العقول فى هذاالمقام كلماه سنيه و اشارات سريه و تلويحات ذوقيه تعطر مشام‏الارواح‏» يعنى صاحب دلان در شرح اين‏حديث، حرف هايى روح پرور دارند كه شامه انسان را معطر مى‏كند. وتحيى رميم الاشباح لا يهتدى الى معناها و لا يطلع على مغزاها الامن اتعب بدنه فى الرياضيات و عنى نفسه بالمجاهدات حتى ذاق‏مشربهم و عرف مطلبهم و اما من لم يفهم تلك الرموز و لم يهتدالى هاتيك الكنوز لعكوفه على الحظوظ الدينيه و انهما له فى‏اللذات البدنيه فهو عند سماع تلك الكلمات على خطر عظيم من‏الترددى فى غياهب الالحاد و الوقوع فى مهاوى الحلول والاتحاد،تعالى الله عن ذلك علوا كبيرا و نحن نتكلم بما يسهل تناوله على‏الافهام.
مرحوم مجلسى رضوان الله عليه همان شعرهايى هم كه در بعضى ‏از كتابها هست از مرحوم شيخ بهايى نقل مى‏كند كه:
جنونى فيك لا يخفى و نارى منك لا تخبو فانت السمع والابصار و الاركان و القلب
اين شعرها را مرحوم شيخ بهايى نقل مى‏كند مرحوم مجلسى وجه دوم‏و سوم و چهارم هم نقل مى‏كند تا مى‏رسد به پنجم و مى‏فرمايد: بحث‏پنجم آن است كه براى من در بعضى از مقامات ظاهر شده است كه‏انسان اگر به وسيله نوافل متقرب بشود داراى سمع و بصر مى‏شود ديگران صم‏ بكم عمى هستند، اما اينها داراى چشم و گوش و دهن اند، عده‏اى دهن بسته‏اند عده‏اى چشم بسته‏اند: «صم بكم عمى فهم‏لايعقلون‏» اما اينها داراى چشم و گوش مى‏شوند و اسرار را مى‏فهمند. اين حرف، حرف خوبى است، اما حديث مى‏گويد خدا مى‏فرمايد: من چشم او مى‏شوم اينها فاصله شان خيلى است. مطلب، مطلب لطيفى است كه مرحوم مجلس مى‏فرمايند اما معناى اين كه‏عده‏اى داراى چشم و گوش اند و دسته‏اى چشم و گوش ندارند چشم دل‏عده‏اى باز مى‏شود ، اما اين غير از آن است كه خدا فرمود: من چشم‏ وگوش عده‏اى هستم.
مرحوم مجلسى در وجه ششم مى‏فرمايد: «ما هو ارفع و اوقع و احلى و ادق و الطف و اخفى مما مضى‏» اين وجه ششم رفيع‏تر، دل‏انگيزتر، زيباتر، شيرين‏تر، دقيق‏تر، لطيف‏تر، و از گذشته‏ها پنهان‏تر است، و آن اين كه: وقتى عارف از همه شهوات خود خالى‏شد ، چيزى نخواست، آن گاه ذات اقدس الله كارگردان او مى‏شود. خوب‏اين همان مقام فعل است، وقتى انسان به مقام تسليم رسيد يعنى ‏واقعا چيزى نخواست آن وقت همه كارهاى او را خدا اداره مى‏كند.
وقتى انسان خود ساكت نشد و پيشنهادى نداد نه تنها به مقام رضا رسيد كه بگويد «پسندم آن چه را جانان پسندد» اين هنوز نيمه‏راه است ‏به مقام تسليم برسد، مقام رضا آن است كه هر چه خدا كرد من مى‏پسندم پس من هستم، پسندى هم هست هنوز در راه است اما اگر بگويد به اين كه: «تركت الخلق طرا فى هواكا» اين شعرها را بعد از حضرت سيدالشهداء سلام الله عليه گفته‏اند مرحوم سيد حيدر آملى(كه يكى از عارفان نامدار شيعه است كه مكرر در مكرر مى‏گويد فقط يك فرقه اهل نجات اند و آن شيعه اثنى عشريه است، او در سراسر آثارش از تشيع و اين كه نجات فقط براى اين فرقه است‏نام مى‏برد) ايشان مى‏گويد كه اين شعر را ديگران گفته‏اند بعد البته به سيدالشهدا سلام الله عليه نسبت داده شد، اين كه تا انسان به جايى نرسد كه بگويد: «تركت الخلق طرا» ديگر نمى‏تواند بگويد: «فى هواكا» از آن به بعد ديگر مقام تسليم‏است، مقام تسليم كه رسيد مى‏بيند كه ديگرى دارد او را اداره‏ مى‏كند اين هم كه مرحوم مجلسى مى‏فرمايد لطيف‏تر از گذشته است، همين است، اگر كسى به جايى برسد كه «وفوض جميع اموره اليه وسلم و رضى بكل ما قضى ربه عليه يسير الرب سبحان تعالى متصرفافى عقله و قلبه و قواه و يدبر اموره على ما يحبه و يرضاه فيريدالاشياء بمشيته مولاه كما قال سبحانه مخاطبا لهم: «و ما تشاوون‏الا ان يشاءالله‏»
بعد ايشان قلب المومن بين اصبعين را به عنوان يك روايت نقل‏ مى‏كند و مى‏فرمايد: خدا در جوارح او هم اثر مى‏گذارد چه در مساله‏دفع نظير «و ما رميت اذ رميت و لكن الله رمى‏» چه در مساله ‏جذب ، نظير «ان الذين يبايعونك انما يبايعون الله يدالله فوق‏ايديهم‏» فلذلك صارت طاعتهم طاعه‏الله و معصيتهم معصيه الله همه‏را مى‏بينيد در همين مدار و محور فعل اند. بعد مى‏فرمايد: «وقريب منه ما ذكره الحكماء»
بعد حرف صاحب شجره الهيه را نقل كرده و مى‏فرمايد: آن چه كه‏ما گفتيم انسب و اوفق است.
نظر شريف مرحوم مجلسى اين است كه بعضى از اين حرف‏ها با ظواهر روايات موافق نيست در حالى كه وقتى اين حرف‏ها مشخص شد با ظواهر آنها موافق است. بعد حرف مرحوم خواجه نصير را نقل مى‏كند. خواجه‏در فصل نوزدهم از نمط نهم «اشارات‏» كه مقامات العارفين است‏همين بيان را دارد كه انسان اگر از خود منقطع شد به جايى‏مى‏رسد كه: «فصار الحق حينئذ بصره الذى يبصر به و سمعه الذى‏يسمع و قدرته التى بها يفعل‏» منتهى خواجه به تبعيت از مرحوم‏بوعلى، عرفان را برهانى كردند. آنها اولا: مساله زهد و عبادت را جزء درجات اوليه سير و سلوك دانسته‏اند و فرمودند: كسى كه به‏دنبال «جنات تجرى من تحت الانهار» مى‏گردد او فقط به «جنات ‏تجرى من تحت الانهار» مى‏رسد اين فقط تا «ان المتقين فى جنات ونهر» مى‏رسد همين، اما در «عند مليك مقتدر» راه ندارد. عارف، هم زاهد است هم عابد، براى اين كه از «ان المتقين فى جنات ونهر» بگذرد و به «عند مليك مقتدر» برسد، اگر كسى به مرحله‏اول رسيد دومى را ندارد اما كسى به مقام دوم رسيد يقينا اولى‏را هم دارد، لذا ديگر و او نياورد، يعنى نفرمود: «ان المتقين‏فى جنات و نهر و عند مليك المقتدر» بلكه فرمود: «ان المتقين ‏فى جنات و نهر عند مليك المقتدر» ، اينها تو در توى هم اندمحيط و محاط اند اندرون و بيرون اند، اين بيرونى از آن متقينى‏است كه بالاخره در حد زهد و عبادت زندگى كرده‏اند آنهايى كه‏وارسته‏تر از متقيان زاهدانه و عابدانه بوده‏اند هم اندرون رادارند هم بيرون را.
اين سخنان مرحوم خواجه در فصل نوزدهم از نمط نهم مقامات‏العارفين و اشارات و تنبيهات است كه مرحوم مجلسى رضوان الله‏عليه نقل مى‏كند، بعد حرف‏هاى بعضى از محققين را هم ذكر مى‏كندو مساله را ختم مى‏كنند كه جمعا البته يك كتاب خوبى است. نوع‏نقل قول هايى كه مرحوم مجلسى با نام «بعض المحققين‏» دارند،منظور صدر المتالهين يا شاگردان ايشان است.
آن وقت مشخص مى‏شود كه مرز انسان با فرشته‏ها تا كجاست و چه ‏چيزى است و حق هم بر چند معنا اطلاق مى‏شود: هم دين خدا حق است‏هم وحى خدا حق است و هم ذات اقدس اله حق است. آن وقت اين هويت‏از آن ذات حكايت مى‏كند كه «هو» الله هم اسم ذات است عالم‏الغيب والشهاده صفت ذات است كه اينجاها منطقه ممنوعه است واحدى راه ندارد، از آن به بعد «الملك بودن‏» السلام، المومن‏المهيمن العزيز الجبار المتكبر» بودن. اين چنين است كه خداجبار است در دعاى جوشن كبير هم مى‏خوانيم «يا جابر العظم‏الكثير» و مانند آن يعنى خدا هر شكسته‏اى را جبران مى‏كند يك‏كسى خيال مى‏كند دست كسى استخوان دست ‏يك كسى كه شكست آن شكسته‏بند بسته است در حالى كه شكسته بند آن استخوان هايى كه متصل‏بوده و الان جدا شده كنار هم جمع كرده نه اين كه وصل كرده، آن‏كه جوشكارى و لحيم كارى مى‏كند اين دو تا را يكى مى‏كند آن رامى‏گويند «جابر عظم كثير» .
آن كسى كه هر نقص را جبران مى‏كند ذات اقدس اله است، جبروت هم كه مى‏گويند به اين مناسبت است، ذات‏اقدس اله جبار به اين معناست.