چهارم : مذهب قاضى باقلانى [9] است كه يكى از سنيان است و او مى‏گويد كه اصل ذات افعال از جناب الهى است ; اما نسبت ‏به بندگان يا طاعت است ‏يا معصيت ، مثلا مى‏گويند كه نماز كردن و قمار باختن ، هر دو شريك‏اند در اينكه حركتى و كارى‏اند ; اما يكى نماز كردن است و ديگرى قمار باختن و اصل حركت‏به قدرت خداست ، و ليكن صفت آن به قدرت بنده است .
و بطلان اين مذهب نيز عقلا و نقلا بر نهجى است كه مذكور شد و اين مذهب ، بى كم و زياد با مذهب جهيميه ، جبريه و اشعريه ، يكى است ; براى اينكه اصل افعال را از خدا مى‏دانند و به اضافه به بنده با وجود اينكه معتقد آن‏اند كه بنده ، في الحقيقه فعلى نكرده ، مى‏گويند طاعت‏يا معصيت است .
پنجم : مذهب ابو اسحاق[10] است و او مدعى است كه خدا و بنده را در كارها از خير و شر ، دو قدرت است . كه هر دو اثر در آنها مى‏كنند ; مثلا مى‏گويند كه قدرت خداى عزوجل با قدرت شراب خوار با هم برآمده ، يكى شدند و شراب را بدين شراب خوار آورده از گلوى او فرو بردند و اين مذهب نيز با مذاهب سابقه ، يكى است كه به عبارت ديگر ايراد شده‏است . براى اينكه مى‏گويند معصيت را قدرت خداى تعالى شريك شد با قدرت گناهكار تا به عمل آمد و اگر نه ، گناهكار ، گناه نمى‏توانست كرد . پس در اين صورت خداى تعالى ، فى الحقيقه گناه را معمول كرده و با وجود اين ، عقاب مى‏نمايد بنده را بر فعلى كه خود نموده و بطلان اين نيز از ادله بطلان مذاهب سابقه ، معلوم مى‏شود .
ششم : مذهب معتزله است و اكثر ايشان مى‏گويند كه بنده در كارى كه مى‏كند، نهايت استقلال دارد و خدا را در افعال او هيچ قسم ، دخل نيست و طاعت و ترك معصيت كه مى‏كند ، به هيچ وجه ، توفيق و نگهدارى و مشيت و قضا و قدر الهى را در آن ، دخلى نيست و معصيتى هم كه مى‏كند ، به مشيت و خذلان خدا نيست تا اينكه بعضى از معتزله گفته‏اند كه عين كار بنده ، مقدور خدا نيست و بعضى گفته‏اند: مثل فعل بنده ، غير مقدور خداست; و بالجمله ، اين طايفه ، معتزله را مفوضه گويند ، براى اينكه معتقد اين طايفه آن است كه حق تعالى ، كار هر كس را به خودش واگذاشته و هركس در هر كارى كه مى‏كند ، مستقل است‏به حيثيتى كه در طاعت ، محتاج به توفيق و عصمت‏خدا نيست و در معصيت و نافرمانى ، خواهش بنده بر خواهش الهى زورآور مى‏شود و به هيچ وجه خذلان خدا را در آن ، دخل نيست .
على بن ابراهيم در تفسير خود ، نقل كرده كه معتزله مى‏گويند بنده ، خالق فعل خود است و خدا را در آن دخلى نيست ; بلكه آنچه خدا خواهد ، نمى‏شود و آنچه ابليس خواهد ، مى‏شود.[11]
سخافت و ناخوشى اين مذهب نيز عقلا ظاهر است ، براى اينكه [اين] طايفه ، سلب قدرت از جناب الهى - جل ذكره الاعلى - مى‏نمايند و بنده ضعيف را در توانايى بر امور عظيمه ، مستقل مى‏دانند و رفع احتياج در اقدام به طاعات از پروردگار عالميان مى‏كنند و هر عقلى ، حكم بر بطلان اين مذهب مى‏نمايد و در آيات قرآنى و احاديث متواتره ، خلاف اين واقع است .
حق تعالى مى‏فرمايد:
«ولو شاء ربك لآمن من في الارض كلهم جميعا افانت تكره الناس حتى يكونوا مؤمنين وما كان لنفس ان تؤمن الا باذن الله ويجعل الرجس على الذين لا يعقلون‏»[12]
يعنى اگر پروردگار تو مى‏خواست ، هر آينه ايمان مى‏آورد ، هركه در زمين است ، به تمامى ; يعنى اگر خدا مى‏خواست ، مجبور مى‏كرد همه مردم را به ايمان . پس تو به ناخوشى مى‏دارى مردم را تا آنكه نگردند مؤمنان . و نمى‏باشد براى احدى اينكه ايمان بياورد ، مگر به اذن خدا ، و مى‏گرداند خدا پليدى را بر آن كسانى كه درك اين معنا نمى‏نمايند .
در حديث وارد شده كه مامون به حضرت امام رضا عليه السلام گفت كه يابن رسول الله! قول بارى تعالى كه فرمود: «ولو شاء ربك لآمن من في الارض‏» الى قوله تعالى: «الا باذن الله‏» چه معنى دارد .
پس حضرت - سلام الله تعالى عليه – فرمود:
«حديث كرد مرا پدرم از پدران خود از حضرت امير المؤمنين - صلوات الله تعالى عليهم - كه گفت: به درستى كه مسلمانان گفتند به حضرت پيغمبر - صلى الله عليه و آله - كه: اى رسول خدا ! اگر اكراه نمايى به كسانى كه قدرت رسانيده به ايشان از مردم بر اسلام ، به اين معنا كه ايشان را به جبر به اسلام وادارى ، هر آينه ‏زياد مى‏شدى عدد ما و توانايى به ‏هم‏ مى‏رسانديم بر دشمنان خود . پس حضرت - صلوات الله عليه و آله - مضمون اين را فرمودند كه: «نيستم كه آنچه خداى به من نفرموده ، چنان كنم‏» . پس حضرت بارى تعالى، نازل كرد كه: اى محمد! اگر مى‏خواست پروردگار تو ، هر آينه ايمان مى‏آورد هر كه در زمين است ، به عنوان الجاء و اضطرار در دنيا ; همچنان كه ايمان مى‏آورد در وقت ناخوشى ديدن در آخرت و اگر اين با ايشان سلوك مى‏نمودم ، مستحق نبودند از من ثوابى را، وليكن من اراده كرده‏ام از ايشان اينكه ايمان بياورند ، در حالت اختيار، نه از روى اضطرار ، تا اينكه مستحق شوند از من زلفى و كرامت و هميشگى ماندن در بهشت ‏خلد را . آيا پس تو به اكراه مى‏دارى مردم را تا اينكه بگردند مؤمنان ؟
و اما قول بارى تعالى: «وما كان لنفس ان تؤمن الا باذن الله‏» . پس نيست ‏بر سبيل حرام داشتن ايمان بر او ; وليكن به اين معناست كه نيست ‏براى نفس اينكه ايمان بياورد ، مگر به اذن خدا ، و اذن خدا ، امر اوست - جل ذكره - و اين نبوده كه نفس متكلف و متعبد باشد و الجا و اضطرار الهى ، نفس به ايمان در وقت زوال تكيلف و تعبد مى‏باشد .
پس مامون گفت: فرجك الله عنك فرجت.[13]
از فحواى اين آيه و حديث و از بسيارى از آيات و احاديث كه برخى از آنها در طى تحقيق مذهب حق - ان شاء الله تعالى - ايراد مى‏شود ، معلوم مى‏گردد كه در ايمان و طاعات ، توفيق و در كفر و معصيت ، خذلان الهى مى‏باشد .
و بعضى ديگر مى‏گويند كه خداى تعالى در بنده ، خير و شرى اراده ننموده و قضا و قدرى نفرموده‏است و از جمله آنچه در آيات قرآنى بر ابطال اين قول دلالت دارد ، قول خداى تعالى:
«واذا اردنا ان نهلك قرية امرنا مترفيها ففسقوا فيها»[14]
يعنى هرگاه اراده نموديم كه هلاك كنيم مردم دهى را به اين معنا كه در معاصى اصرار مى‏نمودند و عدل ، تقاضاى هلاك ايشان مى‏كرد ، امر فرموديم مردم آن قريه را . پس فسق كردند در او ، به اين معنا كه خذلان نموديم تا به خواهش و اختيار خود ، فسق نمودند تا اينكه بيشتر مستوجب غضب شوند .
از اين آيه و بسيارى از آيات و احاديث ، بطلان مذهب مذكور ، ظاهر است و بالجمله اين طايفه را قدريه مى‏نامند ، براى اينكه نفى قدر از جناب كبريايى - جل ذكره الاعلى - مى‏نمايند و ظاهرش اينكه جميع فرق مذكوره را حديث «القدرية مجوس هذه الامة‏»[15]
براى اينكه هر يك به جهتى دخل در كيفيت افعال نموده ، بعضى سلب قدرت از جناب بارى - جل ذكره - باشد و بعضى تفويض قدرت تامه به عباد نموده و در هريك از اينها به قضا و قدر الهى ، اسناد غير آنچه خدا قرار داده مى‏شود .
مذهب هفتم : امر بين الامرين است[16] و اين مذهب حق است كه قاطبه تابعين ائمه اثنى عشر - صلوات الله عليهم اجمعين - معتقد آن‏اند و تحقيق مقال ، آن است كه مى‏گويند: عباد را در اعمال حسنه به مشيت و توفيق و در افعال سيئه به قضا و خذلان الهى ، اختيار است ، نه اين است كه جناب الهى - جل ذكره الاعلى - بدون اختيار ، عباد را مجبور بر امرى نمود يا خود در دست ديگرى كارى جارى ساخته باشد كه جبر لازم آيد ، و نه اينكه اختيار ، مطلقا به عباد واگذاشته باشد و آنچه از خير و شر از ايشان صادر شود ، او را در آن اختيار نباشد ، تا نفى قدرت از جناب الهى و تفويض مطلق امور به عباد باشد و تقرير اين مدعا به طريقى كه نزديك فهم باشد ، آن است كه حضرت فاعل مختار حقيقت الامر ، جميع جن و انس را براى بندگى آفريده و از كمال رافت و حمت‏به ازاى آن ، بهشت را ايجاد فرموده و از محض انصاف و عدالت ، براى جزاى نافرمانى ، دوزخ را خلق نموده و تمامى افراد ثقلين را امر به عبادت و نهى از معصيت نموده‏است. هركسى كه طاعت مى‏كند ، به اختيار خود و توفيق خدا مى‏كند و هركه معصيت مى‏نمايد ، به اختيار خود و خذلان خدا مى‏نمايد و فرق در ميان اين سخن و مدعيات فرق مذكوره ، بسيار است . اگر گفته شود كه هرگاه طاعت و معصيت‏به توفيق و خذلان باشد ، جبر لازم مى‏آيد . جواب گفته مى‏شود كه توفيق و خذلان ، علت مستقله براى تمشيت امور نيستند و ماحصل كلام جبريه ، آن است كه در افعال ، بنده را مطلقا اختيار نيست‏يا در قدرت با خدا شريك است و نيز از تفصيلى كه در احاديث آينده شده ، فرق در ميان اين اقوال ، ظاهر مى‏شود .
اگر گويند كه چه فرق است در ميانه شركت در قدرت و توفيق و خذلان ، جواب گفته مى‏شود: مثلا هرگاه كسى شخصى را ببيند معصيتى مى‏نمايد و او را نهى از آن معصيت نمايد و آن عاصى ، متنبه نشود و آن ناهى ، ترك نهى و منع نمايد ، آيا آن ناهى كسى است كه عاصى را امر به عصيان نموده‏باشد يا مشاركت در معصيت او نموده‏است[17] و مدعا از توفيق و خذلانى كه گفته مى‏شود ، همين معناست . فرق در ميان اين دو مذهب بسيار است و در كتاب «احتجاج‏» شيخ طبرسى از حضرت امير المؤمنين - صلوات الله عليه - روايت نموده كه حضرت - سلام الله تعالى عليه - فرمود كه مگوييد كه واگذارد خداى تعالى عباد را به خودشان ، پس سست‏بگيريد امر الهى را و مگوييد واداشت مردم را بر امور . خدا را مستند به ظلم مكنيد ; و ليكن گوييد كه خير به توفيق خدا و شر به خذلان خداست و همه ، سابق در علم خداست.[18]
و در كتاب «معاني الاخبار» ابن بابويه ، حديث طويلى از عبدالله بن فضل هاشمى روايت كرده و آنچه از آن حديث موضع حاجت است ، اين است كه گفت: پس عرض كردم كه قول بارى تعالى: «وما توفيقي الا بالله‏»[19] و قول او - جل ذكره الاعلى -
«ان ينصركم الله فلا غالب لكم وان يخذلكم فمن ذا الذي ينصركم من بعده‏»[20]
فرموده: هرگاه بكند بنده آنچه را خداى عزوجل ، امر نموده به آن از اطاعت ، «كان فعله وفقا لامر الله: مى‏باشد فعل او موافق امر الهى ، و بنده به اين ناميده مى‏شود موفق . و هرگاه اراده كند بنده كه داخل شود در چيزى از معاصى [و حائل شد] خداى تعالى ميان او وميان آن معصيت ، پس ترك كرد بنده آن معصيت را مى‏باشد . ترك او آن معصيت را به توفيق خدا و وقتى كه «خلى بينه وبين تلك المعصية: حائل نشد ميان او و ميان آن معصيت ، تا اينكه بنده مرتكب آن معصيت‏شد ، به تحقيق كه خذلان كرده او را خداى تعالى و يارى ننموده او را و توفيقش نداده.[21]
و در كتاب مذكور ، حبيب سجستانى از حضرت امام محمد باقر عليه السلام روايت كرده كه حضرت فرمودند: «به درستى كه در تورات مكتوب است كه ‏اى موسى! به درستى كه من خلق كردم تو را ، و برگزيدم تو را ، و قوت دادم تو را ، و امر نمودم تو را به طاعت‏ خودم ، و نهى كردم تو را از معصيت‏ خودم . پس اگر طاعت من كردى ، اعانت نمودم تو را بر طاعت ‏خودم ، و اگر معصيت من نمودى ، اعانت نكردم تو را بر معصيت ‏خودم . اى موسى! مراست منت ‏بر تو در طاعت تو مرا و مراست ‏حجت ‏بر تو در معصيت تو مرا »[22]
و صاحب كتاب «توحيد» رضى الله عنه به سند خود از حضرت اميرالمؤمنين - عليه الصلاة والسلام - روايت نموده كه: داخل شد شخصى از اهل عراق به خدمت ‏حضرت اميرالمؤمنين عليه السلام پس گفت: خبر ده مرا از خروج به اهل شام ، آيا به قضاى بود از جانب خداى تعالى و يا به قدر ؟ پس حضرت عليه السلام فرمود: «يا شيخ! به خدا قسم ، بالا نرفتيد بلندى را و پايين نيامديد پستى را مگر به قضاى از خداى تعالى و به قدر» . پس شيخ گفت: «نزد خداى تعالى، محبوس شده رنج من و مرا هيچ اجرى نخواهد بود ؟ » . حضرت عليه السلام فرمود كه: به تحقيق ، عظيم گردانيده‏است اجر شما را در رفتن و آمدن شما كه به اراده خود رفتيد و اطاعت امام خود نموديد و در اين رفتن ، مجبور نبوديد .
شيخ گفت: «چگونه مجبور نبوديم و حال آنكه قضا و قدر ما را برد ؟» پس حضرت عليه السلام فرمود: «مهلا يا شيخ! مگر تو گمان مى‏نموده باشى قضاى حتم و قدر لازم را ؟ هرگاه چنين مى‏بود ، هر آينه باطل مى‏شد ثواب و عقاب و امر و نهى و زجر ، و ساقط مى‏شد معنى وعد و وعيد و نمى‏بود براى بدكار ، لائميت و نه براى نيكوكار ، محمدت و هر آينه مى‏بود نيكوكار ، اولى به لائميت از بدكار و بدكار ، اولى به احسان از نيكوكار . اين نوع ، مقاله بت پرستان و خصمهاى رحمان و قدريه اين امت و مجوسان است . اى شيخ! به درستى كه خداى تعالى، تكليف [كرد] تخييرا و نهى فرمود تحذيرا و داد بر اندكى بسيارى را . نافرمانى كرده نشد ، در حالى كه مغلوب باشد و اطاعت كرده نشد ، در حالى كه به كراهت مردم را به طاعت دارد و نيافريد آسمانها و زمين و ما بينهما را باطل «ذلك ظن الذين كفرو فويل للذين كفروا من النار»[23]
پس شيخ نهوض نمود ، در حالى كه مى‏گفت:
انت الامام الذي نرجو بطاعته
يوم الجزاء من الرحمن غفرانا
اوضحت من ديننا ما كان ملتبسا
جزاك ربك عنا خير احسانا
تا آخر ابيات (24) .
و اين حديث از ابن عباس نيز روايت‏شده و شيخ طبرسى رحمه الله روايت نموده از على بن محمد عسكرى و در بعضى از سير و تواريخ نيز روايت‏شده كه آن مرد گفت: «پس چيست قضا و قدرى كه ذكر فرمودى ؟» حضرت عليه السلام فرمود كه:
«امر به طاعت و نهى از معصيت و تمكين از فعل حسنه و معونت‏به نزديكى به سوى او و خذلان براى كسى كه نافرمانى او كرده و وعد و وعيد . همين است قضاى خداى تعالى در افعال ما و قدر او براى اعمال ما»
پس شيخ گفت: فرجك الله كه فرج دادى مرا يا امير المؤمنين![24]
و خوب تشبيه نموده‏اند حكايت افعال عباد و روابط آنها را به جناب كبريايى الهى ; شخصى كه بازى را تربيت مى‏كند و به طليه عادت مى‏دهد ، وقتى كه آن باز را پرانيد ، ظاهر است كه قدرت پرواز دارد . وقتى كه باز عود به طليه مى‏نمايد ، آيا به اختيار خود نبوده يا ملجا به آن بوده است و نيز ظاهر است كه آمدن به طليه به عنوان الجا و اضطرار نيست ; بلكه به اختيار خود است . نهايت آنچه در رسانيدن آن باز شده و او را معتاد و مانوس به آن طليه كرده ، في الجمله نه به عنوان اضطرار ، بلكه به عنوان اختيار مدخلى در عود باز به طليه دارد و في الجمله نموده و نمونه از نسبت افعال عباد و ربط آنها به آن جناب بارى - جل ذكره الاعلى - از تصوير اين معانى ، تصور و توهم مى‏توان كرد و بحمد الله تعالى، بعد از تعقل و ادراك مراتب مذكوره ، ارباب انصاف را مجال ريبى در مذهب حق نمى‏تواند بود ; چه ، جاى آنكه تتبع اخبار و احاديث متداوله در ميان شيعه و مطالعه كتب مبسوطه فضلاى طايفه حقه كرده شود و چون از تمهيد مقدمات مذكوره ، حقيقت مذهب حق و بطلان رويت ‏باطله معلوم شود . حال به عرض مى‏رساند كه معنى حديث مذكور ، اين است كه حق تعالى - جلت آلائه - مى‏فرمايد كه: «خلق كردم خير را و جارى كردم آن را در دست هركه دوست داشتم او را» ، به اين معنى كه توفيق دادم تا اين خير در دست او جارى شود و اين ، همان تفسيرى است كه حق تعالى مى‏فرمايد كه:
«فاما من اعطى واتّقى وصدّق بالحسنى فسنيسّره لليسرى‏»[25]
و اين دوست داشتنى هم كه حق - سبحانه و تعالى - فرموده كه: «خير را در دست هركس كه دوست داشتم ، جارى نموده‏ام‏» ، دوست داشتنى نيست كه بدون سابقه از عبادت و تقوا بوده باشد و بعد از آنكه عبادت و تقوا باعث محبت‏خدايى شود ، در اين صورت ، اگر تيسير و توفيق شود ، اجر و اعطايى است مولد استحقاق اجور و عطاياى ديگر شود و معنى فقره دويم حديث ، آن است كه: «خلق كردم شر را و جارى كردم آن را در دست هركه دشمن داشتم او را» ، به اين معنى كه خذلان او نمودم و سبب قدرت از او نكرده و او را بر ترك آن ملجا نداشتم تا به اختيار ، آن فعل از او صادر شد و اين ، باز همان تيسيرى است كه خداى تعالى مى‏فرمايد كه:
« واما من بخل واستغنى وكذب بالحسنى فسنيسره للعسرى‏»[26]
و اين دشمن داشتنى كه خداى تعالى مى‏فرمايد به شرح مذكور ، دشمن داشتنى نيست كه بدون سابقه از معاصى و خطا باشد و بعد از آنكه معاصى باعث ‏بغضى از جناب الهى شود ، اگر تيسير ، يعنى خذلان كرده شود تا معصيت را عاصى به اختيار خود نمايد ، حكم معاقبه و نكال مى‏دارد كه موجب و مولد استحقاق معاقبات ديگر شود.[27] اگر چه حديث مذكور را به چند معنى ديگر كه آسان‏تر باشد ، تفسير مى‏توان كرد ; اما براى ابان و آشكارا شدن كلمه حقه به همين معنا كه به حسب ظاهر مشكل مى‏نمود ، على سبيل الاستعجال به طريقه حسنى صورت ارتسام پذيرفت ، والحمد لله رب العالمين .