نويسنده:آیت الله مصباح یزدی

«يا اَحْمَدُ؛ لَيْسَ كُلُّ مَنْ قالَ اُحِبُّ اللّهَ اَحَبَّنى، حَتّى يَأْخُذَ قُوتاً وَ يَلْبِسَ دُوناً وَ يَنامَ سُجُوداً وَ يُطيلَ قِياماً وَ يَلْزَمَ صَمْتاً وَ يَتَوَكَّلَ عَلَىَّ وَ يَبْكِىَ كَثيراً وَ يُقِلَّ ضِحْكاً وَ يُخالِفَ هَواهُ وَ يَتَّخِذَ الْمَسْجِدَ بَيْتاً وَ الْعِلْمَ صاحِباً وَ الزُّهْدَ جَليساً وَالْعُلَماءَ اَحِبّاءً والْفُقراءَ رُفَقاءً وَ يَطْلُبَ رِضاىَ وَ يَفِرَّ مِنَ الْعاصينَ فِراراً وَ يَشْتَغِلَ بِذِكْرى اِشْتِغالا وَ يُكْثِرَ التَّسْبيحَ دائِماً وَ يَكُونَ بِالْعَهْدِ صادِقاً وَ بِالوَعْدِ وافِياً وَ يَكُونَ قَلْبُهُ طاهِراً وَ فى الصَّلوةِ ذاكِياً وَ فىِ الْفَرائِضِ مُجْتَهِداً وَ فيما عِنْدى مِنَ الثَّوابِ راغِباً وَ مِنْ عَذابى راهِباً وَ لاَِحِبّائى قَريباً وَ جَليساً.
يا اَحْمَدُ؛ لَوْ صَلّى الْعَبْدُ صَلوةَ اَهْلِ السَّماءِ وَ الاَْرْضِ وَ صامَ صِيامَ اَهْلِ السَّماءِ وَالاَْرْضِ وَ طَوى مِنَ الطَّعامِ مِثْلَ الْمَلائِكَةِ وَ لَبِسَ لِباسَ الْعارى، ثُمَ اَرى فى قَلْبِهِ مِنْ حُبِّ الدُّنْيا ذَرَّةً اَوْ سُمْعَتِها اَوْ رِياسَتِها اَوْ حُلِيِّها اَوْ زينَتِها لا يُجاوِرُنى فى دارى وَ لاََنْزِعَنَّ مِنْ قَلْبِهِ مَحَبَّتى وَ عَلَيْكَ سَلامى وَ رَحْمَتى وَالْحَمْدُلِلّهِ رَبِّ الْعالَمينَ»
در يك جمع بندى مى‌توان مطالبى را كه در حديث معراج ذكر شده، به دو بخش كلى تقسيم كرد: بخش اول مربوط به حركت انسان به سوى خداست كه اين حركت از آغاز با جديت، تلاش و كوشش انسان شروع مى‌گردد و به جايى مى‌انجامد كه قلب انسان را لايق دريافت محبت الهى مى‌سازد. و در صدد بيان اين است كه انسان چه كند تا موانع را كنار زده، به مقام محبت الهى دست يابد. اما بخش دوم مربوط به اين است كه بعد از رسيدن به محبت خدا و رسوخ آن در دل، چگونه خداوند انسان را به پيش مى‌برد و بالاخره سرانجام و عاقبت انسان چه خواهد شد؟ به تعبير ديگر مى‌توان گفت محور گفتگوها در اين حديث، محبت خداست: بخشى درباره مقدمات تحصيل محبت و بخش ديگر مربوط به آثار و نتايج محبت خداوند. نيز مطرح گرديد كه محبت خدا با محبت دنيا جمع نمى‌شود. در بخش پايانى حديث در مورد چگونگى محبت به خدا و رفتارى كه شايسته محب خداست، بحث مى‌گردد.
رابطه زهد و عبادت با محبت خدا
«يا اَحْمَدُ؛ لَيْسَ كُلُّ مَنْ قالَ اُحِبُّ اللّهَ اَحَبَّنى، حَتّى يَأْخُذَ قُوتاً وَ يَلْبِسَ دُوناً وَ يَنامَ سُجُوداً وَ يُطيلَ قِياماً وَ يَلْزَمَ صَمْتاً»
اى محمد؛ چنان نيست كه هر كس گفت خدا را دوست مى‌دارم، دوستدار من است، مگر اينكه به اندكى غذا اكتفا كند و به مختصر لباسى قناعت جويد و خوابش به سجده باشد و قيام نماز را طول دهد و به سكوت روى آورد.
مدعيان محبت خدا فراوانند، چرا كه هر كالاى نفيسى مدعى فراوان دارد و چه كالايى نفيس‌تر از محبت خداست؟ همه پيروان اديان و مكتبهاى الهى دم از محبت خدا مى‌زنند، اما چنان نيست كه همه به واقع، دوستدار خدا باشند. محبت خدا آثار و فرايندهاى خاص خود را دارد و ظهور آنها در رفتار، اعمال و حالات افراد نشانه محبت به خداست. از جمله آن آثار كه در اين حديث ذكر شده، اكتفا به غذاى اندك است. خداوند مى‌فرمايد: كسى مرا دوست مى‌دارد كه در دنيا به غذا و قوتى كه براى ادامه حيات و زندگى او ضرورى است، بسنده كند و توجهى به لذايذ و عيش و نوش دنيا نداشته، تنها در انديشه انجام وظايف خود باشد و نيز براى خود لباس ارزان قيمت برگزيند، نه لباس فاخر و گران قيمت. نيز آن قدر در سجده بماند كه خوابش ببرد و نمازش را طولانى گرداند و پيوسته با سكوت ملازم گردد.
ارتباط برخى از آن رفتارها با محبت خدا روشن است، ولى برخى ديگر نياز به توضيح دارد: اينكه سفارش شده، زندگى محب خدا ساده باشد و به اندازه‌اى غذا تناول كند كه براى سلامتى و توان مندى او ضرورى است و در گزينش لباس مقتصدانه رفتار كند و به دنبال لباسهاى فاخر و گران قيمت نباشد، بدين جهت است كه براى تحصيل و به دست آوردن آنها بايد وقت و سرمايه و نيرو صرف گردد. براى تهيه غذا و لباس بهتر بايد پول بيشترى به دست آورد و شكى نيست كه زياده طلبى در اين امور بدين معناست كه گوشه دلش به دنيا بند است و غير از خدا به امور ديگر نيز علاقه دارد. از اينكه دوست دارد ظاهرش آراسته باشد و غذاى لذيذى تناول كند، معلوم مى‌گردد دلش متوجه لذايذ دنيا، خوراك و پوشاك است و مسلماً چنين دلى جايگاه محبت خدا نيست.
رابطه سجده و قيام طولانى با محبت خدا خيلى روشن است، وقتى انسان محبوبى دارد، دوست مى‌دارد هر چه بيشتر با او انس گيرد و انس گرفتن با خدا به عبادت و نماز است. هر چه انسان خدا را بيشتر دوست داشته باشد، سعى مى‌كند بيشتر در حضور او باشد و از نماز و مناجات خسته نمى‌گردد. اگر انسان از طولانى گشتن نماز خسته مى‌شود و مى‌خواهد هر چه زودتر نمازش تمام شود، معلوم مى‌شود محبت خدا در دلش رسوخ نكرده است و با خدا انس ندارد والا از نماز خسته نمى‌شد؛ مگر عاشق از مجالست و گفتگو و انس با معشوق خود خسته مى‌شود؟!
در حالات پيامبر(صلى الله عليه وآله وسلم) آمده است كه آن قدر قيام نماز را طول مى‌دادند كه پاهاى مباركشان ورم مى‌كرد و آن قدر سجده ايشان طول مى‌كشيد كه از حال مى‌رفتند! در احوال اويس قرنى، صحابى پاكباخته رسول اللّه(صلى الله عليه وآله وسلم) نيز آمده است كه گاهى شبها را تا صبح به سجده مى‌گذراند و مى‌گفت: «هذِهِ لَيْلَةُ السُّجُودِ» و گاهى شب را تا صبح به ركوع مى‌گذراند و مى‌فرمود: «هذِهِ لَيْلَةُ الرُّكُوعِ» و نيز گاهى شبها را به قيام
مى گذراند. قبل از اين، در درس سيزدهم، داستان مرحوم شيخ حسنعلى اصفهانى(رحمه الله) را ذكر كرديم كه چگونه شبها كنار بارگاه رضوى، به مناجات مى‌پرداخت و از خود بى خود مى‌گشت.
برخى از بزرگان، علما و مراجع در حرم امام حسين(عليه السلام) و مشهد رضوى و در ساير مزار شريف بزرگان دين، از شب تا صبح قرآن را ختم مى‌كردند. پس وقتى عشق و محبت زياد باشد، خستگى معنا ندارد و هر چه انسان بيشتر با خدا انس گيرد بيشتر لذت مى‌برد.
از جمله سفارش هاى خداوند، در اين بخش پايانى حديث، رعايت سكوت است: طبيعى است وقتى انسان كسى را دوست مى‌دارد، پيوسته مى‌خواهد دلش متوجه او باشد و سعى مى‌كند در حضور او توجه‌اش بدو متمركز گردد، در غياب او نيز ياد او بر دلش حاكم است. بديهى است براى رسيدن به اين منظور بايد سكوت پيشه سازد، چون حرف زدن برجسته ترين عاملى است كه موجب پراكندگى خاطر و حواس مى‌گردد. پيشتر نقل شد كه يكى از فضلا از مرحوم علامه طباطبايى(رضي الله عنه)سؤال كرد: چه كنم تا در نماز حضور قلب داشته باشم؟ مرحوم علامه در جواب فرمودند: كم حرف بزن. پس اگر انسان بخواهد حواسش تمركز يابد و دلش تنها متوجه خدا و محبوبش باشد، بايد كم حرف بزند، وقتى زياد حرف مى‌زند توجه‌اش به اين سو و آن سو جلب مى‌گردد و پراكنده خاطر گشته، نمى‌تواند توجه‌اش را متمركز سازد. پس دوستان خدا با سكوت ملازمند، چرا كه دلشان پيوسته متوجه اوست و اگر بخواهند حرف بزنند توجه شان پراكنده مى‌گردد.
«وَ يَتَوَكَّلَ عَلَىَّ وَ يَبْكِىَ كَثيراً وَ يُقِلَّ ضِحْكاً وَ يُخالِفَ هواهُ»
(دوستدار من كسى است كه) بر من توكل نمايد و زياد بگريد و كم بخندد و با هواى خود مخالفت كند.
رابطه گريه با محبت خدا
كسى كه در آغاز راه است و مى‌خواهد در مسير خدا قرار گيرد و محبت او را به سوى خود جلب كند، بايد از خوف خدا گريه كند، چون هنوز پاك نگرديده است و به گناه آلوده است. تا از خوف خدا نگريد و توبه كامل نكند، دلش از آلودگى ها و گناه پاك نمى‌گردد ـ گريه از خوف خدا چونان آب زلال گناهان را مى‌شويد ـ و پس از پاك گشتن ازگناهان ورسيدن به محبوب،از شوق وصول ورسيدن به محبوب زيادمى گريد.
درباره حضرت شعيب، على نبينا و آله و عليه السلام، آمده است كه ايشان صد سال گريست تا چشمانش نابينا گشت، خداى متعال به او وحى كرد:‌اى شعيب؛ چرا اينقدر گريه مى‌كنى؟ اگر از ترس عذاب من مى‌گريى، من جهنم را بر تو حرام كردم و اگر از شوق بهشت مى‌گريى، من بهشت را در اختيار تو گذاشتم. حضرت شعيب عرض كرد: خدايا؛ تو مى‌دانى كه گريه من، نه از ترس جهنم است و نه از شوق بهشت، بلكه به جهت شوق لقاى توست (شكى نيست كه خدا از نهان شعيب آگاه بود و نيازى به پاسخ شعيب نبود، بلكه اين گفتگو از جمله گفتگوهاى عاشق و معشوق است). خدا فرمود: راست گفتى، از اين پس كليم خود را خادم تو قرار مى‌دهم!
از سوئى حضرت موسى از مصر فرار كرد و به مَدين نزد شعيب رفت و در مقابل ازدواج با يكى از دختران شعيب، قرار داد بست كه ده سال در آنجا بماند و به شعيب خدمت كند و چوپانى گوسفندانش را به عهده گيرد.
پس از نابينا گشتن شعيب و ناتوانى از انجام كارها، خداى متعال كليم خود، حضرت موسى بن عمران را ـ كه گرچه در آن زمان پيامبر نبود، ولى پس از آن از جمله پيامبران اولى العزم گشت ـ براى خدمت او گماشت. شعيب به پاس عشق و محبت به خدا چنين لياقتى يافت كه پيامبرى چون موسى، ده سال به او خدمت كند، شايد همين خدمتهاى موسى به شعيب باعث گرديد به مقام رسالت نايل گردد.
پس كسى كه زياد گريه مى‌كند، مجال خنديدن ندارد، لذا خنده دوستان خدا اندك است، آن هم براى خوشحال كردن ديگران. چنان شوق ديدار خدا بر دلشان مستولى است كه در اين دنيا به هيچ چيز دل خوش نمى‌شوند و روى گشاده و خنده آنان براى شادمان ساختن اطرافيان و براى اين است كه ديگران را اندوهگين نسازند والا در دلشان چنان حزن و اندوهى است كه با شادى هاى دنيا محو نمى‌گردد و تنها آن حزن با رسيدن به لقاى خداوند، برطرف مى‌شود.
همچنين كسى كه خدا را دوست دارد با خواهش دل مخالفت مى‌كند، چون محبت خدا با خودخواهى و خودپرستى جمع نمى‌شود. پس براى رسيدن به خدا بايد پا روى هواى نفس و خواست او نهاد و تا انسان تابع هواى نفس و مطيع اوست، نمى‌تواند دوستدار خدا گردد.
نقش رفاقت و دوستى با علما و فقرا
«وَ يَتَّخِذَ الْمَسْجِدَ بَيْتاً وَ الْعِلْمَ صاحِباً وَالزُّهْدَ جَليساً وَ الْعُلَماءَ اَحِبّاءً وَالْفُقَراءَ رُفَقاءً»
مسجد را چون خانه خود برگزيند و علم را همراه خود و زهد را همنشين و علما را محبوب و فقرا را رفيق خود قرار دهد.
مسلّماً كسى كه خدا را دوست مى‌دارد، مسجد را خانه خود قرار مى‌دهد و هر وقت فراغتى پيدا مى‌كند، به مسجد رفته، با خداى خود به مناجات مى‌پردازد. همچنين دوست خدا، دنبال اين است كه هر چه بيشتر محبوب خود را بشناسد و هر چه معرفت او به خدا بالا رود، سير نمى‌شود. او دنبال افزايش علم خود به صفات و آثار و افعال الهى است و هر چه را فرا روى خود مى‌نگرد، جلوه اسماء و صفات خدا مى‌شناسد و توجه او به هستى از آن جهت است كه مظهر محبوب اوست، از اين جهت در صدد است علمش به آثار خدا و محبوبش افزايش يابد.
كسى كه خدا را دوست مى‌دارد، دوستان او را نيز دوست مى‌دارد و از برجسته ترين دوستان خدا علما هستند و با كسانى كه با خدا بيگانه‌اند پيوندى ندارد. البته منظور از علما، علماى الهى و آشنايان به معارف الهى اند. همچنين كسى كه دوست خداست و زندگى ساده و فقيرانه دارد و دل به امور دنيا خوش نمى‌كند، با كسانى پيمان دوستى مى‌بندد كه زندگى فقيرانه داشته، دل به دنيا نمى‌بندند، نه با كسانى كه شيفته دنيا و طالب زخارف دنيا هستند. با كسى دوست مى‌گردد كه با اختيار خود و آگاهانه از زخارف دنيا كناره مى‌گيرد. البته ممكن است انسان مال فراوانى داشته باشد و همه را در راه خدا صرف كند، نه براى هواهاى نفسانى و در جهت لذت جويى. بسيارى از انبيا و برخى از ائمه اطهار، اموال فراوانى داشتند، ولى اموالشان را بين فقرا تقسيم مى‌كردند. چنان نبود كه كاخ بسازند و به تزئين آن و زر و زيور دنيا بپردازند.
«وَ يَطْلُبَ رِضاىَ وَ يَفِرَّ مِنَ العاصينَ فِراراً»
(دوستدار من كسى است كه) رضاى مرا طلب كند و از گنه كاران فرار كند.
دوستدار خدا دنبال جلب خشنودى خداست و در اين راه نهايت تلاش و سعى خويش را بكار مى‌بندد. چنين كسى به دشمنان خدا نزديك نمى‌شود، بلكه از آنان فرار مى‌كند، البته گاهى براى اصلاح و هدايت گناهكار با او دوست مى‌گردد، چرا كه وظيفه اولياى خدا و دوستان خدا اين است كه به تربيت و هدايت گناهكاران بپردازند و چه بسا اين مهم با ايجاد دوستى با آنها ميسر مى‌گردد، گرچه آنان طبعاً خواهان چنين رفاقتى نيستند.
«وَ يَشْتَغِلَ بِذِكْرى اِشْتِغالا وَ يُكْثِرَ التَّسْبيحَ دائماً وَ يَكُونَ بِالْعَهْدِ صادِقاً وَ بِالْوَعْدِ وافِياً»
(دوستدار من) همواره به ذكر من مشغول است و فراوان تسبيح مى‌گويد و به عهد خود صادق است و به وعده خود وفا مى‌كند. محب خدا زياد به ياد خداست و تسبيح او را مى‌گويد، چرا كه براى عاشق چيزى بهتر از ياد معشوق نيست. دوستدار خدا اهل حقه و نيرنگ نيست و در عهد و پيمان خود صادق است. كسانى كه در محبت به خدا صادقند، با ديگران نيز صادقانه برخورد مى‌كنند و كسى كه در ابراز محبت صادق نيست، با مسائل منافقانه روبرو مى‌شود.
«وَ يَكُونَ قَلْبُهُ طاهِراً وَ فىِ الصَّلوةِ ذاكِياً وَ فىِ الْفَرائِضِ مُجتَهِداً»
(دوستدار من) قلبش پاك و در نماز بر افروخته است و در انجام واجبات سخت كوشاست.
دلى كه از آن خدا شد، از آلودگى ها پاك مى‌گردد و تعلقى به غير خدا ندارد، چون محبت خدا جايگزين گشته است و با وجود آلودگى دل، محبت خدا در آن رسوخ نمى‌يابد. پس وجود محبت خدا، نشانگر پاكى دل از آلودگى هاست.
«وَ فيما عِنْدى مِنَ الثَّوابِ راغِباً وَ مِنْ عَذابى راهِباً وَ لاَِحِبّائى قَريباً وَ جَليساً»
و به ثوابهايى كه نزد من است، چشم دوخته باشد و از عذاب من ترسان و همواره همنشين و همراه دوستان من باشد.
به طور كلى محب و دوستدار خدا بايد از دنيا دورى گزيند، زيرا محبت به خدا با علاقه به دنيا جمع نمى‌شود، البته محبت خدا ابعاد گوناگونى دارد و در كل مى‌توان گفت هر چه مانع تقرب به خدا و مبغوض خداست دنيا به شمار مى‌آيد. كسى كه به خدا محبت خالصانه دارد، جز به خدا و آنچه به او تعلق دارد دل نمى‌بندد و اگر با كسى دوست است، از آن جهت است كه با خدا ارتباط دارد. چنانكه قبلا گفته شد، محبت به خدا مراتب دارد، ممكن است انسان در ابتدا به چيزهايى كه حلال است و مبغوض خدا نيست، علاقه داشته باشد و اين با محبت خدا منافات ندارد؛ ولى سخن در اين است كه وقتى محبت خالص شد فقط به خدا تعلق مى‌گيرد، حتى محبوبيت انبيا، اولياى خدا و ائمه اطهار از آن جهت است كه با خدا ارتباط دارند.
«يا اَحْمَدُ؛ لَوْ صَلّى الْعَبْدُ صَلوةَ اَهْلِ السَّماءِ وَ الاَْرْضِ وَ صامَ صِيامَ اَهْلِ السَّماءِ وَاالاَْرْضِ وَ طَوى مِنَ الطَّعامِ مِثْلَ الْمَلائِكَةِ وَ لَبِسَ لِباسَ الْعارى، ثُمَ اَرى فى قَلْبِهِ مِنْ حُبِّ الدُّنْيا ذَرَّةً اَوْ سُمْعَتِها اَوْ رِياسَتِها اَوْ حُلِيِّها اَوْ زينَتِها لا يُجاوِرُنى فى دارى وَ لاََنْزِعَنَّ مِنْ قَلْبِهِ مَحَبَّتى»
اى محمد؛ اگر بنده‌اى به اندازه اهل آسمان و زمين نماز بخواند و روزه بگيرد و همانند فرشتگان از خوردن غذا دورى گزيند و لباس برهنگان را بپوشد؛ ولى در قلب او ذره‌اى از حب دنيا يا ريا و سمعه و يا رياست و زينت دنيوى باشد، او را به جوار خويش راه نمى‌دهم و محبت خود را از دلش خارج مى‌كنم.
اين قسمت پايانى حديث خيلى تكان دهنده است، جا دارد پند گيريم و سعى كنيم در زندگى خود اين توصيه ها را مد نظر قرار دهيم. خدا مى‌فرمايد: اگر كسى به اندازه اهل آسمان و زمين عبادت كند ـ گرچه چنين چيزى ممكن نيست، ولى فرض كنيم بنده‌اى چنين كند ـ و به مانند ملائكه غذا نخورد و مثل برهنگان، در حد ستر عورت لباس بپوشد، ولى در دلش ذره‌اى از محبت به دنيا و مهر آن وجود داشته باشد، مثلا دوست بدارد پر آوازه گردد و مردم او را بستايند و ذره‌اى محبت رياست و مقام و محبت زر و زيور دنيا در دلش وجود داشته باشد، چنين بنده‌اى به جوار من نايل نمى‌گردد.
«وَ عَلَيْكَ سَلامى وَ رَحْمَتى وَالْحَمْدُلِلّهِ رَبِّ الْعالَمينَ»
اى محمد؛ بر تو باد سلام، محبت و رحمت من؛ و ستايش، خداى جهانيان را سزد