صفحه 3 از 5 نخستنخست 12345 آخرینآخرین
نمایش نتایج: از شماره 21 تا 30 , از مجموع 48

موضوع: بيانات امام خميني (ره)

  1. #21
    مدیر بازنشسته
    تاریخ عضویت
    2010/01/09
    محل سکونت
    *گیلان-املش*
    سن
    31
    نوشته ها
    5,954

    پیش فرض

    جام زهر را به دست امام دادند


    مقرها که می رفتی، لبخندی بر لبی نمی دیدی، اگر خلوت یکی را می شکستی، رد اشک را به وضوح بر صورت غبارآلود او نظاره می کردی، دروازه ی شهادت در حال بسته شدن بود. سخن همه این بود: «ما زنده ماندیم و نوشیدن جام زهر امام را دیدیم؟!»، «ما زنده بودیم و جام زهر را به دست اماممان دادند؟!»
    امام آبرویش را با خدا معامله کرده بود و این سخن امام بیش از همه ی سخنان دیگر آتش به پا کرده و سینه های شان را شعله ورتر می کرد: «شما می دانید که من با شما پیمان بسته بودم که تا آخرین قطره ی خون و آخرین نفس بجنگم، اما تصمیم امروز فقط برای تشخیص مصلحت بود و تنها به امید رحمت و رضای او از هر آنچه گفتم گذشتم و اگر آبرویی داشته ام با خدا معامله کرده ام».(1)
    تمام آنچه در پیام امام به مناسبت پذیرش قطعنامه 598 و سالگرد کشتار خونین مکه دل آنان را آرام می کرد، نوید فتح بزرگ به بسیجیان بود که با خواندن آیه ای از سوره ی فتح در صدر نخست پیام آمده بود: «لقد صدق الله رسوله الرؤیا بالحق لتدخلن المسجد الحرام ان شاءالله آمنین».(2) هر آینه خداوند حقیقت خواب رسولش را آشکار ساخت که حتماً شما (مؤمنین) به خواست خدا، با دل ایمن وارد مسجدالحرام خواهید شد.»
    و آنچه افق آینده را برای پرواز فراروی این سینه سرخان شهادتجو روشن می کرد، تنها این دعای امام بود: «خداوندا! این دفتر و کتاب شهادت را همچنان به روی مشتاقان باز و ما را هم از وصول به آن محروم مکن. خداوندا، کشور ما و ملت ما هنوز در آغاز راه مبارزه اند و نیازمنده به مشعل شهادت؛ تو خود این چراغ پرفروغ را حافظ و نگهبان باش!»(3)
    «شما می دانید که من با شما پیمان بسته بودم که تا آخرین قطره ی خون و آخرین نفس بجنگم، اما تصمیم امروز فقط برای تشخیص مصلحت بود و تنها به امید رحمت و رضای او از هر آنچه گفتم گذشتم و اگر آبرویی داشته ام با خدا معامله کرده ام»


    هنوز اشک ها بر گونه های سوخته و غبارآلود جاری بود و منافقان از شهر اسلام آباد گذشتند و راه کرمانشاه را در پیش گرفتند، نبرد رنگ دیگری به خود گرفت. هر که حب خمینی در دل داشت، خود را به مرزها رساند، جاده های آسفالته پس از خط مرزی، سنگر دفاعی عریان از کیسه و سنگر بچه ها در خوزستان و ایلام و کرمانشاه شد، اسلحه ها ، دشمن را نشانه گرفت، دست های دعا به سوی آسمان رفت و بسیاری در واپسین لحظات بسته شدن دروازه ی شهادت در کارنامه ی هشت سال دفاع مقدس، خود را به دوستانشان رساندند و نامشان با خمینی جاودانه شد.

    همه آن روزها می گفتند: شهدای بعد از قطعنامه، تفاوتی با شهدای قبل از قطعنامه داشتند؛ آنان با امام جام زهر نوشیدند و رفتند، گریستند و رفتند، سوختند و رفتند!
    هر جا می رفتی، زانوی غم در بغل بود، اگر پای دردل یکی می نشستی بغضش می ترکید، اشک از چشمانش روان می شد، یکی گفت: «خدایا شهادت نخواستیم، مرگ ما را برسان». دیگری می گفت: «ما زنده ماندیم و رهبری این گونه امام زمان (عج) را صدا کرد؟!» و کسی می گفت: «ما زنده بودیم و کار به اینجا رسید!»
    رهبری آبرویش را با خدا معامله کرده بود و در میان دو خطبه، آنچه بیش از همه آنان را بی قرار و بی تاب کرده بود، این سخن رهبری خطاب به حضرت بقیت الله (عج) بود: «ای سید ما! ای مولای ما! ما آنچه باید بکنیم انجام می دهیم؛ آنچه باید گفت، هم گفتیم و خواهیم گفت. من جان ناقابلی دارم، جسم ناقصی دارم، اندک آبرویی هم دارم که این را هم خود شما به ما دادید؛ همه ی این ها را من کف دست گرفتم در راه این انقلاب و در راه اسلام فدا خواهم کرد؛ این ها هم نثار شما باشد.»
    تنها آنچه در خطبه ی نماز جمعه 29/3/88 رهبری دل مالامال از درد بچه ها را آرام می کرد نوید فتح بزرگی به آنان با خواندن آیه ای دیگر از سوره فتح در آغاز خطبه ها بود: «هوالذی انزل السکینه فی قلوب المؤمنین لیزدادو ایماناً مع ایمانهم و لله جنود السماوات و الارض و کان الله علیماً حکیماً.(4) اوست آن که فرستاد آرامش را در دل های مؤمنان تا بیفزاید ایمانی بر ایمانشان و خدا راست لشکرهای آسمان ها و زمین و خداست دانایی حکیم.
    «ای سید ما! ای مولای ما! ما آنچه باید بکنیم انجام می دهیم؛ آنچه باید گفت، هم گفتیم و خواهیم گفت. من جان ناقابلی دارم، جسم ناقصی دارم، اندک آبرویی هم دارم که این را هم خود شما به ما دادید؛ همه ی این ها را من کف دست گرفتم در راه این انقلاب و در راه اسلام فدا خواهم کرد؛ این ها هم نثار شما باشد.»


    تنها آنچه دل های لبریز از محبت حضرت حجت(عج) را به امید اتصال با آن دولت حق امیدوار می کرد، این دعای رهبری بود: «سید ما، مولای ما، دعا کن برای ما؛ صاحب ما تویی، صاحب این کشور تویی، صاحب این انقلاب تویی، پشتیبان ما شما هستید؛ ما این راه را ادامه خواهیم داد؛ با قدرت هم ادامه خواهیم داد؛ در این راه ما را با دعای خود با حمایت خود، با توجه به خود پشتیبانی بفرما.»


    قومی دوباره لحظه دیدار عشق را دیدند و ای دریغ که باور نداشتند گفتند می کشیم هوادار عشق را گردن فراز کردم و خنجر نداشتند می خواستیم نعره به عالم در افکنیم دست از دهان خونی ما برنداشتند(5)

  2. #22
    مدیر بازنشسته
    تاریخ عضویت
    2010/01/09
    محل سکونت
    *گیلان-املش*
    سن
    31
    نوشته ها
    5,954

    پیش فرض

    امام خمینی؛ ولی فقیه یا کاریزما؟ نامه‌ی حجت‌الاسلام سیدحسن خمینی به سیدعزت‌الله ضرغامی رییس سازمان صداوسیما، بهانه‌ی خوبی است برای بیان سه نکته. نامه را اگر ندیده‌اید یا نمی‌دانید داستان‌اش چیست، اینجا می‌توانید بخوانید.
    ۱- آنچه امروز مورد اعتراض سیدحسن خمینی است، رفتاری نیست که این روزها بروز کرده باشد و تنها مختص این روزها و رخ‌دادهای پس از انتخابات ریاست جمهوری خرداد ۸۸ باشد. و به علاوه رفتاری هم نیست که تنها در یک جا و یک حزب و یک قبیله جریان داشته باشد. استفاده‌ی ابزاری از امام خمینی برای رسیدن به قدرت و ماندن در آن را می‌توان در رفتارهای همیشگی -تقریبا- همه‌ی گروه‌ها و قبایل سیاسی یافت.
    رفتار صداوسیمای جمهوری اسلامی ایران نیز، غیر از این نبوده است تا امروز؛ چرا که حضور امام خمینی، سخنان امام، و آرمان‌ها و راهبردهای او تنها در حد مبتذل‌ترین و بی‌مصرف‌ترین و کلیشه‌ای‌ترین روش‌ها و برنامه‌ها و مناسبت‌ها مانده و هیچ‌گاه امام خمینی آنگونه که بوده و آنگونه که شایسته‌ی شناختن بوده نشان داده نشده.
    با اطمینان می‌توان گفت هم جناح راست و هم جناح چپ، به رغم ادعاهای‌شان که گاه کمرنگ و گاه پررنگ، امام را تقدیس می‌کنند، هیچ‌گاه نخواسته‌اند امام خمینی را آنگونه که بوده بپذیرند. و از آن رو که جسارت و شجاعت نقد امام یا نقد شیوه‌ی حکومت‌داری‌اش را هم نداشته‌اند، همیشه تلاش کرده‌اند او را تفسیر به رای کنند و آنچه از او نمایش بدهند که موجب جلو افتادن و پیشرفت خودشان می‌شود.
    و این سخیف‌ترین شیوه‌ی چنگ انداختن بر وجود شخصیتی است که بی‌شک در جامعیت شخصیتی، و در بیدارسازی مردم، و زنده کردن اسلام، در قرن‌های اخیر بی‌مانند است. این رفتار نهادهای فرهنگی از جمله صداوسیما، و همچنین جناح‌ها و احزاب و گروه‌های سیاسی مختلف اوج نفاق و دورویی است؛ که از یک‌سو وانمود می‌کنند به الف تا یای سخنان و رفتارها و حتی سکوت‌های امام خمینی اقتدای بی چون و چرا کرده‌اند و از سویی بی‌پروا هر گفته و نگفته‌ای از امام را تفسیر به رای و تفسیر بر خلاف نص می‌کنند. البته در این میان تلخی کم‌کاری و سستی نهادهای حاکمیتی بسیار آزاردهنده‌تر از دیگران است.
    متاسفانه امام خمینی برای اینان، از سطح یک ولی فقیه، رهبر و مرجع مذهبی، به تنها یک کاریزما و شخصیت بانفوذ سیاسی تقلیل یافته، و تنها برای حل بحران‌ها و پیش انداختن خودشان در جنگ‌ها و بازی‌ها بر او چنگ می‌اندازند و تقطیع‌اش می‌کنند و آن می‌کنند که می‌بینیم.
    ۲- سیدحسن خمینی به سیدعزت‌الله ضرغامی اعتراض کرده است که چرا در یک برنامه، چهره‌ی امام مخدوش شده است. جزییات اعتراض را در همان لینک ببینید تا تقطیع نکرده باشم. این مغالطه یا مچ‌گیری نیست اگر از سیدحسن خمینی بپرسیم چرا تاکنون اینچنین اعتراض‌های جدی و کتبی‌ای به صداوسیما نکرده؟ در نامه‌شان گفته‌اند «عمق تاثیرگذاری برنامه‌های تلویزیون به گونه‌ای است که محتاج تذکر کتبی است»؛ آیا تنها انگیزه‌ی کتبی کردن این اعترض همین بوده؟ و آیا استفاده‌ی سیاسی صریح و تاویل‌آمیز صداوسیما از سخنان امام خمینی در محکوم کردن جناح مقابل انگیزه‌ی اصلی نبوده است؟
    اعتراض به اشتباه‌ها و خطاها و کم‌کاری‌های صداوسیما البته کار پسندیده‌ای است؛ اما کاش سیدحسن خمینی برای پاسداری از میراث امام خمینی، مانند خود صداوسیما نباشد که در شرایط معمولی و عادی، خبری از امام خمینی و سخنان و اندیشه‌های او در صداوسیما نیست، اما شرایط که به اینجا می‌رسد، هر استفاده‌ی ابزاری، سیاسی و مبتذلی از امام می‌کنند. کاش سیدحسن خمینی، اولین نامه‌ی کتبی اعتراضی به صداوسیما را تنها و تنها به حرمت امام عزیز نوشته باشد؛ نه فقط برای جلوگیری از تاثیر پخش آن قطعه‌ها علیه اصلاح‌طلبان.
    ۳- در بند پیش از آخر این نامه اینگونه آمده: «به حکم وظیفه فرزندی امام، نسبت به این اشتباه فاحش صداوسیما و تصمیم گیرندگان چنین موضوعاتی، اعتراض جدی دارم». مایل‌ام بدانم اشاره به فرزندی امام، چه وجهی در این نامه دارد؟ و وظیفه‌ی فرزندی امام چه معنایی دارد که سیدحسن خمینی با توسل به این عبارت خواسته اعتراض جدی خود را ابراز کند. آیا مثلا همین نامه را اگر کسی غیر از فرزند امام می‌نوشت، قضیه تفاوت می‌کرد؟
    شاید البته مسئله‌ی مهمی نباشد و ایشان به لوازم این عبارت توجه نداشته باشد، اما دست‌کم فرزند امام راحل باید بداند که همه‌ی شهروندان قرار است با هم مساوی‌ باشند و «اعتراض جدی» فرزند امام راحل، با اعتراض دیگران نباید تفاوتی بکند؛ گرچه عادات مبتذلی از این دست هنوز در عمیق‌ترین رفتارهای ما جاری است.
    شاید وجهی داشت اگر سیدحسن خمینی به حکم وظیفه‌ی ریاست بر موسسه تنظیم و نشر آثار امام خمینی رحمة‌الله‌علیه، یا حتی به حکم یک شهروند عادی این نامه را می‌نوشت،‌ اما نامه نوشتن به حکم وظیفه‌ی فرزندی امام هیچ جایی ندارد، مگر آنکه منظورشان فرزندی معنوی باشد.

  3. #23
    مدیر بازنشسته
    تاریخ عضویت
    2010/01/09
    محل سکونت
    *گیلان-املش*
    سن
    31
    نوشته ها
    5,954

    پیش فرض

    نامه عاشقانه امام خميني(ره) به همسرش!
    «تصدقت شوم؛ الهي قربانت بروم، در اين مدت که مبتلاي به جدايي از آن نور چشم عزيز و قوت قلبم گرديدم متذکر شما هستم و صورت زيبايت در آينه قلبم منقوش است. عزيزم، اميدوارم خداوند شما را به سلامت و خوشي در پناه خودش حفظ کند. [حال] من با هر شدتي باشد مي‌گذرد ولي به حمدالله تاکنون هرچه پيش آمد خوش بوده و الان در شهر زيباي بيروت هستم. حقيقتا جاي شما خالي است. فقط براي تماشاي شهر و دريا خيلي منظره خوش دارد. صد حيف که محبوب عزيزم همراهم نيست که اين منظره عالي به دل بچسبد... ايام عمر و عزت مستدام. تصدقت. قربانت؛ روح‌الله.»



    گرچه خانم خديجه ثقفي؛ بانو قدس ايران، همسر گرامي امام خميني در همان ايام فروردين‌ماه 1312 هجري شمسي نامه عاشقانه حضرت روح‌الله رهبر آينده انقلاب اسلامي ايران را از فرط شرم و حياي ايراني و اسلامي پاره کرده، اما چند سال پيش اين نامه از همه جا سردرآورده و نه فقط در صحيفه امام که در مطبوعات و حتي راديو و تلويزيون خوانده شد.



    عاشقانه‌ترين نامه‌اي که از يک فقيه، مجتهد، مرجع تقليد شيعه و رهبر فرهمند ايران طي بيش از يک دهه بر جاي مانده و نه فقط در ميان روحانيان و سياستمداران که در ميان روشنفکران و نويسندگان هم بي‌نظير است.



    اما اين خانم کيست که «روح‌الله» خميني با همه قدرت و عظمت سياسي و ديني‌اش به قربانش مي‌رود، تصدق‌اش مي‌شود، نور چشم و قوت قلبش مي‌خواند و حتي در ساحل زيباي بيروت صد حيف مي‌خورد که محبوب عزيزش همراهش نيست؟



    او كسي نيست جز خديجه خانم ثقفي همسرگرامي امام (ره) .......

  4. #24
    مدیر بازنشسته
    تاریخ عضویت
    2010/01/09
    محل سکونت
    *گیلان-املش*
    سن
    31
    نوشته ها
    5,954

    پیش فرض

    امام خمینی و تخطئه اشخاص ساده لوح
    چند روز پیش در یکی از تابلوهای دانشکده علوم اجتماعی دیدم که به نقل از شخصی ساده لوح خبری زدند که این شکنجه ها در زمان شاه هم بی سابقه بود.ایشان این مطلب رو در مصاحبه با یک خبرگزاری خارجی گفته بودند.تمام آنچه این روزها این مدعیان خط امام گفته اند همه در جهت تضعیف جمهوری اسلامی بوده است.بسیاری از آنچه در اثر القاءات برخی گفته اند دروغ بوده و ای بسا با ساده لوحی آب در آسیاب دشمن ریخته اند.و اگر انتقادی هم داشته باشند نباید به عنوان کسی که به ادعای خودشان دلسوز نظامند به گونه ای سخن بگویند که به تضعیف نظام بینجامد.این نیست مگر از ساده لوحی شان.(اگر مغرض نباشند.)همین ساده لوحی و نداشتن نگاه جامع نگر آنان را بدین روز کشانده.از هرچه بگذریم سخن دوست خوشتر است.بخشي از وصيت نامه امام راحل(ره)در این خصوص خواندنی است.
    "....از همین قماش توطئه ها و شاید موذیانه تر، شایعه های وسیع در سطح كشور، و در شهرستانها بیشتر، بر اینكه جمهوری اسلامی هم كاری برای مردم انجام نداد. بیچاره مردم با آن شوق و شعف فداكاری كردند كه از رژیم ظالمانه طاغوت رهایی یابند، گرفتار یك رژیم بدتر شدند! مستكبران مستكبرتر ومستضعفان مستضعف تر شدند! زندانها پر از جوانان كه امید آتیه كشور است می باشد و شكنجه ها از رژیم سابق بدتر و غیرانسانیتر است ! هر روز عده ای رااعدام می كنند به اسم اسلام ! و ای كاش اسم اسلام روی این جمهوری نمی گذاشتند! این زمان از زمان رضاخان و پسرش بدتر است ! مردم در رنج و زحمت و گرانی سرسام آور غوطه می خورند و سردمداران دارند این رژیم را به رژیمی كمونیستی هدایت می كنند! اموال مردم مصادره می شود و آزادی در هرچیز از ملت سلب شده ! و بسیاری دیگر از این قبیل امور كه با نقشه اجرا می شود.و دلیل آنكه نقشه و توطئه در كار است آنكه هرچند روز یك امر در هر گوشه وكنار و در هر كوی و برزن سر زبانها می افتد؛ در تاكسیها همین مطلب واحد و دراتوبوسها نیز همین و در اجتماعات چند نفره باز همین صحبت می شود؛ و یكی كه قدری كهنه شد یكی دیگر معروف می شود. و مع الاسف بعض روحانیون كه از حیله های شیطانی بیخبرند با تماس یكی - دو نفر از عوامل توطئه گمان می كنندمطلب همان است . و اساس مساله آن است كه بسیاری از آنان كه این مسائل رامی شنوند و باور می كنند اطلاع از وضع دنیا و انقلابهای جهان و حوادث بعد ازانقلاب و گرفتاریهای عظیم اجتناب ناپذیر آن ندارند - چنانچه اطلاع صحیح ازتحولاتی كه همه به سود اسلام است ندارند - و چشم بسته و بیخبر امثال این مطالب را شنیده و خود نیز با غفلت یا عمد به آنان پیوسته اند.
    اینجانب توصیه می كنم كه قبل از مطالعه وضعیت كنونی جهان و مقایسه بین انقلاب اسلامی ایران با سایر انقلابات و قبل از آشنایی با وضعیت كشورها وملتهایی كه در حال انقلاب و پس از انقلابشان بر آنان چه می گذشته است ، و قبل از توجه به گرفتاریهای این كشور طاغوتزده از ناحیه رضاخان و بدتر از آن محمدرضا كه در طول چپاولگریهایشان برای این دولت به ارث گذاشته اند، ازوابستگیهای عظیم خانمانسوز، تا اوضاع وزارتخانه ها و ادارات و اقتصاد و ارتش و مراكز عیاشی و مغازه های مسكرات فروشی و ایجاد بی بندوباری در تمام شئون زندگی و اوضاع تعلیم و تربیت و اوضاع دبیرستانها و دانشگاهها و اوضاع سینماها و عشرتكده ها و وضعیت جوانها و زنها و وضعیت روحانیون و متدینین و آزادیخواهان متعهد و بانوان عفیف ستمدیده و مساجد در زمان طاغوت ورسیدگی به پرونده اعدام شدگان و محكومان به حبس و رسیدگی به زندانها و كیفیت عملكرد متصدیان و رسیدگی به مال سرمایه داران و زمینخواران بزرگ ومحتكران و گرانفروشان و رسیدگی به دادگستریها و دادگاههای انقلاب و مقایسه با وضع سابق دادگستری و قضات و رسیدگی به حال نمایندگان مجلس شورای اسلامی و اعضای دولت و استاندارها و سایر مامورین كه در این زمان آمده اند ومقایسه با زمان سابق و رسیدگی به عملكرد دولت و جهاد سازندگی درروستاهای محروم از همه مواهب حتی آب آشامیدنی و درمانگاه و مقایسه باطول رژیم سابق با در نظر گرفتن گرفتاری به جنگ تحمیلی و پیامدهای آن ازقبیل آوارگان میلیونی و خانواده های شهدا و آسیب دیدگان در جنگ و آوارگان میلیونی افغانستان و عراق و با نظر به حصر اقتصادی و توطئه های پی در پی امریكا و وابستگان خارج و داخلش "اضافه كنید فقدان مبلغ آشنا به مسائل به مقدار احتیاج و قاضی شرع " و هرج و مرجهایی كه از طرف مخالفان اسلام ومنحرفان و حتی دوستان نادان در دست اجرا است و دهها مسائل دیگر، تقاضااین است كه قبل از آشنایی به مسائل ، به اشكالتراشی و انتقاد كوبنده و فحاشی برنخیزید؛ و به حال این اسلام غریب كه پس از صدها سال ستمگری قلدرها وجهل توده ها امروز طفلی تازه پا و ولیده ای است محفوف به دشمنهای خارج وداخل ، رحم كنید. و شما اشكالتراشان به فكر بنشینید كه آیا بهتر نیست به جای سركوبی به اصلاح و كمك بكوشید؛ و به جای طرفداری از منافقان و ستمگران و سرمایه داران و محتكران بی انصاف از خدا بیخبر، طرفدار مظلومان وستمدیدگان و محرومان باشید؛ و به جای گروههای آشوبگر و تروریستهای مفسد و طرفداری غیرمستقیم از آنان ، توجهی به ترور شدگان از روحانیون مظلوم تا خدمتگزاران متعهد مظلوم داشته باشید؟
    اینجانب هیچ گاه نگفته و نمی گویم كه امروز در این جمهوری به اسلام بزرگ با همه ابعادش عمل می شود و اشخاصی از روی جهالت و عقده وبی انضباطی برخلاف مقررات اسلام عمل نمی كنند؛ لكن عرض می كنم كه قوه مقننه و قضاییه و اجراییه با زحمات جانفرسا كوشش در اسلامی كردن این كشورمی كنند و ملت دهها میلیونی نیز طرفدار و مددكار آنان هستند؛ و اگر این اقلیت اشكالتراش و كارشكن به كمك بشتابند، تحقق این آمال آسانتر و سریعترخواهد بود. و اگر خدای نخواسته اینان به خود نیایند، چون توده میلیونی بیدارشده و متوجه مسائل است و در صحنه حاضر است ، آمال انسانی - اسلامی به خواست خداوند متعال جامه عمل به طور چشمگیر خواهد پوشید و كجروان واشكالتراشان در مقابل این سیل خروشان نخواهند توانست مقاومت كنند."

  5. #25
    مدیر بازنشسته
    تاریخ عضویت
    2010/01/09
    محل سکونت
    *گیلان-املش*
    سن
    31
    نوشته ها
    5,954

    پیش فرض

    نامه امام به هویدا
    در 27 فروردين 1346 امام خميني طي نامه‌اي به اميرعباس هويدا نخست‌وزير، خيانت‌ها، خطاها،وابستگي‌ها و جنايات رژيم شاه را بر شمرد و فجايع حكومت نسبت به دين و دنياي مردمرا محكوم كرد.
    متن نامه امام به اين شرح است:

    بسم‌ الله‌الرحمن الرحيم
    و لا حول و لا قوه‌الابالله العلي العظيم
    5
    محرم الحرام 1387

    جناب آقاي هويدا! لازم است نصايحي به شماها بكنم و بعضي از گفتني‌ها راتذكر دهم چه مختار در پذيرش آن باشيد يا نه. در اين مدت طولاني كه به جرم مخالفت بامصونيت امريكايي‌ها كه اساس استقلال كشور رادر هم شكست، از وطن دور هستم و بر خلافقانون شرع و قانون اساسي در تبعيد به سر مي‌برم مراقب مصيبتهايي كه به ملت مظلوم وبي‌پناه ايران وارد مي‌شود بوده‌ام و از آنچه به اين ملت اصيل از ظلم دستگاه جبارمي‌گذرد كم و بيش مطلع شده و رنج برده‌ام. موجب كمال تأسف است كه نغمه ناموزوناصلاحات شماها تقريباً از حدود تبليغات راديو و روزنامه‌هاي غير آزاد و بعضينوشته‌هاي مشحون به گزافه تجاوز ننموده و هر روز بر فقر و بيچارگي ملت افزودهمي‌شود و ورشكستگي بازار و بازرگانان محترم روز افزون است.

    نتيجه اين همههياهو و تبليغات سرتاپا گزاف بازار سياه براي اجانب است و ملت را به حالت فقر وعقب‌افتادگي به اسم ملت مترقي نگهداشته است. حكومت پليسي غير قانوني شما و اسلافشما به خواست آنان كه مي‌خواهند ملل شرق به حال عقب‌افتادگي باقي باشند حكومت قرونوسطائي، حكومت سرنيزه و زجر و حبس، حكومت اختناق وسلب آزادي، حكومت وحشت و قلدرياست. به اسم مشروطيت بدترين شكل حكومت استبداد و خودسري و با نام اسلام بزرگترينضربه به پيكر قرآن كريم و احكام آسماني است، با اسم تعاليم عالية اسلام يك يك احكاماسلام را زير پاي گذاشته و اگر خداي نخواسته فرصت يابيد خواهيد گذاشت و با گزافهدعوي تعالي و ترقي، كشور را به حال عقب‌افتادگي نگهداشته‌ايد. اينها حقايق تلخي استكه بايد دنيا را مطلع كنم و انگشت روي بعضي بگذارم تا آنها كه غافل هستند يا تغافلمي‌كنند احساس وظيفه كنند و از رياكاري‌ها و سالوس‌بازيهاي شماها گول نخورند.

    جشنهاي غير ملي كه به نفع شخصي در هر سال چندين مرتبه تشكيل مي‌شود و در هرمرتبه مصيبت‌هاي جان گداز براي اسلام و مسلمين و ملت فقير پا برهنة ايران ببارمي‌آورد، يكي از آنها است. با سر نيزه پليس از مردم بيچاره بي‌پناه خرج‌‌هاي گزافآنها گرفته مي‌شود، يكي از جشنها كه من نمي‌توانم اسمي روي آن بگذارم جز هوس و شهوتو بازي با احساسات ملت، گفته مي‌شود چهار هزار ميليون ريال خرج شده است كه نصف آناز خزانه ملت و نصف ديگر بي‌واسطه از بازار و غيره با زورو ارعاب اخاذي شده، خون دلفقرا خرج نامجويي و خودكامگي است و تا اين ملت در اين حال است و به وظيفه خود وحقوق خود آشنا نشده است هر روز براي شماها عيد و شادي و براي ملت بدبختي و نكبتاست. توأم با اين جشنهاي ناميمون آن قدر هتك نواميس مسلمين و اسلام بوده است كه قلمرا عار است از ذكر آن.

    شماها در كاخ‌هاي مجللي كه در هر چند سال تغيير مكانداده و با ميليونها تومان خرجهاي گزاف كه تصورش براي ملت ممكن نيست نشسته‌ايد ومخارج آن را از كيسه اين ملت بدبخت اخاذي نموده‌ايد و ناظر فقر و گرسنگي ملت وورشكستگي بازار و بيكاري جوانان فارغ‌التحصيل هستيد، ناظر وضع اختلال فلاحت وزراعت، اختلال وضع بازار و تسلط اسرائيل بر شئون اقتصادي كشور بلكه به طوري كهگزارش داده‌اند دخالت اسرائيل در فرهنگ مي‌باشيد. ناظر فقدان ضروريات اوليةزندگي درغالب دهات نزديك به مركز چه رسد به دهكده‌هاي دور افتاده از قبيل آب آشاميدني سالم،حمام و وسائل بهداشت هستيد. ناظر ترويج فساد اخلاق، سلب امانت و ديانت در اعماقدهكده‌ها هستيد. ناظر تشكيل صندوق به اسم تعاون و اخاذي و غارتگري مأمورين از دهقانگول خورده و پشيمان هستيد. بالاخره ناظر حبس‌ها و ارعابها و تهديدهاي غير قانونيهستيد و در خوشي و عياشي و بازيهاي خجلت‌آور غوطه‌خورده و به قبرستاني كه نامشايران است فاتحه مي‌خوانيد. چه طور وجدان خود را راضي مي‌كنيد براي حكومت زوگذر اينقدر چاپلوسي از اجانب كرده ذخائر ملت را به رايگان يا به مقداري ناچيز تسليم آنهانموده و ظلم وستم به زير دستان يعني ملت بدبخت مي‌كنيد؟ چرا راضي مي‌شويد حكومت خودو ملت خود و مملكت اسلام را عقب‌افتاده به دنيا معرفي كنيد؟ نقض قانون اساسي سندعقب‌افتادگي است. رفراندم غير قانوني و در عين حال قلابي سند عقب‌افتادگي است. آزادنگذاشتن ملت براي انتخاب وكيل و نصب اشخاص معلوم‌الحال به دستور ديگران بي‌‌دخالتملت دليل ضعف و عقب‌افتادگي است. شماها مي‌دانيد اگر ملت سرنوشت خود را در دستبگيرد وضع شماها اين نحو نيست و بايد تا آخر كنار برويد. و اگر ده روز آزادي بهگويندگان و نويسندگان بدهيد جرايم شما بر ملا خواهد شد. قدرت آزادي دادن نداريدالخائن خائف، سلب آزادي مطبوعات و ديكته كردن سازمان به اصطلاح امنيت سندعقب‌افتادگي است. هر چندي جشن گرفتن براي اموري كه در كشورهاي ديگر اسمي از آن نيستبا تحميل خرجهاي كمرشكن به ملت، سند ديگري است. تسليم به خواست‌هاي دولت پوشالياسرائيل و به خطر انداختن اقتصاد مملكت، سند ضعف و نوكري است و سند خيانت به اسلامو مسلمين است.

    اعطاء مصونيت به اجانب سند بزرگ عقب‌افتادگي و بي‌حيثيتي وتسليم بي‌قيد و شرط است. شما مي‌دانيد با تصويب اين طرح چه خيانتي به اين مملكت وبه اسلام كرده‌ايد و چه ضربه‌اي به استقلال اين مملكت زده‌ايد. البته مخالف اينطرح، خائن و مستحق تبعيد است! آقاي هويدا نطقهاي اسف‌انگيري كه مع‌الاسف طبع شدهاست متضمن بعضي اعترفاتست كه باساس استقلال كشور لطمه مي‌زند كه اينجانب از تذكرشعار دارم چرا جلوگيري از طبع و نشر اين كتابها نمي‌كنيد؟ عمداً با حيثيت اين كشوربازي مي‌كنيد يا نمي‌توانيد با اين مغزهاي معيوب ادارك كنيد؟ آيا علماي اسلام كهحافظ استقلال و تماميت كشورهاي اسلامي هستند گناهي جز نصيحت دارند؟ يا حوزه‌هايعلمي غير از خدمت به اسلام و مسلمين و كشورهاي اسلامي گناهي دارند؟

    اجانباينها را سد راه نفوذ خود مي‌دانند و به اضمحلال آنها كمر بسته و شماها مجري احكامديگران و محكوم دلار هستيد. كوبيدن حوزه‌هاي علميه و حمله مسلحانه به مدرسه فيضيه وصحن مطهر قم و كشتار دسته‌جمعي پانزده خرداد جز خدمت كوركورانه به صاحبان دلار چهاسمي دارد؟ فشار به مراجع اسلام و علماء اعلام و محصلين حوزه‌هاي علميه و تاخت وتاز به دانشگاه جز خدمت به اجانب چه نتيجه داشت؟ آنها نمي‌خواهند قرآن كريم و احكامآن حاكم بر ملل اسلام باشد تا ذخائر آنها را به يغما ببرند و كسي حرفي نزند و درعوض آنها را مصونيت دهد. آنها نمي‌خواهند ما در بين ملت آزاد باشيم و گويندگان ماآزاد باشند و شماها مع‌الاسف مأمور اجرا هستيد. مأمور چشم و گوش بسته. مأمور بي‌چونو چرا. شماها اگر دانش دوست هستيد چرا حمله وحشيانه به مراكز دانش مي‌كنيد؟ چرامدرسه فيضيه و دانشگاه را به خاك و خون مي‌كشيد؟ چرا محصلين علوم دينيه را يك روزراحت نمي‌گذاريد؟ چرا با دانشجويان در خارج و داخل اين نحوه معامله مي‌كنيد؟‌ آقايهويدا من وظيفه دارم شماها را نصيحت كنم. شماها از اين ملت و در اين آب و خاك پرورشپيدا كرده و صاحب عناوين شده‌ايد.

    اينقدر با حيثيت اين ملت بازي نكنيد. بهجاي اين همه گزافه و جنجال، خدمتي به اين سر و پا برهنه‌ها كنيد يا لااقل اينقدر بابهانه‌هاي مختلف آنها را رنج ندهيد. از اين كسبه بي‌بضاعت اينقدر اخاذي نكنيد. اينقدر براي ارضاء شهوات ديگران به علماي ملت و محصلين و دانشجويان فشار نياوريد. با اسرائيل دشمن اسلام و مسلمين، آواره كننده بيش از يك ميليون مسلم بي‌پناه پيمانبرادري نبنديد، عواطف مسلمين را جريحه‌دار نكنيد، دست اسرائيل و عمال خائن آن را بهبازار مسلمين بيش از اين باز نكنيد، اقتصاد كشور را به خاطر اسرائيل و عمال آن بهخطر نيندازيد؟ فرهنگ را فداي هوس آن‌ها ننمائيد، از خداي بزرگ بترسيد، دخترهاي جوانگول‌خورده را به سربازخانه‌ها نبريد، به نواميس مسلمين خيانت نكنيد، آيا اين حقيقتتلخ را كه قبلاً انكار كرديد و گويندة آن را مستحق تعقيب دانستيد حالا هم كه عملكرديد انكار مي‌كنيد؟ آيا فجايع جشن بيست و پنجمين سال را و بي‌فرهنگي‌هايي كه درآن كرديد منكر هستيد؟ از قهر خدا بترسيد. از قهر ملت بهراسيد، با احكام خداي تعاليبه نام مترقي ‌بازي نكنيد؛ با اسم قرآن به احكام اسلام لطمه نزنيد، با حوزه دينيهبه اسم سرباز وظيفه پوچ بي‌فايده و با خدمتگزاران به فرهنگ و ملت اين نحو سلوكوحشيانه نكنيد و بالاخره علماي امت را وادار نكنيد كه با شما به طور ديگر سلوككنند. اينها شمه‌اي از فجايع شماها است نسبت به دين و دنياي ملت و گفتني زياد است،مي‌گويم شايد شماها متنبه شويد و به خود آييد. شايد مراجع اسلام و علماي اعلام وخطباء گرام احساس وظيفه كنند، شايد طبقه جوان و روشنفكر و اصناف مختلف بيدار شدهاحساس وظيفه كنند، شايد جوامع بشري و مدعيان بشردوستي احساس وظيفه كنند، شايدسازمان ملل و غير آن بيش از اين به نفع كشورهاي بزرگ راضي نشوند ملل ضعيف پايمالشوند. شايد هيأت حاكمه و دستگاه جبار تا دير نشده به خود آيند.

    ان ربكلباالمرصاد ـ والله من ورائهم محيط
    و السلام علي من اتبع الهدي



    روح‌الله الموسي الخميني

    به نقل از: نهضت امام خميني،‌سيد حميد روحاني، ج 2، صص 219ـ 217.
    منبع: موسسه مطالعات و پژوهش‌هايسياسي

  6. #26
    مدیر بازنشسته
    تاریخ عضویت
    2010/01/09
    محل سکونت
    *گیلان-املش*
    سن
    31
    نوشته ها
    5,954

    پیش فرض

    زندگی
    نام پدرش سید مصطفی موسوی و نام مادرش هاجر احمدی بود. وی در پنج ماهگی پدر خود را از دست داد و تحت سرپرستی مادر و عمه‌اش پرورش یافت.
    گرچه سال تولد وی طبق شناسنامه سال ۱۲۷۹ است، اما خود تصریح کرده‌است، که تاریخ صحیح آن ۳۰ شهریور ماه ۱۲۸۱ است.
    فوت او رسما در روز ۱۴ خرداد۱۳۶8 ثبت شد گرچه وی در شامگاه ۱۳ خرداد درگذشته است.
    سن او در آن هنگام ۸۷ سال بود. تشییع جنازه وی با شرکت وسیع ملت ایران و دیگر دوستدارانش از نقاط مختلف جهان صورت گرفت.
    این موضوع انعکاس جهانی زیادی داشت.

    فرزندان وی مصطفی، صدیقه، فریده، لطیفه، فهمیه، سعیده، و احمد هستند.اما مهمترین فرزند او از نظر سیاسی احمد است

  7. #27
    مدیر بازنشسته
    تاریخ عضویت
    2010/01/09
    محل سکونت
    *گیلان-املش*
    سن
    31
    نوشته ها
    5,954

    پیش فرض

    امام خمینی :مطبوعات در نشر همه‌ی حقایق و واقعیات آزادند 865
    پنجشنبه ، ۲۹ مرداد ۱۳۸۸ ، ۱۲:۴۴
    سوال :دلايل سقوط رژيم پهلوى سؤال: «چرا سقوط سلسله پهلوى و تشکيل جمهورى اسلامى ، براى خروج ايران از بحران مصاحبه کننده : خبرنگار روزنامه ايتاليايى پائزه سرا اسفانگيز غير قابل اجتناب است؟
    جواب: ابتداى سرکار آمدنش قانونى نبوده و از هيچ نوع مشروعيتى برخوردار نيست، و اکنون هم به دليل زيرپا گذاشتن همه حقوق ملت و اعمال و ظلمهاى بيحسابش، به طرز بى سابقه اى، ملت او و خاندانش را تحمل نمى کنند، و به دليل اينکه اکثريت قريب به اتفاق مردم ايران مسلماناند، لذا بديهى است با سقوط اين رژيم به چيزى جز يک نوع حکومت اسلامى راضى نمى شوند.
    سوال :«چطور مى توان از خطر به قدرت رسيدن ارتش که مخالفين ميانه روى دولت آنقدر از آن مى ترسند جلوگيرى کرد؟» -
    جواب :امروز ملت ايران است که مى خواهد، سرنوشت خود را تعيين کند و اين ملت، دولت نظامى را تحمل نمى کند. گذشته از اينکه تاکنون هم حکومت شاه در محتوا چيزى جز حکومت ارتش و نظاميان نبوده است.

    سوال :«آيا يک راه حل ملى براى رفع بحران فعلى ممکن است؟در حالى که امريکا و کشورهاى غربى و قبل از همه انگلستان از شاه پشتيبانى مى کنند و همچنين وجود ارتش که از طرف امريکايى ها احاطه شده و رهبرى مى شود.» -
    جواب: راه حل ملى در ايران امروز، همان چيزى است که عموم ملت در بيش از يک سال گذشته با پشتوانه خون خودشان به گوش همه دنيا از جمله امريکا و سايرين رسانده است و آن هم عبارت است از سقوط سلسله پهلوى و برچيده شدن نظام شاهنشاهى و استقرار حکومت اسلامى .

    سوال :«به شما اين را نسبت مى دهند که مى خواهيد رژيم توحيدى اسلامى تشکيل دهيد، در حالى که جمهوريهاى مسلمان ديگر مثل الجزيره که توحيدى نيست و رژيمهاى اسلامى ديگرى مثل عربستان سعودى که فئودالى است، انزجارى در غرب ايجاد نکرده اند. آيا مى توانيد مشخصات جمهورى اسلامى را که در نظر داريد بيان کنيد که چگونه است؟ در مورد محتواى اجتماعى، سازماندهى سياسى، خصوصا براى احزاب، سنديکاها و مطبوعات؟»
    جواب :امروز در جهان آن چيزى که مقصود ما از جمهورى اسلامى است ديده نمى شود. هيچ يک از خصوصيات اصولى جمهورى اسلامى در حکومت عربستان سعودى ديده نمى شود. آيا مگر ملت ايران براى تعيين سرنوشت خويش بايد ببيند که دولتهاى غربى چه چيزى را مى پسندند؟ مگر ساير دولتها در تعيين خط مشى سياسى خودشان و يا تعيين نوع حکومتشان به آراى ملت ايران مراجعه مى کنند؟

    در جمهورى اسلامى ، زمامداران مردم نمى توانند با سوء استفاده از مقام، ثروتاندوزى کنند و يا در زندگى روزانه امتيازى براى خود قائل شوند. بايد ضوابط اسلامى را در جامعه و در همه سطوح به دقت رعايت کنند و حتى پاسدار آن باشند. دقيقا بايد به آراى عمومى در همه جا، احترام بگذارند. هيچ گونه تسلط و يا دخالت اجانب را در سرنوشت مردم، نبايد بپذيرند. مطبوعات در نشر همه حقايق و واقعيات آزادند. هرگونه اجتماعات و احزاب از طرف مردم در صورتى که مصالح مردم را به خطر نيندازند آزادند و اسلام در تمامى اين شئون حد و مرز آن را تعيين کرده است. -
    سوال:«مقام بين المللى چنين جمهورى در جهان امروز، خصوصا در مقابل مسائل بزرگ کشورهاى جهان سوم در رابطه با بحرانهاى اقتصادى - نفت و مواد اوليه - چگونه است؟
    جواب:به صورت يک کشور صد درصد مستقل عمل خواهد کرد و هرگز خود را بازيچه دست قدرتهاى استعمارگر نمى سازد و ما هرگز به هيچ ملتى به خاطر منافع داخلى خودمان تجاوز نمى کنيم و تا آنجا که در توان ملت ما باشد بر حسب تاکيدات اسلامى مى کوشيم تا در رفع مشکلات ملت های مظلوم سهیم باشیم

  8. #28
    مدیر بازنشسته
    تاریخ عضویت
    2010/01/09
    محل سکونت
    *گیلان-املش*
    سن
    31
    نوشته ها
    5,954

    پیش فرض

    شخصيت و شيوه رهبري امام خميني و كرامت انساني 1 (ويژه)
    تأثيرات عميق رهبري امام خميني به گونه‌اي است كه بسياري از نظريه‌پردازان و صاحب‌نظران داخلي و خارجي به دنبال تبيين تئوريك ماهيت اين رهبري و علت تأثيرگذاري عميق آن بوده‌اند.

    سه شنبه 29 اردیبهشتماه 1388
    مقدمه
    تأثيرات عميق رهبري امام خميني به گونه‌اي است كه بسياري از نظريه‌پردازان و صاحب‌نظران داخلي و خارجي به دنبال تبيين تئوريك ماهيت اين رهبري و علت تأثيرگذاري عميق آن بوده‌اند. يكي از رايج‌ترين قالب‌هاي تئوريكي كه اين انديشه‌مندان براي چنين تبييني انتخاب نموده‌اند؛ نظريه‌ي كاريزمايي ماكس وبر1 است و متأسفانه اكثر انديشه‌مندان داخلي و خارجي و به ويژه صاحب‌نظران موافق انقلاب اسلامي، از اين قالب تئوريك براي تشريح نوع و جنسيت رهبري امام و نحوه‌ي تأثير آن بر مردم سود جسته و يا سعي كرده‌اند با بازسازي اين نظريه، آن را براي چنين كاربرد و تطبيقي مهيا كنند.2 اين در حالي است كه در نظريه‌ي كاريزمايي ـ بويژه در تفسيرهاي بعدي آن ـ رهبري و سلطه‌ي كاريزمايي، سلطه‌اي ضدعقلاني، و منافي كرامت انساني، بسيج‌گرا، توده‌اي و احساسي و ضد دموكراتيك و مخصوص نظام‌هاي جامع‌القوا (توتاليتر) و فاشيستي قلمداد شده است3؛ نوعي رهبري كه به جاي تكيه بر قانون و عقلانيت و مردم‌سالاري، بر يكّه‌سالاري و ديكتاتوري و ارزش‌هاي استثنايي و شخصي رهبر استوار است. كار رهبر كاريزمايي ترغيب و تهييج ايعاد غيرعقلاني يا عاطفي مردم است. اقتدار كاريزمايي به شدت شخصي و مبتني بر قدرت‌هاي خارق‌العاده‌ي رهبر و رابطه‌ي عاطفي و غيرعقلاني ميان او و پيروان است. اين اقتدار در دوره‌هاي فشار، اضطرار رواني، فيزيكي، اقتصادي، اخلاقي، مذهبي و سياسي پيدا مي‌شود و معمولاً شرايط اجتماعي مملو از نااميدي و بحران، به توّهماتي دامن مي‌زند كه مردمي منفعل و مريدان چشم و گوش بسته و توده‌هاي بي‌اختيار را در انتظار يك ناجي آسماني قرار مي‌دهد و اين شرايط، موجد ظهور قدرت كاريزماتيك است و بديهي است با رفع اين شرايط و بازگشت عقلانيت به افراد اجتماع و رفع احساسات و تهييجات آنها، قدرت كاريزماتيك كمرنگ شده، شرايط براي غلبه دو سلطه‌ي ديگر ـ سنتي، و يا عقلايي ـ فراهم مي‌شود.

    غربيها با نادر شمردن امكان وجود و ظهور اينگونه رهبران در كشورهاي خود، آنها را مختص جوامع عقب‌مانده جهان سوم دانسته‌اند و با تحقير اينگونه كشورها و اين الگوي رهبري، با ديدي امپرياليستي، بسياري از رهبران نهضتهاي آزاديبخش را با انگ رهبري كاريزماتيك متهم و به زير سؤال برده‌اند.4
    از آنجا كه در عموم تلقي‌ها، نظريه رهبري كاريزمايي، به عنوان الگويي غيرانساني، مشئوم و مغاير با كرامت‌هاي انساني به شمار آمده است، تبرير ساحت امام از اين شيوه‌ي مردود رهبري، به نحو بسيار روشنگرانه‌ايي دلالت بر تبيين دقيق جايگاه كرامات انساني در شخصيت و شيوه رهبري ايشان خواهد داشت. در همين راستا سؤال اصلي اين پژوهش به گونه‌ي زير طرح شده است:
    «چه تعاملاتي ميان شخصيت و شيوه رهبري امام خميني و رعايت كرامات انساني وجود داشته است؟ آيا اين شيوه رهبري و نفوذ شگرف آن، بر مبناي الگوي مردود رهبري كاريزماتيك بوده و بر اين اساس قابل تفسير است؟»
    متناسب با اين سؤال اصلي، فرضيه يا مدعاي اين نوشتار به صورت زير غابل طرح است:
    «به نظر مي‌رسد ميان شخصيت و شيوه رهبري امام خميني با كرامات انساني و رعايت آن، مطابقت و تعامل كامل وجود داشته است و امام به عنوان مصداق انسان كامل ـ و نه رهبري كاريزماتيك ـ به منتهاي حد، مراعي اين كرامت‌ها بوده‌اند و به همين دليل رهبري ايشان واجد بيشترين تأثير عمومي گشته است.»
    تأثيرات رهبري امام خميني به گونه‌اي بوده است كه بسياري از نظريه‌پردازان و صاحب‌نظران داخلي و خارجي در پي تبيين تئوريك ماهيت اين رهبري و علل تأثيرگذاري عميق آن بوده‌اند
    اين نوشتار جهت پاسخ به سؤال‌ها و آزمون مفروض خود، مباحث آتي خود را سامان داده است.

    گفتار اول ـ ايرادات علمي و عملي نظريه رهبري كاريزمايي
    ماكس وبر (1920 ـ 1864) به عنوان اصلي‌ترين نظريه‌پرداز تئوري رهبري كاريزماتيك5 به شمار مي‌آيد. وي در كتاب «اقتصاد و جامعه» در مبحث توضيح انواع اقتدار و مشروعيت و تبيين چرايي و چگونگي اطاعت انسانها، به ارائه اين نظريه پرداخته و اين الگوي انتزاعي و ذهني را طرح كرده است.

    اين نظريه از عدم انسجام تئوريك و فقدان الگوي جامع، همبسته و سامانمند در رنج است و حتي بسياري از انديشه‌مندان غربي، ايرادهاي عمده و متعددي بر آن وارد كرده‌اند ضمن آنكه «سلطه كاريزمايي» يك نمونه آرماني و انتزاعي غيرقابل تطبيق با مصاديق خارجي است و حتي نگرش متدولوژيك وبر، مانع تطبيق آن بر مصاديق خارجي است. اين در حالي است كه به علاوه، ماكس وبر اين نظريه را با نگاهي به عرصه سياسي وقت كشورش و براي حل مشكل رهبري آلمان پيشنهاد كرده بود. از سوي ديگر اكثر وبرشناسان از مخدوش و ناقص بودن مطالعات اسلامي وبر، سخن رانده و حتي تطبيق الگوي رهبري كاريزمايي وي بر پيامبر اسلام(ص) را مورد بحث و نقادي قرار داده‌اند.
    ناقدان نظريه وبر، اين نظريه را موهوم و تا حد افسانه تنزل داده و تعميم‌ناپذيري كاريزما از حيث صفات و مصاديق و اختصاص بي‌دليل رهبري كاريزماتيك به مردان را از ضعف‌هاي علمي آشكار آن به شمار آورده‌اند و در كنار اين نقائص، آشفته‌سازي و تحريف آراء وبر نيز وجود داشته است تا جائي كه اين نظريه توسط مفسرين بعدي ـ همانند تالكوت پارسونز ـ از مبادي و اصالت خويش منحرف و با تعابير، معاني و مصاديق متعدد و تا حدودي متباين بيان گشته است. اين در حالي است كه اين تعابير و تفاسير جديد در اشارات و آثار وبر، وجود خارجي و عيني ندارد و اين تفسيرهاي پسيني از آثار و نظريه او، باعث آشفتگي بيشتر نظريات وبر و از جمله تئوري كاريزماي وي شده كه پيشاپيش از عدم انسجام و بيان جامع و نابساماني در رنج بود. ضمن آنكه جامعه‌شناسان سياسي در عصر پيچيده و متطور دولتهاي جديد امروز، ديگر نقش چنداني براي كاريزما قائل نبوده و به بيهودگي و ناكارايي رهبر كاريزمايي در دوره حاضر معتقدند. تمام اين نقدها از نظريه مزبور، بيانگر فقدان صلاحيت اين نظريه موهوم و تعميم‌ناپذير به عنوان شاخص و سنجه‌ايي براي ارزيابي مدل‌هاي رهبري و از جمله الگوي رهبري امام خميني است.

    گفتار دوم ـ مقام مرجعيت، خاستگاه و ضامن كرامات انساني
    در طول تاريخ سياسي اسلام، همواره مذهب تشيع بواسطه عدالت‌خواهي و ظلم‌ستيزي، رهبري بسياري از حركت‌ها و جنبش‌هاي انقلابي و مردمي را بر عهده داشته است و بديهي است كه بسياري از روحانيون و رهبران روحاني شيعي نيز بويژه در يكصد سال اخير، اينگونه جنبش‌ها را عليه استبداد داخلي ـ همانند انقلاب مشروطه ـ، و عليه استعمار خارجي ـ همانند نهضت تنباكو ـ ، هدايت و فرماندهي كرده‌اند. روحانيت خصوصاً مراجع تقليد، معمولاً از طبقات فقير و محروم جامعه برخاسته و رنج توده‌هاي اجتماعي را لمس كرده و با آن بزرگ شده‌اند. از سويي برخلاف روحانيون اهل سنت كه به استخدام دولت درآمده و تأمين و امرار معاش آنها به دستمزدي بستگي دارد كه از دولت دريافت مي‌كنند، روحانيون شيعه داراي استقلال مالي از نظام سياسي بوده و تأمين معاش آنها به كمك‌هاي مختلفي بستگي دارد كه از طريق وجوهات شرعي دريافتي از مردم

    امام به عنوان مصداق انسان كامل ـ نه رهبري كاريزماتيك ـ به منتهاي حد، مراعي كرامات انساني بوده‌اند
    الگوي رهبري كاريزماتيك ماكس وبر، الگويي انتزاعي و ذهني، فاقد انسجام تئوريك و غيرقابل تطبيق با مصاديق خارجي است
    مسلمان و معتقد تأمين شود. به طور طبيعي استقلال مالي از نظام سياسي و تأمين معاش توسط مردم به روحانيون شيعي و رهبران آنها ـ و از جمله امام خميني ـ كمك كرده است كه بتوانند فارغ از هرگونه نگراني و دغدغه‌اي، فعاليت‌هاي سياسي ـ مذهبي خود را بر پايه منويات اسلام انقلابي تشيع، انجام داده و همواره مدافع كرامات انساني و پناهگاه مردم و ضامن مصالح آن‌ها در قبال دستگاه‌هاي حاكمه‌ي مستبد و جابر باشند و بديهي است كه مراجع شيعي با دهها سال مجاهدت نفساني و حيات علمي و رباني از چنين جايگاهي برخوردار گردند. بر همين منوال، برخلاف رهبران كاريزمايي، «مشروعيت رهبري» امام خميني، نه فقط بدليل داشتن صفات صرفاً شخصي بلكه به سبب قرار گرفتن درجايگاهي ديني و مرجعي بود كه مردم مسلمان شيعه، گوش جان به فرامين ايشان سپرده بودند و اطاعت از وي را بر خود فرض مي‌شمردند. به همين دليل نيز در همان ابتداي نهضت، امام، قابليت مرجعيت در بسيج آحاد مردم را به اسلام‌خواهي و مردمي بودن فقهاي اسلام نسبت مي‌دهد.6
    يكي ديگر از وجوه تمايز رهبري استثنايي و كرامت محور امام خميني با بسياري از رهبران انقلابي و يا كاريزمايي جهان، وجه مقبوليت عمومي، همه‌گيري و جاذبة عام رهبري ايشان براي كليه اقشار و گروه‌ها در نهضت اسلامي بود7 كه اين مقبوليت حتي در مدت كوتاهي به بخشهايي از امت اسلامي و حتي ملل ستمديده تسري يافت. اين در حالي است كه بسياري از رهبران به اصطلاح انقلابي و كاريزمايي با انواع شيوه‌هاي سركوب وتهديد با خلقها و ملتهاي خود مواجه شده و مقبوليت آنها را با انواع شيوه‌هاي تهديد و تطميع و تبليغات عوامفريبانه بدست آوردند. تجربه رژيم‌هاي توتاليتري چپ در شوروي سابق و رژيم‌هاي توتاليتر راست‌گرا در آلمان هيتلري و ايتالياي موسوليني؛ مؤيد اين ادعا است.

    گفتار سوم ـ امام خميني، مظهر كرامت و انسان كامل
    يكي از واقعيت‌هاي بارز درباره شخصيت امام خميني و شيوه‌ي رهبري ايشان آن است كه تأثيرگذاري گسترده اين شخصيت و الگوي رهبري مزبور در انقلاب اسلامي به خاطر موهوماتي مانند ويژگي‌هاي كاريزماتيك كه بدون جامعيت و مانعيت قابل تطابق با بسياري از جنايتكاران تاريخ همانند هيتلر و موسوليني و... است ـ نيست بلكه ناشي از آن بوده كه به اعتراف بسياري از صاحب‌نظران، وي مصداق انسان كامل و شخصيتي خودساخته، مهذب و با كرامت بود كه تنها در دامن فرهنگ اسلام شيعي امكان پرورش و بروز آن وجود داشته است، به تعبير آيت‌الله خامنه‌ايي: « امام به همه فهماند كه انسان كامل شدن، علي‌وار زيستن و تا نزديكي مرزهاي عصمت پيش رفتن افسانه نيست.»8

    شهيد مطهري نيز از كساني است كه با تعابيري مانند قهرمان قهرمانان، روح ملت و تجسم ايده‌هاي عالي جامعه از امام خميني ياد كرده است و به اين ترتيب اين انسان كامل را ستوده است:
    «آن سفر برده كه صد قافله دل همراه اوست، نام او، ياد او، شنيدن سخنان او، روح گرم و پرخروش او، اراده و عزم آهنين او، استقامت او، شجاعت او، روشن‌بيني او، ايمان جوشان او كه زبانزد خاص و عام است؛ يعني جان جانان، قهرمان قهرمانان، نور چشم و عزيز روح ملت ايران، استاد عاليقدر و بزرگوار، حضرت آيت‌الله العظمي خميني ادام‌الله ضلاله، حسنه‌اي است كه خداوند به قرن، و روزگار ما عنايت فرموده و مصداق بارز و روشن «ان‌ الله في كل خلف عدولاً ينفون عنه تحريف المبطلين9...» در نهضت ما تمام قشرها و طبقات مختلف ملت ايران امروز در روحانيت تجسم پيدا كرده است و روحانيت در آن شخص بسيار بسيار بزرگ تاريخ كه يادش و نامش قلب را به لرزه درمي‌آورد يعني استاد بزرگوار آيت‌الله العظمي آقاي خميني. كمتر در تاريخ سابقه دارد كه ملتي و خواسته‌هاي ملتي در يك فرد اينچنين تشخص و تجسم پيدا كند و اين هميشه در جايي است كه آن فرد از فرديت خويش خارج شده است و تجسم ايده‌هاي عالي جامعه است.»10
    امام انسان متكاملي11 بودند كه روح الهي خويش را به حقيقت وارستگي آراسته بودند. با آنكه از بهترين استعداد و زمينه مناسب امكانات براي رسيدن به انواع مظاهر دنيا برخوردار بودند، ولي هيچ‌گاه به دنبال دنيا نرفته، بلكه از آن گريزان و رويگردان بودند. درست به همين دليل و به مشيت خداوند، دنيا در تمام مظاهر گوناگونش به ايشان روي آورد و به اوج محبوبيت، شهرت، قدرت و امكانات دنيا دست يافتند و در اين مرحله نيز امتحاني نيكو دادند. ايشان، همه آنچه را كه در راستاي وارستگي و خلوص و خدمت به دين خدا و بندگان او به دست آورده بودند، فقط و فقط در راه خدا صرف كردند و هرگز هيچ‌گونه اثري از كمترين دلبستگي به ريز و درشت و خرد و كلان امور دنيوي در ايشان مشاهده نشد؛ چرا كه او خانه را به صاحبخانه تسليم كرده و دل را به يكپارچه به محبوب سپرده بود و نه «خود» ي براي خود مي‌پنداشت و نه دلي براي «خود» تا چيزي را جز «خدا» براي خود بخواهد يا آنكه به چيزي جز خدا دل سپارد.12 همچنانكه در يك رباعي امام، فقر به درگاه الهي و از خود رهيدگي را فخر خود مي‌شمارد:
    فخـر است بـراي من، فقير تو شدن از خويش گسستن و اسيـر تو شـدن
    طـوفـان‌زدة بـلاي قهــرت بـودن يكتا هــدف كمــان و تيـر تو شدن13
    آيت‌الله العظمي فاضل لنكراني در مقاله‌اي با عنوان «امام مصداق انسان كامل» ضمن تبيين اين موضوع، اظهار مي‌دارند:
    «در طول تاريخ تشيع و جهان اسلام نمي‌توانيم بديلي براي حضرت امام خميني پيدا كنيم... امام بزرگوار جداً مصداق «انسان كامل» بودند يعني همه فضايل انساني را داشتند. امام در تمام مراحل زندگانيشان نسبت به شاگردان، دوستان و خانواده‌اشان آنچه را كه شايسته يك انسان كامل بود مراعات مي‌كردند»14
    همچنين «يرواند آبراهاميان» نيز از جمله كساني است كه يكي از دلايل تأثيرگذاري رهبري امام و كسب همبستگي بي‌شائبه پيروان وي را به اين علت مي‌داند كه «او مظهري از همت، صداقت، زيركي سياسي و به طور كلي تقواي امام علي(ع) بود.»15
    گفتار چهارم ـ نگرش «الهي» و «مدني» و نه «توده‌ايي» به مردم
    در بسياري از تحليل‌هاي موجود درباره رهبري كاريزمايي و حتي از نظر خود وبر، مريدان شخصيت كاريزمايي و به عبارت ديگر پيروان و «فرزدگان» او، از صنف «جامعه توده‌ايي»16 و نه «جامعه مدني»17 به حساب آمده‌اند. جامعة توده‌اي در حقيقت توده‌هاي فاقد شعور و بينش، منفعل‌اند كه كوركورانه به رهبر مزبور وفادار بوده و حتي چشم و گوش بسته و مبتني بر احساسات صرف از او تا پاي جان حرف‌شنوي دارند. افراد بيماري كه ناامني‌هاي رواني و انفعال سياسي و اجتماعي خود را با پناه بردن به رهبر پناه‌بخش؛ با كيش شخصيت و قهرمان ناجي، مرتفع مي‌سازند و عقل و عاطفه و عمل خود را تسليم رهبر مي‌كنند تا با رهبري او به ناكجاآبادهاي كاذب و نجات‌بخش رهنمون شوند كه در عمل نيز جان و مال خود را در اين مسير سراب‌گونه به نابودي و تلاشي مي‌كشانند.

    بايد بررسي كرد كه آيا مردم تحت رهبري امام خميني از صنف جامعه توده‌اي بوده‌اند يا برعكس از گونه جامعه مدني؟ تجربه انقلاب اسلامي و حضور فعالانه مردم در بيش از يك ربع قرن از بعد پيروزي انقلاب و تلاش‌هاي اسلام‌خواهانه و از سر انجام تكليف شرعي آنها در كليه مقاطع و فراز و نشيبهاي نهضت، بخوبي بيانگر رشد و بلوغ فكري و عملي مردم بوده است و به هيچوجه نمي‌توان اين مردم آگاه و مقاوم و بافرهنگ را با پيروان نهضتهاي فاشيستي آلمان هيتلري و ايتالياي موسوليني و ساير پيروان رهبران كاريزمايي مقايسه كرد. مردمي با تمدن چند هزار ساله با تداوم فرهنگي پويا و گسست‌ناپذير كه ريشه‌هاي آن در تمدن كهن ايراني و فرهنگ بارور اسلامي نهفته است. بديهي است به چنين مردمي نمي‌توان، جامعه توده‌اي و اجتماعي بيمار لقب داد. از سويي نوع نگرش امام خميني به مردم ايران، به بهترين وجه، گواه مدعاي قبلي است.
    يكي از ويژگيهاي مهم ديدگاه و سلوك عرفاني امام خميني بعد مردمي آن است. در توضيح اين مطلب، مقدمتاً بايد به تلقي خوشبينانه و قدسي ايشان از انسان پرداخته است. امام همه موجودات عالم و از جمله انسان را جلوه خدا مي‌دانست و اگر خدا نور است انسان نيز ظهوري دارد كه برگرفته از خدا است و انسان هم نور است.18 ايشان انسان را موجودي ملكوتي ديد؛
    مرحوم آيت‌الله العظمي فاضل لنكراني: در طول تاريخ تشيع و جهان اسلام نمي‌توانيم بديلي براي حضرت امام خميني پيدا كنيم... امام بزرگوار جداً مصداق انسان كامل بودند يعني همه فضايل انساني را داشتند

    تلاشهاي اين موجود را نيز به صورت مبارزه و مجاهده كسي كه قصد بازگشت به اصل خويش را دارد و در پي رفع موانع براي وصول به اين اصل است تعبير مي‌نمود؛ لذا جهاد در نظام فكري امام تلاشي است كه انسان ملكوتي براي رفع موانع دروني و بيروني و حجابهايي كه او را از صعود به مبدأ نور باز مي‌دارد، انجام مي‌دهد.19 از اين منظر، اولين قدم انسان براي خروج از بيت نفس، قيام براي خدا است و حكومت وسيله‌اي مي‌شود كه انسان را به مرتبه الهي برساند و هدف مكتبهاي توحيدي آن است كه مردم را از ظلمتهاي ماده به نور بكشند و آنها را از اسارت نفس و شيطان به حزب‌الله وارد كنند و آنها را تربيت الهي و انساني كرده و آنها را به بالاترين مقاماتي كه در وهم نيز نگنجد برسانند.20 به تعبير ايشان:

    «اساس عالم بر تربيت انسان است. انسان عصارة همه موجودات است و فشردة تمام عالم است. انبياء آمده‌اند براي اينكه اين عصاره بالقوه را بالفعل كنند و انسان يك موجود الهي بشود اين موجود الهي تمام صفات حق تعالي در اوست و جلوه‌گاه نور مقدس حق تعالي است.»21
    در مباحث سير و سلوك و عرفان، بسياري بر اين عقيده‌اند كه كمال معرفت جز از راه انزوا و فاصله با مردم حاصل نمي‌شود اين در حالي است كه عرفان مردمي امام، در نقطة مقابل اين طرز فكر قرار دارد «در عرفان امام، مردم پذيراي همه مدارج عرفاني بودند. امام معتقد بود كه شخصيت عارف، هم در اين ارتباط بارور مي‌شود...»22 به عقيده ايشان عرفان واقعي از بستر ارتباط با مردم شكل مي‌گيرد. «امام خدمت به مردم را عرفان مي‌دانست، ايشان درك روح مردم را عرفان مي‌دانست؛ و معتقد بود اگر آدم در خدمت مردم باشد، آن عرفان بارورتر خواهد شد.»23
    يكي از مهم‌ترين دستاوردهاي سياسي عرفان مردمي امام، اعتماد و خوشبيني به هدايت كليه انسانها و شعور و استعداد آنها در درك و رهروي حق است همچنانكه ايشان نظر حقارت‌آميز در بندگان خدا و ناچيز شمردن اعمال مردم را از مظاهر عجب و باعث هلاكت انسان مي‌دانست.24 امام همه موجودات به ويژه انسانها را شايسته نظر رحمت و محبت مي‌دانست زيرا آنها مورد رحمت پروردگار عالميان هستند و فقدان چنين بينشي را مايه نقص و نشانه كوتاه‌بيني و كوتاه‌نظري مي‌دانست.25 اينگونه ديدگاه‌ها امام را وادار مي‌كرد كه در جهت مصالح الهي و دنيوي مردم، با جديّتي اميدوارانه و با روحيه‌اي خستگي‌ناپذير از فكر انگيزش و بيداري وجدانهاي خفته مردم در دوران مبارزه مأيوس نگردد و برخلاف بسياري از علماي معاصر خويش، جوهرة آنان را در مبارزه جهت اقامة حكومت، قابل اتكاء ببيند. به همين‌خاطر در نظرگاه و سيره عملي ايشان، مردم، پس از ركن الهي، ركن دوم نهضت و پيروزي آن را تشكيل مي‌دهند.26 و براي همراه نمودن مردم با نهضت، بايد قلوب آنها را فتح كرد و دل آنها را بدست آورد و با تمسك و عمل به اسلام مي‌توان آنها را به سوي خود جلب كرد.27 در همين راستا، امام اعتقاد عميقي به ضرورت روشنگري و بيدارسازي توده‌هاي مردم داشتند، به عقيده ايشان بدون آگاهي‌بخشي به مردم ـ بويژه در زمينه آشنايي آنها با اسلام و همچنين جنايات رژيم خودكامه پهلوي ـ نمي‌توان از آنها انتظار مبارزه و قيام براي حفظ اسلام و مصالح مختلف را داشت.

    گفتار پنجم ـ رهبري مصلح با تفكر جهاني نه محصور در زواياي تنگ قومي، نژادي، حزبي و طبقاتي
    تفكر و عمل بسياري از رهبران دنيا و بويژه رهبران به اصطلاح كاريزمايي محصور در زواياي تنگ نژادي، صنفي و حزبي، طبقاتي، ايدئولوژيك بوده است و معمولاً به هيچ‌وجه ايشان مصالح خارج از اين محدوده‌ها را لحاظ نمي‌نموده‌اند. تاريخ هنوز از ياد نبرده كه هيتلر و موسولويني چگونه با كيش شخصيت و نژادگرايي، خود را تبلور نژاد برتر و حزب واحد به شمار آورده و آنگاه در راستاي زياده‌طلبي‌هاي ملي و نژادي، با امپرياليسم ايدئولوژيك و نژادي جهان را به خاك و خون كشيدند. اما به شهادت تاريخ، امام خميني يك رهبر و مصلحي متمايز از تمام رهبران و بويژه رهبران كاريزمايي بود كه انديشه متعالي و عمل وي داراي بعدي جهاني و فراتر از حصارها و زواياي تنگ نژادي، ايدئولوژيك، حزبي، منطقه‌اي و طبقاتي و... بود همچنانكه در وصيتنامه خويش نيز مي‌فرمايند:

    «و آنچه لازم است تذكر هم آن است كه وصيت سياسي الهي اينجانب اختصاص به ملت عظيم‌الشأن ايران ندارد بلكه توصيه به جميع ملل اسلامي و مظلومان جهان از هر ملت و مذهب مي‌باشد.»28
    در فراز پاياني و مهم وصيتنامه، ملاحظه مي‌شود كه امام با نويد حكومت جهاني آتي اسلامي، آن را فارغ از نژادپرستي و خودمحوري دانسته و كشورهاي غيرمسلمان را به گونه‌اي نظام‌هاي فدراليستي مدرن با تعبير «جمهوري‌هاي آزاد و مستقل» ياد كرده است و اين نشان از مقام و منظر مصلحانه ايشان در نگرش به دنيا و لحاظ مصالح و منافع جهانيان دارد.29
    از سويي ويژگي‌هاي شخصيتي امام، ايشان را براي كسب منزلت اجتماعي عام، بي‌نياز از داشتن حزب سياسي مي‌كرد. از اين رو، ايشان براي پيروزي قيام خود، گردانندگي هيچ حزب و دسته‌اي را برعهده نگرفت و خود را گرفتار محدوديت‌هاي حزبي نساخت. امام چند ماه قبل از پيروزي انقلاب اسلامي مي‌گويد:
    «متذكر مي‌شوم كه ما با هيچ جبهه و دسته‌اي رابطه نداشته و نداريم و هركس و يا هر گروهي كه مسائل ما را نپذيرد، او را نمي‌پذيريم»30
    در نتيجه رهبري امام به يك صنف يا يك قشر يا يك گروه محدود نمي‌گرديد. بلكه عملاً طيف گسترده‌اي از مردم كه در ميان آنها همگي لايه‌هاي اجتماعي به چشم مي‌خوردند در پشت سر ايشان قرار گرفتند همين امر «بازخورد» بسيار مناسبي براي فراگير شدن جنبش مردمي امام بود. همچنانكه در ايام نهضت هم مي‌فرمودند:
    «جنبش اسلامي كنوني ملت ايران همه جامعه را در برگرفته و به همين صورت هم پيش مي‌رود.» 31
    گفتار ششم ـ منبع مشروعيت از منظر امام؛ الهي و نه كاريزمايي
    چنانكه قبلاً بيان شد در آراء وبر و تفسيرهاي وبري، ويژگيهايي كاريزماتيك نيز به عنوان يكي از منابع مشروعيت‌ساز اعمال اقتدار و سلطه معرفي شده و اين اعتقاد طرح گرديده كه وجود اين ويژگي‌هاي شخصيتي، اعمال قدرت را از سوي شخصيتها و رهبران كاريزماتيك بر جامعه مشروعيت مي‌بخشد و اطاعت مردم وابسته به اين خصوصيات كاريزماتيك و تأثير آنها است و وجاهت قدرت و مشروعيت اعمال آن در گرو ويژگي‌هاي كاريزماتيك رهبران است. اما آيا در سيره نظري و عملي امام خميني منبع مشروعيت و اقتدار، به همين شكل توجيه و تعريف مي‌شود؟ بديهي است كه پاسخ اين سؤال منفي است و اين پاسخ منفي، يكي از براهين محكم در عدم صحت مقايسه الگوي رهبري امام با مدل رهبري كاريزماي وبري است.

    به طور كلي ميان دو نوع رهبري شيعي و رهبري كاريزماتيك فرقهاي ماهوي وجود دارد از جمله اينكه مشروعيت رهبران كاريزمايي مبتني بر خصوصيات شخصي و انگيزش احساسات و عواطف مردم است در حالي كه مشروعيت رهبران شيعي مبتني بر حكم شرع و عقل مي‌باشد و منشأ آن، ضوابط و قوانين الهي و در درجه دوم خواست و اراده مردم مي‌باشد.
    منبع مشروعيت حكومت اسلامي از منظر امام خميني نيز نه شخصي و نه كاريزماتيك بلكه منحصراً امر ي الهي است و حتي حق‌الناس نيست و منشأ حاكميت صرفاً خداوند سبحان مي‌باشد و به جز او هيچ‌كس حق حكومت ندارد؛ به همين دليل فقيه جامع‌الشرايط، قبل از انتخاب مردم يا نمايندگان ايشان، داراي مقام ولايت مي‌باشد و قبلاً از سوي ائمه معصومين(ع) به شكل عام منصوب گشته است؛ لذا انتخاب مردم در تعيين و ثبوت و تحليل مقام زعامت فقيه واجد نقش چنداني نيست و در منشأ حاكميت و اعمال آن با فقيه شريك نمي‌باشد. بدين‌ترتيب چون ولايت فقيه امانتي است الهي، رأي و انتخاب مردم در ثبوت آن نقشي ندارد و چنان نيست كه اگر مردمي رأي ندادند، او امام و وليّ امر نباشد و دخالتش در امور غاصبانه باشد. از اين ديدگاه، رأي و نظر مردم در تشخيص وليّ امر، خبري است نه انشايي، و كاشف از حاكميت اوست و نه اينكه او را تعيين كند؛ به عبارت ديگر، شرط وجود است و نه شرط وجوب، و باعث فعليت‌بخشي به حكومت فقيه مي‌گردد و پايگاه مردمي آن را اثبات مي‌كند. بدين ترتيب با پذيرش حق حاكميت الهي فقيه، حكومت اسلامي در مرحلة پياده شدن داراي دو جنبة الهي و مردمي خواهد شد و به مرحلة فعليت مي‌رسد و از عالم تشريع و طرح ذهني به عينيت خارجي قدم مي‌نهد. بر مبناي اين ديدگاه:
    «تأثير حضور مردم در صحنه عمل و اظهار رأي آنان در قلمرو فكر نه تنها ضامن اجراي ولايت‌فقيه است بلكه مايه موفقيت اصل دين و حاكميت قرآن و زمامداري پيامبر اكرم(ص) و رهبري امامان معصوم(ع) مي‌باشد و هرگز نبايد بين تأثير خارجي حضور مردم و بين تأثير آن در ايجاد حق حاكميت و عليّت نسبت به اصل ولايت فقيه خلط نمود و به بهانه تكريم آراي عمومي، حق حاكميت را مجعول خلق دانست و جنبة ربوبي آن را رها كرد.»32

    گفتار هفتم ـ عدم كيش شخصيت، زهد، نفي خودمحوري و رياست‌طلبي
    داشتن كيش شخصيت تقريباً در بين بسياري از رهبران بزرگ دنيا و از جمله رهبران كاريزمايي چيز معمولي به شمار مي‌آيد. خودمحوري، خودستايي و رياست‌طلبي بخش عمده‌اي از اين رهبران ـ بويژه دسته اخير ـ به حدي بوده است كه روانشناسان اجتماعي آنها را به داشتن عقده‌هاي حقارت در ايام كودكي و تلاش در بزرگسالي براي جبران آنها ـ در روند اعمال رهبري بر ديگران ـ متهم كرده‌اند بخصوص رهبران كاريزمايي جنبش‌هاي توتاليتري و همچنين بسياري از رهبران فره‌مند از سوي اين روانشناسان به مثابه بيماراني نامتعادل و رواني با مرض «خود و ديگر آزاري» يعني «ساد و مازوخيسم» شناخته شده‌اند. اما آيا اين يافته و مدعا را نيز مي‌توان به رهبري و شخصيت امام خميني تعميم داد؟ مسلماً پاسخ اين پرسش منفي است و وجه تمايز ديگري بر ساير وجوه تمايزات امام با رهبران كاريزمايي و غير آن، در اين زمينه مي‌توان افزود.

    اساساً در بينش عرفاني امام، يكي از موانع اصلي فهم درست و حجابهاي دريافت حقيقت، دنيادوستي و خودبيني و خودخواهي است. دنيادوستي از منظر مزبور، سبب كوري آدمي و بسته شدن درهاي ادراك حقيقي است همچنانكه مي‌فرمايد:
    «از حجب غليظه، كه پردة ضخيم است بين ما و معارف و مواعظ قرآن، حجاب حب دنيا است كه به واسطة آن قلب تمام هم خود را صرف آن كند و وجهة قلب يكسره دنياوي شود؛ و قلب به واسطة اين محبت از ذكر خدا غافل شود و از ذكر و مذكور اعراض كند. و هر چه علاقه‌مندي به دنيا و اوضاع آن زيادت شود، پرده و حجاب قلب ضخيم‌تر گردد. و گاه شود كه اين علاقه به طوري بر قلب غلبه كند و سلطان حبّ جاه و شرف به قلب تسلط پيدا كند كه نور فطرت‌الله به كلي خاموش شود و درهاي سعادت به روي انسان بسته شود و شايد قفل‌هاي قلب كه در آيه شريفه است كه مي‌فرمايد: «افلا يتدبرون القران ام علي قلوب اقفالها»33 «همين قفل و بندهاي علايق دنيوي باشد34.» «تا تزكيه نباشد، تعليم كتاب و حكمت ميسور نيست. بايد تزكيه بشود نفوس از همه آلودگي‌ها كه بزرگترين آلودگي عبارت است از آلودگي نفس انسان و هواهاي نفسانيه كه دارد... تا انسان از حجاب بسيار ظلماني خود خارج نشود تا گرفتار هواهاي نفساني است، تا گرفتار خودبيني‌هاست، تا گرفتار چيزهايي است كه در باطن نفس خود ايجاد كرده است از ظلماتي كه بعضها فوق بعض است، لياقت پيدا نمي‌كند كه اين نور الهي در قلب او منعكس بشود...»35
    امام از جمله رهبران بي‌مانند دنيا است كه نه تنها در اوج كمال شخصيت، فاقد كيش شخصيت است، بلكه با فروتني از ادبياتي متواضعانه براي اشاره به خود اشاره مي‌كند همچنانكه در ابتداي وصيتنامه خويش، از خود با عنوان «طلبه حقير»36 ياد مي‌كند يا در مكاتبات با فرزندش، عمر خود را «بر باد رفته» و «نود سال در بطالت» به شمار آورده و با تحقير دنيا و كم‌شماري و عاصي دانستن خويش، عبارت «از هيچ هيچتر» را به نفس طاهرش خطاب مي‌نمايد و به شدت بر ضرورت نفي خودپرستي، خودبزرگ‌بيني، و حب جاه و مقام و نفس و هرگونه انانيت و انيت پافشاري مي‌نمايد.
    يرواند آبراهاميان: او [امام] مظهري از همت، صداقت، زيركي سياسي و به طور كلي تقواي امام علي(ع) بود
    تأثيرگذاري گسترده اين شخصيت خودساخته و مهذب و با كرامت كه تنها در دامن فرهنگ اسلام امكان پرورش و بروز آن وجود دارد به خاطر موهوماتي مانند ويژگيهاي كاريزماتيك نيست
    گفتار هشتم ـ مقابله شديد با مريدپروري و پيروان‌سازي
    در ادبيات جامعه‌شناسانه وبر و مفسرين ديدگاه‌هاي او، يكي از ويژگي‌هاي مهم رهبران كاريزمايي، مريدپروري و پيروان‌سازي است و اين رهبران در رأس حلقه‌هاي هرمي از مريدان و پيروان مجذوب خويش قرار مي‌گيرند كه بر حسب ميزان ارادتمندي ايشان به رهبر، جايگاهشان در نزديكي و يا دوري به وي، در اين هرم فرق مي‌كند. رهبران مزبور و به ويژه نوع فاشيستي و توتاليتر آنها به شدت به مريدپروري اين پيروان چشم و گوش بسته دامن زده و انقياد و تبعيت محض و بلاشرط آنها را خواستارند وايشان را در خدمت اميال قدرت‌طلبانه و بيمار خويش قرار مي‌دهند و خواهان هضم و ذوب اين مريدان در هواهاي جاه‌طلبانه، نژادپرستانه و كيش شخصيت خود هستند. طبق تفاسير وبر، كاهش ارادت اين مريدان منجر به روالمندي عادي شدن فره شخصيت كاريزمايي و كاهش تأثير اين رهبران در پيروان مي‌شود و اين نوع اقتدار، در نتيجه به تدريج به نوع ديگر يعني اقتدار قانوني تبديل مي‌شود. امام خميني نيز در اين زمينه چه با رهبران كاريزمايي و چه با ساير رهبران دنيا فرق بنيادين و ماهوي دارد كه ذيلاً به آن اشاره مي‌شود.

    كمتر انساني را در طول تاريخ مي‌توان يافت كه در مقام هدايت نهضتي بزرگ، اينچنين از مريدپروري، و از توجه جامعه به خود گريزان بوده باشد. مهمترين نمونة اجتناب از مريدپروري را در ايشان مي‌توان در برخورد امام با موضوع مرجعيت، پس از وفات آيت‌الله بروجردي و آيت‌الله حكيم مشاهده كرد. ابتدا براي هيچ يك از آنها مجلس فاتحه برگزار نكرد تا مبادا اين تصور در مردم به وجود آيد كه او مي‌خواهد به عنوان صاحب عزا، ابراز وجود نمايد. پس از اصرار بسيار شاگردانش و هشدار آنها مبني بر اينكه عدم برگزاري مجلس ممكن است حمل بر وجود اختلاف بين ايشان و آن مرحوم شود، به برگزاري مجلس رضايت داد و تأكيد كرد كه به هيچ‌عنوان، از او نامي برده نشود. همچنين از چاپ رساله خودداري كرد و سرانجام در اثر فشار مقلدان اجازه داد كه رساله‌اش با هزينه طلاب چاپ شود.37
    زماني يكي از علماي تهران به امام پيغام داده بود كه:
    «اين بي‌اعتنايي شما به بعضي از روحانيون... موجب شده است كه بسياري از روحانيون تهراني، مردم را بعد از فوت آقاي حكيم به كساني غير از شما رجوع مي‌دهند در امر مرجعيت و تقليد...
    [امام جواب داد كه]:
    «سلام ما را به آن آقا برسانيد و بگوئيد كه شما هرچه مردم را از ما دور كنيد، ما راحت‌تر هستيم، وظيفه ما سبكتر است و مسئوليتمان كمتر است»38

    بر اين اساس، ايشان از مريدپروري بشدت بيزار بود و هنگامي كه طلبه‌ها مطابق سنت مرسوم حوزه، پس از اتمام كلاس درس يا براي رفتن به زيارت، همراهي‌اش مي‌كردند، بر آنها بانگ مي‌زد كه «مگر عروس به خانه مي‌بريد» يا «مگر كار ديگري نداريد كه دنبال من راه افتاده‌ايد»39؛ و به نوه‌اش كه براي او شعر سروده بود محرمانه يادآور شد كه ديگر براي من شعر نگو.40

    مريدگريزي امام باعث شده بود كه ايشان در رفت و آمدها و ديد و بازديدها هميشه تنها حركت كنند و با دار و دسته‌اي نمي‌رفتند و از راه انداختن اصحاب و عساكر و اطرافي متنفر بودند. آيت‌الله صانعي نقل مي‌كند:
    «روزي در قم امام مي‌خواستند به ديدن يكي از علما بروند، لكن نشاني نداشتند و از من نشاني را خواستند، من هرچه اصرار كردم كه به عنوان راهنمايي تا در آن منزل ايشان را همراهي كنم، نپذيرفتند.»41
    امام از مشايعت همراهان و دوستداران و طلاب با خويش به قدري پرهيز داشت و در ممانعت از آن جديت مي‌كرد كه حتي برخي از مغازه‌داران اطراف منزلشان سيماي ايشان را به درستي نمي‌شناختند42 و حتي براي جلوگيري از حلقه زدن طلاب به دور ايشان در معابر عمومي، سؤالات آنها را در خانه‌شان جواب مي‌دادند و وقتي از كلاس درس خارج مي‌شدند مسير خلوتي را كه عمدتاً كوچه‌هاي منتهي به منزل بود، انتخاب مي‌كردند و به منزل مي‌آمدند. بارها ديده مي‌شد كه بعد از درس، عده‌اي از طلاب كه دوست داشتند همراه امام حركت كنند، به دنبال ايشان راه مي‌افتادند، امّا وقتي امام، متوجه حضور آنها مي‌شدند مي‌ايستادند و مي‌گفتند: «آقايان بفرمايند بروند»43 امام يك مرتبه به عده‌اي از اين طلاب مشايع خود گفته بود: «آقايان فرمايشي دارند؟» آنها گفته بودند «نه عرضي نداريم، فقط دوست داريم كه به همراه شما باشيم و از اين كار لذت مي‌بريم.» امام در پاسخ فرموده بودند: «شكرالله سعيكم. من از اين كار شما تشكر مي‌كنم، شما آقا هستيد، طلبه هستيد، محترم هستيد، من دوست ندارم كه شخصيت شما با حركت كردن به دنبال من كوچك شود.»44
    شاگردان امام نقل كرده‌اند كه ايشان از فرستادن صلوات، آنهم صرفاً بخاطر ذكر نام خود توسط مردم راضي نبودند45 و يا نسبت به برنامه‌هاي ستاد استقبال خويش در بدو ورود خود به ايران، اعتراض كرده و گفته بودند «مگر كوروش به ايران مي‌آيد؟!» لذا جلوي استقبال تجملاتي و پرخرج را گرفتند.46 در خاطرات شاگردان امام آمده است كه در ايام تبعيد نجف، ايشان همواره زيارات خود را به صورت گمنام و بدون تشريفات انجام مي‌دادند و با وجود كهولت سن حدود يكساعت و نيم به اين كار مبادرت مي‌ورزيد بدون اينكه از اين بابت به خود ناراحتي به خرج دهند كه در اثر ازدحام و تنه جمعيت معمولاً مزاحمتهايي برايشان بوجود آيد. كه عموماً هم اين امر اتفاق مي‌افتاد.47 امام در نجف به هر مجلسي كه وارد مي‌شدند در هر جاي خالي نزديك، مي‌نشستند در حاليكه معمولاً فضلا و آيت‌الله‌ها در يك صف مي‌نشستند.48
    مريدگريزي امام، دشواريهايي هم براي حفاظت ايشان ايجاد كرد. گفته شده مشكل بسيار بزرگي در روزهاي اول اقامت امام در قم از نظر حفاظت و امنيت بوجود آمد بدين خاطر كه امام مانع مي‌شدند كه پاسداران با اسلحه دنبال ايشان باشند و هميشه مي‌فرمودند: «من مأمور مسلح نمي‌خواهم، كسي دنبال من نيايد، مردم از من محافظت مي‌كنند.»49 ضمن آنكه اين خصيصه باعث شده بود كه امام از بسياري از تكلفاتي كه ساير مراجع داشتند، از قبيل رفت و آمد، دستبوسي، تعظيم و تكريم، و درِ خانه را باز گذاشتن، دوري كنند.
    شخصيت و شيوه رهبري امام خميني و كرامت انساني 2

  9. #29
    مدیر بازنشسته
    تاریخ عضویت
    2010/01/09
    محل سکونت
    *گیلان-املش*
    سن
    31
    نوشته ها
    5,954

    پیش فرض


    نويسنده:بهرام اخوان كاظمي
    شخصيت و شيوه رهبري امام خميني و كرامت انساني
    خبرگزاري فارس: تأثيرات عميق رهبري امام خميني به گونه‌اي است كه بسياري از نظريه‌پردازان و صاحب‌نظران داخلي و خارجي به دنبال تبيين تئوريك ماهيت اين رهبري و علت تأثيرگذاري عميق آن بوده‌اند.




    مقدمه
    تأثيرات عميق رهبري امام خميني به گونه‌اي است كه بسياري از نظريه‌پردازان و صاحب‌نظران داخلي و خارجي به دنبال تبيين تئوريك ماهيت اين رهبري و علت تأثيرگذاري عميق آن بوده‌اند. يكي از رايج‌ترين قالب‌هاي تئوريكي كه اين انديشه‌مندان براي چنين تبييني انتخاب نموده‌اند؛ نظريه‌ي كاريزمايي ماكس وبر1 است و متأسفانه اكثر انديشه‌مندان داخلي و خارجي و به ويژه صاحب‌نظران موافق انقلاب اسلامي، از اين قالب تئوريك براي تشريح نوع و جنسيت رهبري امام و نحوه‌ي تأثير آن بر مردم سود جسته و يا سعي كرده‌اند با بازسازي اين نظريه، آن را براي چنين كاربرد و تطبيقي مهيا كنند.2 اين در حالي است كه در نظريه‌ي كاريزمايي ـ بويژه در تفسيرهاي بعدي آن ـ رهبري و سلطه‌ي كاريزمايي، سلطه‌اي ضدعقلاني، و منافي كرامت انساني، بسيج‌گرا، توده‌اي و احساسي و ضد دموكراتيك و مخصوص نظام‌هاي جامع‌القوا (توتاليتر) و فاشيستي قلمداد شده است3؛ نوعي رهبري كه به جاي تكيه بر قانون و عقلانيت و مردم‌سالاري، بر يكّه‌سالاري و ديكتاتوري و ارزش‌هاي استثنايي و شخصي رهبر استوار است. كار رهبر كاريزمايي ترغيب و تهييج ايعاد غيرعقلاني يا عاطفي مردم است. اقتدار كاريزمايي به شدت شخصي و مبتني بر قدرت‌هاي خارق‌العاده‌ي رهبر و رابطه‌ي عاطفي و غيرعقلاني ميان او و پيروان است. اين اقتدار در دوره‌هاي فشار، اضطرار رواني، فيزيكي، اقتصادي، اخلاقي، مذهبي و سياسي پيدا مي‌شود و معمولاً شرايط اجتماعي مملو از نااميدي و بحران، به توّهماتي دامن مي‌زند كه مردمي منفعل و مريدان چشم و گوش بسته و توده‌هاي بي‌اختيار را در انتظار يك ناجي آسماني قرار مي‌دهد و اين شرايط، موجد ظهور قدرت كاريزماتيك است و بديهي است با رفع اين شرايط و بازگشت عقلانيت به افراد اجتماع و رفع احساسات و تهييجات آنها، قدرت كاريزماتيك كمرنگ شده، شرايط براي غلبه دو سلطه‌ي ديگر ـ سنتي، و يا عقلايي ـ فراهم مي‌شود.

    غربيها با نادر شمردن امكان وجود و ظهور اينگونه رهبران در كشورهاي خود، آنها را مختص جوامع عقب‌مانده جهان سوم دانسته‌اند و با تحقير اينگونه كشورها و اين الگوي رهبري، با ديدي امپرياليستي، بسياري از رهبران نهضتهاي آزاديبخش را با انگ رهبري كاريزماتيك متهم و به زير سؤال برده‌اند.4

    از آنجا كه در عموم تلقي‌ها، نظريه رهبري كاريزمايي، به عنوان الگويي غيرانساني، مشئوم و مغاير با كرامت‌هاي انساني به شمار آمده است، تبرير ساحت امام از اين شيوه‌ي مردود رهبري، به نحو بسيار روشنگرانه‌ايي دلالت بر تبيين دقيق جايگاه كرامات انساني در شخصيت و شيوه رهبري ايشان خواهد داشت. در همين راستا سؤال اصلي اين پژوهش به گونه‌ي زير طرح شده است:

    «چه تعاملاتي ميان شخصيت و شيوه رهبري امام خميني و رعايت كرامات انساني وجود داشته است؟ آيا اين شيوه رهبري و نفوذ شگرف آن، بر مبناي الگوي مردود رهبري كاريزماتيك بوده و بر اين اساس قابل تفسير است؟»

    متناسب با اين سؤال اصلي، فرضيه يا مدعاي اين نوشتار به صورت زير غابل طرح است:

    «به نظر مي‌رسد ميان شخصيت و شيوه رهبري امام خميني با كرامات انساني و رعايت آن، مطابقت و تعامل كامل وجود داشته است و امام به عنوان مصداق انسان كامل ـ و نه رهبري كاريزماتيك ـ به منتهاي حد، مراعي اين كرامت‌ها بوده‌اند و به همين دليل رهبري ايشان واجد بيشترين تأثير عمومي گشته است.»



    تأثيرات رهبري امام خميني به گونه‌اي بوده است كه بسياري از نظريه‌پردازان و صاحب‌نظران داخلي و خارجي در پي تبيين تئوريك ماهيت اين رهبري و علل تأثيرگذاري عميق آن بوده‌اند



    اين نوشتار جهت پاسخ به سؤال‌ها و آزمون مفروض خود، مباحث آتي خود را سامان داده است.


    گفتار اول ـ ايرادات علمي و عملي نظريه رهبري كاريزمايي
    ماكس وبر (1920 ـ 1864) به عنوان اصلي‌ترين نظريه‌پرداز تئوري رهبري كاريزماتيك5 به شمار مي‌آيد. وي در كتاب «اقتصاد و جامعه» در مبحث توضيح انواع اقتدار و مشروعيت و تبيين چرايي و چگونگي اطاعت انسانها، به ارائه اين نظريه پرداخته و اين الگوي انتزاعي و ذهني را طرح كرده است.

    اين نظريه از عدم انسجام تئوريك و فقدان الگوي جامع، همبسته و سامانمند در رنج است و حتي بسياري از انديشه‌مندان غربي، ايرادهاي عمده و متعددي بر آن وارد كرده‌اند ضمن آنكه «سلطه كاريزمايي» يك نمونه آرماني و انتزاعي غيرقابل تطبيق با مصاديق خارجي است و حتي نگرش متدولوژيك وبر، مانع تطبيق آن بر مصاديق خارجي است. اين در حالي است كه به علاوه، ماكس وبر اين نظريه را با نگاهي به عرصه سياسي وقت كشورش و براي حل مشكل رهبري آلمان پيشنهاد كرده بود. از سوي ديگر اكثر وبرشناسان از مخدوش و ناقص بودن مطالعات اسلامي وبر، سخن رانده و حتي تطبيق الگوي رهبري كاريزمايي وي بر پيامبر اسلام(ص) را مورد بحث و نقادي قرار داده‌اند.

    ناقدان نظريه وبر، اين نظريه را موهوم و تا حد افسانه تنزل داده و تعميم‌ناپذيري كاريزما از حيث صفات و مصاديق و اختصاص بي‌دليل رهبري كاريزماتيك به مردان را از ضعف‌هاي علمي آشكار آن به شمار آورده‌اند و در كنار اين نقائص، آشفته‌سازي و تحريف آراء وبر نيز وجود داشته است تا جائي كه اين نظريه توسط مفسرين بعدي ـ همانند تالكوت پارسونز ـ از مبادي و اصالت خويش منحرف و با تعابير، معاني و مصاديق متعدد و تا حدودي متباين بيان گشته است. اين در حالي است كه اين تعابير و تفاسير جديد در اشارات و آثار وبر، وجود خارجي و عيني ندارد و اين تفسيرهاي پسيني از آثار و نظريه او، باعث آشفتگي بيشتر نظريات وبر و از جمله تئوري كاريزماي وي شده كه پيشاپيش از عدم انسجام و بيان جامع و نابساماني در رنج بود. ضمن آنكه جامعه‌شناسان سياسي در عصر پيچيده و متطور دولتهاي جديد امروز، ديگر نقش چنداني براي كاريزما قائل نبوده و به بيهودگي و ناكارايي رهبر كاريزمايي در دوره حاضر معتقدند. تمام اين نقدها از نظريه مزبور، بيانگر فقدان صلاحيت اين نظريه موهوم و تعميم‌ناپذير به عنوان شاخص و سنجه‌ايي براي ارزيابي مدل‌هاي رهبري و از جمله الگوي رهبري امام خميني است.


    گفتار دوم ـ مقام مرجعيت، خاستگاه و ضامن كرامات انساني
    در طول تاريخ سياسي اسلام، همواره مذهب تشيع بواسطه عدالت‌خواهي و ظلم‌ستيزي، رهبري بسياري از حركت‌ها و جنبش‌هاي انقلابي و مردمي را بر عهده داشته است و بديهي است كه بسياري از روحانيون و رهبران روحاني شيعي نيز بويژه در يكصد سال اخير، اينگونه جنبش‌ها را عليه استبداد داخلي ـ همانند انقلاب مشروطه ـ، و عليه استعمار خارجي ـ همانند نهضت تنباكو ـ ، هدايت و فرماندهي كرده‌اند. روحانيت خصوصاً مراجع تقليد، معمولاً از طبقات فقير و محروم جامعه برخاسته و رنج توده‌هاي اجتماعي را لمس كرده و با آن بزرگ شده‌اند. از سويي برخلاف روحانيون اهل سنت كه به استخدام دولت درآمده و تأمين و امرار معاش آنها به دستمزدي بستگي دارد كه از دولت دريافت مي‌كنند، روحانيون شيعه داراي استقلال مالي از نظام سياسي بوده و تأمين معاش آنها به كمك‌هاي مختلفي بستگي دارد كه از طريق وجوهات شرعي دريافتي از مردم



    امام به عنوان مصداق انسان كامل ـ نه رهبري كاريزماتيك ـ به منتهاي حد، مراعي كرامات انساني بوده‌اند



    الگوي رهبري كاريزماتيك ماكس وبر، الگويي انتزاعي و ذهني، فاقد انسجام تئوريك و غيرقابل تطبيق با مصاديق خارجي است



    مسلمان و معتقد تأمين شود. به طور طبيعي استقلال مالي از نظام سياسي و تأمين معاش توسط مردم به روحانيون شيعي و رهبران آنها ـ و از جمله امام خميني ـ كمك كرده است كه بتوانند فارغ از هرگونه نگراني و دغدغه‌اي، فعاليت‌هاي سياسي ـ مذهبي خود را بر پايه منويات اسلام انقلابي تشيع، انجام داده و همواره مدافع كرامات انساني و پناهگاه مردم و ضامن مصالح آن‌ها در قبال دستگاه‌هاي حاكمه‌ي مستبد و جابر باشند و بديهي است كه مراجع شيعي با دهها سال مجاهدت نفساني و حيات علمي و رباني از چنين جايگاهي برخوردار گردند. بر همين منوال، برخلاف رهبران كاريزمايي، «مشروعيت رهبري» امام خميني، نه فقط بدليل داشتن صفات صرفاً شخصي بلكه به سبب قرار گرفتن درجايگاهي ديني و مرجعي بود كه مردم مسلمان شيعه، گوش جان به فرامين ايشان سپرده بودند و اطاعت از وي را بر خود فرض مي‌شمردند. به همين دليل نيز در همان ابتداي نهضت، امام، قابليت مرجعيت در بسيج آحاد مردم را به اسلام‌خواهي و مردمي بودن فقهاي اسلام نسبت مي‌دهد.6

    يكي ديگر از وجوه تمايز رهبري استثنايي و كرامت محور امام خميني با بسياري از رهبران انقلابي و يا كاريزمايي جهان، وجه مقبوليت عمومي، همه‌گيري و جاذبة عام رهبري ايشان براي كليه اقشار و گروه‌ها در نهضت اسلامي بود7 كه اين مقبوليت حتي در مدت كوتاهي به بخشهايي از امت اسلامي و حتي ملل ستمديده تسري يافت. اين در حالي است كه بسياري از رهبران به اصطلاح انقلابي و كاريزمايي با انواع شيوه‌هاي سركوب وتهديد با خلقها و ملتهاي خود مواجه شده و مقبوليت آنها را با انواع شيوه‌هاي تهديد و تطميع و تبليغات عوامفريبانه بدست آوردند. تجربه رژيم‌هاي توتاليتري چپ در شوروي سابق و رژيم‌هاي توتاليتر راست‌گرا در آلمان هيتلري و ايتالياي موسوليني؛ مؤيد اين ادعا است.


    گفتار سوم ـ امام خميني، مظهر كرامت و انسان كامل
    يكي از واقعيت‌هاي بارز درباره شخصيت امام خميني و شيوه‌ي رهبري ايشان آن است كه تأثيرگذاري گسترده اين شخصيت و الگوي رهبري مزبور در انقلاب اسلامي به خاطر موهوماتي مانند ويژگي‌هاي كاريزماتيك كه بدون جامعيت و مانعيت قابل تطابق با بسياري از جنايتكاران تاريخ همانند هيتلر و موسوليني و... است ـ نيست بلكه ناشي از آن بوده كه به اعتراف بسياري از صاحب‌نظران، وي مصداق انسان كامل و شخصيتي خودساخته، مهذب و با كرامت بود كه تنها در دامن فرهنگ اسلام شيعي امكان پرورش و بروز آن وجود داشته است، به تعبير آيت‌الله خامنه‌ايي: « امام به همه فهماند كه انسان كامل شدن، علي‌وار زيستن و تا نزديكي مرزهاي عصمت پيش رفتن افسانه نيست.»8

    شهيد مطهري نيز از كساني است كه با تعابيري مانند قهرمان قهرمانان، روح ملت و تجسم ايده‌هاي عالي جامعه از امام خميني ياد كرده است و به اين ترتيب اين انسان كامل را ستوده است:

    «آن سفر برده كه صد قافله دل همراه اوست، نام او، ياد او، شنيدن سخنان او، روح گرم و پرخروش او، اراده و عزم آهنين او، استقامت او، شجاعت او، روشن‌بيني او، ايمان جوشان او كه زبانزد خاص و عام است؛ يعني جان جانان، قهرمان قهرمانان، نور چشم و عزيز روح ملت ايران، استاد عاليقدر و بزرگوار، حضرت آيت‌الله العظمي خميني ادام‌الله ضلاله، حسنه‌اي است كه خداوند به قرن، و روزگار ما عنايت فرموده و مصداق بارز و روشن «ان‌ الله في كل خلف عدولاً ينفون عنه تحريف المبطلين9...» در نهضت ما تمام قشرها و طبقات مختلف ملت ايران امروز در روحانيت تجسم پيدا كرده است و روحانيت در آن شخص بسيار بسيار بزرگ تاريخ كه يادش و نامش قلب را به لرزه درمي‌آورد يعني استاد بزرگوار آيت‌الله العظمي آقاي خميني. كمتر در تاريخ سابقه دارد كه ملتي و خواسته‌هاي ملتي در يك فرد اينچنين تشخص و تجسم پيدا كند و اين هميشه در جايي است كه آن فرد از فرديت خويش خارج شده است و تجسم ايده‌هاي عالي جامعه است.»10

    امام انسان متكاملي11 بودند كه روح الهي خويش را به حقيقت وارستگي آراسته بودند. با آنكه از بهترين استعداد و زمينه مناسب امكانات براي رسيدن به انواع مظاهر دنيا برخوردار بودند، ولي هيچ‌گاه به دنبال دنيا نرفته، بلكه از آن گريزان و رويگردان بودند. درست به همين دليل و به مشيت خداوند، دنيا در تمام مظاهر گوناگونش به ايشان روي آورد و به اوج محبوبيت، شهرت، قدرت و امكانات دنيا دست يافتند و در اين مرحله نيز امتحاني نيكو دادند. ايشان، همه آنچه را كه در راستاي وارستگي و خلوص و خدمت به دين خدا و بندگان او به دست آورده بودند، فقط و فقط در راه خدا صرف كردند و هرگز هيچ‌گونه اثري از كمترين دلبستگي به ريز و درشت و خرد و كلان امور دنيوي در ايشان مشاهده نشد؛ چرا كه او خانه را به صاحبخانه تسليم كرده و دل را به يكپارچه به محبوب سپرده بود و نه «خود» ي براي خود مي‌پنداشت و نه دلي براي «خود» تا چيزي را جز «خدا» براي خود بخواهد يا آنكه به چيزي جز خدا دل سپارد.12 همچنانكه در يك رباعي امام، فقر به درگاه الهي و از خود رهيدگي را فخر خود مي‌شمارد:

    فخـر است بـراي من، فقير تو شدن از خويش گسستن و اسيـر تو شـدن

    طـوفـان‌زدة بـلاي قهــرت بـودن يكتا هــدف كمــان و تيـر تو شدن13

    آيت‌الله العظمي فاضل لنكراني در مقاله‌اي با عنوان «امام مصداق انسان كامل» ضمن تبيين اين موضوع، اظهار مي‌دارند:

    «در طول تاريخ تشيع و جهان اسلام نمي‌توانيم بديلي براي حضرت امام خميني پيدا كنيم... امام بزرگوار جداً مصداق «انسان كامل» بودند يعني همه فضايل انساني را داشتند. امام در تمام مراحل زندگانيشان نسبت به شاگردان، دوستان و خانواده‌اشان آنچه را كه شايسته يك انسان كامل بود مراعات مي‌كردند»14

    همچنين «يرواند آبراهاميان» نيز از جمله كساني است كه يكي از دلايل تأثيرگذاري رهبري امام و كسب همبستگي بي‌شائبه پيروان وي را به اين علت مي‌داند كه «او مظهري از همت، صداقت، زيركي سياسي و به طور كلي تقواي امام علي(ع) بود.»15

    گفتار چهارم ـ نگرش «الهي» و «مدني» و نه «توده‌ايي» به مردم
    در بسياري از تحليل‌هاي موجود درباره رهبري كاريزمايي و حتي از نظر خود وبر، مريدان شخصيت كاريزمايي و به عبارت ديگر پيروان و «فرزدگان» او، از صنف «جامعه توده‌ايي»16 و نه «جامعه مدني»17 به حساب آمده‌اند. جامعة توده‌اي در حقيقت توده‌هاي فاقد شعور و بينش، منفعل‌اند كه كوركورانه به رهبر مزبور وفادار بوده و حتي چشم و گوش بسته و مبتني بر احساسات صرف از او تا پاي جان حرف‌شنوي دارند. افراد بيماري كه ناامني‌هاي رواني و انفعال سياسي و اجتماعي خود را با پناه بردن به رهبر پناه‌بخش؛ با كيش شخصيت و قهرمان ناجي، مرتفع مي‌سازند و عقل و عاطفه و عمل خود را تسليم رهبر مي‌كنند تا با رهبري او به ناكجاآبادهاي كاذب و نجات‌بخش رهنمون شوند كه در عمل نيز جان و مال خود را در اين مسير سراب‌گونه به نابودي و تلاشي مي‌كشانند.

    بايد بررسي كرد كه آيا مردم تحت رهبري امام خميني از صنف جامعه توده‌اي بوده‌اند يا برعكس از گونه جامعه مدني؟ تجربه انقلاب اسلامي و حضور فعالانه مردم در بيش از يك ربع قرن از بعد پيروزي انقلاب و تلاش‌هاي اسلام‌خواهانه و از سر انجام تكليف شرعي آنها در كليه مقاطع و فراز و نشيبهاي نهضت، بخوبي بيانگر رشد و بلوغ فكري و عملي مردم بوده است و به هيچوجه نمي‌توان اين مردم آگاه و مقاوم و بافرهنگ را با پيروان نهضتهاي فاشيستي آلمان هيتلري و ايتالياي موسوليني و ساير پيروان رهبران كاريزمايي مقايسه كرد. مردمي با تمدن چند هزار ساله با تداوم فرهنگي پويا و گسست‌ناپذير كه ريشه‌هاي آن در تمدن كهن ايراني و فرهنگ بارور اسلامي نهفته است. بديهي است به چنين مردمي نمي‌توان، جامعه توده‌اي و اجتماعي بيمار لقب داد. از سويي نوع نگرش امام خميني به مردم ايران، به بهترين وجه، گواه مدعاي قبلي است.

    يكي از ويژگيهاي مهم ديدگاه و سلوك عرفاني امام خميني بعد مردمي آن است. در توضيح اين مطلب، مقدمتاً بايد به تلقي خوشبينانه و قدسي ايشان از انسان پرداخته است. امام همه موجودات عالم و از جمله انسان را جلوه خدا مي‌دانست و اگر خدا نور است انسان نيز ظهوري دارد كه برگرفته از خدا است و انسان هم نور است.18 ايشان انسان را موجودي ملكوتي ديد؛









    مرحوم آيت‌الله العظمي فاضل لنكراني: در طول تاريخ تشيع و جهان اسلام نمي‌توانيم بديلي براي حضرت امام خميني پيدا كنيم... امام بزرگوار جداً مصداق انسان كامل بودند يعني همه فضايل انساني را داشتند






    تلاشهاي اين موجود را نيز به صورت مبارزه و مجاهده كسي كه قصد بازگشت به اصل خويش را دارد و در پي رفع موانع براي وصول به اين اصل است تعبير مي‌نمود؛ لذا جهاد در نظام فكري امام تلاشي است كه انسان ملكوتي براي رفع موانع دروني و بيروني و حجابهايي كه او را از صعود به مبدأ نور باز مي‌دارد، انجام مي‌دهد.19 از اين منظر، اولين قدم انسان براي خروج از بيت نفس، قيام براي خدا است و حكومت وسيله‌اي مي‌شود كه انسان را به مرتبه الهي برساند و هدف مكتبهاي توحيدي آن است كه مردم را از ظلمتهاي ماده به نور بكشند و آنها را از اسارت نفس و شيطان به حزب‌الله وارد كنند و آنها را تربيت الهي و انساني كرده و آنها را به بالاترين مقاماتي كه در وهم نيز نگنجد برسانند.20 به تعبير ايشان:

    «اساس عالم بر تربيت انسان است. انسان عصارة همه موجودات است و فشردة تمام عالم است. انبياء آمده‌اند براي اينكه اين عصاره بالقوه را بالفعل كنند و انسان يك موجود الهي بشود اين موجود الهي تمام صفات حق تعالي در اوست و جلوه‌گاه نور مقدس حق تعالي است.»21

    در مباحث سير و سلوك و عرفان، بسياري بر اين عقيده‌اند كه كمال معرفت جز از راه انزوا و فاصله با مردم حاصل نمي‌شود اين در حالي است كه عرفان مردمي امام، در نقطة مقابل اين طرز فكر قرار دارد «در عرفان امام، مردم پذيراي همه مدارج عرفاني بودند. امام معتقد بود كه شخصيت عارف، هم در اين ارتباط بارور مي‌شود...»22 به عقيده ايشان عرفان واقعي از بستر ارتباط با مردم شكل مي‌گيرد. «امام خدمت به مردم را عرفان مي‌دانست، ايشان درك روح مردم را عرفان مي‌دانست؛ و معتقد بود اگر آدم در خدمت مردم باشد، آن عرفان بارورتر خواهد شد.»23

    يكي از مهم‌ترين دستاوردهاي سياسي عرفان مردمي امام، اعتماد و خوشبيني به هدايت كليه انسانها و شعور و استعداد آنها در درك و رهروي حق است همچنانكه ايشان نظر حقارت‌آميز در بندگان خدا و ناچيز شمردن اعمال مردم را از مظاهر عجب و باعث هلاكت انسان مي‌دانست.24 امام همه موجودات به ويژه انسانها را شايسته نظر رحمت و محبت مي‌دانست زيرا آنها مورد رحمت پروردگار عالميان هستند و فقدان چنين بينشي را مايه نقص و نشانه كوتاه‌بيني و كوتاه‌نظري مي‌دانست.25 اينگونه ديدگاه‌ها امام را وادار مي‌كرد كه در جهت مصالح الهي و دنيوي مردم، با جديّتي اميدوارانه و با روحيه‌اي خستگي‌ناپذير از فكر انگيزش و بيداري وجدانهاي خفته مردم در دوران مبارزه مأيوس نگردد و برخلاف بسياري از علماي معاصر خويش، جوهرة آنان را در مبارزه جهت اقامة حكومت، قابل اتكاء ببيند. به همين‌خاطر در نظرگاه و سيره عملي ايشان، مردم، پس از ركن الهي، ركن دوم نهضت و پيروزي آن را تشكيل مي‌دهند.26 و براي همراه نمودن مردم با نهضت، بايد قلوب آنها را فتح كرد و دل آنها را بدست آورد و با تمسك و عمل به اسلام مي‌توان آنها را به سوي خود جلب كرد.27 در همين راستا، امام اعتقاد عميقي به ضرورت روشنگري و بيدارسازي توده‌هاي مردم داشتند، به عقيده ايشان بدون آگاهي‌بخشي به مردم ـ بويژه در زمينه آشنايي آنها با اسلام و همچنين جنايات رژيم خودكامه پهلوي ـ نمي‌توان از آنها انتظار مبارزه و قيام براي حفظ اسلام و مصالح مختلف را داشت.


    گفتار پنجم ـ رهبري مصلح با تفكر جهاني نه محصور در زواياي تنگ قومي، نژادي، حزبي و طبقاتي
    تفكر و عمل بسياري از رهبران دنيا و بويژه رهبران به اصطلاح كاريزمايي محصور در زواياي تنگ نژادي، صنفي و حزبي، طبقاتي، ايدئولوژيك بوده است و معمولاً به هيچ‌وجه ايشان مصالح خارج از اين محدوده‌ها را لحاظ نمي‌نموده‌اند. تاريخ هنوز از ياد نبرده كه هيتلر و موسولويني چگونه با كيش شخصيت و نژادگرايي، خود را تبلور نژاد برتر و حزب واحد به شمار آورده و آنگاه در راستاي زياده‌طلبي‌هاي ملي و نژادي، با امپرياليسم ايدئولوژيك و نژادي جهان را به خاك و خون كشيدند. اما به شهادت تاريخ، امام خميني يك رهبر و مصلحي متمايز از تمام رهبران و بويژه رهبران كاريزمايي بود كه انديشه متعالي و عمل وي داراي بعدي جهاني و فراتر از حصارها و زواياي تنگ نژادي، ايدئولوژيك، حزبي، منطقه‌اي و طبقاتي و... بود همچنانكه در وصيتنامه خويش نيز مي‌فرمايند:

    «و آنچه لازم است تذكر هم آن است كه وصيت سياسي الهي اينجانب اختصاص به ملت عظيم‌الشأن ايران ندارد بلكه توصيه به جميع ملل اسلامي و مظلومان جهان از هر ملت و مذهب مي‌باشد.»28

    در فراز پاياني و مهم وصيتنامه، ملاحظه مي‌شود كه امام با نويد حكومت جهاني آتي اسلامي، آن را فارغ از نژادپرستي و خودمحوري دانسته و كشورهاي غيرمسلمان را به گونه‌اي نظام‌هاي فدراليستي مدرن با تعبير «جمهوري‌هاي آزاد و مستقل» ياد كرده است و اين نشان از مقام و منظر مصلحانه ايشان در نگرش به دنيا و لحاظ مصالح و منافع جهانيان دارد.29

    از سويي ويژگي‌هاي شخصيتي امام، ايشان را براي كسب منزلت اجتماعي عام، بي‌نياز از داشتن حزب سياسي مي‌كرد. از اين رو، ايشان براي پيروزي قيام خود، گردانندگي هيچ حزب و دسته‌اي را برعهده نگرفت و خود را گرفتار محدوديت‌هاي حزبي نساخت. امام چند ماه قبل از پيروزي انقلاب اسلامي مي‌گويد:

    «متذكر مي‌شوم كه ما با هيچ جبهه و دسته‌اي رابطه نداشته و نداريم و هركس و يا هر گروهي كه مسائل ما را نپذيرد، او را نمي‌پذيريم»30

    در نتيجه رهبري امام به يك صنف يا يك قشر يا يك گروه محدود نمي‌گرديد. بلكه عملاً طيف گسترده‌اي از مردم كه در ميان آنها همگي لايه‌هاي اجتماعي به چشم مي‌خوردند در پشت سر ايشان قرار گرفتند همين امر «بازخورد» بسيار مناسبي براي فراگير شدن جنبش مردمي امام بود. همچنانكه در ايام نهضت هم مي‌فرمودند:

    «جنبش اسلامي كنوني ملت ايران همه جامعه را در برگرفته و به همين صورت هم پيش مي‌رود.» 31

    گفتار ششم ـ منبع مشروعيت از منظر امام؛ الهي و نه كاريزمايي
    چنانكه قبلاً بيان شد در آراء وبر و تفسيرهاي وبري، ويژگيهايي كاريزماتيك نيز به عنوان يكي از منابع مشروعيت‌ساز اعمال اقتدار و سلطه معرفي شده و اين اعتقاد طرح گرديده كه وجود اين ويژگي‌هاي شخصيتي، اعمال قدرت را از سوي شخصيتها و رهبران كاريزماتيك بر جامعه مشروعيت مي‌بخشد و اطاعت مردم وابسته به اين خصوصيات كاريزماتيك و تأثير آنها است و وجاهت قدرت و مشروعيت اعمال آن در گرو ويژگي‌هاي كاريزماتيك رهبران است. اما آيا در سيره نظري و عملي امام خميني منبع مشروعيت و اقتدار، به همين شكل توجيه و تعريف مي‌شود؟ بديهي است كه پاسخ اين سؤال منفي است و اين پاسخ منفي، يكي از براهين محكم در عدم صحت مقايسه الگوي رهبري امام با مدل رهبري كاريزماي وبري است.

    به طور كلي ميان دو نوع رهبري شيعي و رهبري كاريزماتيك فرقهاي ماهوي وجود دارد از جمله اينكه مشروعيت رهبران كاريزمايي مبتني بر خصوصيات شخصي و انگيزش احساسات و عواطف مردم است در حالي كه مشروعيت رهبران شيعي مبتني بر حكم شرع و عقل مي‌باشد و منشأ آن، ضوابط و قوانين الهي و در درجه دوم خواست و اراده مردم مي‌باشد.

    منبع مشروعيت حكومت اسلامي از منظر امام خميني نيز نه شخصي و نه كاريزماتيك بلكه منحصراً امر ي الهي است و حتي حق‌الناس نيست و منشأ حاكميت صرفاً خداوند سبحان مي‌باشد و به جز او هيچ‌كس حق حكومت ندارد؛ به همين دليل فقيه جامع‌الشرايط، قبل از انتخاب مردم يا نمايندگان ايشان، داراي مقام ولايت مي‌باشد و قبلاً از سوي ائمه معصومين(ع) به شكل عام منصوب گشته است؛ لذا انتخاب مردم در تعيين و ثبوت و تحليل مقام زعامت فقيه واجد نقش چنداني نيست و در منشأ حاكميت و اعمال آن با فقيه شريك نمي‌باشد. بدين‌ترتيب چون ولايت فقيه امانتي است الهي، رأي و انتخاب مردم در ثبوت آن نقشي ندارد و چنان نيست كه اگر مردمي رأي ندادند، او امام و وليّ امر نباشد و دخالتش در امور غاصبانه باشد. از اين ديدگاه، رأي و نظر مردم در تشخيص وليّ امر، خبري است نه انشايي، و كاشف از حاكميت اوست و نه اينكه او را تعيين كند؛ به عبارت ديگر، شرط وجود است و نه شرط وجوب، و باعث فعليت‌بخشي به حكومت فقيه مي‌گردد و پايگاه مردمي آن را اثبات مي‌كند. بدين ترتيب با پذيرش حق حاكميت الهي فقيه، حكومت اسلامي در مرحلة پياده شدن داراي دو جنبة الهي و مردمي خواهد شد و به مرحلة فعليت مي‌رسد و از عالم تشريع و طرح ذهني به عينيت خارجي قدم مي‌نهد. بر مبناي اين ديدگاه:

    «تأثير حضور مردم در صحنه عمل و اظهار رأي آنان در قلمرو فكر نه تنها ضامن اجراي ولايت‌فقيه است بلكه مايه موفقيت اصل دين و حاكميت قرآن و زمامداري پيامبر اكرم(ص) و رهبري امامان معصوم(ع) مي‌باشد و هرگز نبايد بين تأثير خارجي حضور مردم و بين تأثير آن در ايجاد حق حاكميت و عليّت نسبت به اصل ولايت فقيه خلط نمود و به بهانه تكريم آراي عمومي، حق حاكميت را مجعول خلق دانست و جنبة ربوبي آن را رها كرد.»32


    گفتار هفتم ـ عدم كيش شخصيت، زهد، نفي خودمحوري و رياست‌طلبي
    داشتن كيش شخصيت تقريباً در بين بسياري از رهبران بزرگ دنيا و از جمله رهبران كاريزمايي چيز معمولي به شمار مي‌آيد. خودمحوري، خودستايي و رياست‌طلبي بخش عمده‌اي از اين رهبران ـ بويژه دسته اخير ـ به حدي بوده است كه روانشناسان اجتماعي آنها را به داشتن عقده‌هاي حقارت در ايام كودكي و تلاش در بزرگسالي براي جبران آنها ـ در روند اعمال رهبري بر ديگران ـ متهم كرده‌اند بخصوص رهبران كاريزمايي جنبش‌هاي توتاليتري و همچنين بسياري از رهبران فره‌مند از سوي اين روانشناسان به مثابه بيماراني نامتعادل و رواني با مرض «خود و ديگر آزاري» يعني «ساد و مازوخيسم» شناخته شده‌اند. اما آيا اين يافته و مدعا را نيز مي‌توان به رهبري و شخصيت امام خميني تعميم داد؟ مسلماً پاسخ اين پرسش منفي است و وجه تمايز ديگري بر ساير وجوه تمايزات امام با رهبران كاريزمايي و غير آن، در اين زمينه مي‌توان افزود.

    اساساً در بينش عرفاني امام، يكي از موانع اصلي فهم درست و حجابهاي دريافت حقيقت، دنيادوستي و خودبيني و خودخواهي است. دنيادوستي از منظر مزبور، سبب كوري آدمي و بسته شدن درهاي ادراك حقيقي است همچنانكه مي‌فرمايد:

    «از حجب غليظه، كه پردة ضخيم است بين ما و معارف و مواعظ قرآن، حجاب حب دنيا است كه به واسطة آن قلب تمام هم خود را صرف آن كند و وجهة قلب يكسره دنياوي شود؛ و قلب به واسطة اين محبت از ذكر خدا غافل شود و از ذكر و مذكور اعراض كند. و هر چه علاقه‌مندي به دنيا و اوضاع آن زيادت شود، پرده و حجاب قلب ضخيم‌تر گردد. و گاه شود كه اين علاقه به طوري بر قلب غلبه كند و سلطان حبّ جاه و شرف به قلب تسلط پيدا كند كه نور فطرت‌الله به كلي خاموش شود و درهاي سعادت به روي انسان بسته شود و شايد قفل‌هاي قلب كه در آيه شريفه است كه مي‌فرمايد: «افلا يتدبرون القران ام علي قلوب اقفالها»33 «همين قفل و بندهاي علايق دنيوي باشد34.» «تا تزكيه نباشد، تعليم كتاب و حكمت ميسور نيست. بايد تزكيه بشود نفوس از همه آلودگي‌ها كه بزرگترين آلودگي عبارت است از آلودگي نفس انسان و هواهاي نفسانيه كه دارد... تا انسان از حجاب بسيار ظلماني خود خارج نشود تا گرفتار هواهاي نفساني است، تا گرفتار خودبيني‌هاست، تا گرفتار چيزهايي است كه در باطن نفس خود ايجاد كرده است از ظلماتي كه بعضها فوق بعض است، لياقت پيدا نمي‌كند كه اين نور الهي در قلب او منعكس بشود...»35

    امام از جمله رهبران بي‌مانند دنيا است كه نه تنها در اوج كمال شخصيت، فاقد كيش شخصيت است، بلكه با فروتني از ادبياتي متواضعانه براي اشاره به خود اشاره مي‌كند همچنانكه در ابتداي وصيتنامه خويش، از خود با عنوان «طلبه حقير»36 ياد مي‌كند يا در مكاتبات با فرزندش، عمر خود را «بر باد رفته» و «نود سال در بطالت» به شمار آورده و با تحقير دنيا و كم‌شماري و عاصي دانستن خويش، عبارت «از هيچ هيچتر» را به نفس طاهرش خطاب مي‌نمايد و به شدت بر ضرورت نفي خودپرستي، خودبزرگ‌بيني، و حب جاه و مقام و نفس و هرگونه انانيت و انيت پافشاري مي‌نمايد.



    يرواند آبراهاميان: او [امام] مظهري از همت، صداقت، زيركي سياسي و به طور كلي تقواي امام علي(ع) بود



    تأثيرگذاري گسترده اين شخصيت خودساخته و مهذب و با كرامت كه تنها در دامن فرهنگ اسلام امكان پرورش و بروز آن وجود دارد به خاطر موهوماتي مانند ويژگيهاي كاريزماتيك نيست



    گفتار هشتم ـ مقابله شديد با مريدپروري و پيروان‌سازي
    در ادبيات جامعه‌شناسانه وبر و مفسرين ديدگاه‌هاي او، يكي از ويژگي‌هاي مهم رهبران كاريزمايي، مريدپروري و پيروان‌سازي است و اين رهبران در رأس حلقه‌هاي هرمي از مريدان و پيروان مجذوب خويش قرار مي‌گيرند كه بر حسب ميزان ارادتمندي ايشان به رهبر، جايگاهشان در نزديكي و يا دوري به وي، در اين هرم فرق مي‌كند. رهبران مزبور و به ويژه نوع فاشيستي و توتاليتر آنها به شدت به مريدپروري اين پيروان چشم و گوش بسته دامن زده و انقياد و تبعيت محض و بلاشرط آنها را خواستارند وايشان را در خدمت اميال قدرت‌طلبانه و بيمار خويش قرار مي‌دهند و خواهان هضم و ذوب اين مريدان در هواهاي جاه‌طلبانه، نژادپرستانه و كيش شخصيت خود هستند. طبق تفاسير وبر، كاهش ارادت اين مريدان منجر به روالمندي عادي شدن فره شخصيت كاريزمايي و كاهش تأثير اين رهبران در پيروان مي‌شود و اين نوع اقتدار، در نتيجه به تدريج به نوع ديگر يعني اقتدار قانوني تبديل مي‌شود. امام خميني نيز در اين زمينه چه با رهبران كاريزمايي و چه با ساير رهبران دنيا فرق بنيادين و ماهوي دارد كه ذيلاً به آن اشاره مي‌شود.

    كمتر انساني را در طول تاريخ مي‌توان يافت كه در مقام هدايت نهضتي بزرگ، اينچنين از مريدپروري، و از توجه جامعه به خود گريزان بوده باشد. مهمترين نمونة اجتناب از مريدپروري را در ايشان مي‌توان در برخورد امام با موضوع مرجعيت، پس از وفات آيت‌الله بروجردي و آيت‌الله حكيم مشاهده كرد. ابتدا براي هيچ يك از آنها مجلس فاتحه برگزار نكرد تا مبادا اين تصور در مردم به وجود آيد كه او مي‌خواهد به عنوان صاحب عزا، ابراز وجود نمايد. پس از اصرار بسيار شاگردانش و هشدار آنها مبني بر اينكه عدم برگزاري مجلس ممكن است حمل بر وجود اختلاف بين ايشان و آن مرحوم شود، به برگزاري مجلس رضايت داد و تأكيد كرد كه به هيچ‌عنوان، از او نامي برده نشود. همچنين از چاپ رساله خودداري كرد و سرانجام در اثر فشار مقلدان اجازه داد كه رساله‌اش با هزينه طلاب چاپ شود.37

    زماني يكي از علماي تهران به امام پيغام داده بود كه:

    «اين بي‌اعتنايي شما به بعضي از روحانيون... موجب شده است كه بسياري از روحانيون تهراني، مردم را بعد از فوت آقاي حكيم به كساني غير از شما رجوع مي‌دهند در امر مرجعيت و تقليد...

    [امام جواب داد كه]:

    «سلام ما را به آن آقا برسانيد و بگوئيد كه شما هرچه مردم را از ما دور كنيد، ما راحت‌تر هستيم، وظيفه ما سبكتر است و مسئوليتمان كمتر است»38


    بر اين اساس، ايشان از مريدپروري بشدت بيزار بود و هنگامي كه طلبه‌ها مطابق سنت مرسوم حوزه، پس از اتمام كلاس درس يا براي رفتن به زيارت، همراهي‌اش مي‌كردند، بر آنها بانگ مي‌زد كه «مگر عروس به خانه مي‌بريد» يا «مگر كار ديگري نداريد كه دنبال من راه افتاده‌ايد»39؛ و به نوه‌اش كه براي او شعر سروده بود محرمانه يادآور شد كه ديگر براي من شعر نگو.40

    مريدگريزي امام باعث شده بود كه ايشان در رفت و آمدها و ديد و بازديدها هميشه تنها حركت كنند و با دار و دسته‌اي نمي‌رفتند و از راه انداختن اصحاب و عساكر و اطرافي متنفر بودند. آيت‌الله صانعي نقل مي‌كند:

    «روزي در قم امام مي‌خواستند به ديدن يكي از علما بروند، لكن نشاني نداشتند و از من نشاني را خواستند، من هرچه اصرار كردم كه به عنوان راهنمايي تا در آن منزل ايشان را همراهي كنم، نپذيرفتند.»41

    امام از مشايعت همراهان و دوستداران و طلاب با خويش به قدري پرهيز داشت و در ممانعت از آن جديت مي‌كرد كه حتي برخي از مغازه‌داران اطراف منزلشان سيماي ايشان را به درستي نمي‌شناختند42 و حتي براي جلوگيري از حلقه زدن طلاب به دور ايشان در معابر عمومي، سؤالات آنها را در خانه‌شان جواب مي‌دادند و وقتي از كلاس درس خارج مي‌شدند مسير خلوتي را كه عمدتاً كوچه‌هاي منتهي به منزل بود، انتخاب مي‌كردند و به منزل مي‌آمدند. بارها ديده مي‌شد كه بعد از درس، عده‌اي از طلاب كه دوست داشتند همراه امام حركت كنند، به دنبال ايشان راه مي‌افتادند، امّا وقتي امام، متوجه حضور آنها مي‌شدند مي‌ايستادند و مي‌گفتند: «آقايان بفرمايند بروند»43 امام يك مرتبه به عده‌اي از اين طلاب مشايع خود گفته بود: «آقايان فرمايشي دارند؟» آنها گفته بودند «نه عرضي نداريم، فقط دوست داريم كه به همراه شما باشيم و از اين كار لذت مي‌بريم.» امام در پاسخ فرموده بودند: «شكرالله سعيكم. من از اين كار شما تشكر مي‌كنم، شما آقا هستيد، طلبه هستيد، محترم هستيد، من دوست ندارم كه شخصيت شما با حركت كردن به دنبال من كوچك شود.»44

    شاگردان امام نقل كرده‌اند كه ايشان از فرستادن صلوات، آنهم صرفاً بخاطر ذكر نام خود توسط مردم راضي نبودند45 و يا نسبت به برنامه‌هاي ستاد استقبال خويش در بدو ورود خود به ايران، اعتراض كرده و گفته بودند «مگر كوروش به ايران مي‌آيد؟!» لذا جلوي استقبال تجملاتي و پرخرج را گرفتند.46 در خاطرات شاگردان امام آمده است كه در ايام تبعيد نجف، ايشان همواره زيارات خود را به صورت گمنام و بدون تشريفات انجام مي‌دادند و با وجود كهولت سن حدود يكساعت و نيم به اين كار مبادرت مي‌ورزيد بدون اينكه از اين بابت به خود ناراحتي به خرج دهند كه در اثر ازدحام و تنه جمعيت معمولاً مزاحمتهايي برايشان بوجود آيد. كه عموماً هم اين امر اتفاق مي‌افتاد.47 امام در نجف به هر مجلسي كه وارد مي‌شدند در هر جاي خالي نزديك، مي‌نشستند در حاليكه معمولاً فضلا و آيت‌الله‌ها در يك صف مي‌نشستند.48

    مريدگريزي امام، دشواريهايي هم براي حفاظت ايشان ايجاد كرد. گفته شده مشكل بسيار بزرگي در روزهاي اول اقامت امام در قم از نظر حفاظت و امنيت بوجود آمد بدين خاطر كه امام مانع مي‌شدند كه پاسداران با اسلحه دنبال ايشان باشند و هميشه مي‌فرمودند: «من مأمور مسلح نمي‌خواهم، كسي دنبال من نيايد، مردم از من محافظت مي‌كنند.»49 ضمن آنكه اين خصيصه باعث شده بود كه امام از بسياري از تكلفاتي كه ساير مراجع داشتند، از قبيل رفت و آمد، دستبوسي، تعظيم و تكريم، و درِ خانه را باز گذاشتن، دوري كنند.


    گفتار نهم ـ استبدادستيزي، نقد و انتقادپذيري، قانون‌گرايي
    استبداد، نقدناپذيري، فراقانوني بودن، از ويژگيهايي است كه معمولاً براي رهبران كاريزمايي بويژه نوع منفي و توتاليتري آنها ذكر مي‌شود. در اين قسمت سعي مي‌شود با توضيح اين مطلب كه ساحت امام از اين صفات منزه و بَري بوده؛ بر وجوه متعدد تمايز شخصيت ايشان با رهبران كاريزمايي اشاره كنيم و عدم امكان مقايسه آنها با يكديگر را بيشتر روشن و مدلل سازيم.


    مبحث اول ـ استبدادستيزي
    بسياري از نظريه ولايت مطلقه حضرت امام برداشتي استبدادآميز دارند در حاليكه اساساً «اطلاق» ولايت مطلقه فقيه در برابر ولايت نسبي مطرح مي‌شود، يعني نبايد اختيارات ولي فقيه را محدود و مقيد به امور خاصي دانست، مانند آن كه گفته شود فقيه صرفاً در قضاوت و تعيين قاضي حق دخالت دارد، اما در تعيين فرمانده جنگ حق دخالت ندارد. لذا هيچ محدوديتي جز محدودة مصالح مردم و قوانين الهي و موازين و ضوابط اسلامي در زمينه اختيارات فقيه عادل وجود ندارد و مفهوم اطلاق آن، به معناي نسبي نبودن ولايت براي فقيه در چارچوب مقررات اسلامي است.50

    امام راحل هم در بياناتشان و هم در آثار مكتوب خود، به وضوح مرزهاي اختيارات ولي فقيه را در چارچوب قوانين الهي و مصالح عمومي51 تعريف و ترسيم نموده‌اند كه همان مرزهاي آزادي است. از سوي ديگر، ولايت مطلقه فقيه از ديد امام، به معناي نظارت و كنترل فعال، و نه حكومت حاكم بر محكومين است و اساساً در نظام اسلامي، حكومت به معناي استيلا و «تغلب» حاكم بر محكومين وجود ندارد. ولي‌فقيه نه جزء دولت است و نه خارج از آن، بلكه به شكلي فعال، هدايتگر جامعه و مجريان كشور در مسير صحيح اسلامي است و دولت و نظام سياسي، به واسطه اين نوع دخالت و كنترل فقيه، مشروعيت مي‌يابد. ايشان بر اين باور بودند كه:

    «ما بايد به مردم ارزش بدهيم... و خودمان كنار بايستيم و روي خير و شر كارها نظارت كنيم.»52

    با اين توضيحات، مبرهن است كه ولايت فقيه نه خود، روايتي از استبداد ديني به حساب مي‌آيد و نه اسباب به استبداد كشيدن نهاد دولت را فراهم مي‌آورد به فرموده امام:

    «دولت اسلامي اگر با نظارت فقيه و ولايت فقيه باشد، آسيبي بر اين مملكت نخواهد وارد شد... ولايت فقيه آنطور كه اسلام مقرر فرموده است وائمه ما نصب فرموده‌اند، به كسي صدمه‌ وارد نمي‌كند، ديكتاتوري به وجود نمي‌آورد، كاري كه برخلاف مصالح مملكت است، انجام نمي‌دهد. كارهايي كه بخواهد دولت... برخلاف مسير ملت و برخلاف مصالح كشور انجام دهد، فقيه كنترل مي‌كند، جلوگيري مي‌كند.» 53 «فقيه... اگر يك گناه صغيره هم بكند، از ولايت ساقط است، مگر ولايت يك چيز آساني است كه بدهند دست هر كس... ما مي‌خواهيم كه فقيه باشد كه جلوي ديكتاتورها را بگيرد، نگذارد رئيس‌جمهور، ديكتاتوري كند، نگذارد نخست‌وزير ديكتاتوري كند... نه اينكه بخواهيم ديكتاتوري درست كنيم.»54


    مبحث دوم ـ نقد و انتقادپذيري تام
    از جمله دغدغه‌هاي اصلي انديشه‌مندان سياسي، در طي قرون و اعصار چگونگي تمديد و كنترل قدرت كارگزاران سياسي بوده است؛ زيرا همگان معترف بوده‌اند كه قدرت در ذات خويش گرايش به طغيان و تعدي داشته و در صورت عدم كنترل و مهار لازم به فساد مي‌انجامد. بدين‌ترتيب، تاريخ بخش عظيمي از انديشه‌هاي سياسي و به ويژه نوع مردمسالار آن، تاريخ چگونگي نظارت بر قدرت بي‌رقيب دو مطلقه دولت و كارگزاران و نحوه تحديد و تعديل آن بوده است و اينكه با چه ساز وكارهايي، از تعدّي و تخطّي قدرت عاليه دولت نسبت به حقوق شهروندان و ساير گروههاي اجتماعي مي‌توان ممانعت به عمل آورد.55 اين ساز وكارها ـ و از جمله نحوه نظارت دروني و بيروني ـ به خوبي و وضوح در انديشه‌هاي سياسي اسلامي و به تبع آن در انديشه امام خميني وجود دارد.

    به عنوان نمونه، يكي از مهم‌ترين عناصر انديشه سياسي امام، تأكيد بر نظارت دروني است. از منظر ايشان، قدرت ـ في‌نفسه ـ خير است و خداوند از آنجا كه قادر مطلق است داراي كمال مطلق مي‌باشد. از اين رو گرايش انسان به قدرت، نوعي كمال‌جويي و سير به سوي كمال مطلق است. امام قدرت را در صورتي خطرناك و تهديدي براي جامعه مي‌دانند كه در دست اشخاص غيرمهذب باشد56 و بدين‌ترتيب، فساد هم ناشي از همين قدرتمندان بدون تقوا است. با تأكيد بر اهميت نظارت دروني، امام به اهميت نظارت بيروني بي‌توجه نيست و همواره بر نظارت مردم بر حكومت تأكيد مي‌كنند كه نشان از پيوند آرمان‌گرايي با واقع‌نگري در انديشة ايشان است. از منظر امام، نظارت بيروني بايد از سوي مردم اعمال شود تا مانع انحراف دولت از مسير اسلامي و انساني شود، چون يكي از عوامل تباهي و فساد سياسي، عدم نظارت مردم بر عملكرد دولت است.57 اين نظارت بر عملكرد همه دستگاه‌ها، اعم از اجرايي و قانون‌گذاري و قضايي و همراه با نقد آن مي‌باشد و حتي حق فرد فرد اعضاي جامعة اسلامي است و رؤساي جامعه و نيز عالي‌ترين مقام آن يعني رهبر، بايد در قبال آن پاسخ‌گو باشند.



    مبحث سوم ـ قانون‌گرايي و استثناپذيري خود از شمول قانون

    در انديشة سياسي امام خميني آن‌چه بر همه حاكميت دارد قانون است، و هيچ‌كس از حاكميت قانون بيرون و فراتر از قانون و فوق قانون نيست.

    از اين ديدگاه، نظام اسلامي، نظام حاكميت قانون است؛ نظامي كه در آن همه‌چيز و همه‌كس تابع قانون است و نه اينكه حكومتي تابع رأي و آراء شخصي و خودسري باشد.58 در





    به عقيده امام، عرفان واقعي از بستر ارتباط با مردم شكل مي‌گيرد. امام درك روح مردم را عرفان مي‌دانست و معتقد بود اگر انسان در خدمت مردم باشد، آن عرفان بارورتر خواهد شد



    انديشه متعالي و عمل امام داراي بعد جهاني و فراتر از حصارها و زواياي تنگ نژادي، ايدئولوژيك، حزبي، منطقه‌اي، طبقاتي و... بود



    انديشه امام، معيار همه امور، ميزان همه كارها، مبناي عمل همه اشخاص و سازمان‌ها و نهادهاي يك جامعه قانون است و آن‌چه سلامت امور و پيشرفت كارها و صلاح و سامان فرد و جامعه را تأمين مي‌كند قانون‌گرايي است؛ و تا جامعه‌اي قانون‌گرا نشود روي اصلاح و پيشرفت و تعالي را نمي‌بيند.

    در سيره نظري و عملي امام، ولي‌فقيه جايگاهي فوق قانون خدا ندارد و تبعيت از احكام اسلامي، همانند سايرين بر او واجب است. برخي از پيشوا و يا رهبر ناميدن ولي‌فقيه، گمان كرده‌اند كه او جايگاه فوق قانون داشته و از شمول آن مستثني است، حال آن كه ايشان بارها در بيانات و سيره عملي خويش، اين‌گونه تلقي را مردود دانسته‌اند:

    «شما از ولايت فقيه نترسيد، فقيه نمي‌خواهد به مردم زورگويي كند. اگر يك فقيهي بخواهد زورگويي كند، اين فقيه ديگر ولايت ندارد. اسلام است، در اسلام قانون حكومت مي‌كند، پيغمبر اكرم هم تابع قانون بود، تابع قانون الهي، نمي‌توانست تخلف كند... نمي‌خواهيم ديكتاتوري باشد، مي‌خواهيم ضدديكتاتوري باشد، ولايت فقيه ضدديكتاتوري است نه ديكتاتوري»59


    جمع‌بندي
    اين نوشتار در پاسخ به سؤالهاي مطروحه و در راستاي آزمون و اختيار مدعا و مفروض خويش، ادله و مستنداتي ارائه نمود كه حاصل آن بخوبي بيانگر تعامل كامل شخصيت و شيوه رهبري امام خميني، با موضوع كرامت انساني بود و مشخص گرديد كه امام به عنوان يكي از عالي‌ترين مظاهر كرامت انساني و مشخصاً به عنوان انساني كامل و در مقام مرجعي فرهيخته و مهذب و بالنده در دامن تعاليم متعالي اسلامي و شيعي، در طول حيات و دوران رهبري خويش به موضوع كرامت‌هاي انساني و حقوق عمومي بشري توجه ويژه و زايدالوصفي داشته است و اساساً يكي از دلايل نفوذ شگرف رهبري ايشان بدين‌خاطر بوده است.

    همچنين در جهت پاسخ بهتر به سؤالات تحقيق و اثبات مدعاي آن، تلاش گرديد تا الگوي نظريه رهبري كاريزمايي وبر با شيوه رهبري امام مقايسه شود و با توجه به جوانب متنافر اين الگوي كاريزمايي با كرامات انساني، و اثبات عدم مقارنه اين الگو با طرز رهبري امام، مستندي ديگر در كرامت‌خواهي و كرامت محوري شخصيت و رهبري ايشان ارائه شود.

    مستندات ديگر به خوبي بيانگر سستي بنيادين نظريه كاريزمايي وبر از حيث علمي و عدم صلاحيت آن در امكان تطبيق اين مدل رهبري با الگوي رهبري امام خميني بود و اثبات گرديد كه ادعاي مطابقت اين دو نوع مدل رهبري، نوعي توهين و اتهام به رهبري امام و نهضت انقلاب اسلامي است و اين مقايسه از اساس باطل، غيرعلمي، نامستند و موهوم است. از جمله دلايل مزبور اين بود كه نظريه رهبري كاريزمايي تاكنون و بيشتر مواقع براي تبيين رهبري در نظام‌هاي جامع‌القواد (توتاليتر) و فاشيستي و ضددموكراتيك بكار گرفته شده است. نظام‌هاي غيرعقلاني، احساسي، نژادپرست، متجاوز، سركوبگر، مريدپرور و مبتني بر كيش شخصيتِ رهبراني كه توده‌هاي منفعل را با نگاهي «توده‌اي» و نه «مدني» بازيچه‌ي هوا و هوس‌هاي شخصي حكام مي‌گردانند و در رهبري و زعامتشان از قاعده و قانون و حفظ حقوق وكرامات انساني به عنوان مباني اصلي حكومت‌راني خبري نيست و تنها شخص رهبر مطرح است و محور است و ميزان ارادت به او عامل تميز و امتياز ارادتمندان در كسب مناصب وارتقائات مي‌باشد. در حاليكه اين پژوهش نشان داد كه ساحت رهبري امام و شخصيت ونهضت وي از چنين اتهاماتي مبراست و روشن گرديد كه بسياري از صفات منفي اين رهبران از جمله كيش شخصيت، خودمحوري، رياست‌طلبي، استبدادگرايي، انتقادناپذيري، قانون‌گريزي و فراقانوني شمردن خود در ايشان وجود نداشته است. امام برخلاف رهبران كاريزمايي و برخلاف نظريه مذكور، منبع مشروعيت را ـ با لحاظ نقش تثبيتي مردم ـ الهي و نه كاريزمايي مي‌دانستند و بشدت با مريدپروري و پيروان‌سازي و نگرش توده‌اي و انفعال طلب به مردم مخالف بودند. امام خميني رهبري استثنايي در انقلابي استثنايي بود و رهبري مصلح با تفكر جهاني كه برخلاف رهبران كاريزمايي، محصور در زواياي تنگ قومي، نژادي حزبي و طبقاتي نبود. رهبري كه جامعيت علمي و مقام مرجعيت ايشان، وي را از كليه رهبران كاريزمايي و غير آن، متمايز مي‌ساخت و در واقع امام مظهر كرامت و انسان كامل الهي بودند و تأثير شگرف و ژرف خود را نيز به همين خاطر بر مردم بر جاي گذاشتند. تأثيري كه بعد از بيش از يك ربع قرن از گذشت انقلاب اسلامي هنوز «روالمند» و دچار نقصان نگرديده و همچنان اين نفوذ بر آحاد مسلمانان ايران و چه بسا بسياري از بيداردلان ممالك اسلامي و مستضعفان جهان باقي است و ياد آن رهبر الهي و جهان‌انديش را به عنوان نماد، منادي وحافظ كرامت بشري در خاطره‌ها همواره زنده نگه داشته است.

  10. #30
    مدیر بازنشسته
    تاریخ عضویت
    2010/01/09
    محل سکونت
    *گیلان-املش*
    سن
    31
    نوشته ها
    5,954

    پیش فرض

    بازديدها: 158
    تعداد آرا: 0


    امامت شيعي در انديشه ي امام خميني (قدس سره )(1)

    نويسنده:رضا حق پناه (*)





    چکيده

    امامت ، رياست عام ديني است که شخصي از ناحيه ي خداوند ، آن را دارا مي باشد . امام خميني ( قدس سره ) درباره ي امامت ، انديشه ي پويا وتحول بخشي ارائه نموده اند . ايشان با استدلال عقلي ثابت مي کنند که امامت ، جهت نگهباني از دين واجراي قوانين الهي وتکامل بشر ضرورت دارد . امام ، بيان کننده ي خط مشي شيعه ورهبر اين تشکيلات بزرگ است . امام ، در قوس صعود ، از لحاظ درجه ي وجودي ، برترين مقام بشري است ومقام امامت ، حقيقتي عيني است .آنچه که پيامبر وامام را با غيب مرتبط مي نمايد ، عنصر ولايت است .
    امام ، داراي عصمت ومقام ولايت است ومنصوب از ناحيه ي خداست ، نه وکيل از ناحيه مردم . اطاعت از امام در طول اطاعت الهي است واطاعت ازخدا محسوب مي گردد . لذا امام ، حلقه ي اتصال عالم خلق به حق مي باشد . امام ، مبدأ فيض يا واسطه ي فيض يا واسطه ي فيض الهي است ، او انسان کامل ومصباح هدايت وراهنماي انسان هاي سر گشته است .
    امام در حوزه ي نظري ورفتاري ، الگوي کامل انسانيت است وشيعه بايد به او مقتدا باشد . دلايلي ، وجود ولزوم امامت را عيني مي سازد ، همچون نشر معارف اسلامي ، گسترش عدالت واجراي احکام ديني و...
    در انديشه ي امام خميني ( قدس سره ) مبناي امامت را بايد در حديث ثقلين جستجو نمود . مهجوريت قرآن وعترت ، به مهجوريت يکي از آن دو است . آن دو ، حقيقتي واحدند ودست برداشتن از عترت ومهجوريت آن ، سبب مهجوريت قرآن مي گردد .
    امامان شيعه ( ع) در عمل خويش ، استراتژي واحدي داشتند ، اگر چه رويکردها به اين استراتژي متغير ومتفاوت بوده است ، لکن روح حرکت ونگاه ها واحد بوده است . در اين استراتژي واحد ، تشکيل حکومت اسلامي ، عدالت و.. خط واحد بوده ودر هر حال مهجوريت عترت ، سبب پيامدهاي ناگواري ، همچون تفرقه وحاکميت ستمگران و... شده است .
    واژگان کليدي : امامت ، رياست ، شيعه ، ولايت ، نصب ، اطاعت ، انسانيت ، معرفت ، عدالت .
    «هم اساس الدين وعماد اليقين ، اليهم يغئبي الغالي وبهم يلحق التالي ولهم خصائص حق الولايه وفهم الوصيه والوراثه » ( امام علي (ع) نهج البلاغه ، خطبه 2 )، آنان (امامان (ع) پايه هاي دين و ستون هاي يقين هستند ، هر کس از حد بگذرد بايد به آنان باز گردد وآن که وامانده بديشان بپيوندد وحق ولايت ، خاص آنان است وسفارش وميراث پيامبر (ع) مخصوص
    آنان .
    معني امامت

    به اعتقاد شيعه « امامت رياست عام ديني است که شخص از ناحيه ي خداوند ، نه به نيابت از مکلفان ، آن را دارا مي باشد » ( سيد مرتضي ، 1410ق ، 264/2 ) وبه فرموده ي علامه حلي (قدس سره ) «امام کسي است که از سوي خداي تعالي ، رياست عام دين ودنيا را دارا شده است » (علامه حلي ، 1409ق، 12) .
    امام به اين معني نه تنها برهمه ي انسان ها رياست عام دارد ، بلکه چون واجد مقام عصمت است ، حجت خدا بر همه ي انسان ها وهمه ي آفريدگان است و پيروي اش بر همه واجب ومخالفت او بي هيچ قيدي حرام است . از اين رو ، به گفته ي فيض کاشاني ( قدس سره ) «هر صفتي که در پيامبر (ع) شرط است ، در امام هم لازم است ، جز نبوت » ( فيض کاشاني ،377،1358).
    مسير جريان رسيدن امام معصوم (ع) به مقام امامت در اسلام ، مطابق ديدگاه حضرت امام (قدس سره ) از آسمان به زمين ودر بستري پاک ومعنوي مي باشد که نسبت به ساير ديدگاه ها - در منشأ قدرت - ارجحيت دارد .
    آنچه با عنوان جريان امامت از سوي حضرت امام (قدس سره ) مورد تأکيد قرار گرفت ، در حقيقت جرياني معرفتي ومشتمل بر مؤلفه هاي زير است :
    1) تعلق قدرت به طور کامل به خداوند متعال که به دو صورت ولايت تکويني و تشريعي جريان مي يابد .
    ايشان مي فرمايد :
    قانون اسلام يا فرمان خدا بر همه ي افراد وبر دولت اسلامي حکومت تام دارد . همه ي افراد از رسول اکرم (ع) گرفته تا خلفاي آن حضرت وساير افراد تا ابد تابع قانون ( احکام الهي ) هستند ؛ همان قانوني که از طرف خداي تبارک وتعالي نازل شده ودر لسان قرآن ونبي اکرم (ع) بيان شده است ( امام خميني ، بي تا ، 47).
    2) به اراده ي الهي ، جهت اداره ي امور بشري در جوامع ، اين قدرت از طريق نبوت بر زمين جاري شده وپيامبران ( ع) با اين هدف که حيات بشري را در ابعاد مختلفش نظم ونسق بخشند ، از سوي خداوند برانگيخته شدند ، لذا حلقه ي واسط بين زمين وآسمان همان نبوت است .
    خداي تبارک وتعالي آن حضرت را خليفه قرار داده است .... حضرت رسول اکرم (ع) هر وقت مطلبي را بيان يا حکمي را ابلاغ کرده اند ، به پيروي از قانون الهي بوده است ... تبعيت از رسول اکرم (ع) هم به حکم خدا است که مي فرمايد :« واطيعواالرسول » (امام خميني ، بي تا ، ص 47).
    3) با اتمام دوره ي نبوت مجال وعرصه ي تازه اي گشوده مي شود که شيعه از آن به «امامت » ياد کرده وبه اين باور است که با بهره مندي از دو ويژگي بارز علم لدني وعصمت ،همچون مسيري مطمئن براي سير قدرت سياسي در بطن تاريخ به حساب مي آيد . امام راحل (قس سره ) مي فرمايد :
    هم چنين بعد از اين (ختم نبوت ) ، که احتمال مي رفت اختلافاتي در امت پديد آيد ، خداي تعالي از راه وحي رسول اکرم (ع) را الزام کرد که فوراً ، همان جا وسط بيابان امر خلافت را ابلاغ کند . پس رسول اکرم (ع) حکم قانون وبه تبعيت از قانون حضرت اميرالمؤمنين (ع) را به خلافت تعيين کرد ، نه به اين خاطر که دامادش بود، يا خدماتي کرده بود، بلکه چون مأمور وتابع حکم خدا ومجري فرمان خدا بود ( امام خميني ، بي تا ، ص 47).
    بر اين اساس ، امامت مسير ومحملي معتبر براي حمل قدرت وبار امامت الهي تا عصر غيبت به شمار مي آيد . امام را حل (قدس سره ) ، با استدلال عقلي اثبات مي کند که امامت نگهباني دين ، ومجري قانون الهي است واين يک ضرورت انکار ناپذير است :
    با حکم خرد ثابت نموديم که بايد امامت ، که معيني اش تعيين نگهبان از براي دين است ، در دين اسلام مسلم وثابت باشد واگر قانون گذار اسلام يک شخص خردمند عادي هم بود ، بايد تکليف دينداران را پس از خود معين کند . ... بايد کسي را خداي عالم تعيين کند که گفته ي او و پيامبر را يکان يکان ، بي کم وکاست بداند ودر جريان انداختن قانون هاي خدايي نه خطا کار وغلط انداز باشد ونه خيانتکار ودروغ پرداز وستمکار ونفع طلب وطماع ونه رياست خواه وجاه پرست باشد ونه خود از قانون تخلف کند ومردم را به تخلف وا دارد ونه در راه دين وخدا از خود ومنافع خود دريغ کند واين معني امامت وداراي اين اوصاف امام است ودر تمام امت ، به شهادت تواريخ معتبره واخبار متواتره از سني وشيعه ، غير از علي بن ابيطالب (ع) بعد از پيغمبر (ع) کسي چنين اوصاف را نداشت ( امام خميني ، کشف الاسرار ، ص 136-135).
    ايشان در پاسخ اين سؤال که معناي دقيق «امام » چيست ؟ فرموده اند :
    امام به معناي پيشوا وکسي است که جمعي را در جهتي هدايت ورهبري مي کند . امام ، بيان کننده ي خط مشي شيعه وحزب الله ورهبري کننده ي اين تشکيلات بزرگ است ، که تمامي وظايف آنان را از قرآن وسنت پيامبر اسلام (ع) در زمان هاي مختلف وشرايط مختلف ، اجتهاد واستنباط مي کند وبه آنان ابلاغ مي نمايد ( امام خميني ، صحيفه نور، ج 4).
    مقام امامت وبرجستگي هاي آن

    امام در قوس صعود ، از لحاظ درجه ي وجودي برترين مقام را داشته ، وامامت و صفات امام از اين درجه ي برتر وجود سر چشمه مي گيرد .چون کمالات وجودي ، يک امر خارجي وعيني است ، پس مقام امامت هم يک حقيقت عيني است . مقام ولايت ، هم اساس پديده ي نبوت وهم اساس پديده ي امامت است . از نظر عرفا ، ولايت باطن نبوت وجنبه ي حقي آن است ، چنان که نبوت جنبه ي ظاهري وخلقي ولايت است . آنچه پيامبر (ص) وامام (ع) را با عالم غيب وباطن ارتباط مي دهد همين ولايت است . ولايت از آن جهت که صفتي از صفات الهي است ، مطلق وبه اعتبار تعينات حاصل از استناد واوليا مقيد مي باشد .هرمطلق ساري در مقيد بوده ومقوم آن است ، چنان که هر مقيدي با مطلق خود قوام يافته وظهور وتجلي وتنزل آن مطلق مي باشد . ولايت انبيا وامامان (ع) فروغ و شعب ولايت مطلقه است . مسأله ي خلافت الهي در جهان هستي ، چه به صورت پيامبر (ص) وچه به صورت امام (ع) بر مبناي همين ولايت توجيه مي گردد . آن حقيقتي که بالاترين درجه ي ولايت را داشته باشد ، خليفه ي حق در قلمرو خلق است ( منصوري لاريجاني ، ص 14و25 ونيز يثربي ، 224-223).
    حضرت امام (قدس سره ) در بيان اين واقعيت که ما از درک کنه مقام امامت عاجزيم و اگر بخواهيم به اندازه ي خودمان ، پي به مقام آنان ببريم خوب است که به ادعيه و فرمايشات وارده از آن حضرات (ع) توجه کنيم ، مي فرمايد :
    کسي که بخواهد بفهمد مقامات ائمه (ع) چيست ، بايد رجوع کند به آثار آنها . آثار آنها ادعيه ي آنهاست . مهمش ادعيه ي آنهاست وخطابه هايي که مي خواندند ، مثل نهج البلاغه ، مثل دعاي يوم العرفه واين هايي که انسان نمي داند که چه بايد بگويد درباره ي آنها ( صحيفه نور، ج 20، ص 157).
    ونيز مي فرمايد :
    بدان که از براي اهل بيت عصمت وطهارت (ع) مقامات شامخه روحانيه اي است در سير معنوي الي الله ، که ادراک آن علماً نيز از طاقت بشر خارج و فوق عقول ارباب عقول وشهود اصحاب عرفان است ؛ چنانچه ار احاديث شريفه ظاهر شود که در مقام روحانيت با رسول اکرم (ص) شرکت دارند و انوار مطهره ي آنها قبل از خلافت عوالم مخلوق واشتغال به تسبيح وتحميد ذات مقدس داشتند ( امام خميني ، شرح چهل حديث ، ص 551).
    ايشان در جاي ديگر با استناد به حديثي ازامام باقر (ع) که مي فرمايند :
    حقيقت ومخ امر واعلاي آن وباب رضاي خداوند اطاعت امام بعد از معرفت اوست . آگاه باش که اگر مردي شب ها به عبادت ايستد وروزها روزه بگيرد وتمام اموالش را صدقه دهد وتمام روزگار حج کند ، ونشناسد ولايت ولي خدا را تا موالات او کند وتمام اعمالش به راهنمايي او باشد نيست براي او بر خدا تعالي حقي وثوابي ، ونمي باشد از اهل ايمان (امام خميني ، شرح چهل حديث ص 551).
    نتيجه مي گيرند که ولايت ائمه (ع) به خاطر سعه ي کلي وجودي مبادي فيض حق در سراسر عالم هستي وکليد معرفت وحلقه ي اتصال عالم خلق به حق مي باشد .
    ايشان در بيانات وآثار خود امامان (ع) را مترجمان حقيقي وحي وعارفان حقيقي به محتواي قرآن ، راسخان در علم ، وارث همه ي پيامبران (ع) ، هادي مردم ومعادن وحي الهي مي دانستند وبه شيعه صلا مي زنند که چنين اماماني را به خوبي شناسايي کنند وبه شايستگي از آنان پيروي نمايند ( امام خميني ، سيماي معصومين در انديشه ي امام ، ص 190-185).
    امام معصوم ، انسان کامل

    بهترين تعريف درباره ي امام معصوم همان است که امام راحل (قدس سره )، ايشان را «انسان کامل »معرفي مي نمايد :
    اين که انسان کامل کيست وچه ويژگي هايي دارد، همواره مورد بحث واختلاف ميان دانشوران بوده وهر کس به قدر معرفت وشناخت خود از انسان ، گوشه اي از جمال انسان کامل را معرفي نموده است ( محي الدين عربي ، فصوص الحکم ، ص 73).
    امام راحل (قدس سره ) در بسياري از آثار عرفاني خود به بحث انسان کامل پرداخته و مطالب ارزشمندي درباره ي آن اظهار داشته اند . اوج سخنان ايشان در باره ي انسان کامل در کتاب مصباح الهدايه الي الخلافه والولايه آمده است .
    از نظر ايشان ، انسان کامل کسي است که در عالم امکان ، موجودي برتر از او نيست . ايشان مصداق کامل را پيامبر (ص) وامامان معصوم (ع) مي دانند ، چه اين که هدف نهايي ايجاد عالم وآدم ، تحقق انسان کامل است واگر وجود او نمي بود ، نظام آفرينش پديد نمي آمد . لذا انسان کامل را واسطه ي فيض الهي در حفظ عالم هستي مي شمارد که حق سبحانه در آيينه ي او تجلي مي کند :
    انسان کامل هم چنان که آينه ي حق نماست وخداي سبحان ، ذات خود را در آن مشاهده مي کند ، آينه ي شهود تمام عالم هستي نيز مي باشد ( امام خميني ، تعليقات علي فصوص الحکم ، ص 59).
    از نظر ايشان وجود انسان کامل ، قبل از هر چيز براي نشان دادن اسما وصفات الهي است وتنها اوست که مي تواند مظهر اسم اعظم الهي باشد ( امام خميني ، مصباح الهدايه ، ص 69 ونيز چهل حديث ، ص 634).
    پس انسان کامل يک حقيقت است که تمام انبيا واولياي الهي (ع) جلوه ي آن حقيقت متعالي بوده وسرچشمه ي کمال همه ي آنان منبع نور محمدي است .
    چرا که تنها انسان معصوم مي تواند جلوه گاه انسان کامل باشد وپس از پيامبر (ص) ، مصداق بارز آن اهل بيت عصمت وطهارت اند . به تعبير علي (ع) هرگز کسي قابل مقايسه با آن ذات مقدسه نيست ( نهج البلاغه خطبه 2).
    بدون ترديد خفظ ونگهداري همه ي مراتب واستقرار در مقام جمع و تفصيل ووحدت وکثرت ، از بالاترين مراتب انساني وکامل ترين مراحل سير وسلوک است که حقيقت آن جز براي رسول خاتم (ص) واولياي او (ع) که از مشکات وجود او نور علم ومعرفت دريافت کرده وسلوک و طريقت را از مصباح ذات وصفات او آموخته اند ، حاصل نمي شود ( امام خميني ، شرح دعاي سحر ، 1602 ه ، ص 160).
    اين جايگاه رفيع براي امامان معصوم (ع) بدان جهت وجود دارد که آنها مانند پيامبر خدا (ع) ظل الله هستند .
    ظل سايه است ، سايه همه ي چيزهايش به ذي ظل است . خودش هيچ ندارد ، ظل الله کسي است که تمام حرکاتش به امر خدا باشد ومثل سايه باشد ، خودش هيچ .سايه ، خودش هيچ حرکتي ندارد ، ذي ظل هر حرکتي کرد ، سايه هم همان طور حرکت مي کند . اميرالمؤمنين (ع) ظل الله است ، پيغمبر اکرم (ص) ظل الله است که هيچ حرکتي از خودش ندارد ، هر چه هست از خداست ( امام خميني ، سيماي معصومين در انديشه ي امام ، ص 206).
    ايشان هم چنين مي فرمايد :
    من درباره ي شخصيت حضرت امر (ع) چه مي توانم بگويم وکي چي مي تواند بگويد . ابعاد مختلفه اي که اين شخصيت بزرگ دارد به گفت و گوي ما وسنجش بشر در نمي آيد . کسي که انسان کامل است ومظهر جميع اسماوصفات حق تعالي است ابعادش به حسب اسماي حق تعالي بايد هزار
    تا باشد وما از عهده ي يکي آن نمي توانيم برآييم ... وابعادي که از او مخفي است بيش تر از آن ابعادي است که از او ظاهر است ( همان ، ص 221-223).
    اين جزء اصول مذهب ماست که ائمه ( ع ) چنين مقاماتي دارند ؛ چنان که به حسب روايات اين مقاماتي دارند ، چنان که به حسب روايات اين مقامات معنوي براي حضرت زهرا (ع) هم هست ( ايمان ص 190).
    امام راحل (قدس سره ) با توجه به همين شناخت وبا سر سپردن به آستان ولايت پيامبر اکرم ( ع) وامامان معصوم (ع) به عنوان نمونه هاي بارز انسان کامل ، در بخش آغازين وصيت نامه ي خويش پيروي از پيامبر (ع) اهل بيت مطهر (ع) را ، که امامان ورهبران حقند ، مايه ي افتخار وموجب سعادت دنيا وآخرت مي دانند :
    ما مفتخريم که پيرومذهبي هستيم که رسول خدا(ص) مؤسس آن به امر خداوند تعالي بوده واميرالمؤمنين علي بن ابي طالب (ع) اين بنده ي رها شده از تمام قيود، مأمور رها کردن بشر از تمام اغلال وبردگي هاست . ما مفتخريم که ائمه ي معصومين (ع) از علي بن ابي طالب (ع) گرفته تا منجي بشر ،حضرت مهدي صاحب الزمان (ع) که به قدرت خداوند قادر ، زنده و ناظر امور است ، ائمه ي ما هستند . ما مفتخريم که ادعيه ي حيات بخش که او را قرآن صاعد مي خوانند از ائمه ي معصومين ماست ، ومناجات شعبانيه ي امامان (ع)ودعاي عرفات حسين بن علي (ع) وصحيفه ي سجاديه ، اين زبور آل محمد وصحيفه ي فاطميه ، که کتاب الهام شده از جانب خداوند تعالي به زهراي مرضيه است از ماست . ما مفتخريم که باقرالعلوم ، که بالاترين شخصيت تاريخ است وکسي جز خداي تعالي ورسول (ص) وائمه ي معصومين (ع) مقام او را درک نکرده ونتوانند درک کرد ، از ماست وما مفتخريم که مذهب ما جعفري است ، که فقه ما که درياي بي پايان است يکي از آثار اوست وما مفتخريم به همه ي ائمه ي معصومين (ع) ومتعهد به پيروي آنانيم ( امام خميني ، وصيت نامه ي سياسي -الهي ، ص 3).
    امام ، الگوي همه جانبه ي شيعه

    شيعه در لغت به معني پيرو است وبه کساني گفته مي شود که جانشيني پيامبر اکرم (ص) را حق اختصاصي خانواده رسالت مي دانند ودر معارف اسلام پيرو مکتب اهل بيت هستند ( علامه طباطبايي ، 1360، ص4). به عبارت ديگر ، شيعه نام عمومي براي گروهي وسيع از مسلمانان است که نقطه ي آغاز کار همه ي آنها شناسايي حضرت اميرالمؤمنين (ع) در مقام خليفه ي بر حق پس از رحلت پيامبر اسلام (ص) مي باشد . بنابراين شيعه بودن از مشايعت ، پيروي قدم به جاي قدم امام نهادن وروش وسيره ي او را در همه ي امور زندگي وابعاد مختلف حيات برگزيدن است . البته اين خصوصيت در پيروان راستين مکتب امامت هست ؛ چه اين که در مکتب چنان اماماني که انسان کامل و اسوه ي جامع هستند ؛ چه اين که در مکتب چنان اماماني که انسان کامل واسوه ي جامع هستند ، چنين پيرواني بايد تربيت شوند . وبه تعبير شهيد مطهري (قدس سره ) چنين کاري از هيچ فيلسوف ورهبر اجتماعي وشيخ عرفاني ساخته نيست :
    فيلسوفان شاگرد مي سازند نه پيرو؛رهبران اجتماعي پيروان متعصب مي سازند ، نه انسان هاي مهذب ؛ اقطاب ومشايخ عرفان ارباب تسليم مي سازند ، نه مؤمن مجاهد فعال . در علي (ع) هم خاصيت فيلسوف است و هم خاصيت رهبر انقلابي وهم خاصيت پير طريقت وهم خاصيتي از نوع خاصيت پيامبران (ع) ( مطهري ، بي تا ، ص 10).
    امام راحل (قدس سره ) مي فرمايد :
    حضرت امير (ع) مي فرمايد : ( نهج البلاغه ، نامه ي 45) شايد در سرحدات ، يک کسي گرسنه باشد ، به خودش رنج مي دهد که مبادا يک کسي از او گرسنه تر باشد . آن امير ماست ، او آقاي ماست ، امام ماست . ما هي بگوييم امام واقتدا نکنيم به او ، در کارها هيچ اقتدا نباشد ، امام معنايش اين است ، شيعه معنايش اين است ... که مشايعت کند ، همان طوري که تابوت را که مي برند ، اگر همه از اين طرف دنبال تابوت رفتند تشييع کردند . اگر تابوت را از اين طرف مي برند يکي از اين طرف برود اين تشييع نکردند .شيعه بايد اين طوري باشد ، مشايعت کند علي را . البته قدرت نداريم ما مثل او ، هيچ کس قدرت ندارد ، اما به زهد ، به تقوا ، به رسيدگي به مظلوم ها ، به رسيدگي به فقرا مشايعت کنيم از او ( صحيفه نور، ج7،ص40).
    آري به گفته ي آن انسان خوش ذوق :
    اي که علي علي کني کيست علي
    آن که تواش وصف کني نيست علي
    يک روز بزي چنان که مي زيست علي
    آنگاه بيا به ما بگو کيست علي
    وبه گفته ي امام راحل (قدس سره ):
    من گاهي فکر مي کنم که ما با چه شباهتي مي توانيم دعوي کنيم که شيعه ي آن بزرگوار هستيم .. بايد همه ي ما وهمه ي کساي که دعوي تشيع مي کنند ، الا معدود قليلي که در صدر اسلام مثل ائمه ي هدي بودند ، ما اظهار عجز کنيم که نمي توانيم »(صحيفه نور ، ج 19ص 288).
    آنهايي که شيعه ي اين مرد بزرگ هستند ، البته نمي توانند مثل او باشند ، خود ايشان هم فرمود شما قدرت اين را نداريد ، حتي قدرت همين زهد ظاهريش را ، چه برسد به معنوياتش ، لکن نبايد ما گمان کنيم که ما شيعه ي اميرالمؤمنين (ع) هستيم وخود او در دعاي کميل وساير ادعيه اش ودر روشش آن طور خوف از خدا داشت وآن طور از عاقبت مي ترسيد ....، وما اصلاً دنبال اين مسائل نباشيم وبگوييم ما شيعه هستيم . آن طور بسط عدالت ، اگر موفق شده بود، کرده بود که الگو شده بود براي همه ي حکومت هاي عالم ، نگذاشتند ( همان ، ص 62-61).
    ضرورت هاي تاريخي ودلايل نياز به امامت

    نياز جامعه به امام وامامت ، در واقع فراهم آوردن زمينه ي استمرار نظام ديني است که به وسيله ي پيامبر (ص) تأسيس شده است . نظام ديني با اين هدف وتعهد پديد آمده است که سعادت مادي ومعنوي ودنيوي واخروي مردم را تأمين کند ومردم به گونه اي زندگي کنند که لذايذ وسرگرمي هاي حيات دنيا ، آنان را از تحصيل سعادت جاويدان روح انساني باز ندارد . امام ، به عنوان رهبر جامعه ي اسلامي ، اهدافي را تعقيب مي کند که تأمين همين اهداف مهم ترين دلايل نياز به
    امامت را تشکيل مي دهد .
    نشر معرفت

    دين اسلام ،ديني مبتني بر خرد ورزي ومعرفت به حقيقت ، جريان وهدف هستي است . اين هدف بنيادي بر دو پايه استوار است ؛ آگهي دادن وغفلت زدايي از مردم توسط انبيا واوليا وديگر خرد ورزي آزاد انسان (يثربي ،فلسفه امامت ، ص 82). از منظر حضرت امام راحل (قدس سره ) امامان (ع) به خوبي معارف الهي را نشر داده اند ومعارفي را پراکندند که دست ديگران از آن کوتاه است .
    پيغمبر اکرم (ص) واهل بيت مکرم او (ع) تمام عمر خود را صرف در بسط احکام واخلاق وعقايد نمودند ويگانه مقصد آنها نشر احکام خدا واصلاح وتهذيب بشر بوده وهر قتل وغارت وذلت واهانتي را در راه اين مقصد شريف سهل شمردند واز اقدام باز نماندند ، پس محب وشيعه ي آنها کسي است که در مقاصد آنها با آنها شرکت کند وپيروي از آثار واخبار آنها کند (امام خميني ، چهل حديث ، ص 576).
    حضرت امير (ع) منبري بودند ودر منابر مردم را نصيحت فرموده ، آگاه ، هوشيار وراهنمايي مي کردند .ساير ائمه (ع) نيز چنين بودند ( امام خميني ، جهاد اکبر ، ص 26).
    ائمه ي ما با همان ديد الهي که داشتند ، مي خواستند که اين ملت ها را با هم بسيج کنند ويکپارچه کنند ، از راه هاي مختلف ... تا آسيب پذير نباشند .
    ما تابع حضرت رسول (ع) وائمه (ع) هستيم که همه ي امور دست آنها بود ، حکومت تشکيل دادند ومردم را هدايت نمودند .
    بنابراين ، امامت شيعي در کنار قرآن ، به عنوان راهنمايان ورهبران امت اسلامي معرفي شده اند تا معارف اصيل وحياتي را به مردم برسانند . کاري که جز از امام معصوم بر
    نمي آيد .
    گسترش عدالت واجراي احکام

    از مهم ترين جهات نياز به امامت معصوم تأمين حقوق انساني همه ي شهروندان مسلمانان وغير مسلمان ، مبارزه با هرگونه ستم اجتماعي وتبعيض ونظارت بر مشروع بودن درآمدها واجراي دقيق دستورات الهي به دور از حب وبغض شخصي است . فداکاري هاي ائمه ي در راه تحقق کامل مکتب اسلام گواه براين مدعاست .
    بزرگان ما در راه حفظ اسلام واحکام قرآن کريم کشته شدند، زندان رفتند .فداکاري ها کردند تا توانستند اسلام را تا به امروزحفظ کنند وبه دست ما برسانند ( صحيفه نور، ج1، ص 16).
    امام راحل (قدس سره ) با تأکيد بر اين مطلب که حفظ اسلام در رأس تمام واجبات است که همه ي انبيا واوليا (ع) در راه آن تا حد نثارخون خود کوشيده اند ، معتقدند که برقراري عدالت بدون فداکاري امکان ندارد .
    سؤال : آيا حضرت آيت الله ، در اين که مردم را دعوت مي کنيد که با دولت درگير بشوند نگران جنگ وخونريزي وکشتاري که بر اثر اين دعوت ها به وجود مي آيد نيستيد ؟
    جواب : براي تحصيل هر حقي البته فداکاري لازم است . مذهب تشيع ، مذهب فداکاري بوده است ودر طول تاريخ ، مردم براي عدالت وبراي حقوق از دست رفته ي خود هميشه قيام کرده اند ، هميشه خون داده اند ، ما نگراني از اين بابت نداريم ، براي اين که اطاعت خدا مي کنيم ( صحيفه نور، ج4 ،ص22).
    ما فردي بالاتر از خود انبيا نداريم ، ما فردي بالاتر از ائمه (ع) نداريم . اين فردها خودشان را فدا مي کردند براي جامعه ... غايت اين است که مردم قيام به قسط کنند ، عدالت اجتماعي در بين مردم باشد ، ظلم ها از بين برود ، ستمگري ها از بين برود وبه ضعف ها رسيدگي شود ( صحيفه نور، ج 12، ص 207).
    منبع:نشريه انديشه حوزه ،شماره 73

صفحه 3 از 5 نخستنخست 12345 آخرینآخرین

کلمات کلیدی این موضوع

مجوز های ارسال و ویرایش

  • شما نمیتوانید موضوع جدیدی ارسال کنید
  • شما امکان ارسال پاسخ را ندارید
  • شما نمیتوانید فایل پیوست کنید.
  • شما نمیتوانید پست های خود را ویرایش کنید
  •